پاسخ به
بوسه ي گرم ماریا باعث شد چشم هایم را باز کنم. با خستگی دست هایم را باز کردم و ماریا را به آغوش کشیدم...
هرچی... اصلا بگو قدر یه نخود... جنین انسان از همون دوران که داره تشکیل میشه حس
مادر و کسایی که باهاش حرف می زنن رو درك می کنه و بعدها همین ها شخصیت بچه
رو می سازه. می خواي بچم بشه از این بچه هاي بی تربیت؟
هضم حرف هاي قلبمه سلبمه ي ماریا برایم سخت بود. چینی به بینی ام دادم و آرام گفتم:
ـ من که نفهمیدم چی به چیه! انگاري گفتی بی تربیتی نکنم که اینم بی تربیت نشه. خیلی
خوب. جناب توله روي اعصاب مادرت پیاده روي نکن تا این مادرت که نفس ما هم هست
روانی نشود و به پر و پاي ما نپیچد؛ آخر می دانی توله جان... این خانم این روزها اضطراب
زیادي دارد ...
صداي خنده ي ماریا هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد. با لبخند به خنده هایش خیره شده
بودم و به یکباره با بیشترین احساس ممکن گفتم:
ـ فداي خنده هات.
باز هم خندید و بعد آرام شد... لحظه به لحظه آرام تر و در نهایت طرح لبخندي روي لب
هایش نشست و مجبورم کرد عروسک کوچکم را تا آن جا که می توانم توي دست هایم
فشار دهم. آخ خدا... من گناهکار... چقدر این زن را دوست دارم.
به سختی از او جدا شدم و راهیش کردم تا به طبقه پایین و پیش خاتون برود. خودم هم
بعد از سر و سامان دادن به وضعیتم از اتاق خارج شدم. در را به آرامی بستم و دست در
جیب و سر به زیر به سمت پله ها می رفتم که صداي باز شدن در یکی از اتاق ها باعث شد
سرم را بلند کنم.
ـ رهام؟
1400/07/23 17:22