پارت #339
هوم؟
این هوم یعنی حوصله ندارم...یعنی نپرس...یعنی نمی خواهم حرف بزنم.
-به چی داری فکر می کنی؟به منم بگو...حوصله م سر رفته.
دم عمیقش را چند لحظه نگه داشت و بعد آرام رهایش کرد.
-هیچی...فقط خیلی خسته م.
ناخنم را روی درز شلوارم کشیدم.
-اگه نمی خوای بگی..نگو..عیبی نداره...ولی دروغم نگو...
نگاهش روی موهایم چرخید و تا گردنم پایین آمد.
-امروز چیکارا کردی؟
به همین راحتی از جواب دادن طفره رفت.
-امروز رو با تبسم بودم..از صبح تا عصر...جواب آزمایشش مثبت بود.
پاهایش را باال آورد...از پشت من عبور داد و دراز کشید.
-آزمایش چی؟
-بارداری!
گوشه لبش به نشانه پوزخند تکان خورد.
-اگه بدونی چقدر خوشحال بود..ولش می کردم تا خونه باال و پایین می پرید.
منظر نگاهش کردم...هیچ نظری نداشت.
-تازه باید منو می دیدی...بیشتر از اون ذوق زده شده بودم...تا خونه به این فکر می کردیم که وقتی افشین بفهمه چه شکلی
میشه...بابا شدن باید حس خیلی خوبی باشه...مگه نه؟
پوفی کرد و گفت:
به شکل کامالً مشخصی عالقه ای به این بحث یا هر بحث دیگری نداشت...گاهی چقدر سخت و نفوذ ناپذیر می شد.آهی کشیدمتا حاال بابا نبودم که بدونم.
و گفتم:
-بهتره بخوابی...انگار خیلی خسته ای.
بدنش را کشید و گفت:
-آره...خیلی...بریم.
برخاستم.
-من تو اتاق بغلی می خوابم که تو راحت باشی.
ابروهایش را باال داد و برای اولین بار در طول آنشب...با شیطنت گفت:
-من راحت باشم یا تو؟
بعد از پنج هفته پیکار با این حس شرم و خجالت...هنوز هم نگاه های خاص و شیطنت های دانیار خون به صورتم می آورد..با
وجود اینکه حتی بعد از عقدمان هم پایش را از بوسیدن و بغل کردن فراتر نگذاشته بود...اما باز هم گاهی از نگاههایش می
ترسیدم.
زبانم را تا ته بیرون آوردم و گفتم:
-بی ادب...منظورم اینه که راحت بخوابی...خسته ای مثالً...
در حین خندیدن برخاست و رو به رویم ایستاد.
-به نظرت گفتم امشب رو اینجا بمونی که تو بری اون اتاق بخوابی و منم این اتاق؟منو سیب زمینی فرض کردی کوچولو؟
لبم را گاز گرفتم و سر به زیر انداختم.
-مگه قرار نبود تا عروسی صبر کنیم؟
موهایم را کنار زد...صدایش بر خالف چشمانش آرام بود.
-قرارمون یک ماه بود...االن یک ماه و یک هفته گذشته.
مطمئن بودم کوبش قلبم را می شنود...دلم پیش رسم و رسوم خانوادگی گیر بود...اما قصد نداشتم با ممانعت برنجانمش.
-حداقل بذار غذا رو بذارم تو یخچال..تا صبح خراب میشه.
دستم را گرفت و به دنبال خودش کشید و زمزمه کرد:
-به جهنم...
1401/11/22 18:29