The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

جدیدا فکر میکنم اینکه زنها نمیگن از چه چیزی ناراحتن و فقط نشون میدن که ناراحتن، یه واکنش دفاعیه.
چون وقتی حرف میزنی توضیح میدی دلیل میاری، انتظار واکنش داری. انتظار عوض شدن رفتار محرک. یا حداقل یه تلاشی، حرفی. و هرچیزی که انتظارِ بی پاسخ ایجاد کنه، ناراحت کننده تر از خودِ دلیلِ ناراحتیه.
شاید برا همین آدم سکوت میکنه. شاید برا همین ترجیح میده که سکوت کنه.



#حرف_دلم

1399/08/30 14:11

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_12
#رئیس_جذاب_من

صبح شده بود بعد از اینکه صبحانه خوردم آماده شدم و از خونه زدم بیرون به سمت شرکت حرکت کردم پول تاکسی رو نداشتم باید با اتوبوس میرفتم یکم طول میکشید اما سر وقت میرسیدم
* * * * *
نفس عمیقی کشیدم و داخل شرکت شدم طبق گفته های منشی رئیس یه مرد خشن و بداخلاق بود که بیشتر شبیه گودزیلا بود تا آدم خیلی کنجکاو بودم تا این پسره ی از خود راضی رو ببینم جوری که همه ی شرکت ازش میترسیدن کنجکاو بودم ببینمش البته یکم میترسیدم اما نه زیاد
صدای بد اخلاق منشی بلند شد
_طرلان!؟
_بله؟!
پشت چشمی برام نازک کرد و با صدای نازک و جیغ جیغوش گفت
_رئیس منتظرته برو داخل
به سمت اتاق حرکت کردم نفس عمیقی کشیدم و تقه ای به در اتاق زدم صدایی نیومد در و باز کردم و داخل شدم لبخند دندون نمایی زدم و گفتم
_سلام رئیس
سرش و بلند کرد با دیدن چهره ی آشنایی که دیدم خشک شده بهش خیره شده بودم کسی که اون شب بهم تعرض کرد و به بدترین شکل ممکن تو مستی دخترانگیم رو ازم گرفت حالا روبروم بود اونم به عنوان رئیس
با صدایی که زور شنیده میشد زمزمه کردم
_عوضی
با چهره ی سرد و بی روحش بهم خیره شده بود جوری وانمود میکرد انگار من و نمیشناخت
_میتونی کارت و شروع کنی
شاید هم واقعا من و یادش نمیومد اون شب مست بود و تو مستی من و با زنش اشتباه گرفته بود و بهم دست درازی کرد لعنتی با یاد آوریش دلم میخواست خر خره ی این مرتیکه رو بچسپم
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم خودم و کنترل کنم با صدای گرفته ای گفتم
_باید چیکار کنم؟!
پوزخندی زد و گفت
_میبینم منشی من خنگ هم هست
خواستم خنگ عمته مرتیکه اما به جاش لبخندی زدم و گفتم
_نه به جای صدای شما صدای ویز ویز شنیدم برا همین متوجه نشدم چی گفتید
با شنیدن این حرفم فکر میکردم الان که عصبانی بشه اما برعکس تصورم از روی میزش بلند شد اومد و روبروم ایستاد با چشمهای مشکی و خمارش که جذاب ترش کرده بود به چشمهام خیره شد یه قدم دیگه به سمتم اومد که ناخوداگاه یه قدم به عقب رفتم ابرویی بالا انداخت و باز هم یه قدم به جلو اومد که من هم یه عقب رفتم که کامل به دیوار چسپیدم دو دستاش رو دو طرف صورتم گذاشت
با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم
_برو عقب داری چیکار میکنی؟!
سرش و خم کرد و کنار گوشم با صدای کشیده ای گفت
_هنوزم میخامت !!!!
با شنیدن این حرفش حس کردم برای یه لحظه روح از تنم خارج شد بهت زده به چشمهای سردش خیره شده بودم که در اتاق باز شد و.....
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 15:58

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_13
#رئیس_جذاب_من

صدای شکه ی منشی بلند شد
_آقا آریا من میخواستم....
رئیس که حالا فهمیده بودم اسمش آریا حرفش و قطع کرد و با صدای خونسردی که آدم رو میترسوند گفت
_کی به شما اجازه داد بیاید داخل اتاق؟!
با پرسیدن این سئوالش نگاهم به سمت منشی رفت از صورت رنگ پریده اش معلوم بود که ترسیده با صدایی که به وضوح داشت میلرزید با التماس گفت
_تو رو خدا ببخشید اشتباه کردم
دیدن صورت ترسیده و صدای پر از التماس منشی باعث شد کنجکاو بهشون خیره بشم چرا منشی انقدر از این گودزیلا میترسید پوزخندی زدم و به خودم گفتم با اون همه اخمی که این گودزیلای وحشی متجاوز کرده هم باید بترسه
_اخراجی
صدای التماس منشی بلند شد
_آقا آریا تو رو خدا ببخشید من به این کار احتیاج دارم غلط کردم آقا آریا تو رو خدا
آریا با لحن ترسناکی گفت
_وسایلت رو جمع میکنی و میری اومدم ببینم هنوز هم هستی برات خیلی بد میشه
منشی بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق رفت بیرون با بیرون رفتنش اومدم فلنگ ببندم و برم
_خوب پس من مزاحم نمیشم روز خوش
تا دستم رفت روی دستیگره بازوم رو گرفت و با صدای خشدار شده در عین حال ترسناکی گفت
_وایستا باید بریم
_کجا؟!
نگاهی بهم انداخت که از سئوالی که پرسیده بودم منصرف شدم
به سمت میزش رفت و وسایلش رو برداشت و از اتاق رفت بیرون منم مثل یه جوجه که دنبال مادرش حرکت میکنه دنبالش حرکت کردم از شرکت خارج شدیم نگهبان ماشین رو جلوی در شرکت آورده بود
سوارش ماشین مدل بالاش شدیم با ژست خاص و جذابی پشت رل نشست و داشت با سرعت رانندگی میکرد از بچگی عاشق سرعت و هیجان بودم لبخندی روی لبهام نشست و نگاهم و به نیم رخ جذاب آریا دوختم که تو رانندگی خوشگلتر شدا بود
لعنتی من داشتم چی میگفتم این پسره ی کثافط بهم تعرض کرده بود اما هیچ حس بدی بهش نداشتم چرا ازش متنفر نشده بودم لعنتی من چرا اینجوری شده بودم
_تموم نشد؟!
گیج گفتم
_چی؟!
_دید زدن من
با شنیدن این حرفش از عصبانیت و حرص حس کردم صورتم قرمز شد با حرص گفتم
_من به تو نگاه نمیکردم داشتم بیرون و نگاه میکردم
نگاه کوتاهی بهم انداخت وسرش و برگردوند پوزخندی زد و گفت
_آره معلومه
از حرص محکم به صندلی تکیه دادم و سرم و چرخوندم لعنتی من چم شده بود چرا همش به این کوه یخ خیره میشدم
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 15:58

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️

#پارت_14
#رئیس_جذاب_من

با ایستادن ماشین چشمهام رو باز کردم و با صدای گرفته ناشی از خواب گفتم
_رسیدیم
بدون اینکه حرفی بزنه پیاده شد انگار لال بود یا زورش میومد جواب بده پسره ی *** با غیض از ماشین پیاده شدم با دیدن باغ بزرگ روبروم که یه عمارت خیلی بزرگ داخلش بود و کلی نگهبان اطرافش بودند برای چند لحظه بهت زده سر جام ایستاده بودم و به اطراف نگاه میکردم
_به چی خیره شدی زود باش حرکت کن
با شنیدن صدای آریا انگار تازه به خودم اومدم نگاهم و بهش دوختم و گفتم
_باشه
دنبالش حرکت کردم اما ترسیده بودم از دیدن اون همه مرد هیکلی که اسلحه به دست ایستاده بودند این پسره معلوم نبود چیکاره است با رسیدن به در ورودی اصلی در خود به خود باز شد و آریا داخل شد من هم شتاب زده دنبالش حرکت کردم
یه زن مسن تپل با چهره ی خوشگل و زیبا با عجله به سمتمون اومد و رو به آریا گفت
_سلام آقا خوبید
آریا بدون اینکه جواب سلامش رو بده گفت
_آقاجون کجاست؟!
_داخل اتاقشون اقا
بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت
_همینجا بمون
_باشه
با رفتنش به سمت زن برگشتم و لبخند دندون نمایی زدم که تموم ردیف دندون هام رو به نمایش گذاشتم و دستم رو به سمتش دراز کردم و گفتم
_سلام من طرلان هستم منشی آقا آریا
لبخند مهربونی زد و گفت
_سلام منم کوکب هستم خدمتکار آقا
_خوشبختم
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 15:59

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_16
#رئیس_جذاب_من

چند روز از کار کردنم داخل شرکت میگذشت من هم طبق معمول یا در حال کل کل کردن با اون رئیس مغرور زورگو بودم یا هم تو شرکت انقدر کارم سرم میریخت که حتی لحظه ای وقت برای سر خاروندن هم پیدا نمیکردم
_طرلان جون
با شنیدن صدای چندش یکی از کارکنان مرد این شرکت ک تو پخش حسابداری مشغول کار بود و چشمش بد جوری من و گرفته بود به عقب برگشتم و با صدای سردی گفتم
_بله آقای صفوی!؟
عمدا گفتم آقای صفوی تا بفهمه نباید من و این شکلی صدا کنه مرتیکه ی *** انگار من دختر خالشم میگه طرلان جون شیطون میگه همچین برینم به هیکلش ک دیگه حتی اسم من و هم یادش بره
_بریم نهار خوری؟!
لبخند پر از حرصی زدم و گفتم
_ممنون من خوردم شما بفرمائید
با چشمهای هیزش بهم خیره شد و گفت
_ولی ترلان جون تو ک چیزی نخوردی تمام مدت داشتی کار میکردی
نه انگار این زبون آدمیزاد حالیش نبود حتما باید قشنگ میریدم به هیکلش و میشستمش میزاشتمش کنار قبل از اینکه دهن باز کنم حرف بارش کنم صدای سرد و بم آریا از پشت سرم بلند شد
_صفوی
صفوی با شنیدن صدای رئیس به سمتش برگشت و با جاپلوسی خم شد و گفت
_بله رئیس
_ برو پیش میعاد باهات تسویه حساب کنه
صفوی با شنیدن این حرف بهت زده گفت
_یعنی چی آقا؟!
آریا ابرویی بالا انداخت و با ژست جذابی ک ایستاده بود بهش خیره شد و گفت
_یعنی اینکه اخراجی
صفوی با التماس گفت
_چرا آقا مگه خطایی از من سر زده تو این مدت
آریا با لحن ترسناکی گفت
_همین که تا الان گذاشتم زنده بمونی خودش خیلیه زود باش برو
صفوی نمیدونم چرا دیگه چیزی نگفت و با ترس نگاهی به آریا انداخت و رفت
با رفتنش آریا بدون اینکه حتی بهم نگاه کنه با لحن دستوری گفت
_ بیا اتاقم
انگار همه اینجا مریض بودن مرتیکه ی روانی در حالی ک داشتم زیر لب غر میزدم و فحشش میدادم به سمت اتاقش رفتم با دیدن در بسته ی اتاقش نفسم و پر از حرص بیرون دادم واقعا این آدم تعادل روانی نداشت و مریض بود
تقه ای زدم که صدایی نیومد در اتاق و باز کردم و داخل شدم ولی خبری از آریا نبود با چشمهای گرد شده به سمت میز رفتم پس کجا بود!
من خودم دیدم اون اومد داخل اتاق نکنه توهم زده بودم به عقب برگشتم تا از اتاق برم بیرون که به جسمی برخورد کردم و صدای جیغم مصادف شد با ...
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 15:59

♥️?♥️?
?♥️?
♥️?
?
#پارت_17
#رئیس_جذاب_من

ازم جدا شد هنوز خشک شده سر جام ایستاده بودم
بهت زده بودم، از وقتی یادمه هیچوقت حتی دوست پسر نداشتم یا کسی که انقدر بهم نزدیک بشه
اون چجوری جرئت کرده بود من و ببوسه!
بلاخره با شنیدن صداش از بهت در اومدم و با حرص و عصبانیت بهش خیره شدم و غریدم
_تو چجوری جرئت میکنی راه به راه من و ببوسی تو فکر کردی چیکاره ی منی دوست پسرمی یا نامزدمی یا فکر کردی شوهرمی!؟
خونسرد گفت
_من صاحب تو هستم!
با چشمهای گرد شده بهش خیره شدم چقدر پرو بود این مرد فکر کرده کیه ک به من میگه صاحبتم انگار لباس یا ساعت چیزی باشم ک میگه صاحبتم
با حرص گفتم
_تو تو تو....
_من چی انگار هنوز تو خماری اون بوسه هستی ک زبونت بند اومده
بعد از گفتن حرفش پوزخندی بهم زد و به سمت میزش رفت که حس کردم تموم صورتم گر گرفته از عصبانیت با خشم بهش خیره شده بودم ک صدای سردش بلند شد
_حق نداری تو شرکت با کارمند های مرد لاس بزنی!
چشمهام با شنیدن این حرفش گرد شد و بهت زده گفتم
_چی؟!
_یکبار خیلی واضح حرفم و زدم فکر نمیکنم کر باشی ک حرفم رو نشنیده باشی فقط کافیه به حرفی ک زدم گوش نکنی اون وقت ک زندگیت رو جهنم میکنم
دیگه واقعا نمیتونستم ساکت بمونم در برابر حرف هاش اون فکر کرده کیه چیکاره منه که جرئت کرده این جوری با من حرف بزنه و هر کاری دلش خواست انجام بده و من هم در برابر تموم کاراش ساکت باشم و حرفی نزنم با خشم به صورتش خیره شدم و گفتم:
_تو فکر کردی کی هستی ک هر جوری دلت خواست با من صبحت میکنی و راه به راه من و میبوسی تو جز یه متعرض مست و لااوبالی فکر کردی کی هستی هان تویی ک حتی زنت هم تو رو خواسته و ترکت کرده با یکی دیگه رفته...
_خفه شو!
با دادی ک زد ساکت شدم نگاهم ک به صورتش افتاد رنگ از صورتم پرید و با ترس بهش خیره شدم صورتش از عصبانیت قرمز شده بود و رگ گردنش برآمده با چشمهایی ک رگه های قرمز داخلش معلوم بود
با ترس آب دهنم و به سختی فرو بردم و سعی کردم خودم نبازم نگاهش وحشتناک ترسناک بود
با ایستادنش رسما فاتحه ام رو خوندم
?
♥️?
#حرف_دلم

1399/08/30 16:00

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_18
#رئیس_جذاب_من

با هر قدمی ک به سمتم برمیداشت کوبش قلبم شدید تر میشد از ترس داشتم به خودم میلرزیدم اما ظاهر خونسردی به خودم گرفته بود وقتی تو یک قدمیم ایستاد بی هوا فکم و گرفت ک از شدت درد گفتم
_آخ
با شنیدن صدای آخم فشار دستش رو بیشتر کرد ک اشک داخل چشمهام جمع شد با درد گفتم
_فکم و ول کن دیوونه داری چه غلطی میکنی تو!
با عصبانیت خم شد روی صورتم و با خشم زمزمه کرد
_تا حالا هیچکس جرئت نداشته با من اینجوری حرف بزنه !
میخواستم بگیرم قشنگ قهوه‌اییش کنم بهش اما فعلا باید سکوت میکردم تا فکم رو ول کنه چون از شدت دردش صورتم درهم شده بود و داشت کم کم گریه ام میگرفت با حرص گفتم
_ولم کن
با لحن ترسناکی گفت
_میدونی من با آدمایی مثل تو چیکار میکنم
سئوالی و پر از ترس به چشمهای قرمزش ک حالا ترسناک تر از همیشه شده بود خیره شدم ک بریده بریده گفت
_زنده زنده دفنش میکنم!
با شنیدن این حرفش حس کردم رنگم پرید نگاهی به صورتم انداخت پوزخندی زد و فکم و ول کرد و محکم پرتم کرد روی زمین با درد بهش خیره شده بودم ک حقارت آمیز بهم یه نگاه انداخت و گفت
_حدت رو بدون دفعه ی بعدی اینجوری باهات رفتار نمیکنم فهمیدی؟!
با ترس سرم و تکون دادم
ک سری تکون داد و گفت
_حالا گورت و گم کن از جلوی چشمهام
با درد حقارت و دستم به سختی از روی زمین بلند شدم و از اتاقش خارج شدم ک صدای معاونش حسام اومد
_طرلان خانوم خوبید؟!
با دیدن نگاه نگرانش لبخند مصنوعی زدم اشکام و پاک کردم گفتم
_ممنون من خوبم
مشکوک نگاهی به سر و وضعم انداخت و گفت
_مطمئنی
تا خواستم جوابش رو در اتاق رئیس به شدت باز شد و صدای خشن آریا بلند شد
_حسام بیا داخل
حسام نگاهی بهم انداخت و رو به آریا گفت
_شما مطمئنید خوبید؟!
با صدایی ک سعی میکردم نلرزه گفتم
_آره
سری تکون داد و داخل اتاق آریا رفتند به سمت اتاقی ک آریا بهم داده بود رفتم کیفم و برداشتم و بدون اینکه خبر بدم از شرکت زدم بیرون حالم اصلا خوب نبود اون عوضی یه مریض روانی بود ک فقط با خشونت با من رفتار میکرد و تحقیرم میکرد کثافط لجن!
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 16:01

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_19
#رئیس_جذاب_من

شب شده بود از شدت ترس و سرما داشتم میلرزیدم خیابون ها تاریک بود و هیچکس نبود تو این هوای سرد حتی یه تاکسی هم رد نمیشد اگرچه رد هم میشد پولی نداشتم سوارش بشم لعنت بهت آریا حالا باید چه غلطی میکردم لباس کهنه و نازکی ک تنم بود باعث شده بود بیشتر لرز کنم تو این هوای سرد دستم و محکم دورم پیچیدم و قدم هام رو تند تر کردم
صدای بوق ماشینی از پشت سرم اومد و پشت بندش صدای پسری بلند شد
_خانوم خوشگله بیا سوار شو بهت خوش میگذره
بدون اینکه بهشون توجه کنم به راهم ادامه دادم میدونستم کلکل کردن با یه مشت لااوبالی سر انجام خوبی نداره و این وقت شب ک هیچکس نیست یه بلایی سرم میارند پس بدون اینکه به متلک هاشون و حرف هاشون توجه کنم با سرعت بیشتری قدم برداشتم
اما مگه دست بردار بودند
_خانوم خوشگله بیا سوار شو ناز نکن!
کلافه ایستادم به سمتشون برگشتم و داد زدم
_مزاحم نشید آقا
_جون عجب صدایی داری خانوم!
این چی داشت میگفت طبق عادت همیشگیم با چشمهایی ک حالا گرد شده بود بهش خیره شدم و گفتم
_با منی!؟
قهقه ای زد و گفت
_آره جیگر با خودتم
با حرص داد زدم
_جیگر عمته مرتیکه ی کثافط گمشو مزاحم نشو آشغال عوضی
چشمهام دیگه گشاد تر از این نمیشد برای بار دوم یکی دیگه داشت من و به چشم یه خیابونی میدید صدای باز شدنش ماشینش اومد اما من پاهام قفل زمین شده بود نمیتونستم حتی حرکتی کنم تموم اتفاقات اون شب مثل یه فیلم از جلوی چشمهام رد شد
انقدر غرق افکارم و یاد آوری اون شب بودم ک یادم رفت باید فرار کنم و خودم و نجات بدم تا باز هم گیر یه آدم عوضی نیفتم
با قرار گرفتن دستی دور بازوم وحشت زده سرم و بالا گرفتم و به پسر مست روبروم خیره شدم ک با صدای خماری ک در اثر مستی کشیده شده بود گفت
_انقدر ناز نکن سوار شو خانومی
وقتی من و به سمت ماشینش کشید داد زدم
_کمک کمک یکی کمک کنه !
قهقه ی مستانه ای زد و گفت
_داد نزن کوچولو اینجا کسی به دادت نمیرسه
دیگه اشکم در اومده بود و داشتم گریه میکردم ک دستی دور بازوم قرار گرفت و صدای خشدار آریا بلند شد
_دستت و بردار از روی دستش تا جفت دستات رو قلم نکردم!
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 16:02

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️


#پارت_20
#رئیس_جذاب_من


با شنیدن صداش انگار دنیا رو بهم دادند
صدای خنده ی چندش پسره بلند شد
_برو یکی دیگه برا خودت پیدا کن این صاحب داره
صدای خشن و ترسناک آریا بلند شد
_کثافط حرومزاده
پسره ک حالا با شنیدن این حرف آریا عصبی شده بود بازوم رو ول کرد ک سریع رفتم و پشت آریا قایم شدم پسره به سمت آریا حمله ور شد ک صدای جیغم بلند شد کنار ایستادم و با وحشت بهشون خیره شده بودم آریا با مشت و لگد افتاده بود به جونش به قصد کشت پسره رو زد وقتی پسره رو آش و لاش کرد ازش جدا شد لگد محکمی بهش زد و خم شد روی صورتش و با لحن خشنی گفت
_کثافط اگه یکبار دیگه ببینم مزاحم ناموس من شدی خودم میکشمت
لگد دیگه ای بهش زد ک صدای ناله ی پسره بلند شد ازش جدا شد و به سمتم اومد بدون اینکه نگاهی بهم بندازه با صدای بم شده از عصبانیت گفت
_زود باش برو سوار شو
و اشاره ای به ماشینش ک اون طرف خیابون کرد با قدم های لرزون به سمت ماشین حرکت کردم وقتی کنار ماشین رسیدم در ماشین رو باز کردم و با ترس سریع داخل ماشین نشستم و در قفل کردم
آریا هم سوار ماشین شد و با سرعت حرکت کرد انگار میخواست عصبانیتش رو سر ماشین خالی کنه با صدای خشداری گفت
_اون وقت شب اونجا چه گوهی میخوردی؟!
با ترس زمزمه کردم
_داشتم میرفتم خونه من....
حرفم و قطع کرد و با عصبانیت داد زد
_من بهت اجازه دادم از شرکت خارج بشی؟!
با دادی ک زد از ترس دستم و روی قلبم گذاشتم و ساکت بهش خیره شدم ک صدای عربده اش بلند شد
_باتوام؟!
با تته پته گفتم
_خوب من من ....
_خفه شو صدات و ببر امشب آدمت میکنم
با شنیدن این حرفش حس کردم رنگ از صورتم پرید رسما به گریه افتادم و گفتم
_تو رو خدا خانواده ام نگرانم میشن من باید برم خونه
صدای خشدارش بلند شد
_آدرس
با شنیدن این حرفش انگار دنیا رو بهم دادند لبخندی زدم و با خوشحالی آدرس رو بهش گفتم ک بعد از یکساعت من و رسوند و بدون هیچ حرفی رفت


♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 16:02

#سیاست_زنانه

سرکوفت زدن به شوهرت همان و شمارش متلاشی شدن زندگی شما هم همان
حرفهای مثل توحالیت نیست تو زندگی ماروخراب میکنی توبی عرضه
هستی.اینازندگی رونابودمیکنه


??
#پندانه
#همسرانه
#حرف_دلم

1399/08/30 16:09

پاسخ به

سلام عزیز.. چشم،حتما?

اصلا خانومای این بلاگ بی ذوق هستن اینهمه من ایده و دلبری میزارم اسکرین بفرستین برای انرژی خودتون و ما خوشبختی از هوا نمیاد ک هنر خودتونه و عکس العمل و سیاستی ک توزندگیتون انجام میدین

1399/08/30 16:11

من این همه ایده و دلبری میزارم یه تکونی به خودتون بدید دیگه ?

1399/08/30 16:11

#ایده دلبری
یه ایده دارم واسه خانم قری کانالمون
من از صبح که آقایی منو میبوسه تا شب تو دلم می‌شمارم ? بعد شب موقع خواب میگم امروز مثلا عدد 15 واسم مقدس بود می‌پرسه چرا؟ میگم چون امروز 15 تا بوسم کردی?
این حرکت باعث شده تعداد بوسه هاش بیشتر بشه?
و هرشب موقع خواب خودش ازم می‌پرسه که امروز عدد مقدست چند بوده?
قابل توجه خانم هایی که دوست دارن زیاد بوسیده بشن?
#دلبرانه
#ایده
#حرف_دلم

1399/08/30 16:33

#عاشقانه_برای_همسرم

میگما عشق جان
میدونستـی برای مُردن
احتیاجی به کرونا نــدارم...
با نبـود توعه که مَن میمیـرم...
اخبـار دنیــا رو بيخيال
من فقط حال
خوب و بد تــورو پیگیرم ???❤️?
‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#ایده
#دلبرانه
#حرف_دلم
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎

1399/08/30 16:34

#خانوم_بلاها_بخوانند ?
#جذب_شوهر ?

یکی از راههای جذب همسرتون #قربون_صدقه رفتن و #محبته که یکی از لازمه های همسرداریه ❤️

که باید خیلی #ریزبینانه عمل کنیدحالا ریزبینانه یعنی چی:

یعنی #توقع نداشته باش که همسرت عین #محبت تو انجام بده

اگه تو قربون صدقه رفتی شوهرتم همین راه رو ادامه بده

نه این یه #تفکره غلطه اگه برای این محبت میکنی که محبت ببینی
این اشتباهه

چون اگه بی توقع و از روی #عشق و علاقه محبت کنی

ناخودآگاه #محبتش رومیبینی واین لذت بخش تر و شیرین تر هست
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌꧁ℒℴνℯ࿐. .
#پندانه
#همسرانه
#حرف_دلم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‎‌‌‌‌‎‌‌

1399/08/30 16:37

#سیاست_های_زنانه

#دلبری (برخورد با همسر #رفیق_باز )

❌برای خانومهایی که شوهرشون زیاد با دوستاش میگرده ❌
.
اگه شوهرتون خیلی به دوستاش اهمیت میدن و #رفیق بازن خیلی بهشون گیر ندید. شاید ماها یه اشتباهی داریم که اونا به دوستاشون پناه میارن! ما باید یه جو قشنگی درست کنیم تا از پیش ما بودن بیشتر لذت ببرن تا دوستا!
.
هروقت میدونید شوهرتون میخواد با دوستاش بره بیرون، خودتونو اماده کنید و کلید ماشینو قایم کنید. بعد کلید رو بذارید تو سوتین تون. .
با کلی ناز و عشوه به اقایی بگید که باید خودت کلید رو پیدا کنی.? بعد راهنماییش کنید که پیدا کنه. وقتی دست میذاره رو سینه هاتون، عکس العمل خوبی نشون بدید که خوشش بیاد و دوستاش یادش بره?
.
اگه از ایده های متفاوتی استفاده کنید، دیگه از سرشون میفته. شایدم حتی به بهانه .....، الکی بگه میخواد بره پیش دوستش که شما خودتونو اماده کنید براش. ??

?

#دلبرانه
#ایده
#حرف_دلم

1399/08/30 16:39

‏آژانس بانوان گرفته بودم نزدیکاي مقصد به راننده گفتم چقدر میشه کرایتون؟ جواب نداد دوباره پرسیدم باز جواب نداد، واسه بار سوم پرسیدم خم شد سیم هنذفري رو از تو گوشم‌ کشید‌ گفت: ميگم 17 تومن اسکل???
فک کنم روز اول پریودیش بوداعصاب نداش?

1399/08/30 19:57

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

انرژی?

1399/08/30 20:19

دوستان ببخشید پارت 15جا افتاده الان میزارمش

1399/08/30 20:52

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_15
#رئیس_جذاب_من

چند ساعت گذشته بود و آریا هنوز نیومده بود منم داخل سالن نشسته بود وتا میتونستم داشتم میخوردم و اطراف رو دید میزدم عجب خونه ای داشتن خدایی!خونه نبود که قصری بود برای خودش
_این دختره کیه؟!
با شنیدن صدای محکم زنونه ای سرم و چرخوندم به سمتش یه زن تقریبا چهل ساله که بهش میخورد باشه کت دامن شیکی پوشیده بود با آرایش ملایمی روی صورتش که خیلی زیبا شده بود برای چند دقیقه محو صورتش شده بودم که صدای کوکب خانوم اومد
_دخترم خانوم با شما هستن!!!
بلند شدم روبروش ایستادم نگاهم و به چشم های آرایش کرده اش دوختم و گفتم
_سلام من منشی آقا آریا هستم
نگاهی به سر تا پام انداخت و بدون اینکه جوابم رو بده رو به کوکب گفت
_بهش بگو کنار در منتظر وایسته تا آریا بیاد نه اینجا بشینه و مشغول خوردن باشه فهمیدی؟!
کوکب با ترس گفت
_چشم خانوم
با چشمهای گرد شده بهش خیره شده بودم اصلا من و آدم حساب کرد جوری گفت بلند بشه و منتظر بمونه انگار من کلفت یا گدام
از شدت عصبانیت خون داشت خونم و میخورد با خشم خم شدم و کیفم رو از روی مبل چنگ زدم و به سمت بیرون حرکت کردم حتی یه لحظه دیگه هم نمیخواستم داخل این خونه بمونم
شعور برخورد با مهمون رو که نداشتن هیچ جوری رفتار میکردند انگار بقیه برده اشون هستند پولدار های نچسپ از خودراضی
_کجا ؟!
با شنیدن صدای بم و سرد آریا ک از پشت سرم بلند شد ایستادم بدون اینکه به سمتش برگردم با حرص داد زدم
_قبرستون
و هنوز قدم دومم رو برنداشته بودم که دستی بازوم رو گرفت و محکم فشار داد جوری ک صدای آخم بلند شد و اشک داخل چشمهام جمع شد
من و به سمت خودش چرخوند که چشمهای اشکیم رو بهش دوختم و با درد گفتم
_داری چیکار میکنی وحشی!!!!
نگاهش رو روی صورتم چرخوند نگاهش سر خورد روی لبهام که فکر کردم الان بازم مثل قبل خم میشه و میبوسمت اما برعکس تصورم
بازوم رو ول کرد چون توقع اینکار رو ازش نداشتم
پرت شدم روی زمین و رسما به گریه افتادم که صدای سرد و یخ زده اش بلند شد
_دفعه آخرت باشه این شکلی با من حرف میزنی فهمیدی دفعه ی دیگه این شکلی باهات حرف نمیزنم
و بدون توجه به من ک روی زمین افتاده بودم و از شدت درد دستم و حقارت داشتم گریه میکردم حرکت کرد و با سنگدلی گفت
_بریم
به سختی از روی زمین بلند شدم و اشکهام و پاک کردم و خواستم دنبالش حرکت کنم که نگاهم به همون خانوم افتاد که داشت سرد و بیتفاوت بهم نگاه میکرد
نگاهم و ازش گرفتم و دنبال آریا حرکت کردم
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 20:53

پاسخ به

?♥️?♥️ ♥️?♥️ ?♥️ ♥️ #پارت_14 #رئیس_جذاب_من با ایستادن ماشین چشمهام رو باز کردم و با صدای گرفته ن...

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_15
#رئیس_جذاب_من

چند ساعت گذشته بود و آریا هنوز نیومده بود منم داخل سالن نشسته بود وتا میتونستم داشتم میخوردم و اطراف رو دید میزدم عجب خونه ای داشتن خدایی!خونه نبود که قصری بود برای خودش
_این دختره کیه؟!
با شنیدن صدای محکم زنونه ای سرم و چرخوندم به سمتش یه زن تقریبا چهل ساله که بهش میخورد باشه کت دامن شیکی پوشیده بود با آرایش ملایمی روی صورتش که خیلی زیبا شده بود برای چند دقیقه محو صورتش شده بودم که صدای کوکب خانوم اومد
_دخترم خانوم با شما هستن!!!
بلند شدم روبروش ایستادم نگاهم و به چشم های آرایش کرده اش دوختم و گفتم
_سلام من منشی آقا آریا هستم
نگاهی به سر تا پام انداخت و بدون اینکه جوابم رو بده رو به کوکب گفت
_بهش بگو کنار در منتظر وایسته تا آریا بیاد نه اینجا بشینه و مشغول خوردن باشه فهمیدی؟!
کوکب با ترس گفت
_چشم خانوم
با چشمهای گرد شده بهش خیره شده بودم اصلا من و آدم حساب کرد جوری گفت بلند بشه و منتظر بمونه انگار من کلفت یا گدام
از شدت عصبانیت خون داشت خونم و میخورد با خشم خم شدم و کیفم رو از روی مبل چنگ زدم و به سمت بیرون حرکت کردم حتی یه لحظه دیگه هم نمیخواستم داخل این خونه بمونم
شعور برخورد با مهمون رو که نداشتن هیچ جوری رفتار میکردند انگار بقیه برده اشون هستند پولدار های نچسپ از خودراضی
_کجا ؟!
با شنیدن صدای بم و سرد آریا ک از پشت سرم بلند شد ایستادم بدون اینکه به سمتش برگردم با حرص داد زدم
_قبرستون
و هنوز قدم دومم رو برنداشته بودم که دستی بازوم رو گرفت و محکم فشار داد جوری ک صدای آخم بلند شد و اشک داخل چشمهام جمع شد
من و به سمت خودش چرخوند که چشمهای اشکیم رو بهش دوختم و با درد گفتم
_داری چیکار میکنی وحشی!!!!
نگاهش رو روی صورتم چرخوند نگاهش سر خورد روی لبهام که فکر کردم الان بازم مثل قبل خم میشه و میبوسمت اما برعکس تصورم
بازوم رو ول کرد چون توقع اینکار رو ازش نداشتم
پرت شدم روی زمین و رسما به گریه افتادم که صدای سرد و یخ زده اش بلند شد
_دفعه آخرت باشه این شکلی با من حرف میزنی فهمیدی دفعه ی دیگه این شکلی باهات حرف نمیزنم
و بدون توجه به من ک روی زمین افتاده بودم و از شدت درد دستم و حقارت داشتم گریه میکردم حرکت کرد و با سنگدلی گفت
_بریم
به سختی از روی زمین بلند شدم و اشکهام و پاک کردم و خواستم دنبالش حرکت کنم که نگاهم به همون خانوم افتاد که داشت سرد و بیتفاوت بهم نگاه میکرد
نگاهم و ازش گرفتم و دنبال آریا حرکت کردم
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/08/30 20:55

nini.plus/pooshak00

انواع پوشاک زنانه و بچگانه با نازلترین قیمت با کلی ایده لباس

1399/09/01 01:16

پاسخ به

nini.plus/pooshak00 انواع پوشاک زنانه و بچگانه با نازلترین قیمت با کلی ایده لباس

مارو به دوستان خودتون معرفی کنید ممنون

1399/09/01 01:18

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️



#پارت_21
#رئیس_جذاب_من


از شدت ترس هنوز هم بدنم داشت میلرزید نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم نباید این شکلی میرفتم خونه وگرنه مامان حتما نگران میشد و بابا طبق معمول عصبی
داخل کوچه ک شدم با شنیدن صدای داد و بیداد سریع به سمت خونه دویدم همسایه ها نصف بیرون داخل کوچه ایستاده بودند و صدای بقیه هم از داخل حیاط میومد با نگرانی داخل حیاط شدم ک صدای گریه ی ساناز و سیاوش باعث شد به سمتشون بچرخم کنار بی بی صاحب خونه نشسته بودند و داشتند گریه میکردند بی بی هم سعی میکرد آرومشون کنه به سمتشون حرکت کردم
با نگرانی گفتم
_ساناز سیاوش چرا دارید گریه میکنید چیشده؟!
ساناز و سیاوش با شنیدن صدام سرشون و بلند کردند و با چشمهای اشکی بهم خیره شدند
ساناز با گریه گفت
_آبجی مامان
با شنیدن این حرفش حس کردم برای یه لحظه قلبم از طپش ایستاد چیزی مثل زنگ خطر تو مخم به صدا در اومد مامانم مریضیش اشک تو چشمهام جمع شد و بدون اینکه اختیاری داشته باشم روی صورتم جاری شد به سمت بی بی برگشتم و گفتم
_بی بی مامانم کجاست؟!
صدای ناراحت بی بی بلند شد
_دخترم آروم باش گریه نکن مامانت حالش بد شد بابات بردتش بیمارستان
با گریه نالیدم
_کدوم بیمارستان؟!
وقتی آدرس بیمارستان رو گفت بدون اینکه توجهی به بقیه بکنم سریع به سمت بیمارستان حرکت کردم
نمیدونم چجوری و کی به بیمارستان رسیدم وقتی به خودم اومدم ک دکتر به بابا گفت برای عمل پنجاه میلیون پول باید واریز کنیم اونم خیلی زود چون جون مامان تو خطر بود


♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/09/01 14:39

?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️

#پارت_22
#رئیس_جذاب_من


بابا رفته بود دنبال پول اما چند ساعت گذشته بود و هیچ خبری ازش نشده بود اشک تو چشمهام جمع شده بود اگه مامانم چیزیش میشد من زنده نمیموندم اگه بابام نمیتونست پول رو جور کنه مامانم چی میشد با فکر کردن به اینا داشتم دیوونه میشدم قطره اشکی روی گونم چکید تحمل نشستن داخل بیمارستان رو نداشتم باید کاری میکردم اما از کی کمک میگرفتم از کی پول میگرفتم وقتی هیچکس رو نداشتم سریع از بیمارستان خارج شدم کنار خیابون ایستاده بودم و داشتم گریه میکردم
_ چند میگیری ؟!
با شنیدن صدایی ک داشت میومد به عقب برگشتم و به پسری ک داشت به یه دختر پیشنهاد میداد خیره شدم فکری تو ذهنم جرقه زد.
کنار خیابون ایستادم ک صدای زنگ موبایلم بلند شد موبایلم رو بیرون آوردم با دیدن اسم آریا خواستم قطع کنم اما نمیدونم چیشد ک جواب دادم
_بله؟!
صدای بم و خشن آریا بلند شد
_کجایی؟!
دلم میخواست داد بزنم به تو چه ک من کجام اما انقدر حالم بد بود ک حوصله ی کل کل باهاش رو نداشتم با صدای گرفته ای گفتم
_کنار خیابون!
با لحن ترسناکی گفت
_داری چه غلطی میکنی نصف شب؟!
با شنیدن این حرفش پوزخندی روی لبهام نشست و اشک داخل چشمهام دوباره جمع شد چه سئوالی پرسیده بود الان باید چی میگفتم بهش باید میگفتم اومدم چیکار !
برای نجات جون مادرم اومدم همه چیمو بدم.
_باتوام داری تو خیابون چه غلطی میکنی؟!
با گریه و حرص داد زدم
_اومدم عوضی بشم تو ک همه چیمو و گرفتی راه من و آزاد کردی میخوام میفهمی میخوام پول در بیارم ازت متنفرم از همتون متنفرم
با گریه گوشی رو قطع کردم ک صدای بوق ماشینی اومد سرم و بلند کردم ک ماشین مدل بالای مشکی رنگی کنار پام ایستاده بود
من دیگه سالم نبودم.
نمیذاشتم مادرم بمیره من بخاطر مادرم هر کاری میکردم حتی شده گناه بدون اینکه فکر کنم به سمت ماشین رفتم و در باز کردم و سوار شدم ک ماشین حرکت کرد تمام مدت بیصدا اشک میریختم حتی سرم و بلند نکرده بودم صاحب ماشین رو ببینم کسی ک برای پول میخواستم خرش کنم

_چقدر میخوای ؟!
با شنیدن صدای آشنایی بهت زده به سمتش برگشتم ک ....
♥️
?♥️
#حرف_دلم

1399/09/01 14:40