پاسخ به
?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #612 مژده کیفمو گذاشت رو پاش وگفت: وقت نشده بیاد سونو قبال دکتر لبخند مهربونی...
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
✨
#613
چیزی که نخوردی؟
یکم فکر کردم وگفتم:
یه لیوان چایی و یدونه بیسکوییت.
سرشو تکون داد.
اشاره کرد به تخت و گفت:
مانتوتو درار از زیرشم اگه پیرهن داری بده بالا ودراز بکش رویه تخت.
داشتم میمردم ازخجالت.
عجب غلطی کردما .
با دستگاهای دور وور یکم ور رفت وگفت:
چند سالته؟
مانتومو دادم دست مژده و خوابیدم رو تخت وگفتم:
تازه رفتم تو 17.
ابروهاش باال پرید وگفت:
اوه!چه زود مادر شدی.
نگاه متعجبی به شکمم کرد وگفت:
گفتی 5 ماهته؟
1401/04/11 18:21