پاهایم گیر کرد به گوشهی لبخندت وَ افتادم در چالِ گونه ات، خواستم نجات پیدا کنم ؛رفتم بالاتر و غرق شدم در چشمانت، گریه کردی و به همراهِ یکی از اشک هایت بر روی گونه ات چکیدم، از گونه ی تو بر رویِ یکی از غنچه هایِ زردِ پیراهنت افتادم،غنچهی پیراهنت رُشد کرد، بزرگُ بزرگتر شد، گلِ بزرگی شد و من هرلحظه بیشتر عطرِ گیسوانت را استشمام میکردم، تاری از گیسوانت را گرفتم ، بالا رفتم و بر رویِ زیبا ترین نقطهی جهان نشستم.سياهي زلف هاي تو پناهگاه امني بود برایِ جانِ خسته ام، رفتی؛ و من پریشانِ این سیاهیِ زیبایِ غیرِقابلِ وصف.
#حرف_دلم
1400/10/14 14:53