گروه چت داستان

110 عضو

از صبح تا شب که با بچه ها بودیم
در حد بوس و لیس و دست و اینا میکردیم خوب تشنه شده بودیم
شب هر سه تاشون خوابوندیم دیگه رفتیم با همسر آب بازی تا پنج صبح
یعنی اومدیم دگه نای نداشتم 😂😂😂😂😂😂
صندلی محرکه ای هم گذاشته بودن کنار استخر عین هو تخت بود
دگه خلاصه که خیلی چسبید😂😂😂

1403/10/07 20:09

شستم
میوه هم انار گذاشتم جلوشون دارن میخورن و تلویزیون میبینن😁

1403/10/07 20:24

شصت برگ
سیمی میخوام حتما

1403/10/07 20:30

سی دارم میخوام از الا شرو کنم ب نوشتن

1403/10/07 20:32

میدونم بدون ما سخته

1403/10/07 21:42

نه خب اینا همون قدیمین عادت دارن حموم میرن طولانی بمونن
البته مامان بزرگ من 56سالشه ها😂

1403/10/07 21:53

برا خودم دیدم
و نمیدونیتم چیه هی فشار میدادم بجیشم

1403/10/07 22:04

حرف حق 😂😂😂
من شکمم ببینی عین پیرزالای هفتاد سالست چروکیده و زشت😂

1403/10/08 10:02

دگه تا وقت کارام کردن و بردن منو بخش زایمان
من هیچ دردی نداشتم با ضربان قلب بالای بچه بستری شدم
یک قرص گذاشتن زیرزبونم
یکی تو رحمم
بعد شروع کردم به راه رفتن و قر کمر توی بخش
از این سر تا اون سر
ساعت دوازده ظهر دیگه دردام شروع شد
پرستاره معاینم کرد گفت نه امشب هستی همینجا حالا حالا ها کار داری دختر
منم بغض و ناراحت
توپ آورد برام نشستم روش و بپر بپر میکردم
ساعت دونیم بعدازظهر کیسه آبم ترکید
گفت نترس برو روی تخت
معاینه کنم
معاینه کرد گفت تازه شدی چهارسانت بیا پایین ورزش کن
پرستاره رفت
پاشدم نشستم دیدم بهم فشار اومد
فهمیدم که بچست
گفتم پرستارررررررررر
فشار بعد سر بچه رو حس کردم
دوباره داد زدم
خدمه اومد گفت چیه
یک دفعه ای وسط پام دید گفت بدویین زایمان کرد این که
پرستاره اومد گفت نننننننه تو که همین الان چهارسانت بودی تازه
دیگه به تخت زایمان و اینا هیچ جا نرسیدم
هم پام باز کرد یک زور زدم بچه رو برداشت 😂😂😂😂😂😂

1403/10/08 14:51

بعدش پرستاره اومد جام گفت این چه مدل زاییدنه
گفتم چه میدونم خواهر
گفت مامانت اومد گفت توروخدا مواظبش باشین این خوش زایمانه زود میزاد بچه قبلش رو توی راهرو زایمان کرده
ولی فکر نمی‌کردم تا این حد راحت باشی دیگه 😂😂😂😂

1403/10/08 14:53

من که هم پسرش رو دارم هم دخترش
هیچ فرقی نمی‌کردن

1403/10/08 15:14

فکر شام

1403/10/08 17:55

👌😄

1403/10/08 17:58

دیدی دل شوره هام بی جا نبودن
نعیم هم زیارتش کرد ......

1403/10/08 18:23

بیس چاری خرید و اینور اونور

1403/10/08 18:40

فک کن رفته بوده پیش اون یکی زنش 😪😪😪
رمان طوری 😰😰😰

1403/10/08 18:55

از منو تو بیکارتر هیچ *** نیست نگار جان
نشستیم داریم اینجا چوس ناله میزنیم😂😂😂😂

1403/10/08 20:39

لامصب لا پا نیست ک چشمه آب حیاته 😂😂😂

1403/10/08 23:39

گل رو هم شبا فقط میذارم که پارتای اونروز تموم شده

1403/10/09 11:19

منم قندم افتاده یکی آب قندبیاره🤕

1403/10/09 12:02

یادتونه میگفت 2 نفرن بعد یکی بش میگفت خودت میکنی ؟ احتمالا با یکی دیگه بوده این نعیم بعدش گفته نه خودم میکنمششش😬

1403/10/09 12:25

ربطی نداره

1403/10/09 12:37

اما نمیدونست دارم وقایسه میکنم

1403/10/09 13:01

وایی،ن از ما وسط کاربود

1403/10/09 13:02

میخوام بخابه حالا ک سرحالم برم اموزشی ببینم

1403/10/09 13:03