⌝سیاووش...⌞
#℘Ѧґt_48
با پوزخند بهش نگاه کردم و نمایشی زدم زیر گریه...با بلند شدن صدای گریه ام صورت متعجب سیاووش سمتم برگشت
با تعجب لب زد :
_ چی شد دلیار?!
با هق و هق گفتم :
_ م...من ناراحتم ازت سیاووش
اخماشو تو هم کشید و سوالی گفت :
_ چرا?! چه دلیلی داره الان یه دفعه بخوای این حرفو بزنی?! اونم جلوی خدمتکارم!!!
با حرف آخرش چند دقیقه ای مات بهش نگاه کردم و ادامه داد :
_ بس کن دلیار!!! بعدا باهم حرف میزنیم
اشاره ای به مروارید کرد و لب زد :
_ بیا بیرون باهات کار دارم
سرمو تند و تند به سمت مخالف تکون دادم!!! نباید میذاشتم باهم تنها بشن، این دفعه با صدای بلندتری زدم زیر گریه و نمایشی با پاهای لرزون دو قدم بهشون نزدیک شدم
به پاهای لرزونم نگاه کرد و دو قدم باقی مونده رو خودش اومد جلو و شونه امو بین دستش گرفت و گفت :
_ چی شده دلیار!!! چرا اینطوری میکنی?!
انگشت لرزنمو بالا اوردم و مروارید نشون دادم و با نفسی بریده گفتم :
_ اینقدر بی ارزشم که به خدمتکار خونه ام گفتی مراقب من باشه تا از خونه بیرون نزنم?! نمیتونستی همینو به مادرجون بگی?! حتما همه باید بفهمن?!
با این حرفم اخماشو تو هم کشید و با صورتی قرمز شده از عصبانیت تو صورت مروارید بُراق شد :
_ تو چه گوهی خوردی?! تو کی باشی که برای زن من بخوای تعیین و تکلیف کنی?!
⊱──────•ʚ🪸⃟🪼ɞ•─────⊰
🪻
1403/04/31 20:01