تر بشم..و همینطورم شد.. به مرور سخت تر و نفوذ ناپذیرتر شدم..جوری که گاهی یادم میره کی بودم.. یه پسر شاد و سرزنده..ولی اون ماله زمانی بود که نمی دونستم اطرافم چه خبره.. وقتی که چشمم به روی حقیقت ها باز شد..وقتی که فهمیدم توی این دنیا باید درّنده باشی تا توسط دیگران دریده نشی.. یه جوون 20 ساله که از همون سن راه سنگ شدن و بی احساس بودن و اموخت..و کم کم تبدیل شد به کوهی از غرور و تکبر..خودخواهی و گناه.. و من خودم این راه و انتخاب کردم..چون به کمکش می تونستم به اون چیزی که می خوام دست پیدا کنم..پس مجبور بودم.. از شایان خواستم منو اموزش بده و در مقابل دینم و بهش ادا کردم.. و من از آرشامِ شاد و خوشحال تبدیل شدم به ارشامِ مغرور و ..گناهکار.. همیشه این واژه توی ذهنم بود که من یک گناهکارم..شاید صدای وجدانی بود که سالهاست خفته نگهش داشتم.. ولی گه گاه زیر لب این کلمه رو تکرار می کردم ” گناهکار “.. بودم..و برای بودنم افتخار می کردم..برای خرد کردن باید محکم بود..جوری که حتی ذره ای ترک ، بر احساست چیره نشه.. و من تونستم..سخت و نفوذ ناپذیر.. این همون چیزی بود که می خواستم..
شایان تمام محموله ها رو بازرسی کرد..همیشه شخصا خودش روی اونها نظارت داشت..توی کارش دقیق بود و حساب شده عمل می کرد..
–همه چیز عالیه..همونطور که می خواستم.. مردونه دستش و گذاشت روی شونه م و کمی فشرد.. –کارت حرف نداشت پسر..مثل همیشه.. یکی از افراد سراسیمه وارد انبار شد.. داد زدم: مگه نگفتم تا دستور ندادم وارد نشید؟.. وحشت زده گفت: قربان پلیسا.. تیز نگاش کردم: پلیسا چی؟!.. –محاصره مون کردن قربان.. نگاهی بین من و شایان رد و بدل شد.. — پس شکور چه غلطی می کرد؟!..مگه نگفتم به محض دیدنه مورد مشکوک خبرم کنید؟.. –قربان یه دفعه ریختن دورمون کردن..الانم با چند تا از بچه ها درگیرن.. -لعنتیااااااا.. زیر لب غریدم و به طرف در هجوم بردم..با دست لباسش و گرفتم و پرتش کردم اونطرف.. رفتم بیرون..صدای تیراندازی از پشت انبار بود..اسلحه م و در اوردم..اماده ی شلیک شدم..اروم از کناره ی انبار به اونطرف سرک کشیدم..چند تا ماشین و افراد پلیس اون طرف اماده ایستاده بودند و به طرف بچه های ما شلیک می کردن.. لعنتیا..همینو کم داشتیم.. شایان کنارم ایستاد..اسلحه ش و در اورد .. -هنوز اینطرف نفوذ نکردن.. –می دونی که باید چکار کنی؟.. سرمو تکون دادم.. –من از چپ میرم..تیراندازی می کنیم به بچه ها هم دستور بده عقب نشینی نکنن..اگه تار و مار شدن که هیچی ولی اگه اونطور که می خواستیم پیش نرفت..دیگه خودت می دونی که باید تو این جور مواقع چکار کرد.. -کارم و بلدم.. –فقط هر کار می تونی بکن ..من
1398/04/30 11:02