611 عضو
من حسرتشو ميخورم ولي ديوونه اي ديگه رفتي يه سايز کوچيک تر گرفتي لباس عروسيتو!سحر ـ اخه خيلي خوشگل بود دلم نيومد نخرمش!من ـ الان ميشي اسکلت خب!!!!!سحر ـ نترس هيکلم بيشتر رو فرم مياد! باباي!با درموندگي به سالن نگاه کردم...اووووووووف! هنوز کلي کار مونده... اين ميلادم که يه زنگ به من نميزنه... داره منو ميترسونه... اگه خواستگار بعديم ميلاد نباشه شرطو باختم و بايد بذارم پدرام بياد خواستگاري..... اي خدا شقايق ايشالا لال از دنيا بري... خانوادت عاشق پدرامن ... اينم شرط بود اشکان الاغ گذاشت؟؟؟؟ ميمردي يه دقيقه حرف نزني؟! تقصير ميلاده ديگه هولم کرد..... شقايق خب مگه داشتي ميترشيدي؟! آره ديگه ميشدم هلو ترشيده! [2 06]سرمو تکون دادم تا اين فکراي چرند از مخم برن بيرون... دوباره به سالن نگاه کردم... واي بازم باي جارو بزنم اي لعنت بر تو سحر! هي ميگه جبران ميکنم جبران ميکنم پس کووو؟!اه چقدر غر ميزني شقي پاشو يه تکوني به اين دنبه ها بده! شقايق ميگيرم ميزنمتا!!!!جارو برقيو دوباره روشن کردم و شروع کردم به جارو زدن....همينطور که جارو ميزدم زير لب آواز ميخوندم... وقتي جارو زدنم تموم شد رفتم کولر رو روشن کردم اينقدر گرمم شده بود!!!!خب حالا نوبت گردگيريه خير سرم... فردا شب سحر و سامان اينجا عقد ميکردن بعد فرداش عروسي بود!!! ولي خونه ما نه تالار گرفته بودن... داشتم روي ميز رو گرد گيري ميکردم که حس کردم يکي پشت سرمه.....من ـ سحر باز چيتو جا گذاشتي مشنگ؟؟؟هيچ صدايي در نيومد.... منم به کارم ادامه دادم... دوباره حس کردم نزديک تر شد....من ـ سحر خفه بميري يه حرفي بزن ديگه... اگه کاري نداري برو من کار دارم.... عين خر ازم کار ميکشه بعد هوس بازي به سرش ميزنه!دوباره مشغول شدم که دوتا دست قوي محکم سرشونه هام رو گرفت و به طرف خودش کشيد و فشار داد که اينکارش با جيغ زدن من همراه شد....من ـ اييييييييي! اشکان کثافت عوضي ولم کن....قهقهه اشکان بلند شد و گفت:ـ خيلي باحال ترسيدي!درحالي که شونه ام رو ميماليدم بهش گفتم:ـ هيچيت مثه ادم نيست اشکان... اه.... بيشعوراشکان ـ خب دختر عمه جان .... خواستگاري که گفتي کو؟من ـ ميادش تو حرص نخور...اشکان ـ اگه نيومد تو بايد جواب بله بديا...من ـ نه من فقط ميذارم پدرام بياد خواستگاري عقده اي از دنيا نره...اشکان ـ نه ديگه نشد!(و تو همين حين از جاش بلند شد و دوباره به طرفم اومد)من ـ همينه که هست...اشکان يه قدم ديگه بهم نزديک شد که ترسيدم...اين چش شده بود؟! چرا اينطوري ميکنه؟من ـ اشکان به جاي اين حرفا بيا کمکم کن اينجارو تميز کنيم!اشکان با يه قدم خودش رو به من رسوند و بازومو با شدت گرفت و چسبوندم به بيخ ديوار و
1400/06/13 17:32گفت:ـ ببين شقايق داري لج بازي ميکني.... ميدوني که من از ادماي لج باز خوشم نمياد...من ـ اشکان گمشو اونور من باتو اصلا کاري ندارم تو هم واسه زندگي من تصميم نميگيري!اشکان ـ ببين من ازت اتو دارم بدبخت...من ـ هه! من تا اون موقع ازدواج کردم تا چشت در بياد مطمئنم ميلاد مياد خواستگاري! فکر کردي! من الکي شرط نميبندم يه چيزي ميدونستم که بهت گفتم ديگه! من اصلا از پدرام خوشم نمياد مرتيکه دختر باز!!!!با صداي زنگ در اشکان بازوم رو ول کرد و گفت:ـ شقايق خانوم حالا ميبينيم کي ميبره!من ـ حالا ميبينيم! از الان بوي دماغ سوخته رو حس ميکنم!اون رفت بيرون و مامان اومد تو....بعد سلام و احوال پرسي دوباره به کارم ادامه دادم.......خداکنه ميلاد جا نزنه وگرنه ميکشمش!نفس- نفس نفس دكتر چرا بهوش نميادصدا ها تو سرم ميپيچيد فكر كنم صداي فرشته بود و دكتردكتر-از درد زياد بيهوش شده بهتون گفتم اين جون طبيعي زايمان كردن نداره بايد سزارين كنه خودش قبول نكرد اين بلا سرش اومد ولي خب منم كه دكترم اين زايماني كه ايشون كردنو بيشتر قبول دارم زايمان طبيعي خيلي بهترهصداي بلند در زدن تو اتاق ميومد و صداي عمو با با يه اشناي قلب خودش بود ساميارفقط يه جمله اشو خوب شنيدمو بعدم دوباره سياهي گفته بود(بابا زنمه جرم كه نيست باز كنيد اين درو)دكتر-اي بابا اين دوست ما پشت اين در خودشو كشت خب بزاريد بياد زنشو ببينهنميدونم چقدر بيهوش بودم ولي اينبار صداها مثل بار قبل گنگ نبودفرشته-دكتر شما كه نفسو نميشناسيد بهوش بياد بفهمه بدتر لج ميكنه قاطي ميكنهدكتر-خب الان كه بيهوشه بزاريد بياد ببينتشفرشته-چي بگمهمين كه حس كردم دكتر ميخواد ساميارو صدا كنه تمام زورمو زدم كه صدام دربياد ولي نتيجه اش فقط صداي كم جونم بود با باز شدن پلكاممن-بچه ام؟صداي هيجان زده فرشته تو اتاق پيچيدفرشته-دكتر دكتر بهوش اومددكتر – چه عجب دختر تو كه همه رو نصفه جون كرديبعد از يه چكاپ كلي من داشت با سرعت ريزش سرم ور ميرفت كه دوباره صدام بلند شد اينبار قوي تر از دفعه ي قبلمن-دكتر بچم؟دكتر درحالي كه از اتاق ميرفت بيرون گفتدكتر-نترس جاش امنه تپل پسرتميخواستم خفش كنم بابا بچمو ميخواممن-فرشته بچم كو؟فرشته-پيش باباشهقلبم هري ريخت پايين چشمام رعدوبرق زد ميدونستم ميدونستم ساميار حتي نميزاره بچمو ببينمو ورش ميداره ميرهمن-فرشته ميگم بچم كو من ميدونستم ميدونستم اين ساميار حتي نميزاره بچمو ببينم ميدونستم هي به عمو گفتم من اين حرفا حاليم نيستميخواستم بشينم روي تخت كه تموم وجودم تير كشيد از درد چشمامو بستم فرشته بيچاره هل كرده بود سعي كرد منو بخوابونه
1400/06/13 17:32روي تختفرشته-ششش ششش چيزي نيست نفس ساميار توي اين بيمارستان پزشكه الانم چند دقيقه است رفته اونجايي كه اين ني ني هارو نگه ميدارن رفته اونجامن-منم ديدفرشته-نه بابا وقتي رسيد تو زايمانت تموم شده بود بيچاره از ديروز بست نشسته بوده كه اوردنت بيرون ببينتت بعد عمو ميفرستتش خونه استراحت كنه وقتي برگشته ديده بعله گل پسرش به دنيا اومدهيه لبخند اومد روي صورتم ساميار هرچقدرم كه با من بد كرد ولي مطمئن بودم باباي خوبي ميشه با به باد اوردن چيزي سريع گفتممن-فرشته چشماشفرشته-واي نفس راست ميگفتي اين سامياره چشماش رنگش خيلي شبيه توابا كلافگي گفتممن-پسرمو ميگم رنگ چشاشفرشته-نفس باورت نميشه همين كه ساميار چشماشو ديد يه خنده اومد رو لباش كه فكر كنم كل پرسنلي كه توي اون اتاق بودن غش كردن ولي خودمونيم تا فهميدن متاهله و زنش اينقدر خوشگله همچين بادشون خوابيد شوورت خاطرخواه زياد دارهمن-اون شوهر من نيستفرشته يه ليوان ابميوه داد دستمو درهمون حالي كه من ابميوه امو ميخوردم گفتفرشته-ولي باباي بچه اتهمن-فرشته كلافم كردي ميشه رنگ چشماي بچمو بگيفرشته-نقره اي نفس يعني طوسي هم نيستا نقره ايه برق ميزنه دورشم مشكيه البته من ميگم رنگش عوض ميشه هامن-نچ عوض نميشه رنگش به چشماي عمه اش رفتهفرشته-اي كاش ماهم از اين عمه ها داشتيم رنگ چشممنون اينجوري ميشدمن-عمو به مامانينا گفت؟فرشته با لحن غمگيني گفتفرشته-اره گفت الهي مامانت همچين گريه ميكرد كه بچش تو غربت زايمان كرده كه نگو هي ميگفت ما براي نفس كم گذاشتيمبعد انگار تازه يه چيزي يادش اومده باشه گفتفرشته-نفس كتاب اسمت بود داشتي براي بچه اسم انتخاب ميكردي بين سه تا ام مونده بودي ساميار برداشتش خوندش بعد كه بچه ارو ديد گفت اسمشو ميزاريم راستينمن-يعني چي من ميخواستم اسم بچمو خودم انتخاب كنمفرشته-نفس بي انصاف نشو بين اون سه تايي كه تيك زده بوديو خوشت اومده بود انتخاب كرد خودتم كه ديروز ميگفتي راستين از همش بهترههيچي نگفتم توي نه ماه فقط فكر يه اسمي بودم كه به نفسو ساميار بياد اخر سرم بين اسم رائين و رادين و راستين گير كردم ديروزم به اين نتيجه رسيده بودم كه راستين خيلي بيشتر به نفسو ساميار ميادساميار-الهي بابا فداي پسرش كه انقدر خوشگله همه چيت به خودم رفته همچين جذبه بابا رو هم به ارث بردي كه از اول اخمات تو همه بابا باز كن اين اخمارو چشماتم كه از اول تا اخر بسته است باز كن اونم بابايي ستاره چشماتو ببينهدست راستينو گرفته بودم تو دستمو باهاش حرف ميزدم كه اين پرستاره پارازيت شدپرستار- اعتراف ميكنم خوشگل ترين بچه اي هست كه
1400/06/13 17:32تاحالا ديدم برعكس بچه هاي ديگه كه قرمز ميشن مثل برف سفيده(بچه ها اين شدنيه نگيد امكان نداره بچه اي كه تازه به دنيا مياد قرمز نباشه دختر عموي من ديانا انقدر سفيد بود كه ميگفتم مثل برفه)من-بله درست ميگيدپرستار-با اينكه هميشه حلقه دستتون بود ولي هيچ كس حتي فكرشم نميكرد كه شما متاهل باشدمن-پس حلقه نشونه چيه؟پرستار-الان خيلي از پسرا براي اينكه از شر دخترا راحت بشن حلقه ميندازن زياد شدهمن-پس من متاسفم كه به خاطر اينكه عاشق زنو بچمم حلقه ميندازم امري داشتيدپرستاره هم كه مثل شير برنج وا رفته بود گفتپرستار-عموي همسرتون گفتن گوشيتو زنگ ميخورهمن-اونموقع شما اون همه حرف زديد و زنگ خوردن گوشي منو نگفتيدخم شدم روي دست پسرمو بوسيدمو گفتممن-ببرينش پيش مامانشخودمم رفتم بيرون كوشي رو از عمو گرفتم عموهم كه معلوم بود ميخواد بره اتاق نفس پرواز كرد تو اتاق با حسرت ورودشو به اتاقنگا كردم من نميدونم اين چه شرط مسخره ايه كه نفس گذاشته انگار كه ميخوام بخورمش بيهوشم بود نزاشتن ببينمش شماره اي رو كه روي گوشي افتاده بود ديدم مامان بود خدا به داد برسهزنگ زدم بهشمامان-الو ساميار بچه خوبه شبيه كي شده اسمشو چي گذشتيد نفس چي نفس خوبه زايمانش راحت بوده يانه بميرم عروسم بيچاره تو غربت زاييدبا خنده گفتممن-مامان يكي يكي اره پسرمونم خوبه سلام به مامان بزرگش ميرسونه شبيه والا تركيب منو نفسه رنگ چشماشم رنگ چشماي ستاره است اسشم راستين گزاشتيم نفسم خوبه زايمانشم (از فكرشم عصابم داغون ميشد كه چقدر درد كشيده)يكم سخت بوده چون طبيعي زايمان كرده اما درمورد اون مسئله قبلا با هم حرف زديم ما تا بفهميم نفس بارداره سه ماهش بود تا كاراي دانشگاهو بيمارستانو درست كنم شد پنج ماهه خطر داشت با هواپيما بياييم شما هم كه درگير ستاره نميتوني ولش كني كه مادر من اونم درس داره بالاخره باباي نفسم كه درگير دادگاهشه تا ممنوعوالخروجيشو درست كنه مادر نفسم كه به خاطر اينكه يكي از داداشاش خلبان بوده سقوط كرده از هواپيما ميترسه نفس ميگفت يه بارم تو چاله هوايي افتادن نزديك بوده سقوط كنن از اونموقع سوار نميشه نفسو هم با باباش بزور ميزاره سوار بشنمامان-خب خيالم راحت شد كي مياييد ايران؟من-زودزود مياييم خدافظمامان-خدانگهدارت پسرمگوشي رو قطع كردم از وقتي كه براي مامان عكساي نفسو فرستاده بودمو از اخلاقش گفته بودم مامان خودشو نديده عاشقش شده بود فقط در تعجبم چطوري نخواست باهاش تلفني صحبت كنه باباي نفسم كه درگير دادگاهشه وقت نميكنه اصلا فكر كنه با دامادش حرف بزنه خيالش راحته داداشش مراقب دخترش هست
1400/06/13 17:32شونه بالا انداختمو رفتم سمت اتاق خودمساميارعمو-ساميار براي بار اخر ميگم كه اشتباهي نكني قبلا كه داداشم زنگ ميزد با شوهر نفس حرف بزنه نامزد فرشته باهاش حرف ميزد پس امكان داره يكم شك كنه درمورد صدات ولي كممن-باشه عمو اينم گوشي من بديدش به نفس الان مامانم زنگ ميزنه مامانم هر وقت زنگ ميزد سراغ نفسو ميگرفت من يه جوري نزاشتم اوضاع خراب بشه پس دفعه اولشه با نفس حرف ميزنه به نفس بگيد خودش يجوري جمعو جور كنه قضيه روعمو-من متوجه نميشم چجوري مامانت بهت شك نكردهمن-هر وقت مامانم ميرفته بيرون خواهرم ستاره به مامان ميگفته نفس زنگ زدهعمو-اين درست ولي خودش زنگ نميزده چرا؟من-چون من بهش گفتم سرمون شلوغه هرموقع خلوت بود خودمون زنگ ميزنيمگوشي عمو تو دستم ويبره رفتمن-فكر كنم داداشتوننعمو-جواب بدهخودشم رفت سمت اتاق تا گوشي منو بده به نفس كه امروز قرار بود مرخص بشه چون جلوي در ورودي بودم سريع رفتم تو حياطو دكمه برقراري تماسو زدممن-بله-ساميار تويي پسرميه نفس عميق كشيدم چند سال بود اين كلمه رو از زبون يه مرد نشنيده بودممن-خودم هستم پدر جونبابا-خوبي پسرم نفس خوبه ؟نوه ي ما چطوه اذيتتون كه نكرده؟من-من كه عاليه ام نفسم خوبه سلام ميرسونه پسرمونم ..... نه خدا رو شكر هنوز اذيتاش شروع نشده مامان خوبه؟بابا-خداروشكر اگه به نفس بره كه از ديوار راستم بالا ميره مامانم خوبه سلام ميرسونهمن-پس پدرمون درمياد چون منم متاسفانه تو بچگيم زلزله بودمبابا خنديدو گفتبابا-ساميار جان احساس ميكنم صدات عوض شدهمن-نه پدرجون همونجوريه ولي سرياي قبل چون كارام سنگين بود فكركنم صدام خسته به نظر ميومد الان سرحالمبابا-حتما همينطوريه خب باباجان كاري نداريمن-نه پدرجونبابا-نوه ا گلمو ببوس مواظب دخترمم باش به همگيشون سلام برسون خدافظمن-بزرگيتون رو ميرسونم چشم خدانگهدارگوشي رو قطع كردمو نفسمو فوت كردم بيرون زيادم سخت نبود حرف زدن با پدرزني كه تاحالا صداشم نشيده باشيبرگشتم تو بيمارستانو رفتم پيش عمو كه داشت برگه ترخيص نفسو ميگرفت هرچقدر اصرار كرد برم خونه براي استراحت قبول نكردم ايندفعه بايد نفسو ميديدم تكيه داده بودم به ديوار روبه رويي اتاق نفسو تكون نميخوردم عمو هم كه سرتقي منو ميديد خندش گرفته بود كه همون موقع از اونجايي كه كلا من ادم خوشانسي هستم پيجم كردن اتاق عمل يه بار به زبون فرانسه يه بار اينگليسي يه بار ايراني ميخواستم سرمو بكوبونم تو ديوارعمو-ساميار قسمت نيست نفسو ببيني پيجت كردنبدون اينكه گوشي نفسو پس بدم يا حرص رفتم ببينم كي مزاحمم شدنفسواي چه مادرشوهر گلي نصيبم شدا با اون
1400/06/13 17:32تعريفايي كه ساميار كرده بود از مادرش فكر كردم الان با يه زنه خشنو خشك حرف ميزنم كه از اون مادرشوهراست هرچند كه اگه اون اصرار نميكرد كه فرانك با ساميار ازدواج كنه ما الان از هم جدا نمبوديم ولي خب لابد قسمت بوده ولي پس ساميار فرانكو چيكار كرده؟زل زدم به صفحه نمايش گوشي ساميار كه عكس راستين بود داشتم به عكس راستين نگاه ميكردم كه ساميار پيج كردن اتاق عمل يه لحظه يه حس خوبي بهم دست داد وقتي گفتن دكتر ساميار مهرارا به اتاق عمل دكتر ساميار مهرارا به اتاق عمل شوهر دكتر داشتنم عالمي داره ها در اتاق باز شدو عمو با خنده در حالي كه سرشو تون ميداد اومد تو و گفتعمو-بيچاره اين پسره رو انقدر اذيتش نكن از ديشب تو بيمارستان بود تا الان كه ببينتت درست لحظه اي كه ميخاستي مرخص بشي پيجش كردن همچين با حرص از جلوي در رفت كنار كه گفتم الان ميره اون كسي رو كه پيجش كرده رو خفه ميكنهناخداگاه يه لبخند نشست گوش لبم انقدر خوشم ميومد حرصشو دربيارممن-گوشيمو داد عموعمو-اي اي يادم رفت ازش بگيرمچشمام گشاد شدمن- نه عموووووووووعمو-شلوغش نكن گوشي تو دست اونه گوشيه اونم دست توا ديگهمن-ولي...عمو-ولي و اما و اگر نداره وسايلتو كه فرشته برده پايين لباساتم كه پوشيدي بلند شو بريم كه فرشته تو ماشين منتظرته هرچي زودتر ادم از شر محيط بيمارستان خلاص بشه بهتره تو كه يه هفته اينتو بوديباحرص گفتممن-عمو خوبه شما گفتيد كه اين يه هفته رو بمون كه مطمئن بشيم مشكلي نداري وگرنه من از همون روز اول خودم قشنگ را ميرفتمعمو در حالي كه راستينو بغل كرده بود از در رفت بيرونو گفتعمو-من نه شوهرت گفت بايد بمونياز روي تخت بلند شدمو رفتم سمت در و از اونجا هم راه اقتادم سمت در خروجي كنا عمو قدم ميزدمو همه ي حواسم پيش راستين كوچولو بود ولي قشنگ نگاهاي پرسنل بيمارستانو رو خودم حس ميكردم طبق گفته ي فرشته با دكترم دكتر جذابشونو دزديده بودم حالا هم داشتن ارزيابي ميكردنم تا ببينن همسر اين دكتر جذاب كيهگوشه لبمو گزيدم تا جلوي خندمو بگيرم از خدا چه پنهون حال ميكردم وقتي حرص خوردنشونو ميديدمتوي ماشين تازه وقت كردم يكم تو گوشي ساميار فضولي كنم ولي خدا خا ميكردم اون اينكارو نكنه چون انقدر تو گوشيم زش عكس داشتم كه نگو توي پوشه عكساش چيزي بود كه قلبمو گرم كردو بخنو مهمون لبام گوشيش پر بود از عكساي خودمو خودش يا عكساي تكيم عكساي راستينم كه نگو از هرزاويه اي از اين بچه عكس گرفته بود رفتم توي يه پوشه كه روش نوشته بود عشق بازش كردم توش عكس چشماي هر كدوممون جداگونه بود يه عكس از چشماي من يه عكس از چشماي خودش يه عكسم از چشماي
1400/06/13 17:32راستين ! هيچ وقت وكر نميكردم يه خانواده خودم تشكيل بدم عاشق بشم بچه دار بشم***********فرشته-واي نفس تو خسته نميشي انقدر ورزش ميكني بابا به خدا هيكلت مثل قبله اونايي كه طبيعي زايمان ميكنن هيكلشون خراب نميشه كهدر حالي كه تند تند داشتم دوچرخه ميزدمو نفس ميكشيدم گفتممن-ساكت.... اروم حرف...بزن...راستين تازه خوابيده....درضمن...مربي ورزشم.....گفته....ورزشهيكلمو از قبلم قشنگ تر....ميكنهفرشته-به خودت فشار نيار بخيه ات پاره ميشه ديوونهمن-بيشتر از دوهفته از زايمانم گشته با دكترمم صحبت كردم گفت مشكلي ندارهفرشته-كلاس پيانوت دير شد خانوم پاشو بريم كه الان ساميارم مياد سوزي(پرستار راستين)مراقب راستين هستبعش يهو زد زير خندهمن-ديوونه شدي چرا بي خودي ميخندي؟فرشته-ياد دوران بارداريت افتادم كه ميشستي پاي پيانواز همون ماه اولي كه اومدم فرانسه به پيشنهاد عمو رفتم كلاس پيانو و اونقدر بهش علاقه مند شدم كه وقتي شكمم اومد جلو منو بزور از پشتش كشيدن بيرون ميگفتم مشكلي ندارم ولي ديگه استادمم كه ميومد خونه بهم گفت كه با اين وضع نميتونم ادامه بدم منم گذاشتم براي بعد زايمان الانم يه هفته است دوباره كلاسامو شروع كردم با اين تفاوت كه ديگه استادم نمياد خونه خودم ميرم اموزشگاهخودمم از ياداوري اينكه با يه شيكم جلو اومده ميشستم پشت پيانو خندم گرفتمن-كوفت انقدر بلند نخند بچم بيدار شداز روي دستگاه بلند شدمو رفتم تو اتاقم تا دوش بگيرمو اماده شم كه گوشيم زنگ خورد طبق يه قرارداد نانوشته نه من گوشي اونو پس دادم نه اون گوشيه منو گوشي ساميار دست من موند گوشي منم دست اون خودش بود جواب دادممن-بلهساميار-سلاممن-سلامساميار-ميشه باهم حرف بزنيم؟من-داريم حرف ميزنيم ديگهساميار-حضوريمن-نخير نميشهساميار-نفس بار اخريه كه دارم ازت خواهش ميكنم بزاري برات توضيح بدممن-منم ميگم ن م ي خ ا م ب ب ي ن م تساميار-هرجور ميلته من به خاطر بچه گفتم خدافظمن-خدافظاز اين كلمه متنفر بودم كه هميشه ميگفت به خاطر بچه كه هم مادر ميخواد هم پدر بهتره باهم حرف بزنيم براي روحيه ي بچه بده كه وقتي بزرگ شد بفهمه مادر پدر جدا از هم زنگي ميكنن فلان براي بچه بده بلان براي بچه بده بسار براي بچه بده يه بار نگفت نفس به خاطر خودمونم كه شده بيا حرف بزنيم با عصاب داغون يه دوش گرفتمو اماده شدم هميشه ساعت5تا7يا 8 كه ساميار ميومد تا بچه رو ببينه من جيم ميشدم بيرون رفتم تو اتاق راستين يه اتاق سفيد و ابي اسموني كه حتي عروسكاشم تركيب اين دوتا رنگ بودن چقدر بوي اين اتاقو دوست داشتم كلا عاشق بوي راستين بودم خم شدم روي چشمامو بوسيدمو از در اتاق
1400/06/13 17:32رفتم بيرون تا با فرشته بريم اخرين سفارشارو به سوزي كردمو با خيال راخت راهيه كلاس شدم
1400/06/13 17:32صداي زنگ تلفن رفت رومخم..من:مامان گوشيو برنميداري؟مامان:دستم بنده بياخودت بردار..باغرغر رفتم سمت تلفنمن:بله؟عمو:سلام بردار زاده ي گل..من:سلام عمو...عمو:چراانقدر بي حالي؟من:هيچي بابا..همينجوري..عمو:خب يک چي ميگم که ازکسلي دربياي..براي پس فردا مرخصي بگير مي خوايم همگي باهم بريم شمال...تودلم به عمو قبطه ميخوردم که انقدر سريع تونسته بامرگ پسرش کنار بياد..من:باشه وايسا به مادر گرام بگم..عمو:نيازي نيست قبلا بااونا هماهنگ شده فقط گفتم من خودم بهت بگم که ازاومدنت مطمئن شم...من:باشه بهتون خبرميدم..کاري نداريد؟عمو:نه عزيزم برو خداحافظ.من:خداسعدي..بعدم گوشيو گذاشتم..اصلا حس شام خوردنو نداشتم به مامان گفتم شام نميخورم ومستقيم رفتم تو رخت خواب..**********باصداي گوشيم بيدار شدم..سريع يک مانتو ساده پوشيدمو مثل هرروز رفتم سرکار...ضعيمي و تو راه رو ديدم که داشت مياومد سمتم..وايسادم اومد جلو مودبانه سلام کردو گفت:ببخشيد خانم اسايش ميشه چند لحظه وقتتونو بگيرم؟من:نه نميشه..و دوباره راه افتادم..نميدونم چرا خيلي ازش خوشم نمي اد..ادم بدي نيست ولي دوستش ندارم ديگه..رفتم داخل پاويون ولباسامو عوض کردم..بيرون اومدم همزمان شد بابيرون اومدن اتردين ازپاويون...وواي چقدر دلم براش تنگ شده بود از همون شب ديگه هم ديگه رو نديده بوديم...يکهو ياد عسل افتادم بي خيال غرور شدمو گفتم:سلام اقاي صابري.برگشت سمتمو گفت:سلام عرضي داشتيد؟من:حتما داشتم وگرنه مرض نداشتم صداتون کنم...اتردين:بفرماييد ميشنوم...نميدونم چرا اسم عسلو يادم رفت يکم نگاهم کردوبالبخند موزيانه اي گفت:اتردين:خانم اسايش انقدر سخته که بگيد دلتون برام تنگ شده؟کفرم دراومدمن:اهکي..اقارو باش...نخير فقط ميخواستم حال عسل وبپرسم..اتردين:بله من که باورکردم...شکر خداخوبه..ديگه امري باشه؟من:ميدونستيد خيلي روتون زياده؟اتردين:خداحافظ...اي لجم گرفتا ميخواستم بزنم دندوناش بريزن باهاشون يک قول دوقول بازي کنه...بيخيال رفتم سمت اتاق اقاي اريان فر مدير بيمارستان که ببينم مرخصي ميده يانه..در زدم..وبا صداي بفرماييدش رفتم تو..من:سلام..اريان فر:سلام دخترم..من:ببخشيد اوردم برگه مرخصيمو اگه ميشه امضا کنيد..اريان فر:به شرطي که بيشتر از4روز نباشه..باخوشحالي گفتم:باشه حتما..برگه رو امضا کردو من تشکر کردمو باشادي راه افتادم برم لباسامو عوض کنم برم..فقط اومده بودم مرخصي بگيرم...به ستاره اس دادم گفتم به عمو بگه که ميام...از کي بود نرفته بودم سرخاک سهيل به خاطرهمين راه افتادم سمت بهشت زهرا..*********************باقدم هاي سست راه افتادم سمت مزار سهيل..نشستم رو زمين و
1400/06/13 17:32باگلابي که خريده بودم قبرو شستم وشروع کردم حرف زدن باسهيل..من:داداشي دلم برات تنگ شده کجايي که ببيني دارم ذره ذره ذوب ميشم..از دوريه تو از دوري مجنون..داداشي چي ميشد مثلا نميرفتي امريکا؟نميشد نري؟نميشد؟حالم خراب شد وقتي گفتن بيا داداشت سقوط کرده..بيا تنشو ازلاي اهن پاره ها پيداکن...داداشي اي کاش بودي کمکم ميکردي...توهم منو تنها گذاشتي..دلم برات تنگ شده..چرا؟اخه چرا؟مگه چيکار کرده بودم؟نيم ساعتي بود که داشتم گريه ميکردم که ديگه پاشدم برم...راه افتادم سمت خونه.بايد ميرفتم ساک ميبستم..نفسفرشته – پس تو با ماشين من بروسوئيچو ازش گرفتمو رفتم نشستم تو ماشينش با نامزدش قرار داشت بعد كلاس پيانو گفتش كه من برم خونه عمو هم كهتا دير وقت كلاس داشت از اين جمله فرشته يا عمو كه هرازگاهي گفته ميشد يه حس بدي بهم دست ميداد/با ماشين من برو/ عادت نداشتم به اين جمله از وقتي كه يادم ميومد ماشين داشتم ولي اينجا نه دلم براي جنيسيس خودم تنگ شده بود بيچاره عمو با فرشته از روي علاقه اي كه به من داشتن اين جمله رو ميگفتن ولي من اصلا به اينجور چيزا عادت نداشتم اين چند وقتي كه اينجا بودم اوايلش خيلي سخت بهم ميگذشت عادت داشتم هرساعتي هركاري دوست دارم بكنم ولي خونه عمو نميشد من دوست داشتم بلند بلند ويالون بزنم ولي وقت خواب عمو بودو نميشد من دوست داشتم بلند اهنگ گوش بدم نميشد دوست داشتم فوتبال نگا كنم عمو اخبار نگا ميكرد الان كه فكرشو ميكنم ميبينم چجوري طاقت اوردم؟ تا بخودم اومدم جلوي برج بودم ماشينو جلوي برج پارك كردمو رفتم توي اسانسور شماره20 رو زدم و تا رسيدن به طبقه ي بيستم اهنگي رو كه پخش ميشد گوش كردم وقتي از اسانسور خارج شدمو كليدمو تو در چرخوندمو بازش كردم صداي پيانو كه توي كل خونه پيچيده بود گوشمو پر كرد اوووم قشنگ ميزنه همون موقع سوزي اروم اومد طرفمو به فرانسوي گفتسوزي-خانم اقا ساميار هنوز نرفتن راستينم از وقتي شما رفتيد همش بي تابي ميكردرنگم پريدمن-سامياركجاست؟راستين كه بايد الان وقت خوابش باشهسوزي-توي اتاق راستين هستن نميدونم والا چرا انقدر بي تابي ميكنهسرمو تند تند تكون دادمو اروم رفتم سمت اتاق خودم ولي وقتي داشتم از جلوي در اتاق راستين رد ميشدم قدرت از پاهام رفتو عقلو قلبو دلم هر سه بهم فرمان ايست دادن چشما كنجكاو و گستاخو نافرمان از من چرخيدنو روش ثابت موندن مردمك لغزون چشمام روي مرد چارشونه و خوش هيكلي با استيل بي عيبو نقص كه با پرستيژ خاص خودش پشت پيانو نشسته بودو دستش با مهارت روي كلاويه ها فرود ميومد چرخيد پشت به در نشسته بود براي همين با خيال راحت
1400/06/13 17:32از اينكه نميتونه ببينتم نگاش كردم نگام رنگ گرفت دلم پر كشيد براي نگاه عسليش براي زمزمه هاي عاشقونه اش نگام رنگ گرفت رنگ دلتنگي رنگ عشق رنگ محبت رنگ غم رنگ حسرت و در اخر رنگ اشك اشكي كه تمام مدت فراق همدم تموم شبهام شد صداش كه بلند شد ضربان قلبم انقدر شديد شد كه يه لحظه ترسيدم سينه امو بشكافه و بياد بيرون گوم گوم قلبمو به گوش ميشنيدم هق هق خفه ي توي گلومو با گوش دل ميشنيدم صداش حسرت ديدن چشماي عسليشو تو وجودم شعله ور تر كردكوچولو برو ديگه وقته خوابهديگه بايد بري تو رخته خوابتاگه دلت واسه مامانيت تنگ شدنگاش كن عكسش اونجا توي قابهعزيزم بسه ديگه گريه نكنازم نپرس كه چرا ماماني نيستاز تو نه از من يكم خسته شده بودو نميتونست با ما بمونه ني نيلا لا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لاييمامان رفته شده تنها باباييلالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لاييلا لا لا لا لا لا يي مامان رفته شده تنها باباييمامان الان خوشحاله خوشحاليش خوشحالم ميكنهمهم نيست كه غم دوريش داره چيكارم ميكنهوقتي خوبه اون منم خوبممامان الان پيدا كرده رو من يه حس ديگهو الانم رفته سراغ كس ديگه و از اين به بعد بابا تنهاييتنهايي واسه ي تو قصه ميگهكوچولو بخواب من كه خوب بدون اون خوابم نميرهكوچولو بخواب نميخوام كه جولو تو گريه ام بگيرهگريه ام بگيرهلا لا لا لايي لا لا لا لا لايي لا لا لا لاييمامان رفته شده تنها باباييلالا لا لا لايي لا لا لا لا لا لاييلا لا لا لا لا لا يي مامان رفته شده تنها باباييكوچولو برو ديگه وقته خوابهديگه بايد بري تو رخته خوابتاگه دلت واسه مامانيت تنگ شدنگاش كن عكسش اونجا توي قابه(اهنگ لالايي امير تتلو عاشق اهنگشم )غر غراي عشق مامان قطع شده بودو با اون چشماي گرد خوشرنگش زل زده بود به باباييش ساميارم سرشو چرخوند طرف راستين كه زل زده بود بهشو يه لبخند بهش زد كه دلم ضعف رفت چقدر باباشدن بهش ميومد محو نيم رخ خوشتراشش بودم كه با احساس ترس اينكه نكنه منو ببينه اروم رفتم توي اتاق خودمو درو قفل كردم صداش بلند شدساميار-سوزي نفس چرا نمياد؟سوزي-اقا خانوم خيلي وقته اومدنحتي از همينجا هم ميتونستم پريدنش از پشت پيانو رو تصور كنم سيم ثانيه بيشتر طول نكشيد كه دستگيره در اتاق بالا پايين شدساميار-نفسمن-..............ساميار-يه بار فقط يه بار عقل كنو به حرفاي من گوش بده بعدش هركاري دوست داشتي كناز كوره در رفتممن-چيو گوش كنم دلدادگي هاي تورو با فرانك جونتو يا خنديدناتو به سادگي خودم اتفاقا الان تازه عاقل شدم اونموقعه ها عقل نداشتم كه به تو اعتماد كردمسوزي-اقا خانوم من ديگه ميرم خدافظصداي
1400/06/13 17:32بسته شدن در اومد پيش خودم گفتم اينم ترسيد فرار كردنشستن ساميار رو زمين و تكيه دادنش به درو حس كردم خودمم تكيه دادم به درو نشستم زمين گرماي تنشو حتي از پشت اين در زخيم چوبي حس ميكردمو محتاجش بودم صداش نرم شد مثل قبل لحنش ستودني شد مثل قبل ذهنم پر كشيد به قبلساميار-خانومم اخه تو چرا لج ميكني باز كن اين درو باهم حرف بزنيم لامصب دلم برات تنگ شده ميخوام يه دل سير ببينمتمن-وقت ميخوام ساميار درك كن سخته برام فراموش كردن اون صحنه هاساميار-بزار برات توضيح بدم از اشتباه دربيايي عزيزممن-براي شنيدن توضيحتم وقت ميخواملحنش التماس اميز شدساميار-لاقل بزار ببينمت بي انصافمن-هروقت يه دل شدم ميبينيم حالا اون روز يا توي دادگاست يا.........برو ساميار فقت برو بزار چند روز فكر كنم وقت خواستم ازتديگه صداش نيومد بعد چند لحظه هم صداي بسته شدن در سكوته خونه رو شكستکجا رفت!رفتم تو اتاق رست که دوستشو ديدم..من:ببخشيد خانم ملوي؟برگشت سمتم.ملوي:بله؟من:ببخشيد خانم اسايش وپيدانميکنم.اقاي ضعيمي مثل اين که کارشون دارن..اومدهع بودن ول الان نيستن..شما ميدونيد کجان؟ملوي:راستش مرخصي گرفت که فردابرن شمال..اقاي ضعيمي هم بگيد که حداقل تا4 روز نيستن..به قول خود ميشا برق از نيرو گاهم قطع شد...4روز؟؟!!4 روز من نبينمش؟اخه چه جوري؟يک فکري زد به مخم.. سريع رفتم اتاق اريان فر مرخصي بگيرم..حالا مگه ميداد با هزارجور چرب زبوني و دلستر براش باز کردن مرخصيو گرفتم!سريع زدم ازبيمارستان بيرون..گوشيمو برداشتم به ميلاد زنگ زدم..بعد از3تا بوق چواب داد..ميلاد:سلام چه عجب يک زنگ زدي...من:سلام..جون من يک دقيقه غر نزن..يک چيزي ازت ميخوام..ميلاد:چي؟من:ميشه از شقي ادرس خونه ي ميشا روبگيري..ميلاد:که چي بشه؟من:فضوليش به تونيومده تو بگو ..ميلاد:باشه بهت خبرميدم..خداحافظ..من:خداحافظ..يکربع بعد ميلاد زنگ زد ادرس خونه اشونو دادو من رفتم خونه ساکمو جمع کردم....ساعت 12 بودکه رفتم دم در خونه اشون...بعد از4ساعت توماشين نشستن اومدن بيرون که برن...خداييش چه پدر زن خوشتيپي دارما...**************************ساعت از1گذشته بود که رسيديم شمال خداروشکر بافاصله ازشون رفته بودمو متوجه ي من نشده بودن.از شانس خوب منم رفتن تويک خونه ي ويلايي..يعني هرچي فحش بلد بودم به خودم دادم...ولي به جاش يک خونه پيداکردم که دقيقا مشرف به اون ويلا بود ..ساکمو يک گوشه گذاشتم و پريدم رو تخت دراز کسيدم..به محض اين که رسيديم تو ويلا از ماشين پريدم بيرون ورفتم بد مينتونو برداشتم با ستاره مشغول بازي شديم...انقدر جيغ جيغ کرديم که بابام گفت:بسه پاشيد بياين تو...رفتيم تويک خونه ي
1400/06/13 17:32بزرگ دوبلکس که دکور ابي سورمه اي داشت وخيلي ناز بود..من وستاره هم اتاقي شديم..وسايلمو گذاشتم تو اتاق ورفتيم پايين غذابخوريم..جوجه گرفته بودن..يکم خودمو رفتم تو اتاق تا يکذره استراحت کنم که نفهميدم کي خوابم برد..******ساعت4بودکه باصداي ستاره ازخواب بيدارشدم...ستاره:ميشا پاشو بريم لب دريا...من:باشه الان..سريع پريدم يک مانتوي ابي کاربني پوشدم بايک جين ابي وکتوني ال استارمشکي....من:بريم من اماده ام..ستاره:مامان ما ميريم لب دريا..زنعمو:باشه مواظب باشد...ستاره:چشم..از ويلا اومديم بيرون..من:واي ستاره چه هوايي..ستاره:اره..گوشيش زنگ خوردستاره:بله؟--------------ستاره:مرسي عزيزم توخوبي؟--------------ستاره:اره راحت اومديم...------------------ستاره:باشه بعدا بهت زنگ ميزنم باي.من:کي بود؟ستاره:ارام..بغض کردم:الهي اون بيچاره بعداز سهيل چي کشيده..ستاره:واي ميشا انقدر لاغر شده که نگو...ترجيح دادم حرفي نزنم تااشکام راه نيوفتن...يکم بعد که رسيديم.داشتيم لب دريا قدم ميزديم که اتردينو ديدم..اومد جلو:سلام خانم اسايش..من:برخر مگس معرکه لعنت...عليک..اتردين:اوه لات شديد..من:همينه که هست..امرتون؟اتردين:هيچي از دورديدمتون گفتم بيام عرض ادب کنم...من:خب ديگه؟اتردين:خداحافظ..من:به سلامت..واي اين اينجا چيکار ميکرد ولي خداييش شاد شدم که ديدمش..غم باد گرفته بودم اين چهار روزو چه غلطي کنم..ستاره:ميشا اين کي بود؟من:يکي از همکارا که من ازش خيلي بدم مياد..ستاره:اهان..يکم ديگه مونديمو برگشتيم خونه...دو روزي ميشد که شمال بوديمو اتفاق خاصي نيوفتاده بود..تصميم گرفتيم همه باهم پاشيم بريم لب دريا..راه افتاديم..راه جوري بود که بايد از جنگل رد ميشدي بعد ميرسيدي به دريا به خاطرهمين بايد خيلي حواستو جمع ميکردي..وقتي رسيديم يکم لب دريا نشستيم وخواستيم بريم قايق سوار شيم که من گفتم نميام..مامان:چرا دخترم بيا ديگه؟من:نه مامان خودت ميدوني من از قايق ميترسم..مامان:خب پس منم ميمونم پيشت..من:نه بريد منم ميرم خونه شماهم بعدا بياين..مامان:اخه...بابا:نرگش جان ول کن نمياد ديگه..برو دخترم..من:پس فعلا..بعدم راه افتادم..نميدونم چرا بغض کرده بودم.اشکام روي صورتم سر ميخورد..انقدر گريه کردم که وقتي به خودم اومدم نميدونستم کجام..فقط ميدونستم تو جنگل گم شدم..خاک توسرم کنن حالامن چه غلطي کنم؟يکم داد زدم وکمک خواستم ولي خبري نشد..ديگه نااميد نشستم زمين و زانو هامو بغل کردم..هوا تاريک شده بودوصداي ها باعث ميشد ترس من هر لحظه بيشتر بشه بدون اين که بفهمم اشکام صورتمو خيس کردن..بدون اين که بفهمم صدام وبلند کردمو تقاضاي کمک کردم..بازم خبري نشد...صداي
1400/06/13 17:32هق هقم کل جنگل وپرکرد..ازپشت درختا صدا اومد ترسيدمو خودمو جمع کردم...يکهو جلوي خودم اتردين وديدم..اتردين:ميشا خودتي؟انقدر ترسيده بودم که هيچي برام مهم نبود فقط ميخواستم احساس امنيت کنم پاشدمو خودم وپرت کردم تو بغل اتردين.اونم از خداخواسته منو به خودش فشار ميدادوميگفت:اروم خانمي...نترس من پيشتم...اروم ديگه گريه کن عزيزم..نترس...از سرما ميلرزدم که شويشرتشو در اورد انداخت روم بعدم دستشو انداخت زير زانومو بلندم کرد منم که از ترس زبونم بند اومده بود هيچي نميگفتم..بهش نگاه کردم که ديدم خوابش برده اروم خم شدم گونه اشو بوسيدم اخ که چقدر دلم براي اون زمانا تنگ شده بود..رفتم دم درويلاشون احتمالا خيلي نگرانش شدن زنگ زدم.يکم بعد در بازشدو پدر ميشا اومد دم در که وقتي ميشا رو بغلم ديد نگاهم کرد که گفتم:سلام ببخشيد خانم اسايش توي جنگل گم شده بود پيداش کردم ادرس وگرفتم اوردمش اينجا..پدر ميشا:ممنون پسرم بفرماييد تو..من:ممنون مزاحم نميشم...بعدم ميشارو دادم بهش ورفتم...واي دلم ميخواست بشينم تاصبح نگاهش ميکردم...اززبون ميشاوقتي بيدارشدم سرم داشت از دردميترکيد.بابامو صدازدم که درباز شدوستاره اومد تو..ستاره:جانم عزيزم...کجا بودي؟ما که ازنگراني مرديم..من:کي منو اورد اينجا؟ستاره:همون پسرچشم ابي خوشگله..که گفتي همکارته..تو جام سيخ شدم:الان کجاست؟ستاره:بيچاره اوردتت به بابات دادت ورفت..من:اهان!اي سرم....ستاره:جانم صبرکن برم برات يک قرص بيارم بخوري...من:نه بيخي..ستاره:باشه ميخواي بريم پايين ؟من:اره..بريم..به کمک ستاره رفتيم پايينمامانم باچشماي سرخ اومد سمتم:عزيز مادر کجا رفته بودي تو که منو دق دادي...من:ببخشيد..محکم بغلم کردوشروع کرد به گريهکردن..من:مامان تروخداگريه نکن دلم ريش شد..بابام:راست ميگه ديگه دخترم..دخترم بيا پيشم بشين پيش خودم..بعدم پيش خودش برام جاباز کرد رفتم نشستم پيشش...بابا:دخترم اين پسرجوون ستاره ميگفت همکارته اره؟من:بله..بابا:خب زشت شد اينجوري که فردا دعوتش کنيم بياد اينجا ازش تشکر کنيم..من:بيخي بابا وظيفه اش بوده...بابام خنديدوگفت:ازدست تو دختر...يکم بعد نشستيمو کم کم رفتيم خوابيديم.....ساعت10بود که بيدار شدم....قرار بود امروز بريم جواهرده دوروزم اونجا بمونيم بعدبريم تهران..سريع رفتم صبحانه خوردم پريدم حاضرشدم و وسايلمو جمع کردم..هي باخودم کلنجار ميرفتم که به اتردين زنگ بزنم تشکر کنم يانه..اخر سر بيخيالش شدم گفتم:چشمش کور دندش نر وظيفه اش بود چرا من غرورمو بشکنم بهش زنگ بزنم؟پاشديم باستاره رفتيم دريا..من عشق دريام روزي يک دفعه رو ميرفتم لب دريا..تا وسطاي
1400/06/13 17:32دريا با ستاره رفتيم..يکم اونور ترم يک دختر جوون داشت ميرفت جلو يکهو انگار زير پاش خالي شد رفت تو اب.من يک جيغ کشيدم که دونفر اومدن دختره رو از اب اوردن بيرون من که داشتم سکده ميکردم نميتونستم کاري بکنم که اتردين اومد.چند بار با دستش قفسه سينه دختره رو فشار داد که ديد ارفاقه نميکنه بايد بهش نفس مصنوعي ميداد صورتشو برد جلو که من نميدونم چرا اعصابم خورد شد چشمامو بستم که اين صحنه رو نبينم بااين که ميدونم بايد اين کارو ميکرد ولي نميتونستم ببينم اون لبايي که يک زماني مال من بوده بخوره به لب ديگه اي..صداش منو به خودش اورد:ميشا بيا تو بهش نفس مصنوعي بده..باگيجي بهش نگاه کردم که گفت:چرا اونجوري نگاه ميکني اخه من که....بقيه حرفشو ادامه ندادومن رفتم جلو به دختره نفس مصنوعي دادم که بازم اتفاقي نيوفتاد..ديگه داشتم ميترسيدم که يکهو ياد رمان توسکا که خونده بودم افتادم که ارشاوير دوتا محکم بامشت زدبه کدف توسکا.منم دوتا محکم زدم به کدف دختره که شروع کرد به سرفه افتادن و ابا بيرون مياومد..يک نفس عميق کشيدم.خوشحال بودم خيلي ازيک طرفم سراين که اتردين به دختره نفس مصنوعي نداده بود بابا بچه ام با حياست( [2 06] )ستاره ازم نيشگون گرفتگفت:اييي دردم اومد مرض داري نيشگون ميگيري..اتردينو ديدم که خنده اش گرفته بود وبلند شد رفت..ستاره:خفه شي ايشاالله يکربع به پسر مردم زل زده حالاهم اينجوري صداشو ميبره بالا..نمن:واقعا؟ستاره باحالت بامزه اي گقت:بله واقعا...بعدم بلندشد وگفت:بريم..من:تو برومن ميام..ستاره:پس حواست باشه دوباره گم نشي..من:چشم..و رفت..رفتم تو دريا...خسته که شدم خواستم برم که صداي اتردين اومد:مميشا صبرکن..اهمييت ندادم و رفتمدوباره صدام کرد:ميشا باتوام ميگم صبرکن..برگشتم طرفش يک نگاه بهش کردمو دوباره راه افتادم که بازوم به شدت درد گرفت يک اخ گفتمو برگشتم عقب که چشماي سرخشو ديدم..از لاي دندوناش گفت:وقتي صدات ميکنم صبرکن ببين چي ميگم...من:خب امرتون؟اتردين:صبر کن باهم بريم دوباره گم ميشي..من:برو بابا..دوباره راه افتادم که دوباره همون بازوم دردگرفت:اروم چته دردم گرفت..بدون توجه به من گفتاتردين:راه بيافت..من:اتردين ولم کن دستم دردگرفت..کبود شد بخدا..دستمو ول کردو گفت:پس راه بي افت..من:غولتشن..ازکي بود بهش نگفته بودم... حال داد..خداييش دستم خيلي دردگرفته بود استين مانتومو دادم بالا که ديدم لعله کبود شد اخه به پوست من پخ کني کبود ميشه..داشتم ميماليدمش که دستشو اورد جلو اروم ماليدش گفت:شرمنده نميخواستم کبود بشه..من:حالا که شده..بعدم راه خودمو رفتماتردين:فقط يک قدم ديگه برداري خودت
1400/06/13 17:32ميدوني...کرمم گرفته بود اذيتش کنم راه خودمو ادامه دادم که دوباره بازوم درد گرفت..من:خب خب باشه ول کن..يکجور بد بهم نگاه کرد گفتم:هان چيه بيا بزن...اتردين:برو..من:خب داشتم ميرفتم که ديوونه..با اتردين راه افتاديم ورسيديم خونه..يک پسر جوون اومدکنارم گفت:ببخشيد خانم اين گل واسه شماست..من:براي من؟!پسر:بله بفرماييد..گرفتمش درپاکتشو خواستم باز کنم که دسدم اتردسن خم شده روم..من:بفرما تو دم در بده..اتردين:راحتممن:رو رو برم من..اتردين:از طرف کيه؟من:دوست پسرم مشکليه؟اخماش رفت تو همو گفت:نه..خب من ميرم خداحافظ..من:به سلامت..اونم رفت در پاکتو باز کردم که ديدم وشته از طرف ستاره.تولدت مبارک..من:خاک توسر خرت کنن..باخنده وارد خونه شدمو ستاره پريد روم..ستاره:تولدت مبارک..من:مرسي عزيزم..خيلي حال داد که حال اتردينو گرفتم..ااا دختره پرو وايساده تو روي من داره ميگه دوست پسرم..اي اون دوست پسرتو سر تخته بشورن..انگار نه انگار که يک زماني زن من بوده...روتخت نشستمو سرمو گرفتم تودستم....با صداي بلند داد زدم:خدااااااا اخه چرا چرا اينجوري ميکني؟خدايا خب بزن منو بکش راحتم کن ديگه اخه چرا انقدر بايد زجربکشم؟بااعصابي داغون وسايلمو جمع کردم سوار ماشين شدمو راه افتادم...کجا نميدونم..فقط ميخواستم برم..برم جايي که اون نباشه..هرچند هرجا که ميرفتم بازم جاش تو قلبم بود...**************از زبون ميشاداشتم کيکمو ميبريدم که نوبت کادو ها رسيد دستامو کوبيدم بهم وگفت:من:خب رسيديم سر بحث شيرين کادو ها...بابا:شاد نباش دخترم همه اش خاليه..بعدم خنديد..ميدونستم داره شوخي ميکنه.کادو هارو بازکردم واسه ستاره يک عطر بود که من در به در دنبالش ميگشتم...بابا:100هزار تومن پول..مامان:يک کفش خوشگله پاشنه ده سانتي که من ازش خيلي خوشم اومده بود بهش نشون داده بودم..عمو وزنعمو هم 60تومن..بابا باخنده گفت:دخترم اگه ميخواي بده من پولاتو نگه دارم...من:نميخوام زرنگي؟بعدم کيک وبريديم خورديم..يک ساعت بعدنميدونم چرا يکهو دلم شور زد اهمييتي ندادمو به بابام گفتم:من:بابايي ناهارو بياريد من گرسنه امه..بابا:باشه يکم صبرکن ..من:ا من ميگم اين روده داره به اون يکي پنالتي ميزنه اين ميگه يکم صبرکن...بابا:پدرسوخته تو چرا معده ات پرنميشه؟پشتتش خرابه اس مگه؟همين يک ساعت پيش کلي کيک خورديم...ستاره:نه عمو پشت معده اش دره اس از خرابه گذشته...من:اصلا نخواستم..بعدم صورتمو به حالت قهر يکور ديگه کردم...بابا:پاشيد بريم غذا روبياريم تا اين دختر من غش نکردمن:نميخوام..بابا:پاشو باباجون..پاشو بريم ناهار بخوريم...باهم پاشيديم رفتيم غذا خورديم وقرار شد بريم وسايلو
1400/06/13 17:32جمع کنيم بريم خونه...
1400/06/13 17:32دو روزي ميگذشت که از شمال برگشته بوديم ولي خبري از اتردين نبود حتما هنوز شماله يااينکه حالش بده نيومده من چه بدونم!!باصداي گوشيم از خواب بيدار شدم حالا يکبار شيفت شب بودما...هرچي فحش بلد بودم به اوني که زنگ ميزد دادم..جواب دادم..من:بله؟صداي ميلاد بود ولي گرفته..ميلاد:سلام ابجي ميشا..من:سلام ميلادي چرا صدات اين شکليه؟ميلاد:ميشا هيچي نپرس فقط زود حاضر شوبيا بيرون بايد بريم يک جايي.من:داري نگرانم ميکني..ميلاد:ميشا حاضرشو من ميام دنبالت..بعدم قطع کرد وا.اين چرا همچينک کرد؟!با فکري داغون يک مانتوي توسي باشال مشکي وجين مشکي پوشيدم براي مامان نوشتم"من دارم با دوستم ميرم بيرون برميگردم نگران نشيد..ميشا"ميلاد ميس انداخت منم بدو بدو رفتم بيرون..سرکوچه ماشينش پارک بود.رفتم سوار شدم گفتم:چاکر داداش ميلاد..ميلاد:سلام..لباس مشکيش توجهمو جلب کرد بعدم چشماي قرمزشمن:ميلاد واسه شقي اتفاقي افتاده؟ميلاد:نه عزيزم..ميفهمي فقط سئوال نپرس...ساکت نشستم سر جام يکربع بعد ماشينو جلوي يک خونهي ويلايي خوشگل پارک کرد...ميلاد:پياده شو..مثل بچه ها راه افتادم دنبالش...صداي گريه از داخل مياومد..پس کسي فوت کرده بود ولي چه ربطي به ما داشت نميدونم..ميلاد درو باز کرد رفتم تو.يکي داشت ميزد تو سرش يکي غش کرده بود داشتن بهش اب قند ميدادن..داشتم اطراف ونگاه ميکردم که نگاهم رو شومينه ثابت موند...نه نه نه امکان نداره.به سمت ميلاد برگشتم که چشماش پربود ازاشک گفتم:مم...ميي...ميلاد بگو...اينا دروغه...ميلاد روشو ازم گرفت و من يک بار ديگه به شومينه نگاه کردم انمکان نداره اين عکس عشق منه که دورش ربان مشکي خورده؟نه باور نميشه اون چشماي ابي براي هميشه بسته شده باشه... رو زانوهام افتادم زمين وشروع کردم با صداي بلند گريه کردن...باورشدني نيست..اينا براي اتردين من دارن گريه ميکنن..نه نه...دنيا دور سرم چرخيد وهمه جا جلوي چشمام سياه شد درست مثل بخت خودم!!باسوزشي تودستم چشمامو بازکردم که شقي وديدم که داره بالا سرم گريه ميکنه..ميلادم داشت برام سرم ميزد...همه چيز يادم اومدو دوباره گريه ام گرفت...من:شقي ديدي من چقدر بدبختم؟اتردين رفت من موندم و عشقش...شقي:نگو ميشا جان اينطوري نگو..ميلاد:ميشا يکم سعي کن بخوابي بيا اين قرصو بخور بگير بخواب..من:ميشه يک قرص بديد که بخورم وديگه بيدار نشم؟ميلاد:ميشا اين چه حرفيه اينوبخور ببينم...خوردم و ميلاد به شقي گفت که بره بيرون باهم رفتن..به شقي حسوديم يمشه اخه حداقل اون به عشقش رسيد ولي من چي؟پاشدم رفتم سمت کمدلباساش..(چه پرووه)باز که کردمش بوي عطرش خورد توصورتمو حالمو بدتر
1400/06/13 17:32کرد..لباساشو گرفتم تو بغلمو زار زدم. از ته دلم..يکي از عکسام تو کمدش بود برداشتمو نگاهش کردم..يک قرص کدوئين نظرمو جلب کرد برداشتمش چندتا ريختم تو دستم گفتم:عزيزم ماکه اينجا بهم نرسيديم شايد اون دنيا به هم رسيديمو همه رو قورت دادم..خيلي زود اثر کرد کم کم چشمام داشت سنگين ميشد که در بازشدو ميلادو شقي اومدن تو شقي يک جيغ زد وميلاد اومد کنارم نشستو بادستش به صورتم زدو گفت:هي هي ميشا چي خوردي ديوونه؟شقي:ميلاد کدوئين خورده..بدو ببريمش دکتر شاي....وديگه هيچياز حرفاشونو نفهميدم...***************بيدار که شدم توبيمارستان بودم..من:چرا نجاتم دادين؟ميذاشتيد ميردم من بدون اتردين نميتونم ادامه بدم...ميلاد:چرا ميتوني پس چطور چندماه ولش کردي؟ميتوني ميشا تو ميتوني..هيچي نگفتمو اشک ريختم...بعد ازبيمارستان منو بردن خونه مامانم وقتي حال منو ديد جيغ زد که شقي گفت که چيزي نيست و به پروپام نپيچه...واقعا نميدونستم بدون اون چيکار کنم...رفتم تو اتاق درو بستمو عکسشو گرفتم تو بغلم وگريه از سر دادم..انقدر گريه کردم که از حال رفتم...*****هر روز شقي وميلاد بهم زنگ ميزدن وحالمو ميپرسيدم ولي هيچکس قلب من خبر نداشت...اهنگي که شده بود همدمم و زياد کردمو باهاش زمزمه کردم..همه ميگن که تو رفتي همه ميگن که تو نيستيهمه ميگن کهدوباره دل تنگمو شکستي …دروغه…چه جوري دلت مي اومد منو اينجوري ببيني با ستاره ها چه نزديک منو تو دوري ببينيهمه گفتن که تو رفتي ولي گفتم کهدروغه …همه ميگن که عجيبه اگه منتظر بمونمهمه حرفاشون دروغه تا ابداينجا ميمونمبي تو و اسمت عزيزم…اينجا خيلي سوت و کورهولي خوب عيبينداره ..دل من خيلي صبوره…صبوره…همه ميگن که تو رفتي همه ميگن که تونيستيهمه ميگن که دوباره دل تنگمو شکستي …دروغه…چه جوري دلت مي اومدمنو اينجوري ببينيبا ستاره ها چه نزديک منو تو دوري ببينيهمه گفتن که تورفتي ولي گفتم که دروغه …همه ميگن که عجيبه اگه منتظر بمونمهمهحرفاشون دروغه تا ابد اينجا ميمونمبي تو و اسمت عزيزم…اينجا خيلي سوت وکورهولي خوب عيبي نداره ..دل من خيلي صبوره…صبوره…همه ميگن که تونيستي همه ميگن که تو مرديهمه ميگن که تنت رو به فرشته هاسپردي…دروغه…خدايا بعد از4روز هنوز باورم نشده که اتردين مرده..اخه مگه امکان داره؟سريع لباس پوشيدم راه افتادم سمت بهشت زهرا..باسرعت خيلي زيادي ميروندم...بعدازنيم ساعت رسيدم..رفتم سمت جايي که الان اتردين خونه اشه..انگار به پاهام يک وزنه صدکيلويي اويزون کردن...نشستم بقل قبرش سرمو گذاشتم روي خاک وگفتم:من:اتردين خيلي نامردي مگه نميگفتي دوستم داري
1400/06/13 17:32مگه نميگفتي تنهام نميذاري؟پس چرا رفتي تنهام گذاشتي؟اتردين من بدون تو هيچم..اتردين من تو رو ميخوام...هق هقم اوج گرفت.-اتردين اي کاش بودي بهت ميگفتم چقدر دوست دارم اي کاش بودي ميگفتم پشيمونم اي کاش بوديواي کاش بودي و بهت ميگفتم همه اش بهت فکر ميکنم اي کاش بودي...-خب حالا بگو....اب دهنمو قورت دادم برگشتم پشتمو نگاه کردم...نههههههههه خداجونم نوکرتم اگه اين خواب نباشه..يعني واقعا اين اتردين منه که روبه روم وايساده...نه بابا تخيله..اتردين:عزيزم خوبي..بابا تخيل کدوم گوري بوده..اين خودشه.پريدم سمتش خودم و انداختم تو بغلش وگريه کردم ..با مشت بهش ميکوبيدم ميگفتم:کجابودي لعنتي؟کجا بودي که ببيني من تو اين4روز چقدر عذاب کشيدم کجا بودي که من داشتم به خاطرت خودکشي ميکردم..دستامو گرفت و روش بوسه زدو منو تو بغلش فشار داد..اتردين:اروم خانمي..اروم خوشگلم همه چيو برات تعريف مي...همه جا جلو چشمام سياه شدو ديگه از حرفاش چيزي نفهميدم...بيدار که شدم اتردين بغلم نشسته بودو داشت نگاهم ميکردهمه چيز يادم اومد سرمو چرخوندم اون سمت که اتردين گفت:خانمي ما باهمون قهره..من:----------اتردين:اگه جوابمو ندي ميرم واقعا ميميرما...من:چرا اتردين چرا؟اتردين:چون بايد اين دوري ميبود که تو به خودت بيايو دست از لج بازي برداري...يک قطره اشک از چشمم اومد که بحثو عوض کرد:اان راستي تو داشتي يک چيزايي سرمزار بلغور ميکرديا..حالا دوباره بگو..من:عمراا..باهم خنديديم که پرستار اومدتو..پرستار:چه خواهر برادر شادي..اتردين چرخيد سمت من گفت:ما خواهر برادريم؟من:گمون نکنم..بعد باهم خنديديم که پرستار ديد اتردين صاحب داره رفت بيرون..اتردين چشماش شيطون شدو گفت:خداييش قيافه اش خوب بودا من برم پيشش تا نپريده..من:اتردين ساکت شو تااين پايه سرمو تو سرت خورد نکردم که کارت اين سري يک سره بشه..خنديدو يکم بعد مرخص شديمو راه افتاديم....من:اتردين پس اون کسي که ميلاد ميگفت ديده کي بوده؟گفت:راستش اونروزي که برات گل اوردن توبهم گفتي دوست پسرته من کفرم دراومد رفتم خونه وسايلمو جمع کردم راه افتادم..اگه يادت باشه بارون اومدش.يک پسره جوون که خيس شده بودو ديدم سوارش کردم.يکم جلوترچاقو دراورد گذاشت زير گلوم پياده ام کرد خودش گازيد رفت..خنديدوگفت:اومديم ثواب کنيم کباب شديم ولي يکم جلو تر تصادف کرد..چراشو نميدونم..من:ايول دم خداگرم زده پس کله ي يارو گفته تو که دنده اتوماد بلدنيستي غلط ميکني ميشيني پشت فرمون..اتردين خنديدوگفتم:پس تو اين مدت کجا بودي؟اتردين:پيش ميلاد..حتي وقتي شنيدم خودکشي کردي ميخواستم بيام پيشت ولي ميلاد نذاشت گفت که
1400/06/13 17:32بايد به خودت بياي..من:اي من ميلادو ببينم بالنگه کفش مي افتم دنبالش..رسيديم دم خونه منوپياده کردوگفت:راستي..شماره ي پدر گرام وبده..من:واسه چي؟اتردين:وقتي ميخوان بيان خواستگاري يک زنگ ميزنن بعدميان مگه نه؟من:بزن:0912....به روي خودم نياوردم ولي در پوست خود سنگ بودم..بعدم خداحافظي کردو رفت..زنگ خونه رو زدم مامي درو باز کرد ومن پريدم تو خونه..مامان تو اشپزخونه داشت کار ميکرد رفتم بغلش کردم گفتم:سلام نرگس خانوم گل خودم...مامان باتعجب برگشت نگاهم کرد بعد دستشو گذاشت رو پيشونيم وگفت:نه تب نداري..خنديدم وگفتم:چيه؟چرا اينجوري ميکني؟مامان:اخه وقتي داشتي ميرفتي داشتي گريه ميکردي ولي حالا..من:اي بابا دنيا دو روزه اون دوروزشم روز به روزه..من برم لباسامو عوض کنم..مامان:من که نفهميدم تو چي گفتي ولي خب برو...رفتم تو اتاق شماره ي ميلاد وگرفتم بعد از سه تا بوق جواب داد ولي قبل از اين که چيزي بگه دادزدم:ميلاااااااااااااد...ميلاد:اي اي گوشم..چه خبرته..من:حيف اون دوست عزيزم که دادنش به تو...ميلاد:چي ميگي؟هنوزکه ندادن فعلا رفتيم خواستگاري پس فردا عقد داريم...من:خفه شو...بيشعوري ديگه اتردين پيش تو بوده ولي تو هيچي نگفتي؟تو که حال منو ديدي..ميلاد:اره ديدم ولي بايداين جدايي بينتون ميبود تابه خودت مياومدي..من:خيلي نامردي فقط همين...بعدم گوشيو قطع کردم...هرچقدرم زنگ ميزد جواب نميدادم...لباسامو عوض کردم رفتم پيش مامان ناهار بخورم..من:اوه دمت گرم لازانيا درست کردي؟مامان:اره بخور..انگار اشتهام برگشته بود شده بودم همون ميشاي سابق.يکهو ياد بيمارستان افتادم..خداروشکر شب کاربودم..تند تند خوردم و رفتم تواتاق بخوابم...*********ساعت چند بود نميدونم باصداي مامان ازخواب بيدارشدم..مامان:دخترم پاشو شام بخور دوساعت ديگه بايد بري بيمارستانا..من:بذاربخوابم سيرم..اين دوساعتو بذار بخوابم..مامان:باشه..دوباره اون دوساعتم گرفتم خوابيدم..صداي گوشيم در اومد بيدار شدم سريع لباس پوشيدم وراه افتادم..توراه همه ي اتفاقاتو براي اطلس تعريف کردم اونم که قيافه اش شبيه علامت تعجب شده بود باورش نميشد..بالاخره رسيديم.سريع رفتم تو پاويون لباس عوض کردم ورفتم تو اتاق رست ببينم چه خبره..همه داشتن حرف ميزدن حواسشون به من نبود..من:جمعتون جمعه گلتون کمه که اونم اومد..سلام..از پشتم صداي بم مردونه اشو شنيدم:البته گل خر زهره...اي اين بشر رو داشت منم کم نياوردم چرخيدم سمتشمن:بله ايشونم که خودشونو معرفي کردن..البته نيازي نبود چون همه تواين جمع شمارو ميشناسن...يک ابروشو انداخت بالا وگفت:بله ضاهرا شما کم نمياريد..من:از بچه گي بهم
1400/06/13 17:32ياد دادن جلوي ادمايي که خيلي فکرميکنن خيارشور تشريف دادن کم نيارم..واز کنارش رد شدم..به من چه حقشه ميخواست کل کل نکنه....رفتم تو اتاق لاله که فردا عملش بود.من:سلام لاله خانوم..لاله:سلام خاله..من:خوبي؟لاله:نه ميترسم..من:ازچي؟لاله:از عمل..من:الهي نميخواد بترسي ترس نداره که..بعدم الان شما بايد استراحت کني..بگير بخواب..دختر خيلي حرف گوش کني بود همون موقع چشماشو بست تا بخوابه... خودمم رفتم بيرون..شيفت شب واصلا دوست نداشتم چون خيلي کسل کننده بودو هيچکاري براي انجام دادن نداشتيم..تا اخر ساعت کاري بيکار بوديم و اتردينو نديدم..من:اطلس بيابريم ديگه...اطلس:توبرو من امروز ميخوام برم کتابخونه کتاب بگيرم..من:خب زودتر ميگفتي ديگه..خداحافظ..اطلس:خداحافظ عزيزم...راه افتادم سمت خونه.از راه ميانبر زدم رفتم که يک کوچه که دور تا دورشو درخت پوشونده بود رفتم فکرکنم سالي به دوازده ماه کسي ازاونجا رد نميشد..داشتم ميرفتم که يکي دستمو از پشت کشيد خواستم جيغ بزنم که جلوي دهنمو گرفت گفت:اروم اروم ميشا منم اتردين..بعدم دستشو از جلو دهنم برداشت..من:هان چيه؟داشي خفه ام ميکردي ديوونه..اتردين:من ديوونه ام ياتو؟من:تو.اتردين:نه ديگه تويي که مثل سگا پاچهي ادمو ميگيري..من:خب پس مواظب پاچه ي شلوارت باشو نزديک من نشو..اتردين:ميشا هيچ ميفهمي چي داري ميگي؟تو مگه نگفتي منو دوست داري پس چرا داري اينجوري ميکني؟من:چه جوري؟اتردين:چرا ديشب اونجوري حرف زدي؟منظورت چي بود؟من:يکي گفتي يکي شنيدي..اتردين:ميشا داشتم باهات شوخي ميکردم...من:شوخي ميکردي يا داشتي خودتو واسه دختراي اونجا شيرين ميکردي؟به درک برو...يکهومنو کشيد سمت خودشو لباي دغشو گذاشت رو لبام..دوباره همون حس تو وجودم ريخت..يکم بعد ازم جداشدو تو چشمام نگاه کردو گفت:ميشا واقعا ديگه نميدونم به چه زبوني بايد بهت بگم دوست دارم...به هموني که ميپرستي قسم ميخورم که من به تنها زني که فکر ميکنم تويي...سرمو انداختم پايين وقتي به چشماش نگاه ميکردم توشون غرق ميشدم..من:خب من..خب من...سرمو اورد بالا وگفت:تو چي؟من:منم دوستدارم ولي حرصم درمياد اونا اونجوري بهت نگاه ميکنن..اتردين:اونارو ولشون کن مهم اينه که من اونارو دوست ندارم...پس خانوم حسوديشون ميشه اره؟من:هان؟کي من؟!!عمرا..اتردين:اره جون خودت..بعدم شما چرا ازاينجا اومدي؟ميدوني اينجا چقدر خطرناکه؟من:خب ميانبر زدم..اتردين:بيا بريم...بعدم دستمو کشيدو سوار b.m.wکرد فکرکنم واسه باباش بود..من:راستي پس فردا ميلادو شقي زن وشوهر ميشن؟اتردين خنديدوگفت:بله براي بار دووم..من:اره..فقط اي کاش منم يک خبري از نفس وسامي
1400/06/13 17:32داشتم..اتردين:بچه شون که به دنيا اومده فقط نفس نميذاره سامي ببينتش..من:اخه چرا؟اتردين:چون دوسته تو ديگه يک تخته اش کمه..من:ا؟که اينطور..بزن کنار..اتردين:ا ميشا شوخي کردم ديوونه..من:گفتم بزن کنار..اتردين:از دست تو..من:اتردين نزني کنار خودمو پرت ميکنم پايين..ناچار زد کنار من:خب حالا راه بي افت..اتردين:ميشا حالت خوبه خب من که داشتم ميرفتم...من:اره خوبم ميخواستم نشون بدم کي تخته اش کمه من يا شما..راه بيافت ديگه..اتردين خنديدوراه افتاد...
1400/06/13 17:32ميشا روپياده کردم وخودم رفتم سمت خونه بايد ميرفتم رو مخ مامان....خواستم اهنگو زياد کنم که گوشيم زنگ خورد..سامي بودمن:جانم سامي؟سامي:اوه مهربون شدي..سلام..من:بيا به تونبايد روي خوش نشون داد..سامي :بي خيال اينا فقط خواستم بهت بگم که من ونفس و راستين اين هفته ميخوايم بيايم ايران..من:چيييي؟!!ايول يعني الان باهم اشتيد؟سامي:بله همه چيو براش توضيح دادم...من:خب پس..ديگه چه خطر؟سامي:هيچي بابا..من:ولي اين راستين خيلي خوشگله به عموش رفته ديگه..سامي:دکي نه به مامانش رفته نه باباش بعد به عموش رفته ديگه؟من:اره..خب برو مزاحمت نميشم.بعد توهم الان بايد بري دنبال ايال گرام..سامي:برو بابا..باشه خداحافظ..من:خداحافظ..گوشيو خاموش کردم وماشينو بردم تو پارکينگ خونه..رفتم تو خونه خبري نبود با صداي بلند گفتم:مامان نيستي؟صداي عسل اومد.سلام دالي جون..من:عليک سلام..دستامو بازکردم پريد بغلم لپشو کشيدم گفتم:ببين شما مگه خونه نداريد يکسره اينجاييد؟دستشو زد کمرشوگفت:هان چيه خوله مالمابزرگمه..من:نه خوشم مياد زبونتم دراز شده فسقلي...گذاشتمش زمين ورفتم لباسامو عوض کنم..*******از زبون ميشا..منتظره اطلس نشسته بودم که قرار بود بياد صداي گوشيم بلند شد.اتردين بود رفتم تو اتاقم..من:جونم اقايي؟اتردين:اي قربون اون اقايي گفتنت..خنديدمو گفتم:چيه کاري داشتي زنگيدي؟اتردين:مگه بايد کاري داشته باشم که بزنگم؟ميخواستم صداتو بشنوم..من:اوهه بله...صداي يک بچه از پشت گوشي اومد:داليي جونم؟خنديدم گفتم:اوه مثل اين که سرت شلوغه برو به عسل برس ببين چي ميخواد داره اينجوري صدات ميکنه..اتردين:نه بابا صبرکن....بله عسل دايي؟عسل:دالي قرار بود واسه من شکلات بگيري بده..با کف دست زد به پيشونيش اينو از صداش فهميدم .گفتاتردين:اخ ديدي چي شد يادم رفت..ببخشيد..يک جيغ بنفش کشيد که من ازاينجا گوشم کرشد:داليييييييي..بعدم شروع کرد گريه کردن..اتردين:ببين من بعدا بهت زنگ ميزنم من برم اينو بذارم رو سايلنت..فعلا..من:باشه خداحافظ..بعدم قطع کردم يکم بعد اطلسم پيداش شد از همون دم در اژير کشان اومد سمتم..اطلس:واييييييي ميسا بدو بگو چي شده...من:مرسي منم خوبم..اروم ديگه..اطلس:مسخره ببريم ببينم فضيه چند چنده..خنديدمو گفتم:دو هيچ..اطلس:بريم ديگه..رفتيم تو اتاق نشستيم قضيه رو براش تعريف کردم البته با سانسور چون دوستنداشتم از فردا تو محل کار به اتردين يکجور ديگه اي نگاه کنه..داشتم تعريف ميکردم که يکهو ديدم سيخ نشست دستشو گذاشت رو دلش..من:چيه چت شد؟يکهو شروع کرد اژير کشيدن:جيش....جيش....جيش... (باعرض معذرت اين دوسته من بي حياست [2 22] )خنديدمو يکي زدم
1400/06/13 17:33پس کله اش گفتم:خفه شو خب گمشو برو دستشويي واسه من علام وضعيت ميکنه..پاشد دويد سمت دستشويي منم هرهر ميخنديدم..تا غروب کلي ديوونه بازي در اوردو خنديديم..ساعت6بودکه رفت..نفسساميار-نفساز توي اتاق راستين داد زدممن- بله؟كلاه راستينو سرش كردم صداش همراه با زنگ گوشيم بلند شد همزمان دستاشم از پشت حلقه شد روي شكمو كمرم همونطور كه خم شده بودم روي راستين خشك شدم زمزمه اش با صداي اهنگ گوشي تو هم پيچيده بودساميار- يه جانم بگي چيزي ازت كم نميشه ها اصلا من نميدونم با اينكه از ديروز همه چي رو فهميدي چرا بازم ادمو اذيت ميكني؟توي دلم گفتم چون كيف ميده حرص ميخوري اصلا حقته گوشي رو از دستش قاپيدمو گفتممن-گرمم شد ساميار انقدر بهم نچسبگوشي رو جواب دادم ساميارم بدون توجه به حرفم حتي يه ميليمترم تكون نخوردمن- جانم مامانصداي ساميار دراومدساميار-چطور به مامانت ميگي جانمدستمو گذاشتنم روي دهنش تا ديگه حرف نزنه از صداش كه همراه با اعتراض بود خندمم گرفته بود كلا من نميدونم چرا از ديروز كرمم گرفته اينو اذيت كنممامان-سلام دخترم خوبي سامياروراستين چطورن؟من-سلام ماماني گلم خوبم اونا هم خوبن شما چطور؟بابا و مادر جون خوبن ؟مامان-اوناهم خوبن زنگ زدم ساعت پروازتون رو بپرسمميخواستم جواب مامانو بدم كه ساميار سرشو فرو كرد توي گردنم اينم ميدونه من حساسم سريع گردنمو خم كردم كه سرش قفل شد توي گردنم راستينم با اون چشماش مات شده بود به مامن-اوووووو مامان حالا كو تا يه هفته ديگهساميار همونطور توي گردنم زمزمه كردساميار-واقعا كو تا يه هفته ديگه كه من زنمو از عموش پس بگيرم جدي چرا عموت نميزاره بيايي خونه ي مننفساش كه ميخورد به گردنم زبونمو قفل كرده بود دهنه ي گوشي رو گرفتمو روبه ساميار گفتممن-سامي تو با راستين بريد پايين من خودم ميامسرشو از توي گرنم كشيد بيرونو جدي گفتساميار-نه منتظر ميمونيم كارت تموم بشه باهم بريمسرمو تكون دادمو دستمو از روي دهنه ي گوشي برداشتممن-چي ميگفتي مامانمامان-وا نفس هواست كجاست پرسيدم ساعت پروازمن-4صبح ميرسيم نميخواد بياييد فرودگاهمامان-نه نه اصلا نميشه خالتينا عموتينا عمه تينا همه ميوان بيان مگه ميشه نياييممن-مادر من ميگم نميخوادمامان-ديگه چي همين مونده نياييم لابد ما نياييم خانواده شوهرت بيان حرف نباشه خدافظ راستينم ببوسبعدم قطع كرد رومو برگردوندم سمت سامياركه دست به سينه با لبخند نگام ميكرد گفتممن-از همين الان شروع شده ياد مكالمه خودتو مامانت افتادم مامان منم ميگه من نيام كه مادرشوهرت بياد از الان اينه بقيه اشو خدا بخير كنهديدم هنوز زل زده
1400/06/13 17:33611 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد