پاسخ به
لب هایم را به گونه اش چسباندم و خیلی زود عشق به شکل بوسه هاي ریز ریز گردن و صورتش را در آغوش گرفت. د...
جان دلم.
- من نمی خوام اینجا تنها باشم. هر لحظه توي این خونه دارم اذیت میشم.
بوسه اي به سرش زدم و آرام گفتم:
- صبر می کنم مریم یا سارا بیاد بعد میرم. بهشون می گم اصلا ببرنت خونه خودشون.
راستی مریم می دونه نی نیمون تو راهه.
ندیده می دانستم لبخند می زند. من هم لبخند زدم... حالا می فهمم حکمت حضور بی موقع
مسافر قاچاقیمان چیست! و متاسفانه می دانستم دلخوشی حضورش براي ماریا از حضور
من پررنگ تر است.
در آغوشم به خواب رفت و من تا غروب فکرم درگیر بود و مدام چند روز آینده را در
ذهنم ترسیم می کردم، از حرف هایی که می خواستم بزنم تا واکنش هاي احتمالی رامتین!
آرام ماریا را از آغوشم جدا کردم و بدون هیچ جابجایی اضافی از کنارش بلند شدم و بعد
از مرتب کردن لباس هایم از اتاق بیرون زدم.
صداي جر و بحث رامتین و صدف به سختی به گوش می رسید و آنقدر ناواضح بود که
چیزي دستگیرم نشد.
سیما به سمتم آمد و با ابروهاي بالا رفته گفت:
- آدم تو کارهاي تو بچه می مونه! بیا برو اتاق پدرت که مثل اسپند روي آتیش شده از
وقتی فهمیده تو و رامتین می خواین برین!
سعی کردم لبخند دلگرم کننده اي به رویش بزنم که چشم هایش را درشت کرد و از
کنارم گذشت.
1400/07/19 08:08