The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💄ماسک زیبایی صورت💄

9 عضو

یه رمان دیگه میزارم

1398/04/31 17:42

ازدواج اجباری خوبه یا ن

1398/04/31 17:44

پاسخ به

میخای بخونی یا ن

آره میخونم خوشم اومد

1398/04/31 17:47

بخاطز بچه نمیتونم بخونم

1398/04/31 17:47

?

1398/04/31 17:47

پاسخ به

ازدواج اجباری خوبه یا ن

اینو تموم شه بعد ?

1398/04/31 17:47

مرسی اه?

1398/04/31 17:47

پارت چندمی

1398/04/31 17:49

دو

1398/04/31 17:50

?

1398/04/31 17:50

آخه گم میشن باید بگیردم دنبالشون

1398/04/31 17:51

چندتا پارت داره؟

1398/04/31 17:51

30

1398/04/31 17:51

اووووووو

1398/04/31 17:51

اگه میخوای یه رمان دیگه بذاری میشه اینو به شخصیم بفرستی؟

1398/04/31 17:51

باشه

1398/04/31 17:52

مرسی

1398/04/31 17:52

ازدواج اجباری خوبه یا یه چی دیگه بزارم
اگه موافقین بزارم

1398/04/31 17:53

نیستین یکی دیگه

1398/04/31 17:54

پاسخ به

ازدواج اجباری خوبه یا یه چی دیگه بزارم اگه موافقین بزارم

اینو بزار ❤

1398/04/31 17:56

اگه همه موافقن بزارم

1398/04/31 18:01

بلههههه??????من موافقم همه موافقن???????همه دستا بالا????

1398/04/31 18:09

پاسخ به

بلههههه??????من موافقم همه موافقن???????همه دستا بالا????

?????

1398/04/31 18:41

تازه از مدرسه تعطیل شده بودم تو راه خ و نه بودم سرکوچه با سارا خدافظی کردم خ و نه ی ما یکی از نقاط پایین

شهر بود یه خ و نه ویلایی حیاط دار با دیدن bmw سفید رنگی که در خ و نه پارک شده بود تعجب کردم تو این محله هیچکی از این ماشینا نداشتم اونم ماشینی که جلوی خ و نه ما پارک شده باشه با تعجب رفتم تو خ و نه دو جفت کفش مردونه در خ و نه گذاشته بود در رو باز کردم ورفتم تو خ و نه ما طوری بود که پذیرایی و نشیمن یکی بود برای اینکه بری تو اتاقا باید ازونجا رد میشدی با کنجکاوی رفتم تو با دیدن دوتا پسر جوون که روی زمین نشسته بودن دیگه خیلی تعجب کردم با شک نگاشون کردمو سلام دادن اونام با شک جوابمو دادن سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم

باران کوچولوی من تو اتاق با لباسای مهدش خوابش برده بود اروم ب**و*سیدمش و لباساش و طوری که بیدار نشه در اوردم لباسای خودمم عوض کردم و رفتم توی اشپزخ و نه بازم باید ازجلوی اون دوتا مرد رد میشدم این دفعه باباهم روبه روش نشسته بود به بابام سلام کردم که با مهربونی جوابمو داد رفتم تو اشپزخ و نه و بابا رو صدا زدم -بابا؟ -جانم؟ -میشه چندلحظه بیاین؟ -اره بابا اومد -جانم؟ -اینا کین بابا؟

رمان ازدواج اجباری

1398/04/31 18:47

خلاصه رمان ازدواج اجباری

1398/04/31 18:47