⌝سیاووش...⌞
#℘Ѧґt_67
با نفس و نفس به سقف اتاق خیره شدم!!! از یه طرف تموم وجودم اسمشو فریاد میزد از طرف دیگه پای غرورم وسط بود!! پای تحقیرای که شدم!!
با صدای مرتعش زمزمه کرد :
_ تا خودت نخوای کاری انجام نمیدم!! حتی بهت دست هم نمیزنم
با این حرفش نفس هام تند تر از قبل شد!! اگه الان قبول میکردم بعدا همینو میزد تو سرم!!! که آره خودت خواستی وگرنه من فقط یه پیشنهاد دادم
دلم نمیخواست اینو بفهمه!!! دلم نمیخواست که بدونه با تموم بدی هاش بازم دوسش دارم!!
_ سکوت علامت رضاست پرتقال?!
_ نه!!
یه دستشو از زیر شکمم رد کرد و دورم حلقه کرد!! با این کار دست گرمش با پوست سردم برخورد کرد
محکم تر از قبل زمزمه کرد :
_ این نه یعنی اینکه دیگه ادامه ندم?! آره دلیارم?!
سخت بود!!! سخت بود در قبال حرفای که میزد و به دلم مینشست مقاومت کنم!! واقعا سخت بود وقتی با صدای بم شده اسممو صدا میزد
با نفس و نفس لب زدم :
_ سی...سیاووش
_ جان دل سیاووش...عمر سیاووش
_ لط...لطفا
مغموم بهم نگاه کرد و حلقه دستشو محکم تر از قبل کرد
_ یعنی واقعا نمیخوای دلیار?!
⊱──────•ʚ🪸⃟🪼ɞ•─────⊰
🪻
1403/04/31 23:52