The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های جدید

602 عضو

اگه عروسیه یدونه پسرتون مهمه همراهم باشید چون تااخرخرداد جشن میگیرموزنمومیبرم خونه خودم مجلسم تهران میگیرم که شمام توزحمت نیوفتید حالاخوددانید دوست داشتیداقوامتونم دعوت کنیدوبیاید دوستم نداشتید نیاید

بااین حرفش مادرش گلوله اتیش شده بود وباتوپی پربه منه همه جابی خبر زنگ زدومنم باکمال احترام گفتم که حرف ارتین حرف منم هست

ودوباره به ارتین توپیده بودکه بزررگترمیخوایدچیکار؟

خودتون دوتایی بریدیدودوختین

وارتینم که باشوخی گفته بود پس شمام بیایدتنمون کنید

درجواب پسرش کم اورده بود وقرارشد خودمون همه کاربکنیم واونازحمت دعوت کردن مهموناروبکشن

بهتر کارمنو راحت ترکردن عصه داشتم بخوادبیاد تهران توخریدامون دخالت کنه چه خاکی توسرم بریزیم

ولی انگارخدااین روزاخوب صدامومیشنوه وهواموداره

تاماه دیگه عروس خونه ارتین میشم بادخترانگیم خدافسی میکنم ودروبه روی غم میبندم

این روزااسترس بدی به جونم افتاده شایدطبیعی باشه ولی کسیوندارم تااین حرفوبزنه واسترسمو کم کنه

مامانم نیس که دست بکشه روموهاموبگه همه عروساهمینجورین

خواهری نیس که دلگرم دل پردردم باشه

این روزاتنهایی دوباره مهمون قلبم شده دوباره پیش ازپیش نگرانم حتی باحمایت های ارتین

انگارحسی گنگ خبرشومی اورده

میترسم کسی خوشبختیموچشم بزنه

دلم مادرانه میخوادکاش مادرشوهرم کمی مادرانه خرج عروسش میکرد

کاش خواهرشوهرام خواهربودنوهم دل ولی افسوس که نافمو باتنهایی بریدن

تنهاارامشم نجواهای امیدبخش ارتینه اینکه چه برنامه هایی برای اینده داره حونه پرسرصدادوست داره

دلش میخوادسه تابچه داشته باشه یه دخترودوپسر هرسه تخس وشیطون

گاهی ازحرفاش سرخ میشم وگاهی بی حواس تاییدش میکنم اون موقعه س که مچمو میگبره ومیگه ای ای ای پس توام بچه میخوای میگم نگار چه کاریه تاعروسی صبرکنیم میخوای ازهمین حالااقدام کنیم تازودتربه ارزوهامون برسییم

تابناگوش سرخ میشمو به عقب پسش میزنم ازکنارش بلندمیشم

ولی به ریع بعد باظاهری شیطون ولی شرمنده میادکنارمو ابرازپشیمونی میکنه وقول میده ازاین شوخیا نکنه

ومن پرارلذت میشم ازبرق چشمای شوهرم

همه کارهای عروسیمونوانجام دادیم

جهازخریدیمولباسولوازم ارایشوهرچیزی که لازم باشه

هتلی درتهران رزروکردیم وباغی تودیزین بگیریم برای مهمونای خودمونی ومجلس اخرشب

مخالف این باغومجلس اخرشب بودم ولی ارتین اصرارداره که باشه مثل اینکه فکرهمه جاشوکرده وقراره باغ یکی ازدوستاشو بگیره

قراره باهم امروزوبه دیزین بریم تاباغوببینیم ووسایلی که

1400/05/02 14:03

موردنیازهستو بگیریم چندتاییم خدمه بگیریم برای پذیرایی

دلم نمیخواد اینهمه خرج بیخودکنیم ولی دلمم نمیادروی حرف ارتین حرف بزنم بنده خدا کلی ذوق داره به قول خودش ادم یه بارعروسی میکنه

قراره ی جایی خوش صفابریم ولی ته دلم ی چیزی میجوشه

نگرانیم صدبرابرشده

حالت تهوع دارم

نمیخوام این فکروبکنم ولی روزقبل اززلزله هم همین حسوداشتم

خدایاکمکم کن


ابتدای جاده چالوس کنارمغازه نگه داشت تاکمی خوراکی وتنقلات بگیره

بالبخندپرسید چیزی میخوام یانه؟

جوابم نه بود

هنوزچنددقیقه ازرفتنش نگذشته بودکه موبایلش زنگ خورد توجهی نکردم قطع شد دوباره زنگ خوردانگارهرکی بود کارمهمی داشت

بهتره جواب بدم شایداتفاقی افتاده باشه

دوباره دلم چنگ خورد دستم روگوشی لغزید

-بله بفرمایید؟

-ارتین؟

صدای ی دختره ولی صداش اشنانیست من صدای خواهروفامیلاشو میشناسم شایدم یکی ازاقوامشون باشه که تشخیص صداش ازپشت تلفن سخته

-بفرماییدخانم

-شما؟

-ببخشیدشماتماس گرفتین

-من باارتین کاردارم گوشیوبده بهش

-به جانمیارم شما؟

حس ششم تازه فعال شده بود نکنه ....

-من بهارم دوست ارتین درواقع زن قبلیش حالااگه پرسوجوتون تموم شد بگو توکی هستی وگوشیش دست توچیکارمیکنه؟

-من همسرشم اگه قصدمزاحمت دارین بهتره...

-نه بابا مزاحمت کدومه؟پس ازدواج کرده بگوچرادیگه سراغی ازمانگرفت بگوببینم توصیغه شی یاعقدکرده؟

-میفهمی چی میگی؟

صدام بالارفتوصورتم به سرخی میزددرماشین بازشدوارتین بالبخندنشست بادیدن گوشیش تودستم اخم ریزی کردوگفت کیه؟

باحرص گفتم

-زن سابقت بهار

اخمش غلیظ ترشدکمی فکرکردوگوشیو گرفت

-براچی زنگ زدی؟چیکارداری؟

-......

-بعله ازدواج کردم به شماچه ربطی داره؟

-.......

-به چه حقی زنگ زدیومزخرف تحویل زنم میدی؟

-بیخودکردی دیگه به من زنگ نمیزنی غلط کردی دلت تنگ شده ی باردیگه زنگ بزنی حالتوجامیارم

باخشم بیشتری گوشیوقطع کردوپرتش کردروصندلی وقبل ازاینکه من بتوپم شروع کرد

-توبه چه حقی گوشیه منوجواب دادی؟

-دست پیش میگیری؟اونی که طلبکاره منم نه شما اقا

کمی نرمش به صداش داد

-برات توضیح میدم

-دیگه کی هان کی؟وقتی که عین احمقابرات چندتابچه اوردم که راه پس نداشته باشم؟

-اون مال گذشته من بوده

-چه فرقی داره من فکرمیکردم زن ی پسرشدم نه ی مردهفت خط دروغگو

-من بهت دروغ نگفتم فقط دیدم مهم نیست که بگم

-مهم نیست اینکه توقبلا ازدواج کردی مهم نیس؟اگه منم قبل ازتو بایه مرد بودم اهمیت نداشت؟

-توفرق میکنی تودختری معلومه که نه

-اره خب شمامردا تافته جدابافته

1400/05/02 14:03

این اصلاخداخودش شماروبادستای خودش افریده وماروداده زیردستاش بسازن براهمینه که دنیابه اسم شماتموم شده وعقبا هم قراره پرازخوشی براشماباشه

-بس کن نگارچراکفرمیگی؟دیونه شدی این زن چندوقتی صیغه من بود همین

-چه جالب همین؟اتفاقامنم چندوقتیه صیغه تم نکنه کلاعادت داری صیغه کنی بعد دورش بزنی؟

-ایناباهم فرق دارن بهم ربطی ندارن من قبل ازدواجم به خاطرنیازطبیعیم مجبوربه این کارشدم گناهه؟

بی توجه به دهن بازم ماشینوروشن کرد وپرگازحرکت کردواولین پیچ چالوسو ردکرد

-فقط باید گناه باشه؟توکه انقدربهت فشارواردشده بود چرازودترواسه ازدواج اقدام نکرده بودی؟اصلا این به کنار چرازودتربهم نگفتی؟قبل نامزدی

-نگارول کن کشش نده

-نمیتونم نمیخوام دومین زن زندگیت باشم وقتی اولینی برامن منم دلم میخواد اولین باشم نه مثل یه دستمال کاغذی مصرف شده

-نگار

اسممو باداد صداکرد وبی توجه به جاده به صورتم خیره شده بود نگاه دلخورمو ازچشمهاش گرفتمو به جاده دوختم ولی تولاین مخالف بودیمو کامیونی ازروبه رو به سمتمون میومد دادزدم

-ارتین مواظب باش

نگاه هراسونشوبه جاده انداخت وخیلی سریع فرمونو به راست چرخوند وماشین با شتاب به سمت مقابل رفتو محکم به جایی برخوردکرد

کیان:

نگاهم خیره ب سنگ سیاهه ازخشمودردفکم فشرده ونگاهم سرخه

1400/05/02 14:03

صدای شیون زنها گوشموازارمیدن امانمیتونم چشم ازاین سنگ بگیرموبرم

جمعیت زیادی دورش جمع شدن جمعیتی که همه شوکه ن ازاین اتفاق

زارزدن وغصه زنهافقط برای ارتینه واین عذاب اوره شایداگه خانواده نگارزنده بودن اونام الان مویه میکردن وصورت چنگ می انداختن

بدترین تلفنی که بهم شد همون تلفنی بود که خبرتصادفشونو بهم داد

اگه بگم ازاین غم کمرم شکست دروغ نگفتم

دلم میخواد یه دل سیرگریه کنم قراربودهمراهم باشه نه رفیق نیمه راه

کاش فرصت داشتم تابهش میگفتم چقدر دوسش دارموبهش وابسته شدم

افسوس که تافرصت هست قدرهمونمیدونیم

میبینی صورت سه تیغ شدم به خاطرت پره ریش شده؟

میبینی رنگ سیاه پوست تنم شده؟

میبینی کمرم شکسته ونای کشیدن جسممو ندارم؟

اینارومیبینی وبه روی خودت نمیاری؟

اخه چرارفتی؟چرااینجوری؟بی خبر بدون خدافظی

امان ازقسمت امان

اینطوررفتن بددردی تودلم گذاشت میخواستی ادبم کنی؟

ادبم کنی که چراازاحساسم چیزی بهت نگفتم؟

چی بگم که حالاهرچی بگم دیره خیلی دیر شایدم ازاول خیلی زوددیرشد تابه خوداومدمو باخودم روراست شدم همه چیزتموم شد

داشتم عادت میکردم داشتم باخودم کنارمیومدم دیگه کنارهم دیدنتون برام عادت شده بود یه عادت پردرد ولی قابل تحمل بوداماحالا بارفتنت خیلی زخم خوردم بادیدن قبرسیاهت عذاب وجدان میگیرم

دیگه پرده ای بین مانیست وحسمومیدونی اینه خجالتم میده

اینه که نمیذاره دنیامو بدون غم نگاه توببینم

نگاه ازاسم ارتین متاعی گرفتم وبه جسم زنی خیره شدم که تواین یه ماه ونیم گذشته مثل یه تیکه گوشت یامثل مرده متحرک شده بود

تواین مدت هردفعه نگاش میکنم دلم ریش میشه ومیخوام سرموبکوبم به دیوار

تازه امروزصبح مرخص شده وازم خواهش کردبرای مراسم چهلم شوهرش بیارمش

اشک گوشه چشمموباانگشت کوچیکم گرفتموبه مادرارتین نگاه کردم

مادری که زارمیزد ناله میکردنفرین میکرد

به خواهرش نگاه کردم مشت به سینه میزدوباداداسم داداششوصدامیکرد خواهرکوچیکشم بی صدا گریه میکردوفقط اشکاش نشونه گریه ش بود

نگاهم روی پدرش ثابت موند راسته میگن داغه پسرکمره پدرومیشکنه کمرش انگارسالهاس کمونی شکله ریشوموهاش کامل سفیدشده ومردونه شونه هاش میلرزه

برای مراسم خاک سپاری وسومشم اومدم پدرمم اومد به اقای مطاعی تسلیت گفت

امابرای هفتش نتونستم بیام وتلفنی عذرخواهی کردم

تواین مدت شایدهرروز بیمارستان رفتموبه نگارسرزدم

نگاهش بی هدف به روبه روخیره وروزه سکوت گرفته بود

فقط دیروزبودکه به دکترالتماس میکردمرخصش کنه وقتی گفتم امروزچهلم ارتینه

1400/05/02 14:04

بابهت اسم ارتینوصداکرد وقتی بی پسوندوپیشوند اسمموصداکرد دل خواب رفتموبیدارکرد

-خانم عزیزمرخصم بشین نمیتونین اینهمه راه برید اصفهان بایداستراحت کنین

-خواهش میکنم دکتر تروخدا

-چطوری میخواهین برید؟وسیله دارین یا.....

-با با اتوبوس باهواپیما میرم

-خانوم نمیشه براتون خطرداره پاتون تازانوتوگچه دستتونم شکسته نباید حرکت بدین تنهایی چطوری میخواین...

همین موقع بودکه وسطحرف دکتراومدوباالتماس روبه من گفت

-تومنومیبری کیان؟میشه منم ببری؟خواهش میکنم میخوام باهاش خدافظی کنم اخه تقصیرمن بود تقصیرمن بود که اون....

اجازه ندادم بیشترازاین خودشوعذاب بده

-هیییش باشه باشه میبرمت فقط بایدقول بدی ازاین حرفانزنیوبه خودت فشارنیاری

-چشم قول میدم

باکمال تعجب منودکتردوقطره اشک ازچشماش چکیدوبالبخندی پاک پلکشو بست

دکترگفت توشناختی که تواین مدت ازش پیداکردم همین دوقطره اشکم جای شکرداره همش میترسیدم غمبادبگیره نگران افسردگی شدید هستم این سفربرای جسمش خوب نیست ولی برای روحش خوبه

دستشوروی شونه م گذاشتوازدراتاق بیرون رفت

ازسالن بیمارستان گذشتم وبه اتاقش برگشتم دوباره خیره شده بودبه روبه رو وزمانومکانو فراموش کرده بود

بادیدن ساعت که نشون دادن پایان وقت ملاقات بود زیرلب خدافظی کردمو بهش گفتم فرداصبح زود میام دنبالت

اماازصبح تاحالایه کلمه حرفم نزده حتی اشکم نریخته فقط خیره شده به قبر به اسمی که ی روز قراره تکیه گاه وهمه پناهش باشه

کم کم همه داشتن میرفتن من موندمو یه دخترروویلچروخانواده ی ارتین

دخترابه زورمادرارتینوازروی قبربلندکردن چشمهای مادرش سرخ بودوپرازغم

وقتی ازکنارم ردمیشد باصدایی که رنگ مرگ میدادواصلاحس زندگی توش دیده نمیشد نگاهم کردوگفت:

-ممنونم که زحمت کشیدی لطف کردین تشریف بیارید خونه درخدمت باشیم

-منتشکرم مزاحمتون نمیشم

1400/05/02 14:04

-اصلا این حرفونزنیدشمابوی ارتینمومیدین دورازجونت خیلی دوستت داشت نیای ناراحت میشم

-چشم خدمت میرسم

لبخندغمگینی زدوازکنارم گذشت دخترام پست سرمادرشون راه افتادن نگاهم چرخیدزنومردهمه رفتن مونده بودیم منونگار هیچکسم به این طفل معصوم نگفت حالت چطوره؟کجابودی؟بیابامابریم اینا چرااینجورین

باقدمهای محکم پیشش رفتم مثل همه ی وقتای ناراحتیم وسط ابروم خط افتاده بود بالای سرش ایستادم هنوزنگاهش به قبربود صداش زدم

-نگار

جواب نداد عکس العملی نشون داد انگاراصلانشنیده

خم شدمو دسته ویلچرشوگرفتم

-منونگاه کن نگارباتوام

نگاه بی حالش چرخید روصورتم وقفل شد توچشمام رنگ نگاهش غمگینه وبالباسهای سرتاپاسیاه که امروزبراش بردمو پوشید تیره ترشده

-مادرارتین میگه بریم خونشون تومیخوای بریم؟

-بریم

همین ی کلمه ودوباره چرخش نگاهش روسنگ قبر

هیچ گرمایی تونگاهش دیده نمیشه هرچی هست سرماستوچله زمستون

دسته پشتی ویلچروگرفتمو به جلوهولش دادم دست راستش شکسته بود وروی سینه ش خم شده بودوتوگچ بود دست چپشم روپاهاش مشت کرده بود

وقتی دم ماشینارسیدیم هیشکی نبود امان ازاین زمونه نامرد

اینابه خیالی که نگاربامن میادرفتن یاکلاندیدگرفتنش

سرموتکون دادوریموت ماشینموزدم

به خاطراینکه ویلچرش جابشه وراحت باشه باپورشه شاسی بلنداومده بودم دنبالش درجلوی ماشینوبازکردموویلچرومماس ماشین کردم جلوش ایستادمو خواستم زیربغلشوبگیرم که خودشوعقب کشید وباصدای سردش گفت:

-خودم میتونم

اخم داشتودسته چپشوبه ویلچرگرفتوفشارخفیفی به پای راستش واردکردوایستاد معلوم بودسخته نه ازدست راستش میتونه کمک بگیره نه ازدست چپش صبحم پرستاراکمک کردن بذارمش توماشین دستشوبه بالای ماشین گرفت وخواست خودشوبالابکشه که اخ بلندشد

خیلی سریع وبدون فکردستمودورش حائل کردم وکمرشوگرفتم وبایه حرکت بلندش کردمونشوندمش روصندلی که داد پرغمش بلندشد

-به من دست نزن خودم میتونستم

ازاینهمه فرارولجبازیش حرصی شدموباخشم جوابشودادم

-میتونیستیو دادت بلندشد؟نمیخورمت که نترس اسلامتونم چیزی نشدباکارمن

زیرلب طوری که بشنوم پوزخندزنون گفت:

-توازاسلام چی میدونی

باحرص دره ماشینوبستم ویلچروتوصندوق عقب گذاشتم ودرسمت خودموبازکردم وبرای اخرین بارازبالاماشین به قبررفیقم نگاه کردم

-حلالم کن رفیق نتونستم اززنت بگذرم ولی به شرافتم قسم تاوقتی اسم توروش بود نگاهم کج نرفتو جلودهنه دلمو گرفته بودم

بانگاهم حرفوگفتموسوارشدم

جلوی خونه پدرارتین پارک کردمو به نگارنگاه کردم که بااخم به

1400/05/02 14:04

اون خونه خیره شده بود انگارخاطرات خوبی ازاینجانداشت چهرش تمامادردبود

-نگار

فقط نگاهم کردبانگاهش پرسیدچیه؟

-اگه اذیت میشی نریم

پلک بستوسردجوابموداد

-نه میخوام برم شایداین اخرین حضورم توجمع خانواده شوهرم باشه

ازلفظ شوهری که به کاربرددلم چنگ شد فکم فشرده شد خوراست میگه دیگه شوهرش بود

همزمان بابازکردن در اونم دستش به سمت دستگیره رفت راست دسته وچرخیدنوکارکردن هرچندجزئی بادست چپ براش مشکله

-صبرکن بیام کمکت کنم

-خودم میتونم

باحرص سرموبه سمت صورتش بردم وغریدم

-خیلی حرف بزنیولج بازی کنی میام بغلت میگیرمتومیبرمت انقدربامن لج نکن

خشمگین ترازمن گفت:

-بس کن تومحرم نامحرمی حالیت نیست منکه حالیمه

بازدست گذاشت تونقطه ضعفم

بازکفریم کرد باحرص پیاده شدمودوقدم ازماشین فاصله گرفتم هردودستمو بین موهام فروکردمومحکم نفسموبیرون دادم

نگاهم توی کوچه به روی پسربچه ای که جلودروایستاده بودثابت موند صداش کردموبادست اشاره کردم که بیاد دویید طرفم

-بله اقا؟

-بیایه کمک ب من بده مردکوچیک

بالبخندنگاهم کردوچشم غلیظی گفت درسمت نگاروبازکردم خواست پاشوبیرون ماشین بذاره که باگرفتن دستم به دوطرف درماشین راهشوسدکردم

-من نمیتونم بلندت کنم این بچه که میتونه

باشک اول ب من وبعدبه پسرک نگاه کرد

باتمسخرازپسرسنشوپرسیدم که پسرگفت12سال

پوزخندی زدموروبه نگارگفتم

-خب خداروشکرهنوزبه تکلیف نرسیده نامحرم نیست

1400/05/02 14:04

#پارت_7_واحد

1400/05/02 14:05

بعدروبه پسرک کردموگفتم صبرکنه تاویلچروبیارمواونم زیربغلشوبگیره تابذارمیش روی ویلچر

حرفموگوش کرد ویلچروجلوی درگذاشتموبه تلاشهای پسرک نگاه کردم پسریچه بودوبی جون نگارم که دست وپای سالم نداشت پسرتلاششو کرد فشاری به زیربغلش واردکرد یه لحظه دستش سست شد ونزدیک بود رهابشه که نفهمیدم خودموچجوری رسوندم وکمرنگاروگرفتم وکل هیکل نحیفشوبلندکردم خودشم ترسیده بودوعکس العملی نشون نمیداد برای یه لحظه نگاهم بانگاهش گره خوردکه سریع روگرفت منم ب خودم اومدم وگذاشتمش روویلچر سرموچرخوندم که ازپسرک تشکرکنم که دیدم خواهرکوچیکه ارتین باچشمهایی گشادداره ب ما نگاه میکنه نگاهش حالتی داشت توبیخ کننده حالتی که خوشایندنبودوباعث شدابروهام بالابره سریع چرخیدوداخل خونشون رفتب نگارحرفی نزدم مطمعنم اگه بگم توبیخم میکنه

ویلچرشوهول دادموواردحیاط شدیم باهرجون کندنی بودازپله ها بالابردمش ودراصلی سالنوبازکردم اماتاپاموداخل گذاشتموولچرنگاروجلوی خودم سردادم صدای زنی بلندشد

-صبرکن نیارینش تو

باتعجب به زن نگاه کردم اینجوری که فهمیده بودم خاله ارتین بودجلواومد وطلب کارانه گفت:

-این ویلچرتوقبرستون بوده ونجس شده حالاداری میاریش توکه زندگیشونم مثل دلشون به گندبکشی؟

نگاه تیزش به نگاربودمعلومه داره طعنه میزنه بهم برخورد اخماموتوهم کشیدم

-ببخشیدخانم ولی من تااونجایی که میدونم خاک پاکه فوقش ناراحت کثیف شدن خونه این بادستمال پاکش میکنیم

-نخیرمابه دلمون بده ازاین کثیف کاریا دوتاپاهاش که چلاق نشده پاشه بیاد روصندلی بشینه دیگه اینهمه موش مرده وگریه ش براچیه؟

خونم به جوش اومدازاین همه وقاحت

-احترامتونگهدارخانوم

-شمااحترامتونگهداراقااگه دوست ارتین نبودی نمیذاشتم پاشوتوخونه بذاره خودشوانداخت به پسرخواهرموروزی100باردل خواهرموخون کرد اخرشم که عزیزکردشوفرستادسینه قبرستون

تااومدجوابشوبدم خواهربزرگترارتین باچمهای اشکی گفت

-اصلاکی گفته این دختره ی شوم پاشوتوخونه مابذاره اونموقع که داداشم زنده بود نمیومدونمیذاشت بیادحالااومده برامامظلوم نمایی کنه؟

-من اجازه نمیدم.....

-مابه اجازه شمااحتیاج نداریم اقالازم نیس خودتومردنمونه سال نشون بدی این دخترشومه ازوقتی پاتوخونه مون گذاشت خوشی هامونوگرفت اون ازدل مامانم هرلحظه ازدست کاراش خون میشد اون ازطلاق من اینم ازداداشم که جوون مرگ شدواول جوونی رفت گوشه قبرستون حالانوبت فامیلاوعزیزامون شده

نتونستم خودموکنترل کنم دستم بلندشدبره سمت صورت این خواهرچشم سفید که عذای برادرشم نگه

1400/05/02 14:06

نمیداره که اون خواهرش بادادش همه رومتوجه خودش کرد

-حالافهمیدم داداشم براچی یهوماشینش منحرف شده شمادوتا شمادوتاباهم سروسری داشتین ازهمون اول لابدداداشمم فهمیده ونتونسته خودشوکنترل کنه وبعدش ماشینش منحرف شده اونیکی راننده که شاهدبودمیگفت ی دفعه ماشین اومدلاین مخالف

-چی میگی تو؟عقل توسرت نیست ایناکه میخواستن برن ویلاواسه عروسیشون

-حتماتوراه ی چیزی همون صبح فهمیده داداشم صبوربود اروم بود حتماخیلی جلوخودشوگرفته تابه این خیانتکار هرجایی چیزی نگه مگه ادم چقدرطاقت داره

خیزبرداشتم سمتش که صداش پشتمولرزوندومانعم شد

-چیه مگه دروغ میگم؟خودم دیدم جلودربغلش کردی بیست چهارساعتم که توبیمارستان دورش میچرخیدی تواون یه هفته که ارتین توکمابودحواسم بهت بود همش تواتاق این دختره بودی امروزم که باچشای خودم دیدم کم مونده بود همو.........

باصدای جیغ نگارحرفش ناتموم موندهرچنددیگه حرفی نبودبزنه دختره عوضی

نگارجیغهای هیستیرک میکشیدومیگفت بسه همه دورمون جمع شده بودن فضاخفه بودواحساس کردم جونم داره بالامیاد بدون اینکه بفهمم دارم چیکارمیکنم جلونگارزانوزدم وسعی کردم ارومش کنم صداش کردم ولی فایده نداشت

اخرسربلندشدموویلچرشوبه سمت درچرخوندم

سرموچرخوندسمت جمعو حرفی که تودلم بود به همشون گفتم

-ی روزی میرسه که تاوان شکستن دل این دختروپس میدی اه مظلوم گیراستو زمین گیرتون میکنه

گفتموباپوزخندروگرفتم ازشون وازاون خونه نفرین شده زدم بیرون وبی توجه به حالت تدافعی نگاربلندش کردموگذاشتمش توماشین وگازوفشردمو به سمت تهران حرکت کردم


سرشوچسبوندبه شیشه ماشینواروم گریه کرد کمی که رفتیم گریه ارومش تبدیل به هق هقی رنج اورشد

خدالعنت کنه این افرادویعنی این افرادازاولشم همین رفتاروباهاش داشتن|؟پس چطورارتین تونست تحمل کنه اگه هرقدرم دوستش داشت بایدبرای حفظ احترام نگاراین وصلتوبهم میزد هیچ دختری بازندگی بامردی که خانواده ش مخالف صددرصدن وعلت ترک دیوارم میندازن گردن عروس خوشبخت نمیشه

نگاهش کردموبانجوای ارومی صداش کردم

-نگار؟

جوابی نداداین باربلندترصداش کردم

-نگارخانوم باشماما

بانگاهی تلخ بهم خیره شد به مردمک پرازاشکش خیره شدم

-اگه حالت خوب نیس تاازشهرنرفتیم ببرمت دکتر؟

-خوبم

بازم نگاه گرفتوبه شیشه دوخت به شیشه کناری که نگاهش به من نیوفته پوفی کشیدموبه رانندگیم ادامه دادم امابیشتریه ربع نتونستم طاقت بیارم

-نگار

بازسکوت کلافه شدم دستموبه طرف شونه ش بردم وشونشوگرفتموبافشاری مجبورش کردم نگاهم کنه اماتابفهمم چیشد

1400/05/02 14:06

بادادش هنگ کردم

-بس کن لودگیوبه من دست نزن صددفعه گفتم من محرم نامحرمی حالیمه اگه بی ملاحظه گی تونبود الان اون تهمتاروبهم نمیزدن میذاشتی بیوفتم واون پامم بشکنه چه اهمیتی داشت؟ بغلم کردیوباعت شدی همه باانگشت نشونم بدن ارتینی که معلوم نیست قبل من باچندنفربوده شدقهرمان ومن شدم خیانتکار شدم یه زن هرجایی یکی که هنوزچهلم شوهرش تموم نشده رفته بغل رفیق شوهرش میدونی این حرفاچقدردردداره اینم درک نمیکنی؟

باخشم ماشینوکنارجاده کشوندم برگشتم طرفشو ی دستموپشت صندلیش گذاشتم اونیکی دستمم حلقه کردم دورفرمون

-من هرکاریوکه به نظرم بهترین باشه روانجام میدم واصلا حرف دیگران برام مهم نیست بقیه چی میگن واقعا اراجیف اون انسان نماهابرات مهمه؟

مثل من تیزنگاه کردوتیزجوابمو داد

-مهم نیست ولی این مهمه که هرفکری میخوان راجع م بکنن جزهرزگی وخیانت به جزاینکه بگن همه رفتاراش ادا بوده وازهمه کثیف تره بگن ماازاول گفتیم دختره تنهاخونه مجردی داره درستوسالم نیست بگن خودشوانداخت به ارتین حالانوبت کیانه من ازاین حرفاوحشت دارم من اینکه بهم انگ بزنن وحشت دارم بقیش مهم نیست اینکه دیگه نمیبینمشون اینکه اونهابی لیاقتو ادم نیستن اینکه کلا بی منطق وبدن ولی نه من برای شرافتم ارزش قائلم تاحالااجازه ندادم کسی چپ نگام کنه اما الان بعداینهمه سال تنهاوپاک موندن توکاری کردی که همه راجبعم بعدفکرکنن من توعذاب مرگ ارتین هستم دیگه نمیخوام توعذاب باتوبودن چه بی منظورچه بامنظورباشم نمیخوام

دستاموبه علامت تسلیم بالابردم حالش خیلی بده هرجمله ش باجیغ بلندتری ادامیشد شایدحق داره که تلخ باشه حق داره نگران حرف مردم باشه مردمی که فقط جلوی بینیشونو میبینن

-باشه نگارجان تواروم باش من قول میدم دیگه حواسمو جمع کنم اجازه نمیدم کسی ناراحتت کنه اجازه نمیدم کسی ازارت بده نمیذارم

دوباره دادزد دادی که باعث شد گوشاموبگیرم

-به من نگونگارجان من فقط خواهش کردم بیاریم سرخاکش میخواستم باهاش خدافظی کنم برای اخرین بارباهاش حرف بزنم رودررونمیخواستم تواغوش نامحرم باشم

-باشه باشه عزی باشه اصلامیگم نگارخانوم خوبه؟دیگه تکرارنمیشه خب؟

باحرص لبشوروهم فشاردادوروازم گرفت منم لبموفشردموفکم منقبض شد

اه دختره زبون نفهم هروقت بهش خوبی میکنم یه جوری پاچه مو میگیره

حیف که دلم نمیادهمینجاولش کنموبرم اگه کیان چندسال پیش بودم اینکارومیکردم ولی الان الان که نگارهمه ی وجود وجونم شده

بدترازاینم کنه پاسخم سکوته

گوشیموبرداشتم وشمارشوگرفتم صدای شادوسرحالش توگوشی

1400/05/02 14:06

پیچید

-جانم؟

-سلام عزیزدل من

-سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت

-اینهمه به چشمای من نگاه کردی هنوزنمیدونی مشکی نیستنوسبزن؟

-اخ قربون اون چشمای گربه ایت جون دل؟خوبی خوشی؟چه خبر؟حال منوپرسیدی

-خدانکنه فدات شم یه زحمت داشتم برات

-توجون بخواه کیه که بگه باشه؟

-داشتیم؟

-بله که داشتیم

ازجوابش خنده رولبم نشست وکلاجو غموماتم پرید ازدلم

-زحمتت نیس اب دستته بذارزمین ی اژانس بگیربیاخونه من کرایه ماشینم خودم حساب میکنم میخوام تایه ساعت دیگه راه بیوفتی

-اتفاقی افتاده؟نگرانم کردی

نه چیزی نیست فقط به کمکت احتیاج دارم درواقع کلابه وجودت احتیاج دارم زودخودتوبرسون

-همین الان اماده میشم زودمیام

-منتظرتم فعلا

-خدانگهدارت

گوشیوقطع کردم که زمزمه پرحرص نگاروشنیدم زمزمه ای که یه بوهایی میداد

-بازشروع شد صبرش نیس برسه تهران بعد

ازحسادتش لبخنداومدبه لبم وبه رانندگیم ادامه دادم

ماشینوتوپارکینگ پارک کردم بازهم ابروهاش به هم گره خورد

دروبازکردموبهش گفتم

خودم بیارمت یابگم مشتی بیاد؟

باچشمهای گشادشده نگاهم کردچقدراین نگاه تعجب اورخواستنی بود

-خودم میتونم

1400/05/02 14:06

بارم منوتحمل کن ببرمت بالادیگه ازدستم خلاص میشی

طبق معمول گوشه لبشوگزید

مجال فکرکردن بهش ندادموسریع پیاده شدم ویلچروازعقب ماشین بیرون اوردم دروبازکردمو دستمو زیربغلش گرفتموبلندش کردم خیلی جلوخودموگرفته بودم که کمی فقط کمی به خودم نزدیکش کنما فشارش ندم

حس بیدارشده تموم حواسموسرکوب کردموگذاشتمش روویلچر

چقدرسخته اینجوروقتا مردباشی...پیش عشقت باشی...نزدیک ترازهمیشه وتلاش کنی مردباشی وپارواخلاقت نذاری مردونگی کنی ونامردی نکنی حتی برای چندلحظه حتی برای یه ثانیه باید رودلت پابذاریو بگی خفه شو انقدرتاپ تاپ نکن اروم بگیر مونده نزین نزن ولی بذارمن امانت دارخوبی باشم بذارخوب بمونموخراب ترازاین نشم پیش چشمش

انقدرمنووسوسه نکن برای بوئیدنش برای لمس کردنش...نزن قلب نزنوبرای همیشه توسینه خفه شو

جلوی درواحدش وایستادم کلیدوبه دستم داد دروبازکردموبه داخل هولش دادم دوقدم نرفته نگاه هراسونش توچشمم نشست

بانگاهش میگف بازم میخوای بیای؟برو

دستمورودسته ویلچرفشردم خشمم خالی نمیشد

اخه چراانقدازمن وحشت داری بی انصاف

-بذار یه ابی بهت بدم جون بگیری تااینجام که هیچی ازخوراکیهارونخوردی تنهاییم که نمیتونی پیشت میمونم تاوقتش وقتش که رسید خودم زحمتوکم میکنم

-ولی

-نترس نمیخورمت

-منظورم این نبود

به سرافتاده ونگاه گریزونش نگاه کردم دلم مچاله شد غرورکیلویی چند؟

این همه غرورداشتم چیشد؟جزاینکه عشقم ازدستم رفت

پیشش میمونم این طفل معصوم به پرستاری احتیاج داره خودمم منم احتیاج دارم تاپرستارش باشم ازش پرستاری کنم تاخیالم راحت شه تاقلبم اروم بگیره مونده برای دوساعت

میمونموپرستارش میشم تانه که اون بیمار بلکه خودم اروم بگیرم

نگار

ویلچرموکناردرورودی گذاشتو به اشپزخونه رفت صدای بازوبسته شدن درکابینت میومد نمیدونم میخوادچیکارکنه حس وحال پرسیدنشم ندارم طولی نکشیدکه بادستمالی که تودستش بود اومدبیرون وباتعجب نگاهش کردم لبخندخسته ای زدوکنارم روی زمین نشست باتعجب بیشتری بهش خیره شدم بدون توجه به من دستمالشوروی چرخ ویلچرکشید

-میدونم تمیزی وحساس البته همه همینطورین منم ازکثیفی بدم میاد اینم که حسابی خاکی شده پاکش میکنم تابادل درست توخونه ت بچرخی

خدایا این کیانه؟کیانه که اینطورمهربون مثل یه پدر داره چرخ ویلچرموتمیزمیکنه وحواسش به همه چی هست؟

اشک تونگاهم حلقه زد برای چندلحظه دنیاتوقف کردومن فقط کیانودیدم

بهش خیره شده بودم سنگینی نگاهموحس کردوبرگشت طرفم نگاهش بانگاهم گره خورد اخم کردو درحالی که بلندمیشد زیرلب

1400/05/02 14:07

گفت

-لامصب

نمیدونم این حرفش برای چی بود این اخمش برای چی بود درکش نمیکردم شایدخیلی وقته کیان سابقو نمیبینمودرکش نمیکنم

دسته ویلچروگرفتوبه سمت راحتی بردم کنارش ایستاد اومدجلوم زانوزدونگاهم کرد

بالحن مهربونوصدای ارومی گفت

-میخوای بلندت کنم بذارمت روراحتی یاصبرمیکنی؟

صبرکنم؟منظورش چیه؟هرچندروویلچرباشم راحت ترم نمیتونم بگم که ی سره منواین طرف اون طرف کنه بایه دستم یکم میتونم ویلچروحرکت بدم بعداونم خدابزرگه تازه اون نامحرمه نمیتونم اجازه بدم راه ب راه بغلم کنه

بااینکه متوجه سوالش نشدم گفتم

-صبرمیکنم

شایدیک ساعت گذشت تنهاکاری که تونستم انجام بدم این بودکه خیره خیره کیانونگاه کنم

رفتارش باورنکردنیه رفته وچای دم کرده زنگ زدوغذابرای دونفرسفارش دادوالانم داره میزه جلوراحتیهارو برای شام اماده میکنه ناهارمم که اصلا نفهمیدم چی خوردم تواصفهان به تنها چیزی که فکرنمیکردم غذابود کلاازوقتی که ارتین رفته چیزی ازگلوم پایین نرفته وگذرزندگیو حس نمیکنم ولی الان توخونه خودم این خلوت دونفره باکیان کیان که هنوزگریزانم ازنگاهش باعث شده فکرکنم هنوززنده م وهنوزنفس میکشم باتعجب ب میزنگاه کردم چراسه تابشقاب گذاشت؟نکنه برای اون دختره؟....وای چه پررو

بااخم بهش نگاه کردم

-اقای کاویانی نکنه شمامهمونتونم توخونه من دعوت کردین؟

-درست حدس زدی میاداینجا

-بااجازه کی؟

-خودم

-شماحق ندارین توخونه من....

باخونسردی نگاهم کرد

-خونه تو؟تاجایی که یادمه شماقراردادتون تموم شده گفته بودی این ماه اینجانمیمونی

این چی میگه؟چراهی رنگ عوض میکنه؟نه به اون همه خوبی نه به این حرفاش

میخواددردامویادم بیاره اینکه قراربوداین ماهوخونه ارتین باشم اینکه قراربوداین ماهو خانوم خونه ارتین بشم ولیروزگارفرصتشوبهم نداد

اشک تونگاهم نشت وبادردنگاهش کردم

-ازاینکه زخمم بزنی چی عایدت میشه؟

-مکث کرد جوابمونداد به جاش خیره شد توچشمام بدون حرف ولی بایه دنیاحرف

بعدازمکث طولانی لب بازکرد

-متاسفم قصداذیت کردنتونداشتم این خونه تازمانی که بخوای مال توهستش میبینی که وسایلتم هنوزسرجاشه خواستم شوخی کنم حالوهوات عوض بشه درمورد دوستمم نگران نباش اونی که فکرمیکنی نیست صبرکن الاناس که پیداش بشه

نگاه دلگیرموازش گرفتم گوشیش زنگ خوردتمام وجودم گوش شد

-رسیدی؟بیابالا

به سمت ایفون رفتودروزد ودرورودی واحدموبازکردوبه استقبال ازمهمونش دم دروایستاد حرصم بیشترشد نه به خاطردختری که باهاش توخونه من قرارگذاشته بود به خاطر دردی که یادم اوردواسمشو شوخی

1400/05/02 14:07

گذاشت باشنیدن صدای گرمواشنایی نگاهم به درثابت موند

-سلام عزیزدلم

شایدتواین مدت تواغوش تنهاکسی که میشه رفتویه دل سیرگریه کردهمین بی بی باشه بادیدنش بی نهایت خوشحال شدم وبادیدنم شوکه شد چندلحظه بابهت نگاهم کردووبعد دستودل بازانه اغوششو هدیه داد

سرموبه سینش فشردودست به سرم کشید

-چه بلایی سرت اومده چشمون سیاه من؟

-بی بی س...لام

دوباره داغه دلم تازه شدواشک مهمون چشمام تمام مدتی که توبیمارستان بودم توشوک بودم هیچ اشکی مهمون چشمام نشد توبهت اون اتفاق بودم اتفاقی که قبل ازعروسیمون افتاد بعدازشناخت کامل ارتین ارتینی که شایدقبل ازمن اشخاص دیگه ای توزندگیش بودن ولی بعدازبامن بودن فقط مال من بود به فکرمن بود به دل من بود

1400/05/02 14:07

ارتینی که براثراون تصادف خون ریزی مغزی کردودوروزتوکمابودومرد دوسش داشتمو بهش عادت کرده بودم روحموبه صدای پرازمهرش عادت داده بود جسمموبه دستای گرموارامش بخشش عادت داده بود

وقتی بهوش اومدم نمیدونستم کجاهستموچه بلایی سرم اومده اماتااومدم بفهمم چیشده اون ازپیشم رفت رفتومنوباخودش بردتوعالم وهموشوک ب خیال پردازی به گذشته به اینکه بعداین چی میشه وبدون اون چطورروزگارم میگذره

تمام مدتی که توبغل بی بی بودم به این چهلواندی روزفکرمیکردم سرموبیشتربه سینه پرمهرش فشردمو زارزدم

-بی بی دیدی بی *** شدم؟دیدی تنهاکسم همه کسم ازپیشم رفت؟میبینی ناف منوبامرگ بریدنو لباس تنم بایدلباس عذاباشه

دست پرمهرش روسرم حرکت میکردوصدای مادرونش گوشموبه بازی گرفت

-این حرفاچیه؟قربون غمت بشم توخداروداری منوداری کیانوداری کی گفته تنهایی؟

سرموبلندکردمونگاهش کردم مهرش عجیب به دلم افتاده بود بااینکه دومین باری که میبینمش ولی حرفاشوبه گوش میگیرم

نگاهم چرخیدبه کیانی رسیدکه باچشمهایی دلخورنگاهم کردوازچشماش میخوندم حرفاشو حرفایی که اگه زده میشد بی انصافی های منوبه رخم میکشید

تمام این مدت هرروزاومده ملاقاتم هرروزحواسش بهم بوده هرلحظه سفارشموبه دکترام کرده وحالابادیدن وضعیتمو تنهاییم بی بی روخبرکرده بیادپیشم

میدونه باخودش راحت نیستم میدونی تنهایی ازپس خودم برنمیام میدونه بهش اجازه پیشروی توکارای شخصیمونمیدم برای همه ی این دانستن ها شناختن ها برای همه درکش فهمش محبتش یرای تمام تحمل این مدتش نگاهم رنگ قدردانی گرفت مهرگرفت گرم شدولبم به حرکت دراومدواروم زمزمه کردم

-متشکرم

لبخندم حرفموتصدیق میکنه اول نگاهش رنگ تعجبومیبینه بعد رنگ دوستی میگیره رنگی که سبزچشمهاش نمایان ترمیکنه ولبخندش پررنگ تر دوانگشت اشاره ووسط دست راستشو کنارشقیقش گرفتو به سمت پایین حرکت دادوکمی سرش روخم کرد اروم لب زدوجوابمو داد

-چاکرم

شایدبرای یه لحظه غم رفت ناامیدی رفت بوی مرگ رفت

ازاون لحظه هایی که خیلی طولانی هستنوعمق هزارسالویدک میکشن ازاون لحظه هایی که یه عمربگردی به دستش نمیاری

لحظه ای که غنچه ای که میرفت تاپرپرشه دوباره جون میگیره


بعدازشام کیان میزوجمع کردورفت واحدخودش هرچی بی بی اصرار کرد دست نزنه وبذاره به عهده بی بی گوش نکرد این روی کیانوتاحالا ندیده بودم

نمیدونم ازخوبی این کارارومیکنه یاازروترحم

قبل ازاینکه همیشه اماده بود یه چنگی بهم بندازه ولی ازوقتی که ارتین فوت شده حتماترحم باعث این همه خوب بودنشه منم که ازترحم بیزارم وقتی

1400/05/02 14:08

خوبیاشومیبینم دلم میخواد سرش داد بزنمو که من همون نگارم این کارا برای چیه؟منوببین من همون نگاری هستم که چشم دیدنشونداشتی همون نگاری که ازنظرتوفقط به درد یه چیزی میخورد پس این همه محبت ازکجااومده؟ مهرچشماتوچی معنی کنم؟

وای کیان وای ازتوچشمهای هزاررنگت وای ازاین قلب لامصب من ازاین دل که هرباربادیدنت شروع به سروصدا میکنه وای برمن برمنی که بعداین همه وقت هنوزچشمام مسیررفتن ترونشونه میگیره

بانشستن دستای بی بی رودستم ازفکربیرون اومدم لبخندی زدم منتظر نگاهش کردم

-چیزی نمیخوای مادر؟

-نه بی بی جون دستت دردنکنه

-پس ببرمت تواتاق تابخوابی

-شرمنده باعث زحمت شدم

-دشمنت شرمنده باشه دخترم ادماباید به دردهم بخورن نه اینکه درد به خوردهم بدن بایه کارکوچیک من برای تویی که مثل دخترمی نه زمین کله معلق میشه نه طاق اسمون شکافته میشه

لبخندی به این همه مهربونی زدم وبه دستای چروکش نگاه کردم دستایی که کم جون شده ولی تمام تلاششونوبرای تکون دادن این ویلچرسنگین میکنن به اتاق که رسیدیم لامپوروشن کرد لبخندی زدودرکمدموبازکرد

-کدوم لباستوبدم بپوشی مادر؟

-فرقی نمیکنه فقط سیاه باشه

باتعجب چرخیدونگاهم کرد

-واه این چه حرفیه؟دخترجوون که نبایدسیاه بپوشه اون خدابیامرز چهلمشم تموم شده خوبیت نداره بیشترازاین سیاه بپوشی اصلا الان خودم یه لباس خوب بهت میدم

سرشوداخل کمدکرد وکمی بعد ی لباس خواب بلندسبزرنگ بیرون اورد لباس ابریشمی که بلندیش تاروزانوم بود ویقه هفت وحلقه استین بادیدن لباس اشک توچشمام جمع شد اینوارتین برام خریده بود میگفت توکه لباسای انچنانی جلوم نمیپوشی پس بیااینوبپوش باحجابه

چقدراون روز ازحرفش خندیدم بهش گفته بودم اگه این لباس حجاب داره پس بی حجاباش چیه

1400/05/02 14:08

درجوابم خنده شیطونی کرده بودو میگفت اونودیگه شب عروسیمون که شد میپوشی میبینی چیه

ازیاداوری این خاطرات دلم پرازدردشد اشکموپاک کردم بادستام

-نه بی بی این نه

شایدحالمودرک کرد که بی حرف لباس دیگه ای دستم داد یه بلوزوشلوار سرمه ای همین خوب بود

باهرمکافاتی بود لباساموپوشوند زن بیچاره نفسش گرفت ازخستگی بعدازاین که لباساموپوشیدم نشست روتخت ونفسشوبیرون داد

-وای خدا چقدربی جون شدم دیگه ی کارکوچیک نفسموبندمیاره این کاراهم سخته خب ی مردقوی میخوادکه لباساتودربیاره وبپوشونه

ازاین حرفش که ب لحن شوخ زده شده بود خجالت کشیدموسرمو پایین انداختم

-شرمنده اذیت شدید

-دیگه ازاین حرفانزنیا من شوخم ازاین شوخیا زیادمیکنم کیان منومیشناسه ب حرفام عادت کرده توهم عادت کنوخجالتم نکش

لبخندزدموچشمموروی هم گذاشتم بلندشدوباصدتامکافات دیگه کمکم کرد بلندبشم وقتی روی تخت خوابوندم اخیش بلندی گفت وکه دلم ریش شدو برخودم لعنت فرستادم

-میگم مادر خوبه ازفردااین کاراتوبگم کیان انجام بده من جونم قدنمیده

ازحرفش چشمام گردشد و

-چی بی بی؟نه این کارونکنینا خودم میتونم بلندبشم به کیان نگین

باخنده جوابموداد

-خجالت نکش مادرشوخی کردم هول نشو اخه نیس کیان ازخانومابدش نمیادگفتم منم نفسی تازه کنم هم توکارت راحت بشه هم اون ی خدمتی کرده باشه

ازلحن شوخش خنده م گرفت چقدراین پیرزن بامزه س به خصوص وقتی که لپای گردترمیشنوشونه هاش ازخنده بالاوپایین میرن

دستی ب سرم کشیدوباگفتن شب بخیرازاتاق بیرون رفت

سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمیبردمثل تموم این مدت شب شدومن شروع کردم به فکرکردن

به ارتین به اون دختری که درست نزدیک عروسیمون زنگ زدوخوشیامونو ازبین برد کی بود؟ازطرف کی زنگ زده بود؟

یعنی ارتین تمام مدتی که نامزدبودیموخیانت کرده؟وباکسای دیگه م رابطه داشته؟

نه فکرنمیکنم ارتین سراون دختردادزدکه چرازنگ زده بهش گفته خیلی وقته رابطشون تموم شده ونبایدمزاحمش بشه شایدجلوی من اینجوری گفته شایدم دختره ازطرف مادرارتین بوده

بعیدنیست امااونم که نمیادپسرخودشوخراب کنه وای نمیدونم اینکه ارتینم مثل پسرای دیگه اهل گوش سپردن به حرف دل ونفسش بوده اینکه بازنای دیگه رابطه داشته حالابه وسیله سرپوشی ب نام صیغه اینکه خوشیاشوکرده ودست اخراومده منه افتاب مهتاب ندیده روگرفته دیونه م میکنه

ازهمه مردابیزارشدم حتی ازکیانی که اینهمه دوسش داشتم همشون فقط به چیزی فک میکنن

روح ودوستداشتنشون خلاصه میکنن به خوشگذرونی بازنهای رنگ ورنگ

هرغلطی که بخوان میکنن اخرسرم میرن

1400/05/02 14:08

سراغ دخترهایی مثل من یه دختری که باهیچ مردی نبوده باشه اخرسرم زبونشون درازباشه وبرات گیرسه پیچم میشن

همین کیان چقدراذیتم کرد بابت صمیمی شدن باارتین ازیه لبخند من ایراد میگرفت تاسوارشدن ماشین ارتین حالامهربون شده فکرکرده راه بازشده ومیتونه به یه نوایی برسه

عمرا

هرچند گاهی انقدرخوب میشه که یادم میره اونوارتینوهمه ی مردامثل همنومازنهاروفقط برای یه چیزشون میخوان اونم خوشیهای لحظه ایشون

لعنت به این خوشی که یه عمر برامون جنگ اعصاب درست میکنه ووسواسو به جونمون میندازه

ازطرفی ازدست ارتین دلگیرم ازطرفی نمیخوام بهش فکرکنم هرچی باشه مرده ودستش ازاین زندگی کوتاست خوب نیست پشت سرمرده حرف یا فکربدکرد

ازطرفی هم ناراحتم وداعمون خوب وخوش نبود پرازدردبود پرازتنش بیشترم باعثش من بودم شایدباعث مرگشم من بودم هرچی بود انقدرخوب بود که راضی به مرگش نباشم خیلی خوبی درحقم کرده بود خیلی

نبایداون برخوردومیکردم داشت رانندگی میکردنبایدحواسشوپرت میکردم

وقتی توبیمارستان بهوش اومدمودیدم چی شده وقتی شنیدم چه بلایی سرارتین اومده وخون ریزی مغزی کرده وتوکماست وقتی باالتماس از پرستاره خواستم ببینمش وقتی زیراون همه دستگاه ولوله دیدمش به خودم لعنت فرستادم که چراصبورنبودموبحثو برای بعدنذاشتم

الان هم ازارتین طلبکارم هم بهش بدهکارم حس بدیه معلقم نمیدونم دستمو به چی بندکنم برای ثبات

هیچی نمیدونم

دست سالمموگذاشتم روصورتم هق هقم فضای اتاقموپرکرد

یه ماه گذشته وبی بی هنوزپیشمه خیلی مواظبمه نمیذاره یه لحظه تنهاباشم

کیانم خیلی خوب خودشونشون داده خیلی هواموداره هرروزبهم سرمیزنه نوبت های دکترمو بهترازخودم میدونه سرساعت میاددنبالم وبابی بی میبرنم دکتر

حتی اگرساعت اوج وساعت شلوغ کاریش باشه

کم کم داره سیاهی ذهنموداره پاک میکنم گاهی اوقات لبخندبه لبم میاره

گاهی اوقات یادم میره کی بودموزندگی باهام چیکارکرده

یادم میره من حق خندیدن ندارم یادم میره دنیاموباسیاهی پرکردن

یادم میره قراربوددیگه دوسش نداشته باشم

گچ دستموبازکردم اماپام همچنان توگچه هفته ای یه روز میرم فیزیوتراپی تاحرکت دستم بهتربشه باکیان میرم مثل پروانه دورمه مثل پرستاراکنارمه وی لحظه ازم غافل نمیشه

هروقت خونه نیست صدبارزنگ میزنه خونه وحالموازبی بی میپرسه

اون وقته که بی بی باخنده واشاره وابروبالاانداختن سرشوخیوبازمیکنه

اونوقته که من لبمومیگزموسرخ میشم اونم کوتاه بیانیستومیگه نمیدونم کیان ازکی تاحالا انقدحواس جمع شده چطوربه من زنگ میزنه اماحال

1400/05/02 14:08

ترومیپرسه؟

تاحالایادندارم کیان انقدجوش کسیوزده باشه کیان ازبچه گیش فقط به عکس مادرش اینجوری که به تونگاه میکنه نگاه میکرد

فک کنم بچه م ازدستم رفت چشاش جزتوچیزیونمیبینه

وتمام این حرفاست که گاهی فقط برای چندلحظه حس میکنم زنده هستموحق دارم عاشق بشم

امابعدچندلحظه دردام یادم میادارتین یادم میاد خودمویادم میادومیفهمم نباید فانتزی فکرکنم نبایددوباره دل ببندم نبایدباحرفای این پیرزن خوش قلب وابسته شم

دیگه ویلچروکنارگذاشتمو دستم بهتره ومیتونم عصاروتودستم بگیرم هرچی به بی بی اصرارمیکنم بره وبه زندگیش برسه قبول نمیکنه میگه دوست داره پیشم بمونه وازم مراقبت کنه مگه اینکه خودم دوست نداشته باشم

چی میتونم بهش بگم؟درجواب تموم محبتاش فقط میتونم لبخندی باعشق بهش بزنموباعشق نگاهش کنم جای این همه سال بی مادریموپرکرده خیلی بهش وابسته شدم گاهی میترسم ازاینکه بره ومن دوباره تنهابشم

توخونه تنهام بی بی رفته پیاده روی هرروزنیم ساعت میره بیرون میگه نمیتونم توخونه بمونم ب قول خودش بدنش خشک میشه نسل قدیمه دیگه زرنگ وسرزنده

مثل نسل ماهمش خسته وکوفته نیستن همیشه درحال تکاپواندوباانرژی

موهام بلندترازحدمعمول شده بلندیش تاکمی پایین ترازکمرم میرسه نشستم روکاناپه ومشغول بافتنش به صورت خرگوشی شدم فرق سرموازوسط بازکردموموهاموبه دودسته تقسیم کردم سمت راستموکامل بافتموحالا نوبت طرف چپمه

1400/05/02 14:08

زنگ واحدبلندمیشه نگاهی به ساعت میندازمولبخندمیزنم حتمابی بی خسته شده زودتربرگشته اخه بیست دقیقه س رفته هرروزنیم ساعتیوقدم میزنه خب بهتره من اون خونه نباشه دلم میپوسه

موهای سمت چپوازادرهامیکنموعصاهامم دستم میگیرم به سمت درمیرمو درهمون حال صداموبلندمیکنمومیگم

-اومدم عشقم صبرکن الان میرسم

بالبخنددروبازمیکنم امانگاهم روی پای کسی که جلوی درایستاده ثابت میمونه

نگاهم ازپاهاش بالاکشیده میشه وبه چشمهاش میرسه بالبخندی محو خیره شده به صورتموموهام

یه لحظه میفهمم توچه شرایطی هستم وای بلندی میگمو میام بچرخم برم داخل خونه که عصاازدستم میوفته

روی پاشنه پای سالمم چرخیدموپشتم بهشه ولی دردتمامه پاوبدنمومیگیره تیرکشیدنش به مغزم میرسه ی پاموبلندمیکنموتابیام به خودم بیام کنترلموازدست میدم نزدیک بودباصورت پخش زمین بشم که بادستایی که دورکمرم حلقه میشه بین راه متوقف میشم


کیان:

یه لحظه بادیدنش تواون وضعیت جاخوردم البته یکم قبل تروقتی ازپشت درگفت اومدم عشقم جاخوردم

تااومدم حرفشوتجزیه تحلیل کنم دیدم باموهایی که یه طرفشوخرگوشی بافته ویه طرف موهاشوازاددورش ریخته جاخوردم ی تیشرت وشلوارک توخونه ای سفید که روش عکس توت فرنگی داشت پوشیده بود دقیقاشکل خرگوش شده فقط یه لبخندکم داره تادندونای خرگوشیش ازعالم دلبری کنن محوصورت ماهش شده بودم اونم چندلحظه ماتش برد ولی انگارتازه فهمید کی پشت دره وتوچه وضعیتیه که بدون توجه به پای گچ گرفتش چرخیدتاازتیررس نگاهم فرارکنه

ولی تاخواست قدمی برداره به جلوپرت شد پاهاش تحمل وزنشونداشتن طبیعیه چون هنوزخیلی مونده تاجوش بخوره ومثل اولش بشه

باسکندری خوردنش هول شدموتنهاراهی که به ذهنم رسید عملیش کردم سریع دستموبه سمتش درازکردم دورکمرباریکش حلقه کردم ناخداگاه بی اراده حلقه دستم تنگ ترشد سرم ب جلوکشیده شد وموهاش صورتمو به بازی گرفتن

شایدبهترین حسی بودکه تاحالاتوعمرم داشتم چشمموبستمویه نفس عمیق کشیدم عطرعشقمونفس کشیدم نه باهوس بلکه باعشق باعطش باعطشی که انگارهمیشه همراهمه وسیرابم نمیکنه

زمان متوقف شده به حرکت دراومدتقلای جسم نحیفشوزیردستم حس کردم لبخندرولبم نشست شیطنت تووجودم زنده شدسرمونزدیک گردنش بردم

-کجافرارمیکنی؟نمیخوای عشقتویکم تحویل بگیری؟

-چی میگی براخودت؟ولم کن عشق کدومه؟من فکرکردم بی بی اومده

سرموبیشترخم کردموصورتمومماس باصورتش کردم

-ازکی تاحالا بی بی شده عشق شماوماخبرنداریم؟نمیتونی حرفتوپس بگیری خرگوش خانم

صدای پرعجزش دلمولرزوند بیدارم کرداگاهم

1400/05/02 14:09

کرد

-داری اذیتم میکنی کیان

ب خودم اومدم سرموعقب کشیدم دستاموول کردم کمرموصاف کردموفشارخفیفی به شکمش دادم تابتونه صاف شه کمی به خودش حرکت داد کمرشوجمع کردوشکمشومنقبض کردتافاصله روبیشترکنه

موهای پخش شده روی صورتشوکنارزدموبهش خیره شدم

-منظوری نداشتم

هنوزخیره بودونگاهش هوس پراب شدن داشت خواستم حرف دیگری بزنم که باصدای بی بی صدوهشتاددرجه چرخیدمونگام به درثابت موند

-به به بچه های گلم مزاحم نباشم؟

چشمم گشادشدرولبخندمنظورداربی بی دهنم بازموندوهیچ حرفی به ذهنم نمیرسید به بی بی بگم

نگارم که بدترازمن خشکش زده بود وهنوزپشت به درایستاده بود هرچندتوانی برای چرخیدن نداشت وتنهاتکیه گاهش من بودم وچه حس خوبیه تکیه گاه بودن برای جسم خسته عشقت

سعی کردم قضیه روجمعوجورکنم

-چیزه...امم...نگارفکرکردشمایین دروبازکردمنودیدهول شدنزدیک بودبیوفته منم پریدم بغلش کردم بعدش....بعد

موندم چی بگم که خود بی بی حرفموقطع کرد

-خودت فهمیدی چی گفتی که من بفهمم؟

یه دستم شونه نگاربوددست دیگموازش جداکردموبه موهام کشیدم وصادقانه گفتم

-نه

تک خنده شیرینی کردوجلواومد دستاشودوطرف شونه نگارگرفت ودستموکنارزد

بالبخندبه چشمهای نگارخیره شد

-خوبی مادر؟ترسیدی؟

همین دوکلمه بی بی کافی بودتاشونه ش بلرزه وسرش روسینه بی بی فرودبیاد صدای گریه ش توسالن پیچیدداغم دردم عذاب وجدانم همه وهمه بیشترشدنوباسری افتاده ودستهای مشت کرده بیرون رفتم

نگار:

بارفتن کیان کمی اروم شدم شایدباخالی کردن بغضم روسینه بی بی ارامش گرفتم

بی بی مثل مادر دستاشولای موهام میکشیدوباجانم جانم گفتناش لالایی جونم شد

سرموبلندکردمووبه چشمهای مهربونش لبخندزدم

-ببخشیدناراحتتون کردم

-اروم شدی دخترم؟

اخ که این دخترم گفتناش چقدربه دل میشینه چندسال بوداین لفظوبااین همه محبت نشنیده بودم

لبخندم پرازدردمیشه وپلکم جوابشومیده نگاهم رنگ رطوبت میگیره وسرم پایین میوفته

-میتونم برم بخوابم؟

-اره مادربیاکمکت کنم

پیرزنی مملوازدردکمروپادردتکیه گاهم شده وپیرزنی که قدرت ازدستای خیلی مردابیشتره وجودش محکمه بادکه هیچی کوهم نمیتونه تکونش بده

خدایابابت این لطفت شکرشکرکه هنوزیکیونگرفتی یکی دیگه پیش پام گذاشتی شکرکه بی بی هست تاالتیام دردام باشه شکر

پلک بستم تابخوابم امامثل همه ی این چندوقت چهره ارتین جلوم ظاهرمیشه ولی این بارنگاهش دلگیره حتمابه خاطربرخوردکیان ازم دلگیره بدکردم نبایدانقدر بی ملاحظه رفتارمیکردم

ارتین شوهرم بود غیرتیم بود همیشه میگفت اینکه خودم

1400/05/02 14:09

حواسم به خودم هست خوشحاله ولی حالا نکنه این خوشحالی ازضعفم باشه

ضعفی که همیشه بادیدن کیان به دلم نشسته

کیان...کیان عشق اولم شایدم عشق اولواخرم دوست داشتنش پس ازارتین مدفون شدتوقلبم اماحالاکه ارتین رفته حالاکه کیان نگاهش لحنش لبخندش حمایت وهمه ی تکیه گاه بودنش فرق کرده ورنگ وبوی مردونگی گرفته ضربان قلبم مثل غنچه هایی که جوونه میزنن داره جوونه میزنه

ومن ازاین ضربان ازاین تنگی نفس ازاین لرزش دستوپاهمه ی جون میترسم

خیلی میترسم


روزگارمیگذره زمین بدون مکث میچرخه دنیای منم درحال چرخشه گچ پامو بازکردم یه هفته به فیزیوتراپی رفتم باکمک کیان وبه حساب کیان البته باخم بهم قول داد ازحسابم کم کنه بی بی برگشته شمال اصرارداشت بمونه منم تحمل دوریشونداشتم امامجبورم تحمل کنم مجبورشدم ازش خواهش کنم برگرده برگرده و به زندگیش برسه تاوان تنهایی منونباید یکی دیگه پس بده اونم بی بی بااین همه سن وسال باهزارخواهش قبول کردبره هزارسفارش کردورفت

قول دادم به زودی برم دیدنش قبول نکرد ازکیان قول گرفت منوببره پیشش کیانم بالبخندی درحالی که سرشو پایین می انداخت چشم غلیظی گفت

اونوقت بودکه لبخندرولبای بی بی نشست ودلش هوای رفتن گرفت اون موقع بودکه نگاه منظوردارش قلبمونشونه گرفت

امروزبعدمدتهابرگشتم شرکت شرکتی که برام پرازخاطره س خاطرات خوب وگاهی تلخ

خاطره بامردی که قراربودهمه کسم بشه خاطره خراب کردن لباس سفید رنگش صورتی کردن لباسش لج ولج بازی باهاش

قدمهای سستمو به سمت اتاقم میکشونم بابازکردن در هجوم عطرشوحس میکنم

1400/05/02 14:09

چشامومیبندموخاطرهام دوره میکنم

چندبارپشت این درغافلگیرم کرد؟یه بار دوباره ده بار شایدم صدبار

چندباربه این کارش خندیدم؟خیلی خنده هایی ازته دل همراه باچشم غره

چندباردستش کمربندحلقه کمرباریکم شد؟چنددقیقه یواشکی حرفاش به گوشم نشست

سرموبه درتکیه دادموچشماموبستم صداش توگوشم پیچید

الان میرم دوربین این کیان فضولوخراب میکنم دیگه نتونه مارودیدبزنه

نمیدونی چقدرازداشتنت خوشحالم

دیگه نمیذارم تنهاباشی

تموم این مدت صداهاروتوخونه تحمل میکردم حالام توشرکت دوباره صدای مهربونش لرزه به تنم انداخته

دلم براش تنگ شده....برای همه خوبی ها و محبتای خالصانش....دلم نمیخواد به اخرین مکالممون فکر کنم...دلم نمیخواد به رفتنش فکر کنم...نمیخوام بازم متهم بشم...

فقط میخوام به خوبیاش فکر کنم...به عشقش...به صداقت نگاهش....

چشم باز میکنمو میزشو نشونه میگیرم....با دست خاک روشو پاک میکنم

تو این مدت اتاق خالی بوده...هرقدرم که مستخدم اینجارو تمیز کرده باشه...بازم بخاطر خالی بودنش خاک گرفته...

نگاهم روی صندلیش میشینه...و لبخند رو لبم...

چرخ میخوره و با شوخی صدام میکنه

-هیی..اهای اهای خانوم خوشگله...بابا یه نگاه به پات کن زیر پاهات دله

شعر به این پرمحتوایی برات سرودم..بهم میگی مسخره؟بابا احساساتت منو کشته

سرم گیج میره...دستمو ستون میز میکنم...چشممو روی هم فشار میدم...نمیتونم....دیگه نمیتونم...بستمه...خدایا بستمه...

منه تاابدسیاه پوش دیگه طاقت ندارم

صدای دراتاق میاداعتنانمیکنم قدمهای پرشتاب کسی تواتاق پژواک میکنه چشم بازنمیکنم کسی اسمموصدامیزنه جواب نمیدم صداش اشناست نگرانه بی قراره میل به بازکردنودیدن شخص صاحب صدا بیشتراز میل به چشم فروبستن به واقعیته

پنجره تاریک دنیاموبازکردمو انباربه جای اینکه به تاریکی بازشه به جمگلی سبزوامیشه وجلوی چشمم سبزه خیلی سبز

نگاهم میچرخه ابروهای گره خوردش اشناترازصداشه

نگاه نگرانش پرازالتماسه وخالی ازغرورهمیشگیشه

مغزم فعال میشه صداروتشخیص میده وفرمان به عمل میده فقط همین یه جمله

-منوازاینجاببرکیان

کیان:

بااین حرفش دلم ریش شد شایدخنده دارباشه این حرفویه مردبزنه ولی واقعامامرداهم مثل زنهاازدیدن صحنه ای ضعف میکنیم وکم طاقت میشیم

به نگاه نگرانش خیره میشم دردتونگاهش بیدادمیکنه نمیتونم بی تفاوت باشم دلم میخواد سرشوروشونه م بذارم بگم منم تکیه گاه تکیه کن بهم که بارمشکلات خمت نکنه اماافسوس افسوس که این کارم نمیتونم بکنم باید ببینموکاری ازدستم برنیاد شایدمجازات تمام گناهان من اینه

اینکه عشقت

1400/05/02 14:10

توپرتگاه باشه ونتونی دستشومحکم بگیری وگرفتن دستش ممنوع باشه

نمیتونم کنارگوشش بگم نترس اروم باش من اینجام

فقط میتونم اخم کنموسری تکون بدم ودیگه اینکه ورودشوبه این اتاق ممنوع کنم

به اتاقی که کلی خاطره باعشقش داره

حتماباهرباردیدن اتاقش فکروذهنش به سمت اون میره هنوزدلش برای اونه

منوبگوکه بااین کارم میخواستم به خودم نزدیکش کنم منوبگوکه هنوز باخودمودلموعشقم تعارف دارم

گاهی ماادمهاکاری میکنیم که صدپشت بعدمون تاوان میدن وگاهی هم بانکردن کاری حسرت میخوریم

منم بادودل بودنم برای نگار باعث ی عمرحسرت برای خودم شدم

انقدرتوغرورم خوردشدم وغرق تملق گویی اطرافیانم شدم که شاه ماهی زندگیم ازدستم سرخورد دریغ ازیک جومعرفت که شاه ماهیوازماهی های اطراف مرداب تشخیص بده

افسوس که فکرکردم زندگی مرداب لجن گرفته ای که دختراماهی های اطرافشن ماهی هایی که مردنونبایدبذاری مسمومت کنن فقط باهاشون بازی کردم تاسرگرم بشم انقدرسرگرم شدم که وقتی خدا یه شاه ماهی خوش اب ورنگ دسنم داد ترسیدم دستموبازکردم وسر دادم سمت دیگری خود خودکرده ام

کمی فکرکرده م وجرقه ای توذهنم روشن شد بااین فکرافسوس به گذشته هاروپس زدم فعلاوقت دامن زدن به حسرتهانیست بایدحالودریابم که اینم ازدستم داره میره نمیتونم بازوشوبگیرم وبه طرف صندلی ببرمش ولی میتونم که صندلی روبه کنارش بیارم

همین کاروکردم بالحنی پرازلطافتتونگرانی بهش گفتم بشینه

نگاهی به صندلی ونگاه به من کردوبالبخندقدرشناسی نشست

گاهی ادم بدون اینکه لیوان اب خنکی بخوره باانجام کاری تموم وجودش خنک میشه مثل الان من که نگاه نگارازصدتاشربت خنک برای من شیرین تروخنک تربود

-اتاق کارتوعوض میکنم اینجامنتظرمیمونی تاترتیب کاراروبدم یامیای بیرون؟

-چشمموبه روی دنیامیبندموانکارمیکنم دنیاوجودنداره باچشمهای بسته میشینم تابیاین

ازحرفش خوشم اومدنه ازبستن چشم به روی دنیا ازاینکه گفت تامن بیام چشماشومیبنده ودنیارونمیبینه اینکه وقتی من هستم چشماشوبازمیکنه ودنیارومیبینه یعنی میشه امیدواربود؟

حتمامیشه خدایی که روزروشنوبه شب تارتبدیل میکنه حتمامیتونه دل تاریک نگارمنوروشن کنه

پس واگذارمیکنم به خودش

لبخندرضایت بخشی رولبم میشینه وبااطمینان پلکموروی هم فشارمیدم

ونگاه سیری ناپذیرموازنگاهش میگیرم وازاتاق بیرون میرم

1400/05/02 14:10