212 عضو
داستان ترسناک (از تو شکمش بچشو دزدیدن....)
مادر بزرگم تعریف میکرد و میگفت خیلی سال پیش وقتی یه دختر نوجون بودم تو روستا زندگی میکردیم آب و برق نداشتیم و بعد ازنهار ظرفامونو میبردیم لب رودخونه و میشستیم، وهمونجا حموم میکردیم، یه روز مادربزرگم گفت بعد نهار رفتم طویله رو تمیز کردم وصبرکردم مردم ظرفاشونو بشورن و برگردن خونه هاشون خلوت بشه برم تو رودخونه حموم کنم، بعداز تمیزکردن طویله ظرفا و لباساش رو میریزه تو تشت روحی و راه میفته، ظرفا رو میکشه کف رودخونه و تمیزشون میکنه، بعد خودش میره تورودخونه و داشته حموم میکرده ک یه دفعه میبینه آب داره تغییر رنگ میده، و میگه ای بابا این دیگه چی بود رنگه خونه؟ خورشته؟ تو فکر و تعجب بوده ک میبینه کم کم لباساش داره صورتی رنگ میشه، از اب میاد بیرون و میره پشت درخت، لباساش رو عوض میکنه لباس خیساش رو برمیداره و باخودش میبره، ازکنار رودخونه ب سمت خونه حرکت میکنه، یکم بالاتر یه زن ناشناس و عجیب و ترسناکو میبینه ک نشسته وداره داخل رودخونه یه چیزای میشوره،(ترسناک بخاطر اینکه دستاش تا آرنج خونی بود،یه چا.قو توسینیش بودلباس بلند مثل جادوگرا تنش بود ک دامنش ازجلو خونی بود،) داخل سینی تکه های دل و جگر و گوشت و پراز خو.ن بود، زن ک از دیدن مادربزرگم جا میخوره و اخم میکنه بلند میشه میایسته و با دستای خونیش دست به کمر مادربزرگم رو سرتاپانگاهی میندازه، مادربزرگم بدون هیچ حرفی روشو برمیگردونه و قدماشو تندترمیکنه یکم بالاتر ک میره پشت سرشو نگاه میکنه میبینه کنار رودخونه هیچکس نیست، بیشترمیترسه، و تاخونه میدوه، میرسه خونه و میبینه کسی خونشون نیست، همینکه خم میشه تا ظرفارو بزاره زمین صدای جیغ از خونه همسایه میشنوه، مادربزرگمم بدوبدو میره خونه همسایه میبینه مردم جمعن، مادره مادربزرگم دم در ایستاده بود و نزاشته بود مادربزرگم بره داخل، ولی زن همسایشون انگار فوت کرده بوده ک نزدیک زایمانش هم بوده، تنها توخونه بوده، درو برای یه غریبه بازمیکنه، گویا یه غریبه واردخونه شده شکم زن رو بر.یده، بچه داخل شکمشودزدیده، و دل و رو.ده زنه رو هم در آورده، و باخودش برده. مادربزرگم از شنیدن این خبر شوکه شد، اومد خونه و همه چیو به مادرش تعریف کرد، و لباسای ک ازخون به رنگ صورتی در اومده بودنو نشون داد. اولش حرفشو باور نکردند ولی وقتی رفتندلب رودخونه دیدن همونجای ک زنه ناشناس نشسته بوده خون ریخته. اما هرچی گشتن نتونستن اون زن رو پیداکنن. شوهر اون زن یه سال بعد ازدواج کرد و از اون خونه رفتند و روستای دورتر ساکن شدند. هیچکس هم دیگه پیگیر
ماجرا نشد
پایان
.
.
رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو
@tarsnak
🚨در قرن هفدهم، گروهی از کاوشگران بریتانیایی یک مقبره باستانی مصری را کشف کردند که روی آن نوشته شده بود: "هر *** این آرامگاه را باز کند، مورد لعنت ابدی قرار خواهد گرفت." با وجود این هشدار، کاوشگران اشیاء مقبره را به انگلستان منتقل کردند. پس از مدتی، تمامی اعضای تیم کاوش به طرز مرموزی جان باختند؛ برخی به دلیل بیماریهای ناشناخته و برخی دیگر در تصادفات عجیب. این وقایع وحشتناک باعث شد که افسانهی "نفرین مومیایی" در تاریخ به عنوان یکی از ترسناکترین و مرموزترین نفرینها ثبت شود.
@tarsnak
😐در امپراتوری روم باستان، بردگان جنسی اغلب از سرزمینهای فتح شده آورده میشدند و در زیرزمینهای کاخها برای لذت و آیینهای شیطانی قربانی میشدند. این بردگان نه تنها در زندگی شکنجه میشدند، بلکه پس از مرگ نیز روحهای ناآرامشان در راهروهای تاریک کاخها سرگردان بودند. افسانهها میگویند که صدای نالههای آنها هنوز در برخی از این مکانهای قدیمی شنیده میشود، و این داستانها به عنوان یکی از تاریکترین جنبههای تاریخ روم باقی ماندهاند.
@tarsnak
دستگیری پسر جوانی که پس از مصرف شیشه مادر خود را به قتل رسانده بود، خبر داد.
کد خبر : 112042
به گزارش صد آنلاین، سرهنگ علیرضا معیریان اظهار کرد: در پی گزارشات واصله از مرکز فوریتهای پلیسی 110 مبنی بر وقوع یک فقره قتل در یکی از مناطق شهر اراک، پیگیری موضوع در دستور کار پلیس قرار گرفت.
وی افزود: با حضور پلیس در محل و پس از بررسی و تحقیقات پلیسی انجام گرفته مشخص شد، قاتل پسر جوانی است که سابقه مصرف مواد مخدر داشته و پس از مصرف شیشه با چاقو به پدر و مادر خود حمله میکند.
فرمانده انتظامی شهرستان اراک گفت؛ متأسفانه مادر خانواده به علت جراحات وارده ضربات متعدد چاقو در دم فوت کرد.
سرهنگ معیریان با اشاره به دستگیری فرد قاتل در کمتر از یک ساعت توسط عوامل کلانتری 16 شهر اراک و تشکیل پرونده قضائی در این راستا گفت: پدر خانواده جهت مداوا توسط عوامل اورژانس به بیمارستان منتقل شده و تحت درمان است.
@tarsnak
😨جنایت متفقین و فاجعه هولناك دِرسِدِن آلمان ...!
در چهار یورش و حمله بسیار عظیم بین سیزده تا پانزده فوریه 1945 تعداد 722 بمب افکن بریتانیا و 527 بمب افکن ایالات متحده بیش از 39.000 تن بمب قدرتمند و آتش زا را بر این شهر فرو ریختند و طوفان آتش تشکیل شده از آن 399 کیلومتر مربع از شهر را نابود کرد البته این اولین شهر نبود به این شیوه بمباران میشد و قبلا هامبورگ هم مورد بمباران قرار گرفته بود
در این بمباران هدف این بود با بمب فسفر شهر را به آتش بکشند و مردم را زنده زنده بسوزانند در مورد کشته شدگان آمار و ارقام متفاوت منتشر شده اما بر اساس آمار خوش بینانه حدود 100.000 نفر از مردم آلمان در آتش متفقین که پیروز شده بودند و فقط جهت قتل عام مردم را بمباران میکردند سوختند ...!
@tarsnak
#ارسالی
چند سال پیش خانوادگی رفتیم شمال.قرار بود تو ویلای همکار بابام بمونیم که تو یه روستا تو لاهیجان بود.روستای بزرگی بود و البته خلوت.یه جاده ی قشنگ و طولانی بود که باید از اونجا میگذشتیم تا به ویلا برسیم .اوایل جاده تک و تک خونه مردم محلی بود ولی بعدش دیگ خونه نبود کناره جاده . اینم بگم که بعد ازظهر بود و هوا هنوز روشن بود . خلاصه ما با ماشین تو جاده بودیم که دیدیم یه دختر بچه کناره جاده سرشو گذاشته رو زانو هاش و داره گریه میکنه . جثه کوچیکی داشت بهش میخورد 4 5 سالش باشه . چون اون دور و اطراف کسی نبود عجیب بود که یه دختر بچه کوچیک تنها کنار جاده باشه . واس همین از بابام خواستم بزنه کنار چون فکر کردم شاید دختره گم شده. بابام زد کنار. شیشه ماشینو دادم پایین گفتم دختر خانم چیزی شده؟! اصلا جواب نداد فقط گریه میکرد صدای گریه هاش هنوز توی گوشم انقدر سوزناک و مظلومانه گریه میکرد که دلت ریش ریش میشد. من و مامانم چن بار صداش کردیم ولی از ماشین پیاده نشدیم انگار ته دلمون میدونستیم این قضیه مشکوکه.هر چقدر صداش کردیم جواب نداد حتی سرش هم از رو زانوهاش بلند نکرد. خب ما راه افتادیم اینم بگم ک ترسیده بودیم ولی ن خیلی. تقریبا مسافت زیاری رو رفته بودیم که دوباره دختره رو کنار جاده دیدیم باهمون پوزیشن قبلی. این سری واقعا ترسیدیم . اینم بگم ک اصلا امکان نداشت که اون بچه یا هر انسان پیاده دیگ اون مسافت طولانی رو با یه ماشین همزمان طی کنه . خلاصه گازشو دادیم رفتیم
@tarsnak
#ارسالی
داستان از اونجایی شروع میشه که ما یه باغ میوه نزدیکی های شهرستان داشتیم.باغ بزرگی بود وسط باغ ی خونه ویلایی تقریبا بزرگ بود با اتاق های زیاد،هرساله برای برداشت میوه ها میرفتیم باغ.روزها میوه برداشت میکردیم شبا هم تو خونه می خوابیدیم.من از همون بچگی ک میرفتیم حس عجیبی ب باغ خونه اتاق ها داشتم اما خوب چون مشغول بازی بودم توجه زیادی نمیکردم.خلاصه اون دوران بچگی گذشت. ب سن نوجوانی رسیدم.برا اولین بار تو سن نوجوانیم برای برداشت میوه راهی باغ شدیم.وقتی رسیدیم هوا داشت تاریک می شد بارون می بارید. ماشینو پارک کردیم من رفتم در خونه رو باز کنم تا وسایل رو داخل خونه بزاریم.هنوز درو باز نکرده بودم از پشت در صدا هایی می اومد فک کردم کسی تو خونس ولی وقتی درو باز کردم همه جا تاریک بودکنار در کلید اصلی برق بود کلید رو زدم و همه جارو خوب گشتم اما کسی نبود.گفتم شاید خیالاتی شدم بخیال شدم داخل خونه هم خیلی سرد بود رفتم بخاری رو روشن کردم.بیرون ک بارون بود لباسام همه خیس شده بودند گفتم تا مریض نشدم برم لباسامو عوض کردم.لباسامو ک عوض کردم ی کنسرو با خودم اورده بود کنسرو باز کردیم با خانواده شامو خوردیم.خسته بودیم رفتیم ک بخوابیم تا برای فردا چیدن میوه ها انرژی داشته باشیم.شب که خوابیدم دیدم همون صدا میاد.به صدا ک گوش دادم انگار صدای پچ پچ بود.فکر کردم خانواده هستن ک بیدار شدن.منم بیدار شدم دیدم همه خوابن.خوب گوش دادم دنبال گشتم ک صدا از کوجا میاداما هر چقدر ک می گشتم انگار به صدا بیشتر نزدیک می شدم.انگار دونفر کنار خودم پچ پچ میکردن ولی کسی اطرافم نبود.وقتی داشتم دنبال صدا می گشتم صدای جیر جیر در حموم می اومد.اولش کمی ترسیدم.برگشتم به در حموم نگاهی انداختم دیدم در حموم اروم بازو بسته میشه ترس درونم بیشتر شد.به سمت حموم رفتم ار چه بیشتر نزدیک می شدم ضربان قلبم بیشتر می شد.وقتی پشت در حموم بودم در حمومو اروم باز کردم.سایه دستی رو روی دیوار حموم دیدم ک اصلا شبیه سایه دست انسان نبود.ترس وحشت دست پام می لرزید.ناگهان در حموم محکم بسته شد طوری که همه از جا پریدن.وقتی همه بیدار شدن و دیدن که دیدن ک داخل خونه چ خبره وسایل رو جمع کردیم ماشین رو روشن کردیم به سمت شهر حرکت کردیم.وقتی از باغ خارج شدیم صدای جیغ از داخل باغ بلند شد.و اون اخرین باری بود ک ما باغ رفتیم.و از اون موقع تصمیم گرفتیم هیچ وقت اونجا نریم.
@tarsnak
⭕مرگ تلخ نوعروس در پاتختی با قرص برنج⭕
تازه عروس و داماد در مراسم پاتختی، حالشان بد و در بیمارستان بستری شدند اما نو عروس جان باخت و داماد از بیمارستان مرخص شد. حالا با گذشت یک سال از این حادثه، پزشکی قانونی علت مرگ نو عروس را مصرف قرص برنج اعلام کرده که این نظریه به بازداشت داماد و دختری آشنا منجر شده است.
پزشکی قانونی اعلام کرد که مینا نوعروس بر اثر مسمومیت با قرص برنج جان باخته است. پس از اعلام این نظریه، پدر و مادر مینا راهی دادسرای جنایی تهران شدند و به طرح شکایت از دامادشان و دختری آشنا به نام گلاره پرداختند. آنها مدعی بودند که این دو نفر، با همدستی یکدیگر جان دخترشان را گرفته اند.
پدر مینا گفت: دخترم و میلاد با یکدیگر همکار بودند. آنها در آژانس مسافرتی کار می کردند که به یکدیگر علاقه مند شده و با هم ازدواج کردند اما میلاد به تازگی با دختری به نام گلاره، شرکت بازرگانی تاسیس کرده بودند و دخترم از این موضوع شاکی بود. ما به دامادمان مشکوک هستیم چرا که او احتمالا با همدستی گلاره، دخترمان را مسموم کرده است. البته خودش هم برای صحنه سازی از سم استفاده کرده تا حدی که زنده بماند و کسی به او مشکوک نشود.
@tarsnak
#ارسالی
یه بار دم غروبی توخونه بودیم خیلی راحت در حیاط باز شد یکی اومد تو دروبست اما خونه نیومد اول فک کردم شوهرمه گفتم شاید توحیاطه یکم گذشت بر رفتم بیرون هرچی صداش زدم دیدم جواب نمیده زنگ زدم بهش گف من هنوز سرکارم خونه نیومدم ک ولی خب هم من هم بچم صدای بازشدن درباکلیدو شنیدیم ولی خب اینکه کی بود ومتوجه نشدیم
پسرم هیچ وقت تنهایی تواتاق نمیرف میگف وقتی میرم یکی از توحموم میگه بیااینجا یاسین بیااینجا پیشم میگشتیشم تنها نمیرف تواتاق باید یکی ازماباهاش میرف میگف یکی توحموم هست ک صدام میزنه تابراش دعا گرفتیم ک خواب بود زنگ زدیم حالتاشو گفتیم بدگفتیم دعا میخواییم براش یهو دستاش شروع کردن به شدت لرزیدن دیگ بد اون چیزی نگف بهمون ک صدامیشنوه یانه
@tarsnak
#ارسالی
سلام به همه من در افغانستان زندگی می کنم و این اتفاق برای خودم افتاده اون خونه مون حویلی بزرگی داشت و دو تا اطاق نسبتا کوچیک داشت و یه آشپزخونه کوچیک بین این دو اطاق بود. در جلوی آشپز خونه بود و وقتی داخل میشی اول به آشپزخونه میرسییه شب من و مامان و خواهرم می رفتیم دستشویی که ته حویلی بود اون موقع 8 یا 9 سالم بود در نیمه راه خواهرم که از خودم کوچیکتره گفت من میرم خونه و دستشویی نمیرم و به ما گفت تا من میرسم خونه روتون به من باشه تو اون سن ما خیلی ترسو بودیم خونه هم کاملا تاریک بود من هم رومو کردم طرف خواهرم اونم داشت به سمت خونه میرفت که من چشم ام خورد به دهلیز که جلوش آشپز خونه بود دیدم یه دختری هم قد و قیافه ی من اونجا نشسته نیم صورت اش پیدا بود کاملا شبیه من بود و لباسی هم که تنش بود یکی از لباس های من بود همین طور مقنعه اش وقتی دیدمش حیرت زده شدم و ترسیدم خواستم به خواهرم بگم که نرو اونجا یه دختری نشسته بعد گفتم اگه بهش بگم می ترسه و نگفتم فقط زودتر رومو کردم اونور که یه وقت روشو به طرف من نکنه قیافه اش ترسناک باشه بعدش هم که از دستشویی اومدیم نبود . به بابام که تعریف کردم گفت حتما خواب دیدی خودم هم فکر کردم ممکنه خواب دیده باشم اما تو خواب همه چی یه جوریه و واضح نیست اما من همه چیو واضح دیدم و چیزی برام نامفهوم نبود
@tarsnak
بلند از تو راهرو رد شد ولی من باز جدیش نگرفته بودم هی میخندیدماینم بگم تو خواب زیاد راه میرم مثلا شب رو تختم میخوابم صبح که پا میشم میبینم رو مبلم برام سوالههه چجوری میز به اون بزرگو با کلی مانع و دیوار رد کردم..
@tarsnak
کارآگاهان پس از کسب مجوزهای لازم قضایی از مراجع قضائی، زن و شوهر جوان را دستگیر کردند و خیلی زود هدف تحقیقات قرار دادند.
او افزود: مرد جوان که در جریان بازجوییها منکر هرگونه ارتکاب جرم بود پس از مشاهده با شواهد و مدارک موجود به جنایتی هولناک اعترف کرد و گفت، چند سال پیش در فضای مجازی با زن جوان آشنا شدم و هنگامی که پی بردم او متاهل است با یکدیگر تصمیم گرفتیم تا شوهرش را به قتل برسانیم و سپس ازدواج کنیم.با اجرای نقشه قبلی قرصهای مرگباری را تهیه کردم و به زن جوان دادم.او نیز با شگردهای مختلف قرصها را به همسرش خوراند که مرد جوان سکته قلبی کرد و چندین ماه بعد روی تخت بیمارستان به کام مرگ فرو رفت.پس از ارتکاب جنایت با یکدیگر ازدواج کردیم اما عذاب وجدان داشتیم.سردار گودرزی متذکر شد: پس از این اظهارات تکان دهنده، کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی ماموریت یافتند تا با تجزیه و تحلیلهای اطلاعاتی بررسیهای خود را در رابطه با این پرونده ادامه دهند.
و تحقیقات جنایی همچنان ادامه دارد
@tarsnak
تابستان سال 1402 مردی در تماس با مرکز فوریتهای پلیسی عنوان کرد که در همسایگی ما مردی با دو فرزند کوچکش زندگی میکنند، اما چند روزی است که از آنها خبری نداریم، از خانهشان بوی تعفن میآید.
پس از آن پلیس به همراه آتشنشانی به خانه مورد نظر رفتند و بعد از ورود به خانه با اجساد مردی 40 ساله، پسری 8 ساله و دختر 3 سالهاش مواجه شدند.
بررسیهای اولیه و شواهد صحنه نشان میداد که پدر خانواده ابتدا پسر و بعد دخترش را با اسلحه شکاری کشته و در انتها هم دست به خودکشی زده است. بعد از آن به دستور قضایی اجساد به پزشکی قانونی منتقل شد.
قبل همسرش را طلاق داده و با دو فرزند خردسالش زندگی میکرده است.
دختر 17 سالهشان نیز بعد از گرفتن گواهی رشد زندگی با مادرش را انتخاب کرده بود.
در ابتدای جلسه، قاضی از پدر مرد جوان پرسید: آیا پسرت به خاطر مشکلات اقتصادی دست به چنین کاری زده است؟
مرد میانسال جواب داد: پسرم کارمند یک اداره بود و حقوق و مزایای خوبی میگرفت و علاوه بر آن مقداری هم پول داشت که آن را در بانک گذاشته بود و سودش را میگرفت. به همین خاطر مشکل اقتصادی نداشت و اگر هم به مشکلی برمیخورد، من کمکش میکردم.
همسر سابقتان مشکلات روانی داشت؟ آیا در طول سالهایی که با او زندگی کردید، علائمیاز این موضوع در او دیده بودید؟
زن جوان گفت: بله. او هم عصبی بود و هم اختلال شخصیت داشت. بارها از او خواستم تا به روانپزشک مراجعه کند و تحت درمان قرار گیرد، اما او نه حاضر بود این موضوع را بپذیرد و نه پیش پزشک میرفت. یکی از اصلیترین دلایلی که از او جدا شدم، رفتارهایش بود. او بچهها را به من نداد، در حالی که من شرایط نگهداری آنها را داشتم. حتی به او گفتم بچهها را پیش مادرت بگذار تا زمانی که در خانه نیستی مشکلی برایشان پیش نیاید، اما او قبول نمیکرد.
@tarsnak
#داستان_ترسناک
تقریبا 14 سالم بود بابام با داداشم سر کار بودن و اون شب دیر قرار بود بیان خونه من و مادرم تنها بودیم .تقریبا ساعت 2 بود من میخاستم برم تو اتاقم که بخابم ولی صداهایی میشنیدم مثل صدای پچ پچ کردن به مادرم گفتم گفت توهم زدی برو بخاب دوباره رفتم بخابم دم در حس کردم یکی بغل دیوار اتاقم وایساده و داره بکشن میزنه ترسیدم رفتم چند قدم عقب باز یکم جلو رفتم که بازم صدای بشکن زدنو شنیدم در بالکن باز بود و پرده هم با باد تکون میخورد و این صدای بشکن قطع نمیشد با گریه رفتم به مادرم گفتم و تو حال خابیدم بدون پتو و متکا فردا صبحش پاشدم اتافاق خاصی نیوفتاده بود و همه چی اروم بود بابام و داداشم رفته بودن سر کار سر ضهر بود ک خابیدم بازم تو حال رو زمین جلو کولر بعد دستتم رو پیشونیم بود بعد از یک ساعت حس کردم یه دستی دست منو گرفت و تقریبا نیم متری کشید با داد بلندی از خاب پاشیدم و مادرم هم نبود جلوی کولر هم خابیده بودم بدنم خشک شده بود و درد میکرد با رفتم درو باز کردمدر رفتم تو راه پله نشستم تو راه پله تا مادرم اومد الان تقریبا 4 سالی میگذره هیچ چیز دیگه ندیدم ولی از همون چیز هایی ک دیدم مطمعن ام
@tarsnak
🚨در سال 2023، گروهی از باستانشناسان در نزدیکی دیوار چین، جنازهای عجیب و دستنخورده را در عمق 8 کیلومتری زمین کشف کردند. آنچه که حیرتانگیز بود، حفظ کامل جسد در شرایطی بود که به نظر میرسید متعلق به هزاران سال پیش باشد. بدون هیچ نشانهای از آسیب یا پوسیدگی، جسد در حالی یافت شد که چشمانش باز بود و به آسمان خیره شده بود. محلیها ادعا میکنند که این جنازه متعلق به نگهبانی است که در زمان ساخت دیوار برای محافظت از یک راز تاریک کشته شده است. از آن زمان، هر شب صدای گریهای از نزدیکی محل کشف جنازه شنیده میشود..
@tarsnak
#ارسالی
سلام، این داستان برمیگرده به دو سال پیش، وقتی که 15 سالم بود. یه شب تابستونی بود که با خانوادهام رفتیم اصفهان، روستای مظفرآباد. مادربزرگم اونجا زندگی میکنه، تو یه خونه قدیمی با حیاط بزرگ که همیشه برام یه حس غریبی داشت.
اون شب بعد از یه سفر طولانی و ترافیک وحشتناک، حدود 9 شب رسیدیم روستا. خیلی خسته بودیم و ساعت 10 همه خوابیدیم. من تو اتاقی بودم که پنجرهاش رو به حیاط باز میشد. ساعت حدود 3 صبح بود که از خواب پریدم. نمیدونم چرا، ولی احساس عجیبی داشتم، انگار کسی یا چیزی منو بیدار کرده بود. بعد یه صدای عجیب شنیدم، انگار کسی به شیشههای پنجره میکوبید.
اولش فکر کردم خیالاتیه یا شاید باد باشه، اما این صدا ادامه داشت. فکر کردم شاید داییمه که اونم خوابش نبرده. رفتم پنجره رو چک کنم، ولی وقتی نگاه کردم، هیچکس نبود. داییم هم تو خواب بود. قلبم شروع کرد به تند تند زدن، ولی سعی کردم به خودم بگم چیزی نیست و برگشتم به رختخواب.
دوباره خوابم برده بود که یه صدای بلند از حیاط اومد. صدای بوق ماشین بابام. بابام از خواب پرید و با عجله رفت بیرون که چک کنه. منم پشت سرش رفتم. ماشین خالی بود، ولی یه چیزی عجیب بود. روی بدنه ماشین ردهایی بود... انگار کسی یا چیزی با پنجههای بزرگش روی ماشین کشیده باشه. بابام گفت شاید گربه بوده، ولی من میدونستم که این ردها خیلی بزرگتر از پنجه گربه بود.
ترس همه جا رو گرفته بود. با اینکه بابام گفت چیزی نیست، ولی اون شب دیگه خواب به چشمام نیومد. صدای پچپچهای مرموز از گوشههای تاریک خونه میاومد. هندزفری گذاشتم تو گوشم و آهنگ گذاشتم، ولی حتی آهنگ هم نتونست جلوی اون صداهای عجیب رو بگیره. هر لحظه بیشتر احساس میکردم که یکی تو خونه است، یکی که نمیتونم ببینمش، ولی حضورش رو حس میکردم.
تصمیم گرفتم بلند شم و دوباره پنجره رو چک کنم. وقتی به سمت پنجره رفتم، یه دفعه مادر بزرگم رو دیدم که تو حیاط ایستاده بود. ازش پرسیدم چرا این موقع شب بیرونه، ولی اون فقط خندید. خندهاش وحشتناک بود. اصلاً به خندههای مادربزرگم شباهت نداشت. به سمتش رفتم، ولی قبل از اینکه برسم، یهو ناپدید شد. شوکه شده بودم.
نمیدونستم باید چیکار کنم. وقتی برگشتم به اتاق، چشمم به آینه افتاد و... نمیتونم توضیح بدم. تو آینه یه پیرزن وحشتناک رو دیدم که از پشت سرم به من خیره شده بود. چشمهاش سیاه بود و پوستش چروکیده و کبود. نمیتونستم تکون بخورم، زبونم بند اومده بود. پیرزن یه صدای عجیب از ته گلوش درآورد، انگار داشت یه چیزی به من میگفت، ولی نمیفهمیدم چی.
اون لحظه،
تنها چیزی که تونستم انجام بدم این بود که برگردم تو اتاق و پتو رو تا سرم بکشم. ولی اون شب تا صبح اون صدای ترسناک تو گوشم بود. هیچوقت نفهمیدم اون پیرزن چی میخواست یا چی میگفت. ولی هر بار که بهش فکر میکنم، تنم میلرزه...
@tarsnak
😐ساعت 3 شب، لحظهای که بهعنوان "ساعت ارواح" شناخته میشود، زمانی است که گفته میشود مرز بین دنیای زندگان و مردگان نازکتر از همیشه است. در این ساعت، ارواح و موجودات فراطبیعی بیدار شده و انرژیهای تاریک به اوج خود میرسند. بسیاری از افراد تجربه بیدار شدن ناگهانی در این ساعت را دارند، همراه با حس حضور موجودات نادیدنی، صدای قدمها، یا دیدن سایههایی ترسناک.
اگر ساعت 3 شب از خواب بیدار شدید و حس سنگینی در اطراف خود داشتید، شاید شما تنها نباشید...
@tarsnak
اعتراف پسری که دختر16ساله را آتش زد
روز اول شهریور امسال دختر جوانی با مراجعه به پلیس از ناپدید شدن خواهرش خبر داد و گفت: خواهرم امروز از خانه بیرون رفت اما دیگر برنگشت و تلفنش نیز جواب نمیدهد. در حالی که تلاش برای یافتن دختر 16 ساله ادامه داشت صبح روز بعد کارگران میدان میوه ترهبار با جسد سوخته دختر جوانی در فضای سبز زیر پل اتوبان حکیم مواجه شدند. از آنجا که بخشی از صورت دختر نوجوان سوخته بود موضوع به پلیس اعلام شد و خیلی زود تیم جنایی به دستور بازپرس محمد جواد شفیعی به محل کشف جسد رفتند. هیچ مدرک شناسایی که هویت او را برملا کند بهدست نیامد. اما در بررسیهای میدانی، کارآگاهان کفشهای کتانی و کمربندی پیدا کردند که به نظر میرسید متعلق به مقتول باشد.
@tarsnak
باتوجه به اعلام ناپدید شدن دختر نوجوانی از سوی خانوادهاش در روز قبل از این حادثه خیلی زود مشخص شد جسد متعلق به همان دختر 16 ساله گمشده است.
در ادامه تحقیقات کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی به سراغ دوربینهای مداربسته اطراف محل جنایت رفتند. بررسی دوربینهای شرکتی که در همان حوالی بود نشان داد ساعت 2 بامداد دختر نوجوان با پسر جوانی سوار بر موتورسیکلت به محل آمدند و وارد فضای سبز شدند اما یک ساعت بعد پسر جوان به تنهایی برگشت و سوار بر موتورسیکلت شد و رفت. اما دقایقی بعد دوباره برگشت و مقداری بنزین از موتورش کشید و وارد فضای سبز شد.
@tarsnak
ادامه👇👇👇
1403/07/06 14:08پیوی ارسال کنین👆👆👆👆👆
1403/07/08 20:53توجه. توجه. این بلاگ جای کسایی که مشکلات خاصی دارن توهم زیاد میزنن و یا بیش از حد ترسو ان نیست⛔⛔⛔⛔⛔ اولین بلاگ رمان ترسناک و داستان های واقعی در نی نی پلاس😵 اگه به داستانهای واقعی ؛ حوادث ؛ داستانهای ترسناک؛ داستنهای تعرض جنسی؛ علاقه داری جات توی بلاگ ماست🤭
212 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد