آوردین! اما انگار انتظار نداشتین که منو اینجا ببینین، ای نمک به حرومها، خبراتون را داشتم که با اون منور بی *** و کار روی هم ریختین و توی مهمونی ها همچی تحویلش می گرفتین که انگار ملکه ایران هست..
فاطمه متوجه شده بود که زن پیش رویش هیچکسی جز فتانه نمی توانست باشد با این تفاوت که کلی پول خرج کرده بود گونه هایش را پروتز و ابروهایش را تاتو و دماغش را عمل کرده بود، یعنی از اون چیزی که بود یک درجه ترسناک تر شده بود.
روح الله لبخندی زد و گفت: باید تعجب کنیم،آخه شما کجا و اینجاکجا؟!
فتانه روی مبل نشست و گفت: تعجب نداره اینجا خونه زندگی من بود که یک زنیکه فلان فلان شده تصاحبش کرده بود و الان من پسش گرفتم و بعد با چشمان شیطانیش به فاطمه و شکم برآمده اش خیره شد و گفت: فقط اینو بدونید هر که با فتانه درافتاد، ورافتاد
در همین حین اقا محمود در حالیکه آب از دست هایش میچکید از سرویس ها بیرون آمد و با دیدن روح الله و فاطمه، لبخندی زد و گفت: به به! خوش آمدین، صفا اوردین، چرا با این حالت سرپا وایستادی دخترم، بشینین...
میهمانان سلامی کردند و روح الله همانطور که هنوز غرق تعجب بود گفت: بابا این وقت روز چرا توی خونه هستین؟!
فتانه به جای او اوفی کرد و گفت: خوب به شما چه؟! فضولید؟! رفت خودش را بازنشست پیش از موعد کرد و می خواد چند صباحی به جبران قبل پیش زن و بچه اش باشه، از نظر تو اشکالی داره؟!
روح الله سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: صلاح مملکت خویش خسروان دانند اما انگار قرار بود میهمانی باشه این میهمانی به مناسبت بازنشستگی باباست؟!
محمود روی مبل نشست و گفت: حالا اینم میشه گفت اما..
فتانه نیشخندی زد و وسط حرف محمود پرید و همانطور که دستی به موهای تازه رنگ شده اش میکشید و آنها را اززیر روسری حریرش بیرون میداد تا به چشم میهمانان بیاید گفت: نه خیر امروز تولد من هست و بابات برای همین جشن گرفته و شما هم زود اومدین
فاطمه خنده اش گرفته بود اما سعی کرد خنده اش را بخورد تا بهانه دست این ابلیسک ندهد و زیر لب تکرار کرد...تولد.. و با خود فکر میکرد ایا چه بر سر منور آمده؟
انگار این خانه مملکتی بزرگ بود که فتانه پادشاه واحد و مقتدرش بود و محمود هم جز خادم جزء محسوب میشود
1403/07/23 22:05