دیگ اومدیم خونه من خیلی روزبه روز تو دلم بیشتر ناراحتی جم میکردم ولی نمیدونستم چیکار کنم چندروز گذشت ک دختر عموم ینی خواهر ناتنی من عقد میکنه و این وضع برا من خیلی بدتر شد گفتم معلوم دیگ هیچی برا من نمیخرن تمام شد عقد مفصلی برگزار کردن برا دختر عموم من فقط حسرت میخوردم گفتم نگاه مال من نگاه مال اینا از آتلیه گرفته تا آرایشگاه وقت گرفتن نزدیک 1ماه هرروز میرفتن خرید میکردن و کلی دست پر میومدن من بیشتر ناراحت میشدم گفتم خدایا چرا اینجور شد شانسم حتی یه افغانی هم اونموقع ها با موتور میومد تو کوچه ها لباس خونگی زنانه میفروخت حتی پیش اونم کسی برام چیزی نمیخورید میگفتن از شوهرت بخواه اونم ک پولی نداشت
1403/03/16 02:21