The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

#حرف_دلم

657 عضو

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨

#612

مژده کیفمو گذاشت رو پاش وگفت:
وقت نشده بیاد سونو قبال
دکتر لبخند مهربونی زد و هیکل تو پرش رو از پشت میز آورد اینطرف و
گفت:
خودت چی؟از ویارت چیزی حدس نزدی؟؟
به نشونه منفی سری تکون دادم
مژده ریزریز خندید وگفت:
آخه ویارشم عجیب غریبه.
دکتر سوالی نگاش کرد ومژده ادامه داد:
راستش من زن حامله از نزدیک ندیده بودم.
تو دوست آشنا و فامیل.
ولی هم توکتابا هم تو فیلمای تلویزیون دیدم دختره حالت تهوع داشته.
ولی این مادر نمونه به بو ویار داره.
دکتر خنده ی نمکی ای کردوگفت:
البته عجیب غریب نیست خیلیا همینطوری میشن ولی به ندرت پیش میاد
حاال پاشو بیا اینجا ببینم.
از رو صندلی پاشدم و دنبالش رفتم.
پشت یه پرده ی سفید به تخت اشاره کرد وگفت:

1401/04/09 16:58

قشنگترین تعریف دلتنگی مال شمس لنگرودیه اونجا که میگه:

"دلتنگی
خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه....

#حرف_دلم
#دلتنگی

1401/04/11 01:44

میدونی مهم ترین چیز تو رابطه تعهده، میخواستم بهت بگم که من حتی اگه بدترین کارم باهام بکنی جاتو به هیچکی نمیدم، میخواستم بگم که جای تو فقط با تو پر میشه نه کسی دیگه، میخواستم بگم که قلبم تا اخرین تپش متعهد به تو میمونه.

#حرف_دلم

1401/04/11 18:02

تویی ⟮ والاترین مهمان ⟯ دنیایم
که دنیا بی ‹ تو › چیزی چون
تو را کم داشت.???
✾࿐༅?♥️?༅࿐✾
#حرف_دلم
#ایده_متن

1401/04/11 18:18

پاسخ به

?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #612 مژده کیفمو گذاشت رو پاش وگفت: وقت نشده بیاد سونو قبال دکتر لبخند مهربونی...

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#613
چیزی که نخوردی؟
یکم فکر کردم وگفتم:
یه لیوان چایی و یدونه بیسکوییت.
سرشو تکون داد.
اشاره کرد به تخت و گفت:
مانتوتو درار از زیرشم اگه پیرهن داری بده بالا ودراز بکش رویه تخت.
داشتم میمردم ازخجالت.
عجب غلطی کردما .
با دستگاهای دور وور یکم ور رفت وگفت:
چند سالته؟
مانتومو دادم دست مژده و خوابیدم رو تخت وگفتم:
تازه رفتم تو 17.
ابروهاش باال پرید وگفت:
اوه!چه زود مادر شدی.
نگاه متعجبی به شکمم کرد وگفت:
گفتی 5 ماهته؟

1401/04/11 18:21

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#614

دستی به شکمم کشیدم و تائید کردم.
لباسمو یکم پایین داد وگفت:
شکمت خیلی بزرگ شده واسه 5 ماهگی زیادیه.
موقع راه رفتن تنگی نفس هم میگیری؟
اخمی کردم وگفتم;
اوووه.الان دوتا پله اومدم بالا اجدادم اومد جلوچشمم.
متفکر به شکمم نگاه کرد وگفت:
پاهاتو دراز کن راحت بخواب.
یچیزی مثل ژل ریخت رو دستش و اروم شروع کرد ماساژ دادن رو شکمم.
خنک بود.
هی تلگرافی با نگاه با مژده حرف میزدیم.
اون هی لبخند تحویل میداد
منم عین یه بز نگران وخسته نگاش میکردم.
اینم وقت گیر اورده.
دکتر که ژل مالیش تموم شد یه دستگاهیو گذاشت رو شکمم و تکون داد تا
یچیزای برفکی اومد رو تلویزیون کوچولوی بالا سرم.

?͜͡❥

1401/04/11 18:21

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#615

اول نگران و متعجب زل زد به مانیتور کوچولو بعد یهو لبخند گشادی زد و
گفت:
واییی تبریک میگم مامان کوچولو!
دوقلو بارداری!!!!
همچین یدفعه ای گفت که میتونم قسم بخورم رفتم تو کما.
مژده یکم مات نگام کرد بعد پرید بالا و شروع کرد جیغ وداد کردن.
دکترم فهمیده بود از خوشحالیه هیچی نمیگفت وخودشم هی میخندید.
باورم نمیشد!
یعنی من دوقلو باردارم؟
یدفعه میتونم مادر دوتا بچه بشم؟!
ازخوشی میخواستم بال دربیارم ولی جلو خودمو گرفتم که دکتره فکر نکنه
عقلمو ازدست دادم!
پرده رو کشید و یکم لباسمو داد پایین تر و با دست یکم بدنمو ماساژ داد
وگفت:
بخاطر سن و سال کم و دوقلو بودن بچه ها باید حواست خیلی جمع باشه.
الان نمیشه دقیق جنسیتشونو تشخیص داد ولی احتمال میدم پسر باشه.
اینجا که دردی نداری؟؟
اروم گفتم:
نه

1401/04/15 13:32

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#616

عقب رفت وگفت:
خوبه.فقط باید مواظب خودت باشی.
احتماال فروردین ماه هم به دنیا میان اگر زایمان زودرس نداشته باشی!
دستمالی دستم داد که رو شکمم رو تمیز کنم و پرده رو کنار زد و رفت بیرون.
دستکش هاشو انداخت تو سطل آشغال و گفت:
این داروها وویتامینایی که مینویسم حتما مصرف کن.
یه رژیم غذایی ام میدم بهت اونم فراموش نشه.
تا ایشاال دوتا کوچولوی خوشگلت صحیح وسالم و به موقع به دنیا بیان.
یه ویزیت دیگه ام مینویسم ماه دیگه یه سر بیا.
با کمک مژده از تخت پایین اومدم و مانتومو تنم کردم.
مژده برگه ها و نسخه ورژیمو از دکتر گرفت وبا تشکر و خداحافظی از اتاق
رفتیم بیرون.
دستمو گذاشته بودم رو شکمم و مدام حرفای دکتر تو سرم میچرخید!
وای مگه میشه؟
عین حاملگیم چندماهی طول میکشه که بفهمم واقعا دوقلوباردارم!
مژده مدام با ذوق حرف میزد ولی مگه میفهمیدم چی میگه!
از ساختمون که بیرون اومدیم دستمو کشید وگفت:
ماکه تا اینجا اومدیم بریم چند دست لباسم برا این گوگولیا بخریم من دلم ضعف
میره وایییییی.

?͜͡❥

1401/04/15 13:33

????????

#عاشقانه_برای_همسرم


"ذرّه ذرّه" شدن
خیلی سخت تر از "یه ذره" شدنه!
گاها دلم برای تو یه ذره که نه ، ذره ذره میشود..!

════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════
         #حرف_دلم
#ایده_دلتنگی

1401/04/15 14:11

من باد میشم میرم تو موهات، حرف میشم میرم تو گوشات، فکر میشم میرم تو کلت، من برق میشم میرم تو چشمات، اشک میشم میرم رو گونت، زلف میشم میام رو شونت، من باد میشم میرم تو موهات، سیگار میشم میرم رو لبهات، دود میشم میرم تو ریه ات، من هرچی میشم تا به تو نزدیک تر باشم.
#حرف_دلم
#ایده_متن

1401/04/17 21:47

این چیزایی که من با تو تجربه کردم، این حسایی که باهاشون آشنا شدم، اینکه فهمیدم میتونی یکیو بیشتر از جونت دوست داشته باشی، اینکه فهمیدم میتونی واسه یه نفر دست به هر کاری بزنی، دیگه غیره ممکنه با کسی بتونم تجربه کنم.
#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/04/17 21:48

تو فوق العاده‌ای
تو پناهی میونِ هراتفاق ناخوشایندی
تو شریکِ لبخندمی
تو همراهی برای هر مسیر سخت
تو گوش شنوایی برای هر درد و دل
تو رفیقی برای هر قدمِ زندگیم
تو هستی معجزه هرجا که لازمه باشی
هرجا که نیازه باشی.
تو دریایی، زلال و وسیع
اسمونی، بخشنده و زیبا
تو سمبل رحمتِ خدایی
تو برای من معجزه‌ای؛معجزه

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/04/17 21:48

عشقم میخوام بهت بگم که...
وقتی هستی همه چیز فرق داره
همه چیز کنار تو قشنگتره برام،خوشیام طولانی تره،غمام کمتره،خنده هام بیشتره،بااومدنت وجودمو پراز عشق کردی نفسم
توی تموم دنیا تو تنها دوست داشتنیه منی،تو تعریف نشدنی ترین حس برای منی مرسی بخاطر وجودت بخاطرحضورت که توقلبم همیشگیه،تو عمیق ترین نقطه قلبم جاداری
ازمبتلاشدنم به تو همه چیز قشنگ شد…
جایی که اسم تو یه بار بیاد هزاربار دل من میره…
زندگیم؛بعضی ادما یه جوری خوبن که اگه یه ثانیه هم نباشن دنیا خیلی نفس گیره تودقیقا همون ادمی واسه من دورت بگردم
اینو بدون هیچ لحظه ای نیست که دلتنگت نباشم…
تورو نه تنها دوست دارم بلکه تمام ذرات تنم تورو میخواد عشقم
#بفرس_براش??
#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/04/17 21:50

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فراوان دوستت دارم
داغ تر از آتش فشان های فعال
عمیق تر از مسیر شهاب ها
وسیع تر از تخیل یک زندانی...
"دوستت دارم"?

#دلبری
#ایده_متن
#حرف_دلم

1401/04/17 21:50

#صبح_بخیر


نميدانم از نور آفتاب است یا از تو
فقط میدانم صبح بخیرهایت
دنیای مرا نورانی می کند... ?
صبح بخير نفسممم?


════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════
       #حرف_دلم

1401/04/18 08:14

#صبح_بخیر


تو همان "صبح بخیری" هستی
که کوچه هایِ شبم را
به نگاهی دلبرانه
سپید می کنی...!
════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════
        #حرف_دلم

1401/04/18 08:15

#ایده_شیطنت

#ایده_متن

بفرستین به همسران جان ??

از پشت تریبون دلت عشـــــق چنین گفت:

_ محبوب من زیباست
قشنگ است
ملیح است
(منو میگه ها? قربون اون تریبون دلت ??)

اعضای وجودت همـــــه فـــــریاد کشیدند:

_احسنت!
صحیح است،صحیح است،صحیح است

اینو دلت میگه ! خودت چی عشقم؟ ...??

════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════
         #دلبری
#چالش
#حرف_دلم

1401/04/18 08:15

#عاشقانه_برای_همسرم
#ویژه_همسران_دور_ازهم

خونه که نیستی ?


جایَت کنارم خالیست!
مثلِ نبات کنارِ چای
مثلِ گلپر رویِ انار
مثلِ بویِ نم وقتِ باریدنِ باران
مثلِ برگ‌هایِ طلایی در پاییز
همینقدر ساده
همینقدر مهم
همینقدر حیاتی...!


════‌‌‌‌༻‌❤༺‌‌‌════
      #ایده_متن
#دلتنگی
#حرف_دلم

1401/04/18 08:17

سلام خوشگلا عیدتون مبارک ?

1401/04/19 13:57

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#لانگ_دیستنس
#حرف_دلم

1401/04/21 01:03

من تورو مثل آخرين روز هفته، مثل پنج دقيقه خواب بيشتر، مثل یه صبحانه‌ى دورهمى، مثل بوى سنگک داغ، دوست دارم. من تورو مثل یه فنجان چاى دنج و گرم، مثل یه صندلى كنار شومينه، مثل يک كلبه‌ى چوبى تو دل جنگل، دوست دارم. من تورو مثل خوابيدن زير نور ستاره‌ها، مثل لبخند زدن به یه بچه، مثل قدم زدن زير بارون، دوست دارم. من تورو مثل یه مادر، مثل یه پدر، مثل یه خانواده، دوست دارم.من تمام اينارو، در كنار تو دوست دارم.


#حرف_دلم

1401/04/21 17:55

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#617

ریزریز خندیدم وگفتم:
اصال فکرشم نکن
یه آژانس بگیر مستقیم میریم خونه.
مظلوم نگاهم کردوگفت:
چرا اخه؟
کالفه چرخیدم سمتش وگفتم:
اونی که جلوی اتاق دکتر خوردم بهش دیدی؟
اون پسرخالم بود!
میدونی اگه صورتمو میدید یا میشناخت چی میشد؟
بدبخت میشدم!
االنم نمیخوام ریسک کنم من شانس ندارم.
مژده با دهن باز خیره شده بود بهم!
با تته پته گفت:
چ...چرا زودتر نگفتی!
سرمو تکون دادم وگفتم:
جلو دکتر میگفتم؟
نمیشد که.
زودباش بریم دوباره االن سروکله یکی از قماش کیان پیدا میشه اونوقت من
میدونم باتو.

?͜͡❥

1401/04/23 01:43

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#618

مظلوم کنارم راه افتاد
اون طفلی ام بخاطر من وبچه هام ذوق داشت وگرنه به اون که چیزی
نمیرسید!
دستمو انداختم دور شونش وگفتم:
خب حاال قهر نکن کوچولو...
ببخشید.ولی بخدا میترسم.جلو اتاق دکتر کم مونده بود پس بیفتم!
سرشو تکون داد وگفت:
قهر نکردم...ولی ناراحتم.
هرچی سعی میکنم خودمو قانع کنم که چرا همچین فداکاری احمقانه ای کردی
نمیتونم.آخه تا کی میخوای اینجوری زندگی کنی آیسل ؟
دستمو گرفتم جلو دهنم وگفتم;
عهههه هیس بابا .زهرماره آیسل .یواش تر حرف بزن
من فداکاری احمقانه نکردم.
کار درستو انجام دادم
با حرص برگشت سمتم وگفت:
کدوم کار درست؟
خودت تنهایی تشخیص دادی کار درست اینه؟
بقیه بوقن که نظرشونو به ریشه ی شالتم نمیگیری؟

?͜͡❥

1401/04/23 01:43

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#619

کالفه نگاهی به خیابون کردم.
20 متر اونور تر یه اژانس بود.
نگاهی به آژانسه کردم و روبه مژده گفتم:
بقیه کیه؟
مچ دستمو گرفت ومنوچرخوند سمت خودش وگفت:
بابای اون طفل معصومای تو شکمت.
وبا انگشت زد تو شکمم.
صورتم جمع شدودستمو گذاشتم جای انگشتش :
دردم اومد بیشور...
بعدشم برای بقول تو بابای این بچه ها بود ونبود من مهم نیست و اینو بارها بهم
یاد اور شده بود االنم اگه میبینی دنبالمه واس خاطر اینه کسی پیدا نشده
تحقیرش کنه و عذابش بده دوباره یاد من افتاده
مژده نگاه غمگینی بهم انداخت وگفت:
واسه تو چی؟
واسه توام مهم نیست ؟
اینکه بچه هات پدر ندارن و فردا حتی شناسنامه ام نمیتونی براش بگیری مهم
نیست؟
بغض کرده زمزمه کردم:
نه مهم نیست.

?͜͡

1401/04/23 01:43

?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨


#620

مژده عصبی گفت:
پس غلط کردی واسه نجات اون شوهر ابله تر از خودت ، خودتو آواره کردی
عصبی برگشتم سمتش وگفتم:
اگه بخاطر اینکه اومدم تو شیرخوارگاه داری میگی الکی پای کیانو نکش
وسط رک و واضح بگی ام میرم گورمو گم میکنم
حالت چهره اش عوض شد و منو کشید تو بغلش.
گونمو بوسید وگفت:
بخدا منظورم این نبود.
من هرچی میگم بخاطر خودته.
د آخه هرکی ندونه من که میدونم دوسش داری.
فردابخوای بری زایمان به هزار جور مشکل میخوری.
سما مجرده! ه نمیتونی با هویت اون بری
از طرفی ام با هویت خودت بری بیمارستان سریع گذارشتو میده کالنتری که
دربه در دنبالتن.
حرفاش حق بود!
دروغ که نمیگفت!
ولی چاره ای نداشتم!
چقدر بدبخت و درمونده بودم
اگه این قضیه ی بارداریم نبود تاحاال خودمو خالص کرده بودم ولی افسوس!

1401/04/23 01:43