چی ترجیح میدی به من بگو تا ما به طور رسمی با پدرش بیاییم خواستگاری ، اگرم دیدی دوستش نداریو نمیتونی باهاش کنار بیای... هیچ اشکالی نداره... خودم پشتتم کیانم حرفی نمیزنه !
در سکوت به چشمهای مهربونش خیره شدم... وقتی جوابی ازم نشنید لباش حرکت کرد..
- چکار کنم دخترم؟ هفته ی دیگه بیاییم خواستگاری؟!
تمام حرفاشو قبول دارم.. تمام محبتها و مادرانه هاشو.. لبخند زدمو در جوابش گفتم :
- شما حق مادری به گردنم دارید.. هر طور خودتون صلاح میدونین !
با این حرفم لپای گردش برجسته تر شدو بلند شد و به آغوشم کشید... مبارک باشه ای از ته دل گفتو با جمله ی به امید خدا ازم جدا شد...
اجازه ی حرفو تعارف کردنو بهم نداد..
- من میرم تا بچم سکته نکرده بهش بگم.. تو هم بشین حسابی فکر کن هرچی شرطو شروط داری براش قطار کن...
با شنیدن صدای در اتاق نگاه از قراردادی که دستم بود گرفتم..
- بفرمایید..
با باز شدن در چشمام از تعجب گرد شد... هول شدمو با استرس از جام بلند شدم..
- سلام.. ..
با چشمهایی ریز شده سرتا پامو نگاه کردو زیر لب جوابمو داد...
وای.. این دیگه کیه ؟! اینکه از اونم مغرور تره !
- پس اون دختر تویی!
- بله؟ ... ببخشید جناب کاویانی متوجه فرمایشتون نشدم..
کمی نزدیکتر اومدو روی صندلی کنار میزم نشیت.. از اینکه تعارفش نکردم خجالت کشیدمو دستامو به هم گره زدم..
- چرا نمیشینی؟
با تکون شدیدی از فکر بیرون اومدم... گنگ نگاهش کردم که با دست به صندلیم اشاره کرد..
- بشین !
با مکث نشستمو به میز خیره شدم..
- خیلی وقت بود منتظر دیدنت بودم !
دوباره چشمام گرد شدو با تعجب بهش خیره شدم..
- همینجوری با گرد کردن چشمات دلشو بردی؟
کمی به خودم مسلط شدمو اخم ریزی روی صورتم نشست... تجربه و گذشته بهم یاد داده که از اول نباید جلوی بعضی آدما سکوت کرد تا در ازای احترامی که میذاری هر ریزو درشتیو بارت کنن..
- ببخشید آقای کاویانی .. فکر میکنم یه سوء تفاهمی برای شما پیش اومده .. بین منو پسرتون هیچی نیست.. دلم نمیخواد راجع به من بد فکر کنین..
لبخندش عمیق تر میشه و سرشو به علامت تایید تکون میده ..
- کسی فکر بدی نکرد ... مثل مادرش مغروری..
با این حرف حرف تو دهنم موند.. به روبرو خیره شده بودو حرف میزد..
- منم وقتی جسارتشو دیدم عاشقش شدم .. وقتی عاشقم شدم ، همه چی عوض شد.. همه چی تغییر کرد .. دنیا قشنگ شد .. خنده از لبم کنار نمیرفت .. اما امان از چشم بد... دنیا نتونست خوشبختیمونو ببینه.. گرفتش.. بردش .. پر پرش کرد... این روزای کیان ، مثل اون روزای خودمه.. خیلی وقته میدونم پای یکی در میونه.. یه کسی که پاشو سفت گذاشته.. یکی که بدجوری کیانو پایبند کرده... اما ...
عمیق نگاهم
1400/05/02 23:37