?♥️?♥️
♥️?♥️
?♥️
♥️
#پارت_23
#رئیس_جذاب_من
با دیدن آریا کم مونده بود از تعجب شاخ دربیارم!اون اینجا چیکار میکرد چطور ممکن بود شکه بهش خیره شده بودم بعد از چند دقیقه با بهت لب زدم
_تو اینجا تو.....
انگار صدام و شنید ک پوزخندی زد و گفت
_اون شب ک مست بودم زیاد تقلا میکردی برای فرار اما دیگه نمیزارم با کسی جز من باشی
با شنیدن حرف هاش سوزش اشک رو داخل چشمهام حس کردم چجوری جرئت میکرد انقدر راحت من و قضاوت کنه اون از من چی میدونست ک به خودش اجازه میداد این شکلی با من حرف بزنه اشکام روی صورتم جاری شده بودند با گریه گفتم
_نگه دار!
بدون توجه به حرفم به رانندگیش ادامه میداد ک داد زدم
_باتوام میگم نگه دار کثافط
به سمتم برگشت نیم نگاهی بهم انداخت و دوباره نگاهش و به جلوش دوخت و با لحن بدی گفت
_چیه خوشت نیومد ؟ نترس بهت پول میدم
با شنیدن این حرف هاش حس کردم چیزی تو وجودم شکست به وضوح صدای شکستن قلبم و غرورم رو شنیدم درد عمیقی ک بخاطر حرفش تو قلبم پیچید
با گریه نالیدم
_ازت متنفرم میفهمی!
وقتی سکوت کرد و جوابم رو نداد با داد گفتم
_ازت متنفرم عوضی ازت متنفر.....
با سیلی محکمی ک روی دهنم کوبید سرم محکم به شیشه ی ماشین خورد و ساکت شدم بهت زده دستم و روی لب پاره شده ام گذاشتم
چقدر بدبخت شده بودم ک یه غریبه داشت دست روم بلند کرد چقدر تنها و بیکس شده بودم بابا کجایی ببینی روی دخترت دست بلند کرد کسی ک با سنگدلی تمام دخترانگیش رو گرفت
اشکهام و پاک کردم من نباید کم میاوردم من به خاطر مامانم باید تحمل میکردم با صدای خشدار شده و گرفته ناشی از گریه گفتم
_نگه دار میخوام پیاده بشم
با صدای خشن و ترسناکش گفت
_صدات و ببر و بتمرگ سر جات تا بیشتر عصبی نشدم کافیه یه کلمه ی دیگه حرف بزنی تا همینجا زنده زنده سر به نیستت کنم
با شنیدن این حرفش از ترس ساکت شدم تو زندگیم از هیچ مردی نمیترسیدم اما بشدت از مرد روبروم میترسیدم و همیشه جلوش کم میاوردم نمیدونم چرا انقدر مرموز و ترسناک بود
با ایستادن ماشین از فکر بیرون اومدم و با ترس به آریا خیره شدم ک از ماشین پیاده شد در ماشین و باز کردم و پیاده شدم با دیدن همون خونه ی ویلایی ک شبیه قصر بود و اون شب که منو به زور وارد این خونه کرد
شکه سرجام ایستاده بودم اشکام بدون هیچ اختیاری روی صورتم جاری شده بودند و دستام داشت از شدت ترس و حالت تهوعی ک بهم دست داده بود میلرزید
با صدای لرزونی گفتم
_بزار من برم
پوزخندی زد و گفت
_کجا تازه اومدی میخوای بری!
با گریه و التماس نالیدم
_کاری بهم نداشته باش تو رو خدا
به سمتم اومد و بازوم و گرفت خم شد و کنار گوشم با لحن
1399/09/01 14:40