مهدیه اگر اینطوریه واسه آرامش خودت نذار مامانت تو خونه غذا درست کنه مواد غذا رو بفرس خونه خودشون درست کنه ...چون به هر حال پیش میاد آدم تو خونش چیزی نباشه
بعضی وقتا هم که ناهار نداری الکی بگو شوهرت از بیرون جوجه خریده کباب خریده

والا اینا دلسوزی نیس دخالته

آروم باش الکی سر چیزای بیخود هم گریه نکن فقط سر فرصت اومد خونت همه رو بهش بگو که ناراحتت می‌کنه این اخلااقش

نه متاسفانه

اصلا همیشه انقد آروم بود اون پیام گذاشت رفت آدم نگران شد

دقیقا منم نمیرم خونم راحتم

😲😑حرف من خرید نیست ک

اصلا خودم میتونم غذارو درست کنم نازنین کاری ندارم آخه کارای دیگه رو شوهرم انجام میده با این اخلاقاش کمتر بیاد خونم بهتره لاقل بخاطر آرامش خودم

مهدیه من مامانم خیلی اخلاق های نادرست داره خیلییییییی یه سری اخلاقش واقعا عذابم میده رابطمو باهاش کم رنگ تر کردم کمتر میرم اونجا بخدا اعصابم راحت تره یا میاد اینجا جلو چشم مادر شوهرم چیزای میگه کارای می‌کنه مادر شوهرم همش ازش حرف می‌کشه انقد حرص میخورم

حالا دوست داره واست چیزی درست کنه موادش رو بده خونشون درست کنه هر روزم نده هفته ای 2 و 3 بار به هر حال هممون مثل همیم یه روز میوه نیست.یه روز گوشت نیست ....ولی خوب نیست کسی بفهمه

بحث زبون نیس آخه آدم چن بار هیچی نگه واقعا دیگه تحمل نداره

وای دقیقا مامان من
من الان به این فکر میکنم بعد زایمانم چ خاکی تو سرم کنم خانواده شوهرم میان مامان منم یه حرفایی میزنه ازش حرف میکشن گفتم قبل زایمانم باهاش اتمام حجت کنم

اخی چقد گناه داشته 😅با اینکه طرفدار حقوق مرد نیستم ولی دلم براش سوخت😅

بخدا عرموقع میرم خونه مامانم یا اونا میان اعصابم بهم میریزع

لااقل اینطوری مجبور نیستی با مامانت تندی کنی خودتم ناراحت نمیشی مهدیه

اره دیگ منم بهش نمیگم دو روز پشت سر هم آمد دید من گوشت ندارم گفته

صدیقه اصلا نگرفته چیشده😅

😂😂😂🙈🙈

اره دیگ بخاطر آرامش خودم
مامان من اصلا درک نداره کاش یکم به حرف دل بچش گوش بده دل به دلت بده

😑😑😑 نمیگیره ک اینجوری خودش دیگ

تو سعی کن حریم خونت رو حفظ کنی ضمن اینکه به مامانتم بی احترامی نکنی

باش گلم همین کارو میکنم دیگ سعی میکنم کمترم بگم بیاد ک نبینه

والا مامان من اصلا تغییر نمیکنه کاری نمیشه کرد باید فقط کمتر کنم رفت و امدو

من اتمام حجت هم کنم باز می‌ره رو کانال خودش میرم اونجا تا بیس روز قصد نداشتم برم اونجا ولی زایمان خواهرم کاری کرد با خواهرم به گوه خوردن افتاده بودیم از دستش چیزای از مجردیمون اتفاقا شخصی چیزای می‌گفت داشتم سکته میکردم برگردم اینجام دیگه خودم سر پا شدم میگم دو سه روز مهمون دارم اینور نیا تا میرن

انشالله اره برو همونجا راحت تری