سلام رهگذر ترین آدم خیال من!
این ساعت از شب پیاده رو های شهر همیشه شلوغ است؛ هر شب از کنار هزاران رهگذر رد میشوم و برای هر کدام یک داستان مینویسم!
گاهی در بین قدم های یک پیرمرد، کمرم خم میشود؛ گاهی از قدم های بی مکث نوجوان ها جا میمانم؛ گاهی هم قدم ها را یکی در میان گم میکنم، مثل پسر عاشقی که دلش امان را از او گرفته است!
باورش سخت است، که در میان این همه رهگذر هیچکس مقصدش با من یکی نیست؛جز خیال تو!
من هر شب با پیاده رو ساعت ها حرف میزنم؛ چون خیلی از من هم تنهاتر است!
همه میگذرند و میروند، اما من پای حرف هایش مینشینم و به درد و دل هایش گوش میکنم!
مقصد آدم ها را بهتر از خودشان میداند؛ اما فقط تماشا میکند!
حتی سراغ تو را هم از او گرفتم و برایش آشنا بودی؛ گفت آخرین بار قدم هایت با همیشه فرق داشته است، جوری که دیگر برنمیگردی!
اما کاش همیشه رهگذر باشیم، نه پیاده رو که همه فقط از ما رد بشوند تا به مقصد برسند!
#حرف_دلم
1399/10/06 18:13