عموهام تصمیم گرفتن منو بستری نکنن بجاش منو هی دکتر ببرن خیلی دکتری کردن رفتم یه سری آزمایش های سخت بود ک ازم میگرفتن و یه امپول هایی مجبور میشدم بزنم ک دیگ حالم بهم میخورد خوب ک نمیشدم هیچ بدترم میشدم میثم به عموم گفت چرا نمیرین شیراز گناه داره دختره هنوز سنی نداره اونام خواستن منو ببرن شیراز ک دیگ کبودی تا وسط رون پام رسید دیگ نتونستم یه قدم بردارم از درد و ورم مجبور شدن منو گلستان بستری کنن
1403/03/15 14:13