The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

حمد لازمم میخونید برام؟?

1399/10/05 21:07

پاسخ به

حمد لازمم میخونید برام؟?

بمیرم برادلت آره آبجی میخونم توهم برامن بخون ?

1399/10/05 21:44

یه درجه ای از آروم بودن هم هست که دلیلش حالِ خوب نیست بلکه از شدت بی تفاوتیه که آرومی...!
#حرف_دلم

1399/10/05 21:48

سلام رهگذر ترین آدم خیال من!
این ساعت از شب پیاده رو های شهر همیشه شلوغ است؛ هر شب از کنار هزاران رهگذر رد میشوم و برای هر کدام یک داستان مینویسم!
گاهی در بین قدم های یک پیرمرد، کمرم خم میشود؛ گاهی از قدم های بی مکث نوجوان ها جا میمانم؛ گاهی هم قدم ها را یکی در میان گم میکنم، مثل پسر عاشقی که دلش امان را از او گرفته است!
باورش سخت است، که در میان این همه رهگذر هیچکس مقصدش با من یکی نیست؛جز خیال تو!
من هر شب با پیاده رو ساعت ها حرف میزنم؛ چون خیلی از من هم تنهاتر است!
همه میگذرند و میروند، اما من پای حرف هایش مینشینم و به درد و دل هایش گوش میکنم!
مقصد آدم ها را بهتر از خودشان میداند؛ اما فقط تماشا میکند!
حتی سراغ تو را هم از او گرفتم و برایش آشنا بودی؛ گفت آخرین بار قدم هایت با همیشه فرق داشته است، جوری که دیگر برنمیگردی!
اما کاش همیشه رهگذر باشیم، نه پیاده رو که همه فقط از ما رد بشوند تا به مقصد برسند!

#حرف_دلم

1399/10/06 18:13


بعضی وقتا تنهایی آدم رو کم‌طاقت و بی منطق می‌کنه...
یه وقتایی بینِ این همه آدمِ غریبه و آشنا،
به این محتاجیم که حضورِ کسی رو کنار خودمون حس کنیم...
کسی که شنونده‌ی بهانه‌‌های ریز و درشت‌مون باشه....
یه نفر که بشنوه و لبخند بزنه ، گوش کنه و به دل نگیره...
شنونده باشه و سکوت کنه ،
یه ‌نفر که تویِ اوجِ بی ‌منطقی‌مون ، صبور‌ترین آدمِ دنیا باشه...
خیلی وقتا ما خودمون می‌دونیم حرفی که می‌زنیم منطقی نیست ،
اما یه نفر باید باشه تا تویِ چشمامون نگاه کنه
و برای چند لحظه حقی که نداریم رو بهمون بده !
کسی چه می‌دونه ، شاید ما اون لحظه
فقط تشنه‌یِ توجهیم ، فقط کمی توجه...!
تنهایی آدم رو کم‌ طاقت می‌کنه...

#حرف_دلم

1399/10/06 20:05


هميشه مردي را دوست داشتم كه زن بودن را بفهمد ...
تا بتوانم در كنارش با خيال راحت دختر بمانم و بدون ترس پا به زنانگيم بگذارم ...
هميشه مردي را دوست داشتم كه قوي تر از مشغله هايش باشد ...
آنقدر قوي كه چيزي جز جسمم را دوست بدارد !
مردي كه گريه كند
بخندد
مردي كه مرد باشد !
مرد بماند .
كسي كه روحش را در دستانم بگذارد و با امنيت تمام " آقا " صدايش بزنم
كه عشق نه براي من تكراري شود ، نه براي او.
هميشه دوست داشتم عاشق مردي شوم كه من را بفهمد .
خطوط روحم را بشناسد ،
خط قرمز هايم را رد نكند و به تمام آنچه هستم و مي خواهم باشم احترام بگذارد.
كسي كه بتوانم بدون لحظه ايي ترديد تمام وجودم را به لبخندش ببخشم.
مردي كه وفا را بلد باشد
مسئوليت قلبي را كه عاشق مي كند ،
حرفي را كه مي زند
بر عهده بگيرد !
شايد براي همين ، سال هاي سال است كه تنهايي عاشقي مي كنم ...
تنهايي قدم مي زنم
چون هميشه دوست داشتم عاشق يك مرد بشوم..
#حرف_دلم

1399/10/06 21:27

شب درد مشترک ، هزار مشترکیست که
مشترک مورد نظرشان ، در دسترس نیست !
#شبخوش
#حرف_دلم

1399/10/06 22:07


بالاخره یک صبح بیدار می شویم و می بینیم که برف باریده.
یک برف ساکت و آرام.
همه جا را یک سکوت سفید فرا گرفته و دیگر نه خبری از خون و خون ریزی خواهد بود،
نه صدای مسلسل،
نه صدای زوزه ی گرگ ها ...
بالاخره یک روز صبح بیدار می شویم و می بینیم که باران باریده.
اشک ها را شسته، غم ها را برده و دکه های روزنامه فروشی و کلمات دروغ روزنامه ها را آب برده،
همه جا تر و تازه شده و رنگین کمان ها بیرون زده اند و همه جا رنگ آرامش گرفته.
بالاخره یک روز صبح بیدار می شویم و می بینیم که هوا آفتابی ست.
دلمان گرم شده، پشتمان گرم تر.
خوبی ها در تلالو خورشید می درخشند و بدی ها، درد می کشند و دختری به نام شادی، برایمان می رقصد و می رقصد.
بالاخره یک روز از خواب بیدار می شویم،
نمی دانم برفی باشد یا بارانی یا آفتابی،
اما بالاخره یک روز از خواب بیدار می شویم.

#حرف_دلم

1399/10/07 10:31

#پارت_122



با دیدن برگه ها قلبم داشت از جاش کنده میشد یعنی واقعا من اینارو امضا کرده بودم 
_خوب!
با شنیدن صدای آریا عصبی به سمتش برگشتم و داد زدم:
_ازت شکایت میکنم میفهمی تو من و گول زدی من اصلا نمیدونستم همچین چیزایی اونجا نوشته شده.
با خونسردی بهم خیره شده بود و همین باعث میشد بیشتر از قبل عصبی بشم
_من تو رو گول نزدم تو با میل خودت اون برگه هارو امضا کردی و اینکه نخونده باشی هیچ ربطی به من نداره.
_من فکر میکردم اونا برگه های طلاق نه اینکه این رو هم بهش اضافه کرده باشی.
بیتفاوت شونه ای بالا انداخت و گفت:
_حالا فهمیدی که بچه ها رو نمیتونی بگیری پس دوتا راه بیشتر نداری ، یا اینکه اون کار رو بیخیال بشی بیای دوباره کنار من بچه هات رو بزرگ کنی یا اینکه هم قید بچه هات رو بزنی و همیشه بچسپی به اون کار دو هزاری!
بعد تموم شدن حرف هاش با پوزخند مضحکی که روی لبهاش خودنمایی میکرد بهم خیره شد و با لحن مسخره ای گفت:
_خوب خانومم تصمیت چیشد!؟
با نفرت بهش زل زدم و گفتم:
_خیلی رذلی آریا 
با شنیدن این حرفم قهقه ی بلندی زد و گفت:
_ممنون خانوم خوشگلم
هیچ راهی نداشتم جز قبول کردن پیشنهادش من نمیتونستم از بچه هام بگذرم
_من با اون شرکت قرارداد بستم به مدت یکسال برای کار.
_راهی برای فسخ کردنش هست پس نمیخواد بیخود نگران باشی ، این حرفت یعنی اینکه پیشنهاد اولم رو قبول کردی درسته!؟
و با لبخند موزی بهم خیره شد که با صدای سردی گفتم:
_فقط بخاطر بچه هام قبول کردم وگرنه تو هیچ ارزشی برام نداری
برای لحظه ای چشمهاش از خشم برق زد اما زود خودش رو کنترل کرد و به حالت اولش برگشت.

به سمتم اومد و با چشمهای قرمز شده اش بهم خیره شد و خمار گفت:
_چطوره یکم هم به شوهرت برسی خوشگلم
با شنیدن این حرفش چشمهام گشاد شد این چی داشت برای خودش میگفت 
_تو چی داری میگی نکنه فکر کردی من چون قراره اینجا بمونم تو هر غلطی دلت خواست میتونی بکنی!؟
پوزخندی زد و گفت:
_تو به جز رسیدن به بچه هات وظیفه ی دیگه هم داری که اونم تمکین کردن از شوهرت فهمیدی!؟
_اما من هیچ شوهری ندارم نکنه یادت رفته!؟
بلاخره تونستم عصبیش کنم ، با خشم بهم خیره شد و گفت:
_تو تا آخر عمرت زن من میمونی فهمیدی!؟
_نه نفهمیدم
تا خواست دهن باز کنه چیز دیگه ای بگه صدای زنگ تلفنش بلند شد زیر لب لعنتی گفت و جواب داد نمیدونم اون طرف پشت خطش کی بود و چی گفت بهش که صورتش رنگ عوض کرد ، وقتی تلفن رو قطع کرد با صدای خشدار و گرفته ای گفت:
_من باید برم جایی مواظب بچه ها باش
با دیدن حالش نگران پرسیدم:
_چیشده آریا کجا میخوای بری این وقت شب نکنه اتفاق بدی افتاده!؟
فقط نگاه عمیقی به

1399/10/07 12:37

صورتم انداخت و گفت:
_تا موقع اومدن من حق نداری از خونه خارج بشی فهمیدی!؟
_آره اما …
با رفتنش حرفم نصفه موند ، یعنی که بهش زنگ زده بود که اینجوری تغیر کرد و گذاشت رفت …

تا صبح از شدت دلشوره اصلا نتونستم چشم رو هم بزارم ، گرچه به زبون میگفتم ازش متنفرم اما واقعیت نداشت خودم خوب میدونستم که عاشق آریا هستم و همه ی حرف هام باد هواست.
ساعت هفت صبح شده بود که صدای باز شدن در سالن اومد سریع از روی مبل بلند شدم و به سمت آریا رفتم با دیدن من ایستاد ابرویی بالا انداخت و گفت:
_نخوابیدی!؟
بدون توجه به حرفش با نگرانی بهش خیره شدم و گفتم:
_تو خوبی آریا!؟
سرش رو تکون داد و با نگاه خاصی بهم خیره شد که کلافه از جواب ندادنش با صدای بلند تری گفتم:
_آریا باتوام
با شنیدن صدای داد من با صدای خشک و خشداری گفت:
_کار داشتم جایی رفتم 
با شنیدن این حرفش اخمام به طرز فجیهی تو هم رفت 
_این چه کاریه که نصف شب رفتی و الان برگشتی آریا!؟
به صورتم خیره شد و گفت:
_یه مشکلی پیش اومده بود باید حلش میکردم ، نگران نباش کوچولو
بعد تموم شدن حرفش ضربه ای به نوک دماغم زد و گفت:
_من میرم بخوابم تموم شب رو بیدار بودم
و به سمت طبقه بالا رفت نفسم رو پر حرص بیرون دادم پسره ی عوضی حتی نموند تا کارش رو توجیه کنه فقط بلد بود که اعصاب من رو بهم بریزه ، میدونستم یه چیزی شده که نمیخواد بهم بگه ولی بلاخره که معلوم میشد.
رفتم سمت مبل و روش دراز کشیدم بهتر بود کمی میخوابیدم همین که چشمهام رو بستم طولی نکشید که خوابم برد.
_طرلان بیدار شو!
با شنیدن صدای آریا کنار گوشم آهسته چشمهام رو باز کردم و خوابالود گفتم:
_چه مرگته نمیزاری من بخوابم
_چرا اینجا خوابیدی پاشو برو تو اتاق بدنت درد میگیرم
کلافه تو جام نشستم و با حرص گفتم:
_بخاطر همین من و بیدار کردی کروکودیل
با شنیدن این حرفم به وضوح گرد شدنش چشمهاش رو دیدم ، اما خیلی خونسرد بلند شدم و به سمت طبقه بالا رفتم که صداش رو از پشت سرم شنیدم
_چقدر بی ادب شده
با صدای بلندی گفتم:
_بی ادب خودتی نه من ، وقتی از خواب بیدارم کردی توقع نداشته باش قربون صدقه ات برم.

بعد از خوابیدن بچه ها رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی برای نهار درست کنم که صدای آریا از تو هال اومد:
_نمیخواد چیزی درست کنی غذا از بیرون سفارش دادم
از خدا خواسته از آشپزخونه بیرون اومدم که صدای زنگ موبایلم بلند شد ، با دیدن شماره ی معین دکمه ی اتصال رو زدم هنوز چیزی نگفته بودم که صدای دادش بلند شد:
_کجایی تو ..
گوشی رو از گوشم دور کردم وقتی داد و بیدادش تموم شد دوباره گوشی رو در گوشم گذاشتم و با آرامش شروع کردم به صحبت کردن
_چخبرته این

1399/10/07 12:37

همه داد و بیداد راه انداختی!؟
_میشه بگی کدوم گوری هستی!؟
با شنیدن این حرفش اخمام بشدت تو هم رفت با حرص گفتم:
_درست صحبت کن معین
صدای کشیدن نفس عمیقش رو شنیدم انگار داشت خودش رو کنترل میکرد تا هیچ حرف بدی بهم نزنه ، بلاخره صداش بلند شد
_کجایی طرلان
_خونه ی آریا 
صدای فریادش بلند شد
_اونجا چه غلطی میکنی تو چرا ….
وسط حرفش پریدم
_ببین معین بخوای داد و بیداد کنی قطع میکنم.
_باشه باشه آرومم
_من …
هنوز حرفم کامل نشده بود که گوشی از دستم کشیده شد و …

#حرف_دلم

1399/10/07 12:37

شمالیا یه جمله دارن که میگه: "مِن ته دِله دَردِسته بَمیرِم"
معنیش میشه من واسه دردی که روی دلت چنگ انداخته بمیرم
خیلی حس خوبیه که هرکسی یه نفر اینجوری داشته باشه؟!
واستون از اینا آرزو دارم!

#حرف_دلم

1399/10/07 13:49

بهش گفتم اصل اونه که
چشات بخنده...
و اِلّا هر ننه قمری میتونه خنده رو
رو لبات بیاره!!

#حرف_دلم

1399/10/07 13:50

گاهی آدم،
خودش رو گم و گورمی‌کنه،
فقط به این امیدکه یه نفرِ «بخصوص» سراغش رو بگیره
خوشحال کردن آدمِ غمگین خیلی سخت نیست،
کافیه بهش بگی بیادشی

#حرف_دلم

1399/10/07 15:10

دلهای پاک خطا نمیکنند
سادگی میکنند
سادگی پاکترین خطای دنیاست

#حرف_دلم

1399/10/07 15:14

سعدی بعد از دیدن اتاق من :

《 جمع نمیشود دگر ، آنچه تو میپراکنی 》

?
#حرف_دلم

1399/10/07 16:46

#دلبری

#تشکر_از_همسر بصورت قرررری

وقتایی ک همسری بهتون پول میده میتونید از این متن برای تشکر و تشویق شون استفاده کنید.

❣" چه قدر کیف داره خدا روزیشو با دستهای گلی مثل تو به دست آدم برسونه!
قربون اون دستهای بخشندت:-* "❣


#درخواستی_اعضا
#تشکر_ازهمسر
#حرف_دلم

1399/10/07 20:51

نمیدونم چرا تو تونل جیغ میزنین
شما رفتین توش
اون که نرفته تو شما
وحشیا?



#حرف_دلم

1399/10/07 23:19

یکی ازفامیلامون از خانمش میخواست جدا شه یه روز ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای طلاقش بدی؟
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو نمیگه!
چند ماه بعد از هم جدا شدنو سالِ بعدش خانومش با یکی دیگه ازدواج کرد، پرسیدم حالا بگو چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد پشت سر زنِ مردم حرف نمی زنه...!


خلاصه که یه ذره یاد بگیرید?
#حرف_دلم

1399/10/07 23:23

" زن "در زبان کُردی به زیباترین نحو ممکن معنا شده نه خانم است نه زن نه زنیکه و نه ضعیفه
او را «آفرت» مینامند به معنای آفریننده


#پیامی_از_شما☺
#ارسالی
#حرف_دلم

1399/10/08 16:34

پیامایی ک ب دلتون میشینه رو واسه ماهم بفرستین ب اسم خودتون بزاریم کانال..(حرف دلی، شعری،عکسی، بیوگرافی،ایده و متن های دلبری و حتی انتقادوپیشنهاداتون)
منتظرتون هستم?

1399/10/08 16:37

#دیالوگ_ماندگار
بعضی وقت‌ها "روزگار" یه طوری می‌ سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن!

بعضی وقت‌ ها هم یه طوری خاموشت می‌ کنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن!

? خسرو شکیبایی



#حرف_دلم

1399/10/08 17:01

اونجا که شاملو میگه : چه بگویم
سخنی نیست دقیقا همونجام..!!
#حرف_دلم

1399/10/08 20:45

هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم! چون رخ می‌‌دهد
پول را برای عروسی، برای خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم
وقتی می‌‌گوئیم این پول برای خرید اتومبیل است دیگر به تصادف فکر نکن
منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش می‌‌آید
منتظر شادی باشیم، شادی پیش می‌‌آید
منتظر غم باشیم، غم پیش می‌‌آید

"پس بیایید منتظر آرزوی قلبیمان
باشیم بی شک به حقیقت میپیوندد"

#حرف_دلم

1399/10/08 23:28

یک شب خواهم رفت
و تو از آن شب به بعد
دیگر ماه را نخواهی دید
فانوس را از ویرانه های ذهنت پیدا کن
دستی به سر ورویش بکش
پر از گرد وخاک است
برای شبهای بی ماهت ستاره های مرده چشمک نمیزنند
فانوست را روشن کن

#شبخوش
#حرف_دلم

1399/10/08 23:28