پاسخ به
?✨?✨?✨ ?✨?✨ ?✨ ✨ #628 مردے هستم با موهاے سفید و چهره اے خسته ... مردے که خیلے ها میشناسنش اما ...
?✨?✨?✨
?✨?✨
?✨
✨
#629
5ماهه نشستی واسه خودت رویابافی میکنی فکرمیکنی بازم برمیگرده؟!
عمرا!
فشاری به گلوش آوردم وغریدم:
اینا فضولیاش بتونیومده یادبگیرتومسائلی که بهت مربوط نیس دخالت نکنی.
با ضرب ولش کردم و برگشتم پشت میز.
پرونده رو پرت کردم تو سینه ش وگفتم:
اگه مشکل داره بده برسام حلش کنه بعدشم والسالم شد تمام دیگه قدم نحستو تو
شرکت من نمیذاری نسناس.
مفهومه؟
پوزخندی بهم زد و در مقابل چشمای مبهوت چند نفری که جمع شده بودن
جلوی در اتاقم بیرون رفت و منشیم درو بست.
نشستم پشت میزو چنگ زدم توموهام.
میبینی چی به سرم آوردی آیسل ؟
اینقدر حقیر شدم که هر احمقی به خودش اجازه میده اینجوری باهام حرف بزنه!
"گرگی بودم که عشق بره ای مرا ضعیف و خانه نشین کرد!
آنقدر که مضحکه ی بره ها و سگ ها شده ام!
اما وای به روزی که عشق آن بره از سرم بپرد!!!
همه را میــــــــــدرم..."
سرمو گذاشتم رو میز و تو خاطرات گذشته غرق شدم...
?͜͡❥
1401/05/05 19:53