The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

ميخواي بميري؟
خودتو بنداز تو دريا ببين چطوري واسه زنده موندن تقلا ميكني ،
تو نميخواي بميري ، ميخواي چيزي كه درونِت هستُ بكشي .
#حرف‌_دلم

1399/10/17 18:20

ما نسلی هستیم که به خاطر آینده مبهمی که داریم،
همیشه از دوست داشتن یه نفرِ دیگه ترسیدیم
#حرف_دلم

1399/10/17 18:21

همیشه چیزای بد با حضور یه آدم خوب قابل تحمل میشن!
مثلا فرض کن با اونی که دوسش داری
تو ترافیک باشی، یا مثلا واست غذا درست کنه اما خیلی خوب نشده باشه...
یا اصلا بری دنبالش
نیم ساعت تو رو معطل کنه!!!
می‌بینی؟!
این چیزا اصلا قابل تحمل نیستن
اما اگه اونی که دوسش داری باشه...
تو واسه هیچ کدوم از اینا هیچ اعتراضی نمی‌کنی!
اصلا به نظر من آدم تو جهنم باشه اما
اونی که دوسش داره کنارش باشه.

#حرف‌_دلم

1399/10/17 19:05

#پارت_139





از اتاق خارج شدم به سمت پایین رفتم بچه ها رو به سختی خوابونده بودم ، با دیدن آریا که تو تاریکی نشسته بود لامپ رو روشن کردم و به سمتش رفتم شیشه مشروب دستش بود بوی گند الکل داشت میومد ، اخمام رو تو هم کشیدم
_از بس اون زهره ماری رو خوردی یه چوب کبریت بگیرم زیرت منفجر میشی!
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد با چشمهای خمار شده اش بهم خیره شد و کشیده گفت:
_تو حق نداری از من متنفر بشی فهمیدی!؟
میدونستم داره حرف های چند ساعت پیش خودم رو بلغور میکنه برای همین کلافه دست زیر بازوش زدم و گفتم:
_زود باش پاشو باید ببرمت حموم حالت اصلا درست درمون نیست
دستم رو گرفت و محکم کشید که باعث شد پرت بشم توی بغلش با عصبانیت بهش خیره شدم
_هیچ معلوم هست داری چ غلطی میکنی !؟
با صدای خش دار و بمش گفت:
_دلم برات تنگ شده بود
با شنیدن این حرفش دلم لرزید اما نباید زود وا میدادم نباید به همین راحتی میبخشیدمش
_آریا دستت رو بردار
نگاهش به لبهاش بود که گفتم
_حتی فکرش رو هم نکن که بخوای من و …
با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام چشمهام گشاد شد با گازی که از لبهام گرفت به خودم اومدم فشار به سینه اش وارد کردم که لبهاش رو برداشت و خمار بهم خیره شد
_دستت و بردار تا یه بلایی سرت درنیاوردم
فشار دستش رو بیشتر کرد
_من دوستت دارم طرلان چرا داری باهام اینجوری میکنی
_واقعا میخوای بدونی چرا باشه بهت میگم اما نه الان که مستی وقتی مستی از سرت پرید و عقلت اومد سرجاش
بریده بریده گفت:
_من مست نیستم
صورتم رو جمع کردم و گفتم:
_از بوی گند دهنت معلوم مست نیستی
نگاهش به لبهاش بود که گفتم:
_حتی فکرش رو هم نکن که بخوای من و …
با قرار گرفتن لبهاش روی لبهام چشمهام گشاد شد با گازی که از لبهام گرفت به خودم اومدم فشار به سینه اش وارد کردم که لبهاش رو برداشت و خمار بهم خیره شد
_دستت و بردار تا یه بلایی سرت درنیاوردم
فشار دستش رو بیشتر کرد

کلافه بهش خیره شدم مست بود و زورش زیاد هیچ غلطی نمیتونستم بکنم مجبور بودم باهاش نرم برخورد کنم لعنت بهت آریا آدم رو به چه کار هایی وادار میکنی با عشوه بهش خیره شدم
_عزیزم
خمار بهم خیره شد 
_جووون
با ناز صداش زدم
_آریا میشه بریم داخل اتاق نمیخوام اینجا رابطه داشته باشیم آخه ….
و با شرم سرم رو پایین انداختم انگار خجالت کشیدم ، کشیده گفت:
_باشه خانوممم بریم که امشب یه شب رویایی میشه
دستش رو برداشت که نفس راحتی کشیدم ، دستم رو دور بازوش انداختم و به سمت بالا رفتیم داشت تلو تلو میخورد و گاهی قهقه میزد گاهی هم چرت و پرت میگفت
_امشب میخواستم اون زنیکه رو جرش بدم
با شنیدن این حرفش متعجب شدم
_کدوم زنیکه

1399/10/17 19:23

رو!؟
_همونی که بهت زنگ زده بود کسشعر تلاوت کرده بود میخواستم جرش بدم زنیکه ی ج*ن*ده رو حامله اس بهم میگه بچه از منه!
با شنیدن این حرفش ایستادم حس کردم نفسم رفت با بهت بهش خیره شدم
به سختی لب باز کردم:
_اون بچه مال تو !؟
_من با اون زنیکه ی *** اصلا نخوابیدم همش نقشه اس 
_نقشه ی کی!؟
_نقشه ی معین *** میخواد تو رو ازم بگیره میخواد مثل خواهرم تو رو سر به نیست کنه
بعدش با خشونت خاصی به سمتم اومد و محکم بغلم کرد و در گوشم جنون وار زمزمه کرد:
_نمیزارم دستش بهت برسه نمیزارم تو رو از من بگیره!
نمیدونستم چجوری آرومش کنم با شنیدن حرف هایی که شنیده بودم هنوز تو شک بودم اصلا این روزا نمیدونستم آریا درگیر چه کاری شده باید سر درمیاوردم از کارش.

سرم بشدت داشت درد میکرد ، چشمهام رو باز کردم با دیدن آریا کنار خودم تازه یاد دیشب افتادم که به سختی آرومش کردم و اون تو آغوش من خوابش برد یعنی قضیه خواهرش تا این حد به همش ریخته البته حق هم داشت شاید اگه من هم جای اون بودم همینکارو تکرار میکردم اما چه کنم که دل من اصلا طاقت این همه درد رو نداشت!
نمیتونستم شوهرم رو با هیچکس شریک بشم با باز شدن چشمهاش خواستم بلند بشم که دستش رو محکم دور حلقه کرد و خش دار گفت:
_کجا
هنوز از دستش دلخور و عصبی بودم به همین راحتی نمیتونستم ببخشمش تا اون هم خیلی راحت به کار هاش ادامه بده!
_صبح شده دستت رو بردار
_طرلان
سرد جوابش رو دادم:
_بله
_از دستم ناراحتی!؟
بهش خیره شدم بی اختیار پوزخندی روی لبهام نشست 
_چیه نکنه توقع داشتی با کاری که انجام دادی بهت مدال افتخار بدم!
_برات توضیح دادم
_دلایلت اصلا قانع کننده نبود این کار تو تنها اسمی که داشت خیانت بود.
با پشت دستش روی دهنم زد و گفت:
_هی هی یواش!
آریا دستش رو از دورم برداشت که بلند شدم و گفتم:
_آریا من خسته شدم از اینکه هر روز یه داستان و یه اتفاق جدید تو زندگیم باشه بهت حق میدم دوست داری خواهرت پیدا بشه دوست داری از کسایی که این بلا رو سرش در آوردن انتقام بگیری اما این راه درستش نیست من نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم .
بعد تموم شدن حرف هام از اتاق خارج شدم بهتر بود آریا کمی با خودش خلوت میکرد و واقعیت هارو درک میکرد
* * * * * *

بلاخره بعد از مدت ها برگشته بودم شرکت و دوباره مشغول به کار شده بودم رابطه ام با آریا شکر آب شده بود فقط بخاطر قضیه ی اون شب نمیدونستم آریا هنوز داره به کارش ادامه میده یا نه اما اینطور که معلوم بود هنوز داره به رابطه اش ادامه میده!
از روی میز بلند شدم تا برگه هایی که آماده کرده بودم رو برای آریا ببرم هنوز در اتاق رو نزده بودم که سر و صدا هایی

1399/10/17 19:23

داشت از اتاق میومد ، گوش تیز کردم صدای خشن آریا داشت میومد:
_گمشو بیرون تا ندادم بندازنت بیرون زنیکه ی پتیاره
صدای نازکی اومد:
_وقتی زنت فهمید بچه ات تو شکم منه اونوقت یاد میگیری با من ….
_خفه شو صدات و ببر!
با شنیدن صدای عربده اش دستم رو روی قلبم گذاشتم نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم گرچه برام سخت بود اما من هنوزم به اریا اعتماد داشتم اگرچه دلم رو شکسته بود اما بهش اعتماد داشتم و میدونستم هیچوقت کاری نمیکنه که من نابود بشم!
بی هوا در رو باز کردم که حرف تو دهن دختره ماسید اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم:
_اینجا چخبره!؟
آریا کلافه دستی داخل موهاش کشید و گفت:
_بهت توضیح میدم طرلان تو ….
دستم رو بالا بردم که ساکت شد نگاهم رو به دختر روبروم دوختم صورت آرایش کرده و یه تیپ افتضاح که از قیافه اش معلوم بود چیکاره اس 
_شما!؟
بهم خیره شد و با لحن مسخره ای گفت:
_عشق شوهرت!
صدای عصبی آریا بلند شد:
_دوست داری همینجا دخلت رو بیارم زنیکه.
اون زن به آریا خیره شد و با خونسردی گفت:
_چته چرا عصبی میشی دروغ میگم مگه
_من همسر آریا هستم!
با شنیدن این حرفم به صورتم دقیق شد پوزخندی کنج لبهاش نشست و با وقاحت گفت:
_پس اون دختره تویی
_بهتره دست از سر زندگی من برداری
با شنیدن این حرف من شروع کرد به قهقه زدن وقتی خنده اش تموم شد بهم خیره شد
_من دست از سر زندگی تو بردارم یا تو دست از سر زندگی من برداری!
_آریا نه عاشق زنی مثل تو بوده و هست نه بهت قول ازدواج داده نه حتی باهات رابطه داشته!
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_از کجا انقدر مطمئنی آریا با من هیچ رابطه ای نداشته!؟
با شنیدن این حرفش برای یه لحظه قلبم لرزید و حس کردم رنگ از صورتم پرید که باعث شد لبخندی روی لبهاش بشینه سریع خودم رو جمع و جور کردم و گفتم:
_از آریا و عشقی که بهم داره مطمئنم هیچوقت همخواب دختری مثل تو که معلومه چیکاره ای نشده!

چشمهاش از شدت خشم درخشید 
_فاحشه تویی نه من!
با پوزخند بهش خیره شدم و گفتم:
_زنی مثل تو با این تیپ و قیافه که برای مرد متاهلی که زن و بچه داره نقشه کشیده تا زندگیش رو خراب کنه اون هم فقط بخاطر پول اسمش فقط فاحشه است نه هیچ چیز دیگه ای.
بعد تموم شدن حرف هام با خونسردی بهش خیره شدم از شدت عصبانیت داشت منفجر میشد ، یهو آروم شد هیچ خبری از اون خشم چند دقیقه پیش تو صورتش نبود دستش رو روی شکمش گذاشت و گفت:
_پس تکلیف بچه ی من و عشقم چی میشه !؟
بیتفاوت بهش خیره شدم
_آزمایش میدیم تا معلوم بشه این بچه ی آریا هست یا نه اون موقع تصمیم میگیریم
با شنیدن این حرف من جا خورد توقع نداشت همچین حرفی بزنم یا همچین واکنشی از خودم نشون بدم

1399/10/17 19:23

اما بدبخت نمیدونست من خیلی وقته از این موضوع خبر دارم!
دختره بهت زده دهنش رو باز و بسته کرد چیزی بگه که با صدای محکمی گفتم:
_حالا هم برو بیرون از این اتاق و شرکت تا موقع آزمایش وگرنه بدلیل مزاحمت ازت شکایت میکنیم.
با تنفر نگاهی به من انداخت و از اتاق خارج شد.
_طرلان!
با شنیدن صدای آریا سرم و بلند کردم و بهش خیره شدم تموم مدت که داشتم با اون دختره حرف میزدم حتی یه نیم نگاه هم به آریا ننداختم چراش رو نمیدونستم اما از دستش عصبی بودم اون حق نداشت خودش رو درگیر همچین بازی کثیفی بکنه!
_اون زن داشت دروغ میگفت
_میدونم
متعجب شد از حالت صورتش مشخص بود
_میدونی!؟
_اون شب که مست کرده بودی بهم گفته بودی!
شقیقه اش رو محکم فشار داد و گفت:
_من هیچوقت باهاش نخوابیدم اون داشت دروغ میگفت این یه نقشه ی کثیف
_چرا کاری کردی که پای امثال این زن ها به زندگیمون باز بشه آریا چی برات کم گذاشتم!؟
خش دار لب زد
_من فقط میخوام خواهرم رو پیدا کنم و از کسایی که باعث نابودیش شدن انتقام بگیرم
_به چه قیمتی !؟ به قیمت از دست دادن زندگیمون به قیمت نابود کردنش!؟
_زندگیمون داره نابود میشه منتها تو خودت رو زدی به خریت و نمیخوای باور کنی!

_زندگی ما داره نابود میشه آریا و تو اصلا نمیخوای اینو باور کنی بهتره هر چه زودتر خودت رو جمع و جور کنی و به این بازی خاتمه بدی وگرنه من تو رو ترک میکنم.
انقدر محکم حرفم رو زده بودم که آریا داشت با تعجب بهم نگاه میکرد حق هم داشت خودم هم متعجب شده بودم ، اما اگه اینارو بهش نگفته بودم آروم نمیشدم ، پرونده رو روی میزش گذاشتم و در مقابل چشم هاش بهت زده اش از اتاق خارج شدم داخل اتاق خودم که شدم نفس راحتی کشیدم کاش هر چه زودتر همه ی اینا تموم بشه!
* * * * * *
متعجب به صورت قرمز شده ی آریا خیره شده بودم
_این چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی!؟
_خفه شو
با شنیدن این حرفش ساکت شدم و با چشمهای گشاد شده بهش خیره شدم چی باعث شده بود انقدر عصبی باشه!
_مگه بهت نگفته بودم نمیخواد تو شرکت کار کنی هان ، چی برات کم گذاشته بودم گیر دادی میخوام کار کنم!؟
_الان بخاطر کار کردن من تو شرکت قاطی کردی!؟
با عصبانیت فریاد زد:
_از اینکه یه بیناموس بیاد درمورد هیکل زن من حرف بزنه بدم میاد میفهمی اینو یا نه ، فکر کردی منه پدر سگ انقدر بی غیرتم که یکی بیاد درمورد تن و بدن زنش نظر بده!؟
با شنیدن این حرف هاش دهنم باز مونده بود ، حس کردم صورتم از شدت شرم عصبانیت قرمز شده حق داشت عصبی بشه برای مرد متعصبی مثل آریا سخت یکی بیاد درمورد هیکل زنش حرف بزنه اما اینا تقصیر من نبود!
_الان مقصر منم که انقدر ازم عصبی شدی داری داد و

1399/10/17 19:23

بیداد کنی!؟
_آره مقصر تویی ، دیگه حق نداری پات و تو اون شرکت لعنتی بزاری میخوای کار کنی باشه پرونده هارو میارم برات همینجا تو خونه کار کن برام ایمیل کن!
با دهن باز بهش خیره شدم ، بعد از چند دقیقه با اخم بهش خیره شدم
_من میخوام تو شرکت کنار تو کار کنم
با شنیدن این حرفم عصبی به سمتم اومد که بی اختیار جیغ خفیفی کشیدم ، عصبی نفسش رو بیرون فرستاد 
_من و سگ نکن طرلان نزار کاری کنم بعدش مثل سگ پشیمون بشی!
نمیخواستم دیگه جلوش کوتاه بیام
_من میخوام کار کنم آریا تو هم حق نداری مانع من بشی.

در حالی که داشت قدم قدم به سمتم میومد میگفت:
_پس میخوای کار کنی درسته!؟
سرم رو تکون دادم و با من من گفتم:
_آره میخوام کار کنم
_پشیمون میشی طرلان داری با غیرت من بازی میکنی و این اصلا عواقب خوبی نداره!
_من چیکار با غیرت تو دارم من دارم کارم رو انجام میدم
صدای خش دار و بمش بلند شد:
_پس اگه دیدی دخترا دارند درمورد هیکل و بدن من نظر میدند اصلا ناراحت نشی
با شنیدن این حرفش از کوره در رفتم و با خشم غریدم:
_تو غلط میکنی با اون دخترایی که درمورد هیکل شوهر من صحبت میکنند!
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تموم اینا مقصرش خودتی طرلان از این به بعد هر چی بشه پای خودته.
_داری من و تهدید میکنی!؟
_نه این فقط یه هشداره!
_ببین آریا من اصلا لباس های تنگ و بدن نما نمیپوشم که کسی تحریک بشه یا بخواد بهم به چشم بد نگاه کنه ، نه به کسی نخ میدم این تقصیر من نیست اگه یه بیناموس اومده پیش تو کسشعر تلاوت کرده.
_پس اگه کارمند های دختر اومدند پیش تو و درمورد من نظر دادند اصلا ناراحت نشو چون من هیچ تقصیری ندارم!
خواستم فحش بارش کنم که پوزخندی تحویلم داد و رفت عوضی یعنی چی این حرفش کارمند های دختر غلط میکنند درمورد هیکل شوهر من بخوان نظر بدند چشمهاشون رو از کاسه درمیارم!

?????

#حرف_دلم

1399/10/17 19:23

⏰ قرارِ عاشقی :

اَللهُم‌صلِّ‌علی‌محَمَّدوَآلِ‌مُحمّدوَ‌عجِّل‌فَرَجَهم
#حرف_دلم

1399/10/17 21:56

معادل یک قرن بغض تو گلوم جمع شده.

#حرف_دلم
#شب_بخیر

1399/10/18 01:25

از چی می‌ترسی؟
از جای پاهات رو برف؟
می‌ترسی بفهمن کجا بودی و کجا میری؟
نترس، صبح که آفتاب بزنه همه برف ها
آب میشن، همه جای پاها پاک میشن!
از جای پاهات رو دل ها بترس،
گرمای آفتاب که چیزی نیست،
گرمای جهنم هم نمی‌تونه پاکشون کنه...
#حرف_دلم

1399/10/18 22:38

هیچ چیز در دنیا…
بدتر از معمولی شدن برای کسی نیست
تبدیل به روزمرگی شدن…
از اینکه حضورت برای یک نفر بشود
مثل مسواک زدن…
مثل شانه کردن…
که اگر حوصله داشت سراغت را بگیرد و اگر نداشت بگوید بماند برای بعد،
دیر نمیشود!
به خودتان احترام بگذارید
با کسی بمانید…
که اولویتش باشید
که برایش دغدغه بشوید
کسی که هر لحظه یادتان
در خاطرش رژه برود
کسی که به کار، به خواب و استراحتش بگوید:
بایستید…!
اول "او"…
#حرف_دلم

1399/10/18 22:39

‏شده گاهي حتي حوصله توضيح ِ دلخوريت ُهم نداشته باشي؟ من اون جوريم...
#حرف_دلم

1399/10/18 22:41

‏جوکر : از آدمی که همه دوستش دارند بترس
‏چون هیچ آدمی نمی تونه همه رو از
‏خودش راضی نگه داره . .
‏مگه اینکه یک خصلت کثیف تو خودش
‏پرورش بده و اون "دو روییه"



#حرف_دلم

1399/10/18 22:43

شبتون عشق?⭐

1399/10/18 22:46

قرارمان یک دم صبح
پاورچین پاورچین تو بیا
نزدیکی خیالم
دو ضربه به چشم
یک آغوش
هزار بوسه ناب
#پگاهتون_نیک?❤
#حرف_دلم

1399/10/19 07:18

ارسال شده از
نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1399/10/19 07:19

پاسخ به

تصویر

??

1399/10/19 07:19

#ایده_متن #آشتی_کنون #ایده_آشتی_کنون

به کدام بهانه تحریم شده ام?
زنگ نمی زنی☹️
نمی آیی?
و صدایت که می کنم?
بی هیچ حرفی?
از کنارم عبور می کنی?
امشب بیا?
پنج به علاوه یک شویم?
یعنی من و چای و شعر و ...☕️

و تو?‍♂

همراه با لبخندی ظریف?
بیا آشتی کنیم?
تو تحریم را بردار?
و من?‍♀
قول می دهم به همان بیست درصد از نگاهت قناعت کنم?
وهرگز❗️
سمت غنی سازی بوسه نروم ?
دیگه قهر بسه آقایی خودم بیا آشتیییی?
?
#ایده_آشتی
#دلبری
#پیامک
#حرف_دلم

1399/10/19 19:33

??عقشی آتی عقش

1399/10/19 20:04

#پارت_140
_هی خوشگل خانوم مطمئن باش تو رو از سر راهم برمیدارم ، آریا مال منه و برای همیشه هم مال من میشه!
با خونسردی بهش خیره شدم و گفتم:
_تموم شد حرف هات! به اندازه کافی وقتم رو گرفتی الان از سر راهم برو کنار میخوام برم به کار هام برسم ، درضمن مثل اینکه هشدار اون روز من رو یادت رفت!
به سمت منشی رفتم و گفتم:
_عزیزم
با شنیدن صدام سرش رو بلند کرد بهم خیره شد و گفت:
_جانم
_زنگ بزن نگهبان شرکت بیاد این خانوم رو بندازه بیرون داره مزاحمت ایجاد میکنه!
_باشه الان.
_پشیمون میشی
با پوزخند بهش خیره شده بودم که نگاه تهدید آمیزی بهم انداخت و رفت دختره ی روانی فکر کرده میتونه به همین راحتی شوهرم رو از دست من دربیاره! دختره ی *** باورم نمیشد معین همچین آدم کثیفی بوده باشه!
به سمت اتاقم رفتم روی میز نشستم و خواستم پرونده هایی که آریا داده رو ایمیل کنم که در اتاق بی هوا باز شد سرم رو بلند کردم با دیدن فاطمه چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:
_نمیتونی مثل آدم در اتاق رو باز کنی!؟
لبخندی زد و گفت:
_نمیدونی چیشده!
_باز چخبر شده!؟
_رئیس یه کارمند جدید استخدام کرده!
ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_خوب !؟
_میدونی دختره کیه!؟
_نه آخه من باید از کجا بشناسمش !؟
_دختره یکی از سرمایه داراست برای همین همه تعجب کردند چرا به عنوان یه کارمند ساده اومده اینجا مشغول به کار شده حالا فهمیدی!؟
_آره اما چرا باید همچین کسی بیاد تو شرکت ما مشغول به کار بشه!؟

فاطمه متفکر بهم خیره شد و گفت:
_من فقط یه احتمال میدم!
_چه احتمالی!؟
_به اون شوهر گودزیلات نمیگی!؟
چشم غره ای بهش رفتم و با حرص بهش خیره شدم
_درست صحبت کنا!
پشت چشمی برام نازک کرد و گفت:
_خوب حالا نمیخواد قاطی کنی ، من میگم این دختره به شوهرت نظر داره!
با صدای تقریبا بلندی داد زدم:
_چی!؟
_هیش صدات و بیار پایین طرلان میخوای همه خبر دار بشن!؟
_تو چی داری میگی!؟ چرا باید عاشق شوهر من بشه مگه نمیدونه آریا زن و بچه داره!؟
_چرا بابا اما این دختره از همون روزی که برای قرارداد اومد اینجا چشمش آریا رو گرفت این از رفتارش مشخص بود 
سرم داشت سوت میکشید با شنیدن حرف های فاطمه ، مثل اینکه این مدت که داخل شرکت نبودم اتفاق های زیادی افتاده بود که باید همشون رو سر و سامون میدادم!
_آریا میدونه این دختره بهش نظر بد داره!؟
_آره فکر کنم چون انقدر رفتار دختره ضایعه اس
با خشم زیر لب غریدم:
_من آریا رو میکشمش چجوری جرئت کرده همچین دختری رو که عاشقش هست استخدام کنه شرکت.
فاطمه تا خواست چیزی بگه صدای در اتاق اومد که با صدای عصبی گفتم:
_بله
در اتاق باز شد و دختر جوون شیک پوشی اومد داخل اتاق با دیدن

1399/10/20 14:59

دختر غریبه ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_بله!؟
_سلام من عسل شایسته هستم ، کارمند جدید اینجا!
پس این همون دختره بود که میخواست زندگی من رو خراب کنه لبخندی زدم و در کمال خونسردی بهش خیره شدم و گفتم:
_چه کاری از دست من برمیاد!؟
_اینجا اتاق منه!
_نه عزیزم اشتباه اومدی اینجا اتاق کار منه.
اون هم متقابلا لبخندی زد و گفت:
_من از این اتاق خوشم اومده بود به آریا جان گفتم ایشون هم گفتند از این به بعد تو این اتاق میتونم مشغول به کار بشم.
و با لبخند حرص درارش بهم خیره شدم دوست داشتم خر خره اش رو بجوم دختره ی احمق
_اون وقت آریا جان بهتون نگفته اینجا اتاق منه و هیچکس حق نداره پاش رو اینجا بزاره!؟
_نه
تا خواستم دهن باز کنم فحش بارش کنم در اتاق باز شد و آریا اومد داخل اتاق نگاهی به صورت عصبی من انداخت و به سمت اون دختره عسل برگشت و گفت:
_عسل جان از اتاقت خوشت اومد!؟
جانم عسل جان! دیگه داشت دود از کلم میزد بیرون تند تند نفس میکشیدم که صدای پر از عشوه اون دختره بلند شد:
_همه چیز عالیه آریا جان منتها این خانوم محترم میگن اینجا اتاق ایشونه و من ….
آریا حرفش رو قطع کرد
_قرار بود اتاق طرلان رو انتقال بدم ، تو میتونی کارت رو اینجا شروع کنی 
مثل بمب منفجر شدم
_جفتتون خفه شید!
صدای بهت زده ی فاطمه بلند شد:
_طرلان آروم باش خوبی!؟
با خشم به آریا خیره شدم و داد زدم:
_همین الان این دختر رو از اتاق من ببر بیرون تا جفتتون رو همینجا آتیش نزدم فهمیدی!؟

_این خانوم چرا ….
_تو خفه شو!
با شنیدن صدای داد من ساکت شد با چشمهای گرد شده بهم خیره شد ، نگاهم به آریا افتاد که لبخند شیطونی روی لبهاش بود با حرص بهش خیره شدم و گفتم:
_به چی داری میخندی!؟
با شنیدن این حرف من زود خودش رو جمع و جور کرد و با خونسردی بهم خیره شد و گفت:
_زیادی دارید بزرگش میکنید حالا که دوست ندارید اتاقتون رو ترک کنید هیچ اشکالی نداره شما و عسل جان تو همین اتاق با هم مشغول به کار میشید.
تا خواستم اعتراض کنم با گفتن خسته نباشید از اتاق رفت بیرون نگاهم به دختره افتاد که هاج و واج بهم خیره شده بود انقدر عصبی بودم دوست داشتم باهاش دعوا راه بندازم
_به چی خیره شدی!؟
شونه ای بالا انداخت و رو به سمت فاطمه کرد و گفت:
_من کجا میتونم کارام رو شروع کنم
قبل از اینکه فاطمه بخواد حرفی بزنه گفتم:
_میتونی اونجا کارت رو شروع کنی!
و به میز روبرو اشاره کردم سری تکون داد و به سمت میزش رفت فاطمه هم از اتاق رفت بیرون حالا من موندم و اون دختره که شده بود آینه ی دق من!

* * * * * *
_این دختره روی اعصاب منه باید اخراجش کنی!
آریا دست از غذا خوردن کشید سرش رو بلند کرد و گفت:
_چرا

1399/10/20 14:59

باید اخراجش کنم کارمند به این خوبی همه ی کار هاش درست و منظم.
دندون قروچه ای کردم و گفتم:
_من ازش خوشم نمیاد آریا ، این همه کارمند هست چرا باید دختر مثل اون بخواد به عنوان سمت کارمند کار کنه!؟
آریا متفکر بهم خیره شد و گفت:
_من نمیدونم بهتره از خودش بپرسی!
_آریا داری عصبیم میکنی هواست هست!؟
آریا در حالی که بلند میشد گفت:
_بهتره با خودت کنار بیاری طرلان اون دختره کارمند منه و تا موقعی که دوست داشته باشه میتونه مشغول به کار باشه ، حق نداری هیچ بی احترامی بهش بکنی.
با خشم از سر جام بلند شدم
عصبی لبخندی زدم و گفتم:
_خبریه انقدر سنگش رو به سینه میزنی!؟
آریا با لحن موزی گفت:
_شاید!
با شنیدن این حرفش جیغ بلندی کشیدم که آریا سریع به سمتم اومد و دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت:
_چخبرته میخوای باز اون جغ جغه هارو بیدار کنی!؟
عصبی بهش خیره شدم که دستش رو برداشت قبل از اینکه بخواد چیزی بگه لگد محکمی وسط پاهاش زدم که خم شد و آخی گفت
_وحشی ناقصم کردی داری چ غلطی میکنی!؟
با خشم بهش خیره شدم
_که شاید آره ، هم تو هم اون دختره ی عوضی رو زنده زنده دفن میکنم کثافط.

#حزف_دلم

1399/10/20 14:59

#پارت_141


از شدت عصبانیت داشتم خفه میشدم تموم مدت جلسه این دختره عسل داشت برای آریا عشوه خرکی میومد دلم میخواست بلند بشم گردنش رو بگیرم انقدر فشارش بدم تا جونش بالا بیاد دختره ی عوضی!
_طرلان جان!؟
با شنیدن صدای آرمین یکی از پسرای هوسباز شرکت که با اینکه میدونست من متاهل هستم بهم نخ میداد به سمتش برگشتم تا عصبی برینم بهش که با یاد آوری رفتار آریا و عشوه هایی که اون دختره داشت براش میومد لبخند خبیثی روی لبهام نشست و با ناز به آرمین خیره شدم و گفتم:
_جانم
با شنیدن این حرف من چشمهاش برق زد مرتیکه ی کثافط حقش بود همینجا حالش رو بگیرم عوضی هوسباز!
تا خواست حرفی بزنه صدای عصبی آریا بلند شد:
_خانوم مجد!
با شنیدن صداش به سمتش برگشتم با دیدن صورت عصبیش با لذت بهش خیره شدم و گفتم:
_بله
_شما تشریف بیارید اتاق من همین الان!
و خودش بلند شد رفت من هم بلند شدم و همراهش به سمت اتاقش حرکت کردم همین که داخل اتاق شدم در رو محکم بست و من رو کنار در خفت کرد
_داری چیکار میکنی برو کنار ببینم.
با چشمهای عصبیش بهم خیره شد:
_هیش ساکت شو امروز به اندازه کافی اعصاب من رو بهم ریختی.
_من اعصاب تو رو بهم ریختم ، یا تو داشتی کرم میریختی هان کدومش!؟

_خوش ندارم بخوای با غیرت من بازی کنی طرلان میدونی که تو این موارد سگ بشم بد سگ میشم پاچه ات و میگیرم!
پوزخندی تحویلش دادم و گفتم:
_تو هیچوقت تعادل روانی نداشتی همیشه سگ اخلاق بودی الان هم نمیخواد اخلاق خوشت رو به رخ بکشی.
_دوست ندارم دیگه با اون مرتیکه همکلام بشی فهمیدی!؟
لبخند حرص دراری تحویلش دادم و گفتم:
_چطور تو با اون دختره عسل خوب دل و قلوه میدی لاس میزنی به من که رسید شد اخ و پیف
_خفه شو!
با شنیدن این حرفش ساکت شدم به چشمهای عصبیش خیره شدم
_دیگه هیچوقت اسم هیچ پسری رو جلوی من نیار فهمیدی!؟
_نه
نمیدونم این همه جرئت رو یهو از کجا پیدا کردم! به چشمهای خشمگین و عصبیش خیره شدم و گفتم:
_هر موقع تو برای من احترام قائل شدی و اجازه ندادی اون دختره بهت نزدیک بشه اون وقت من هم به حرف هات احترام میزارم
_طرلان!
_دستت رو بردار میخوام برم
_حسودیت شد از اینکه عسل بهم نزدیک شد یا داره برام ناز و عشوه میاد کاری که تو اصلا بلد نیستی و فقط بلدی مثل سگ وحشی به بقیه بپری.
با چشمهای گشاد شده بهش خیره شدم
_تو به من گفتی سگ وحشی!؟
ابرویی بالا انداخت و گفت:
_مگه غیر از تو کسی دیگه ای هم تو اتاق هست دارم به عقلت هم شک میکنم.
از شدت خشم داشتم نفس نفس میزدم دوست داشتم گردنش رو خورد کنم پسره ی عوضی 
_ تو تو ….
پوزخندی زد و بهم خیره شد
_زیاد حرص نخور کوچولو واقعیت هارو همیشه باید

1399/10/20 15:00

شنید
نفسم رو عصبی بیرون دادم و دستم رو روی سینه اش گذاشتم و هلش دادم که رفت عقب و دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد و گفت:
_چیه چرا جوش آوردی
_تو خجالت نمیکشی!؟
متفکر بهم خیره شد و گفت:
_چرا باید خجالت بکشم!؟
_واقعا روت میشه جلوی زنت بشینی از بقیه ی دخترا حرف بزنی تو تو ….
ساکت شدم نتونستم چیزی بگم بهش میدونستم الان انقدر عصبی هستم که ممکن هر حرفی بزنم.
اومدم از اتاق برم بیرون که آریا اسمم رو صدا زد؛
_طرلان
به عقب برگشتم و حرصی جوابش رو دادم:
_بله
لبخند جذابی زد و با لحن خاصی گفت:
_وقتی عصبی میشی خیلی خوشگلتر میشی جوجه اردک زشت من!
عصبی از اتاقش خارج شدم و در رو محکم به هم کوبیدم ، لعنت بر ذات خراب چجوری میتونست اینجوری باهام حرف بزنه مثلا من زنش بودم نشسته از اون دختره عسل بیشعور تعریف میکنه!
یه بلایی سرش دربیارم اون سرش ناپیدا.

_چند وقته با آریا ازدواج کردی!؟
سرم و بلند کردم و عصبی بهش خیره شدم و گفتم:
_به تو ربطی نداره من چه موقع و چجوری با همسرم آشنا شدم میفهمی!؟
چشمهاش گرد شد خواست حرفی بزنه که صدای داد و بیدادی از بیرون اومد متعجب شدم باز چخبر شده بود بلند شدم و به سمت بیرون از اتاق رفتم عسل هم همراه من اومد 
به سمت منشی برگشتم و گفتم:
_چیشده!؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:
_نمیدونم یه خانوم و آقایی اومدند رفتند تو اتاق مثل اینکه با رئیس دعواشون شده
سری تکون دادم و به سمت اتاق رفتم در رو باز کردم با دیدن معین و همون دختره که اون روز اینجا بود و داشت عر میزد حامله اس ابرویی بالا انداختم و گفتم:
_اینجا چخبره!؟
آریا عصبی لبخندی زد و گفت:
_اومدند داشتند درمورد بچه ی تو شکم این خانوم اراجیف سر هم میکردند.
در اتاق رو بستم و به سمت معین و اون دختره رفتم تو چند قدمیشون ایستادم و رو به معین گفتم:
_چه نسبتی با این داری!؟

معین با پوزخند بهم خیره شد 
_خواهرمه!
مثل خودش پوزخندی تحویلش دادم و گفتم:
_خواهرت انقدر هرزه اس که فرستادیش برای مرد متاهل نقشه بریزه!؟
با شنیدن این حرف من چشمهاش برق زد از شدت خشم 
_خفه شو هرزه خودتی تو ….
هنوز حرفش کامل نشده بود که مشت محکم اریا تو صورتش کوبیده شد آریا عصبی بهش خیره شد و فریاد زد:
_خفه شو مرتیکه ی بیناموس فکر کردی همه مثل خودت بی غیرتن! خواهر هرزه ی قلابیت رو فرستادی اینجا تا با عشوه های مضحکش مثلا دل من رو ببره تد نیم نگاهی بهش بندازم و بتونی کارت رو از پیش ببری!؟
با شنیدن این حرف آریا جفتشون رنگ از صورتشون پرید صدای بهت زده ی دختره بلند شد:
_تو چی داری میگی خواهر قلابی منظ ….
_منظور من رو خیلی خوب فهمیدید الان هم جفتتون گمشید تا زنگ نزدم

1399/10/20 15:00