گفت:
_بیا شرکت باید ببینمت
صدای متعجب آرسین بلند شد
_چیزی شده چرا صدات گرفته است نکنه اتفاق بدی افتاده!؟
_آرسین هنوز اتفاقی نیفتاده اما ممکنه بیفته هر چه زودتر بیا شرکت من الان تو راهم نیم ساعت دیگه میرسم
_باشه منم نزدیکم الان میام
گوشی رو قطع کرد کلافه چنگی داخل موهاش زد خیلی گیج و خسته بود نمیدونست باید چیکار کنه ، اما اینو خوب میدونست که طرلان به هیچ عنوان نباید چیزی از ماجرا بفهمه حتی اگه فکر کنه آریا داره بهش خیانت میکنه اون نباید وارد این بازی کثیف میشد طرلان و بچه هاش باید دور از این بازی میموند تا روزی که همه چیز تموم بشه!
وقتی به شرکت رسید به منشی سپرد جز آرسین هیچکس حق ورود نداره ، کنار پنجره ایستاده بود و پشت سر هم داشت سیگار میکشید سیگار کشیدنش هم از موقعی زیاد شد که فکر میکرد طرلان بهش خیانت کرده اما هیچ خیانتی در کار نبود اینم یه بازی بود از طرف آرمیتا سعید و سام که از دستش به اونا برسه زنده اشون نمیزاره
با شنیدن صدای در اتاق با صدای خشک و خش داری گفت:
_بیا داخل
در اتاق باز شد و آرسین اومد داخل ، آرسین نگاهی به صورت داغون و چشمهای قرمز شده ی آریا انداخت و با نگرانی به سمتش رفت و گفت:
_چیشده آریا چرا انقدر داغونی چیشده!؟
آریا با چشمهای قرمز شده اش بهش خیره شد و گفت:
_دارند بازی رو شروع میکنند
آرسین بهش خیره شد و گفت:
_مگه همینو نمیخواستی!؟
آریا عصبی فریاد زد
_نه نمیخواستم با طرلان بازی شروع بشه
آرسین بهت زده گفت:
_چی!؟
آریا کلافه بهش خیره شد و عصبی گفت:
_به طرلان زنگ زدند داشتند بهش میگفتند شوهرت لاشیه
تموم حرف هایی که طرلان بهش گفته بود رو مو به مو گفت
_حالا میخوای چیکار کنی!؟
_یه نقشه ای براش میکشم اما نمیزارم طرلان وارد این بازی کثیف بشه
#طرلان
با دیدن آقاجون تموم وجودم شد پر از عصبانیت من نمیتونستم مرد روبروم رو ببخشم به هیچ عنوان هیچوقت یادم نمیره چیکار کرد اون
آرمیتا رو آورد خونه اش ازش حمایت کرد تو دورانی که باید به من اعتماد میکرد و از من حمایت میکرد دست آرمیتا رو گرفت اورد خونه اش تا به من زخم زبون بزنه
_سلام دخترم خوبی!؟
با شنیدن این حرفش عصبی شدم و با صدای تقریبا بلندی گفتم:
_به من نگو دخترم ، من دختر تو نیستم فهمیدی!؟
صدای بابا بلند شد
_طرلان
به سمت بابا برگشتم و گفتم:
_من دوست ندارم حتی با این مرد همکلام بشم بهش بگید از اینجا بره
صداش بلند شد
_ازت میخوام بهم یه فرصت بدی من رو ببخشی من اشتباه کردم قبول دارم اما ….
تیز به سمتش برگشتم و وسط حرفش پریدم:
_اما تو بدترین کار ممکن رو باهام کردی تو آرمیتا رو آوردی تا من رو زجر بدی!
ساکت فقط
1399/10/15 16:42