دنبال خودش میکشید هر چی تقلا میکردم دستم رو از دستش بیرون بکشم فایده ای نداشت!
من و داخل اتاقی انداخت و در اتاق رو قفل کرد با عصبانیت درحالی ک به سمتش برمیگشتم داد زدم:
_معلوم هست داری چه غلطی میکن….
با دیدن صورت ترسناک و کبود شده از عصبانیتش حرف تو دهنم ماسید! با ترس بهش خیره شدم ک صداش بلند شد:
_چه گوهی داشتی میخوردی تو؟!
مثل همیشه کم نیاوردم و با حاضر جوابی جوابش رو دادم:
_همون گهی ک تو خوردی!
_ببند دهنت و تا جرت ندادم!
با شنیدن صدای فریادش ساکت شدم قلبم از شدت ترس داشت تند تند میزد! به سمتم اومد روبروم ایستاد خم شد روی صورتم و با صدای عصبی گفت:
_ک میخواستی بری با اون مرتیکه آره!
از ترس به من من افتادم
_من من ….
_تو چی هان؟!
_اصلا تو چیکاره منی ک هی راه به راه من و خفت میکنی برو کنار ببینم
پوزخندی زد و گفت
_میخوای بدونی من چیکاره اتم آره پس آره انگار یادت رفته من چیکاره اتم ک هر بار تکرار میکنی پس بهتره یادت بیارم
پرتم ک روی تخت ک جیغ خفیفی از ترس کشیدم دستش ک به سمت شلوارش رفت چونم لرزید با ترس بریده بریده گفتم:
_داری چیکار میکنی!؟
با لحن خاصی گفت:
_میخوام نشونت بدم چیکاره اتم عـــزیـــزم!
عزیزم رو یه جوری کشدار گفت ک تموم بدنم مور مور شد و ….
نگاهم به دستش ک روی شلوارش بود مات مونده بود قدرت زدن هیچ حرفی رو نداشتم فقط صحنه ی تجاوز اون شب اومده بود جلوی چشمم هیستریک جیغ میزدم و کمک میخواستم با رفتن تو بغل گرمی تقلا میکردم ک ازش جدا بشم اما فایده نداشت اشکام تموم صورتم رو خیس کرده بودند انقدر تو بغلش موندم و گریه کردم تا آروم شدم اون هم بدون اینکه حرفی بزنه تو سکوت بغلم کرده بود!
وقتی آروم شدم از بغلش جدا شدم نگاهی بهش انداختم ک با اخم داشت بهم نگاه میکرد صدای بمش بلند شد:
_برو دست و صورتت رو بشور!
اون جا سرویس هست!
بی رمق از جام بلند شدم و به سمت جایی ک گفته بود رفتم نگاهی داخل آینه به خودم انداختم آرایشم به طرز فجیهی روی صورتم پخش شده بود مخصوصا رژم!
وقتی صورتم رو درست کردم از سرویس خارج شدم آریا هنوز روی تخت نشسته بود با صدای گرفته ای ناشی از گریه گفتم:
_من میرم خونه خداحافظ!
به سمت در اتاق خواستم حرکت کنم ک صدای خشک و خشدارش بلند شد:
_وایستا!
ایستادم ولی به سمتش برنگشتم صداش از پشت سرم بلند شد:
_نمیخواد بری خونه!
به سمتش برگشتم و گفتم:
_چی گفتی!؟
_واضح حرفم و زدم!
این چقدر پرو بود با این حرف زدنش تا چند دقیقه پیش کم مونده بود باز هم بهم تجاوز کنه حالا خیلی ریلکس اومده روبروم ایستاده اینجوری حرف میزنه!پوزخند عصبی زدم و گفتم:
_من خودم تصمیم میگیرم کجا بمونم کجا
1399/09/05 14:04