611 عضو
ساميارمن-خانومي خانومم نفس عزيزم بيدارشو ديگهبدون اينكه چشماشو باز كنه يا حرفي بزنه يه غلت زد كه از بغلم اومد بيرونو دمر شد پتو هم از روش رفت كنارو پوست خوشرنگش پيدا شد دلم ضعف رفتم نزديكشو سرشونه شو با لذت بوسيدم بعدم پتو رو انداختم روش سرمو فرو كردم تو گردنش حساسيتاش دستم اومده بود بلافاصله سرشو با گردنش جمع كردمن-نفسي نفسم بلند شو ديگه الان شقايق يا ميشا ميانابا اين حرفم مثل جت بلند شد نشست سرجاش هر كاري كردم خدنمو بخورم نشد و اخرم يه لبخند نشست رو لبمتا به خودش اومدو موقعيتو اناليز كرد اشك تو چشماي نازش حلقه بست حس كردم يكي خنجر زد به قلبم پتو رو كه جلوي خودش گرفته بود تو مشتش فشار دادو با صداي لرزوني گفتنفس-واي سامياربقلش كردم با تمام عشقممن-جان ساميارسرشو فشار داد به سينه ي برهنه امنفس-چي كار كرديم؟ بابام بفهمه منو ميكشهجدي شدممن-مگه من ميزارمنفس-بالاخره كه چي بابام بفهمه بيچارم ميكنه اون به كنار من از اعتمادش اعتمادش سوستفاده كردمروي موهاشو بوسيدممن-كسي نميفهمه نفس تا ما خودمون به كسي چيزي نگيم نميفهمنچند ثانيه هيچي نگفت بعدش سرشو از تو سينه ام بلند كردو نگاه عسليشو انداخت تو چشمام بازم هيچي نگفت انگار براش سخت بود دوباره نگاش دريايي شدمن-بگو نفس ساميار بگو چي ميخواي بگي به ساميارتيه قطره اشك ريخت روي گونه خوش تراشش با ديدن اشكش انگار يكي قلبمو تو مشتش فشار داد خم شدم اشكشو بوسيدممن-گريه نكن عمر ساميار گريه نكن زندگي ساميار نريز اين اشكارو نفس ساميار نريز اينا رو جون سامياربلاخره حرف زدنفس-ساميار به خدا من از اون دخترا نيستم تورو خدا ازم بدت نياد....من دوست دارم...كه....ديگه نتونست ادامه بده اشكاش بي صدا ميريخت رو صورتشو منو مجنون تر ميكرد صورتمو كشيدم به صورتشمن-نفس اين چه حرفيه اخه دختر تو ميزني عزيز دل ساميار ساميار برات جون ميده تو فقط بخواه حلا بلند شو برو يه دوش بگير الان بچه ها بلند ميشنپتو رو پيچيد دورشو بلند شد ولي از درد چهرش تو هم شد بغلش كردمو بردمش سمت حمومنفس-ساميار بزارم زمين خودم ميرميه بوسه كوتاه نشوندم رو لبشو با هاش دراز كشيدم تو وان اب گرمي كه قبل بلند شدنش پر كرده بودمصبح باصداي اهنگ ازخواب بيدارشدم.چشماموي کوچولوبازکردم که درکمال تعجب ديدم اتردين روتختش نشسته وزل زده به من وداره همراه بااهنگ زمزمه ميکنهعلاقم به تو خيلي بيشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شدهازون وقت که تو بامني، حاله من / ميبيني خودت ، خيلي بهتر شدهعلاقم به تو خيلي بيشتر شده / ميدونم نميتوني درکم کنيولي اينو يادت نره، عشق من / ميميرم اگه
1400/06/11 16:04روزي ترکم کنيميخوام لحظه لحظه به تو فکر کنم / نميخوام کسي سده راهم بشهنميخوام کسي جز تو پيشم بياد / به جز تو کسي ، تکيه گاهم بشهميخوام لحظه لحظه ،به تو فکر کنم / نميخوام کسي سده راهم بشهنميخوام کسي جز تو پيشم بياد / به جز تو، کسي تکيه گاهم بشهمنم که ميميرم براي چشات / منم که ميميرم واسه خنده هاتميخوام بيشتر از اين هم عاشق بشم / کمک کن بتونم بمونم باهاتعلاقم به تو خيلي بيشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شدهعلاقم به تو خيلي بيشتر شده / حالا روزگارم قشنگتر شدهازون وقت که تو بامني، حاله من / ميبيني خودت ، خيلي بهتر شدهعلاقم به تو خيلي بيشتر شده …علاقم به تو خيلي بيشتر شدهچشمامو بستم که خودمو به خواب بزنم وکلي فکراي دخترونه بودکه به سمتم هجوم مياورد....اگه اتردين منو دوست داره..اگه اتردين اين اهنگ وبه يادمن گوش ميده..اگه..اگه..اگه...اعصابم خوردشد.سريع چشمامو بازکردم وتوجام نيم خيزشدم..اتردين:سلام بيدارشدي؟حالت طلبکارانه اي دستموزدم به کمرمو گفتم:صداي اهنگ وتاته زيادکردي بعد انتظارداري بيدارنشم؟!خنديدوگفت:ببخشيد.حالاچرادس تتو مثل اين خاله خام باجيازدي به کمرت..خنديدموگفتم:حس گرفته بودم..بعدم پاشدم رفتم تودستشويي..چندمشت اب به صورتم زدمو تواينه به خودم يک نگاه انداختم يک پوزخندزدم وگفتم:ميشاتوچرااين شکلي شدي؟چرامثل دختراي دبيرستاني فکرميکني؟خب فقط يک اهنگ گوش دادديگه.مگه هرکي اهنگ عاشقانه گوش داديعني عاشقه؟همه ي افکارو ازذهنم دورکردم ورفتم بيرون..من:اتردين صبحونه خوردي؟اتردين:نه وايسادم توبيدارشي تاباهم بخوريم..دوباره افکاردخترونه به ذهنم هجوم اورد..من:خب پس پاشوبريم.خيلي گرسنه امه..اهنگ وپاز کردو بلندشد باهم رفتيم بيرون..وارد اشپزخونه که شديم ميلاد يک لقمه بزرگ گرفته بودسمت شقي.شقي هم که روابرا!!من:به به جمعتون جمعه گلاتون کمه که اونهم اومدن..ميلاد:البته گل خرزهره..من:لال بابا..بااتردين نشستيمسر ميز..داشتم کره مربا ميخوردم که سامي ونفسم اومدن..ولي انگارحال نفس زيادخوب نبود..دم گوش اتردين گفتم:حالاببين من کي گفتم اگه اين سامي اخراين اين دوست منو بدبخت نکرد...اتردين:نترس بادجون بم افت نداره..ديگه ساکت شدمو صبحونه امو خوردم....بعدازجمع کردن ميزرفتم پيشه اتردين نشستم اونم منوچسبوندبه خودش!!کلا اين امروزحالش بدبود..شقي که کنارم بوداروم گفت:ميشا انگارحال نفس خوب نيست.مگه نه؟يامن اينجوري فکرميکنم..من:اره شايد داره سرماميخوره بااون گوله برفي که سامي زدتودماغش سرماخوردگيش حتميه...شقي:اره والا..ايناکه فقط قدبلندکردن يکم شعور ندارن..من:بابابيچاره
1400/06/11 16:04حواسش نبود..نفس وسامي رفتن تواتاق منم رفتم تواتاقم تايکمي درس بخونمداشتم درس ميخوندم که گوشيم زنگ خورد..شماره ناشناس بود!!برداشتممن:بله؟-بله بلا.کوفت درد..سهيل بود پسرعموم!!من وسهيل مثل يک خواهربرادريم..خيلي دوستش دارم.من:هوي يک دست اندازي کوفتي بذار وسطش..کبودشدي..سهيل:خفه شو 8ماه رفته اونجايک زنگ به ادم نميزنه.من:اخ من شرمنده داداشي بخدااصلا حواسم نبود..سهيل:صبرکن من يک حالي ازت بگيرم..من:اي باباسهيل اگه زنگ زدي فحش بدي قطع کنم..همون موقع دربازشدواتردين اومدتو.رفت روتختش درازکشيدساعدشو گذاشت روچشماش.سهيل:باشه قطع نکن..چه خطر؟من:هيچي خرخوني چي ميخواي باشه(ارواح خيکت خرخوني؟!بگوشوهربازي.)سهيل:اوه توکه همينجوريش کرم کتاب بودي ببين الان چيشدي؟من:سهـــــــــــــيــــل!!!بااين حرفم يکهواتردين ازجاش پريد.وباکنجکاوي به من نگاه کرد..سهيل:خب بابااروم گوشم کرشد..من:ايشاالله زودتر..خب ديگه من برم به مامان باباتم سلام برسون..خداسعدي.سهيل:خداشاملو..نميدونم چرانگفتم عموزنعمو..همين که گوشيوگذاشتم زمين اتردين شيرجه زدسمتم وگفت:اين کي بودداشتي باهاش حرف ميزدي؟ازعصبانيت چشماش سرخ شده بود من که ترسيدم.ولي گفتم:به توچه..اتردين:بهت گفتم کي بود؟من:سهيل.اتردين:سهيل کدوم خريه؟؟ناراحت شدم ازيک طرفم عصبي بادادگفتم:هان براي چي ميپرسي دوست پسرم بودبه توچه؟اتردين:به من خيلي ربط داره چون شوهرتم..من:انقدرشوهرشوهرنکن.من تورو پيازم فرض نميکنم چه برسه شوهر..بعدم اقاپسر مواظب دلت باش بدجوري داره لوت ميده..ازاين حرفم يکه اي خوردوگفت:منظور؟من:منظوراين که هول برت نداره اينجاخبري نيست...لازم نيست مجنون بشي..خنده ي بلندي کردوگفت:مجنون؟!ههه.ميگن دخترابچه ان همينه ديگه چيه نکنه فکرکردي عاشق سينه چاکتم؟نه ازاين خبرانيست اگه ميبيني ميپرسم کي بودچون ميدونم تواين زمونه گرگ زيادشده..ازاين به بعدم ديگه کاريت ندارم تابراي خودت روياپردازي نکني..بعدم ازجاش پاشد رفت درم همچين به هم کوبيد که پريدم هوا..بغض راه گلومو بسته بود خيلي حرفاش برام گرون تموم شده بود..ولي ديگه اهمييتي نداره منم خوب بلدم سگ بشم...زمزمه بارگفتم:قانون بازي تموم شد اقااتردين..ازاين به بعد ديگه ازاين ميشامهربون خبري نيست..ويک لبخند روي لبم نقش بست..وبااين کارم يک سرنوشت جديدي برام رقم خوردبا صداي کوبيده شدن در به خودم اومدم و دست از فکر کردن راجع به مامانم و دايي برداشتم و رفتم بيرون که با ديدن صورت بر افروخته اتردين رفتم پيش ميشا و در اتاقشو باز کردم و گفتم:ـ باز با اين شوهرت چي کار کردي؟!ميشا تمام ماجرارو
1400/06/11 16:04بهم گفت و من با عصبانيت بهش زل زدم و گفتم:ـ نه خدايي خوشت مياد هي اينو عصباني کني؟! چه چيزي به تو ميرسه اخه دختر!ميشا: به خدا عمدي نبود! از دهنم پريد!من: بيخيال حالا کاريه که شده فعلا دور و برش نپلک باشه؟ميشا بي حوصله فقط سرش رو تکون داد و باز رفت تو فکر.... منم رفتم تو اتاقم و يکم رو تخت دراز کشيدم... اين چندروزه خيلي دلم هواي مامانمو کرده بود اما ميترسيدم باهاش رو به رو بشم... شايد اشکان يه چيزايي تو گوشش خونده باشه... از اين پسر بعيد نيست!تو فکراي خودم غرق بودم که ميلاد اروم اومد تو و کنارم رو تخت دراز کشيد... اونم بدون هيچ حرفي به سقف خيره بود... انگار ميخواست فکراي سياهش رو توي سفيدي سقف غرق کنه تا از شرشون خلاص شه... با لبخند به سقف نگاه کردم و به ميلاد گفتم:ـ به چي فکر ميکني؟ميلاد دست از نگاه کردن به سقف برداشت و گفت:ـ به خودم و خودت.... من حال اين اشکانو ميگيرم!با خنده گفتم:ـ حالا به چيا فکر ميکردي راجع به خودم و خودت؟!ميلاد دستم رو تو دستش گرفت و بوسه اي روي اون زد و گفت:ـ به اينکه يه روزي بابا ميشم!!!با خنده گفتم:ـ جان؟؟؟؟؟؟؟!ميلاد: اينقدر عجيبه؟!من: نه ولي خب... حالا اسم بچمون رو چي بذاريم؟!ميلاد: من از دختر اسم ساغر رو دوس دارم... از پسرم پارسا....من: ساغر و پارسا که به هم نميان!ميلاد: مگه حتما بايد بيان؟!من: خب نه!!!ميلاد: فکر کن بچمون خيلي خوشگل ميشه ها!من: آره البته اگه به من بره خيلي خوشگل ميشه!ميلاد يه ابروش رو بالا انداخت و گفت:ـ دستت درد نکنه واقعا!من: خواهش ميکنم!ميلاد: شقايق.....من: بله؟ميلاد: خيلي دوستت دارم....ميخواستم يکم اذيتش کنم... هيچي نگفتم که گفت:ـ تو چي؟من: نميدونم بايد فکر کنم....ميلاد: خيلي نامردي!و غلتي زد و پشتش رو کرد به من.....با لبخند بغلش کردم و گفتم:ـ شوخي کردم ميلاد .... منم دوستت دارم....ميلاد بغلم کرد و گفت:ـ ميدونم!من: ايشش خود شيفته!*************************************سر ميز شام نگاهم به ميشا و اتردين بود که عين برج زهرمار بودن! ساميار هم که فکر نکنم خودش چيزي از طعم غذا فهميده باشه همش به نفس ميرسيد....اتردين همش تو فکر بود و اخماش تو هم گره خورده بود و با حرفاي من و نفس هم باز نميشد که نميشد..... ميشا هم هراز گاهي لبخندي به بحثاي ما ميزد اما بيشتر حواسش جاي ديگه اي بود...... شونه اي بالا انداختم و بيخيال مشغول خوردنشدم*************************************لباس خواب نازکي برداشتم و پوشيدم و بعد از مسواک زدن اومدم رو تخت و کنار ميلاد خوابيدم..... بعد چند دقيقه ميلاد بغلم کرد و من بدون حرفي سرم رو روسينه اش گذاشتم خوابيدم......نفسسرمو رو سينه ي ساميار جابه جا كردم به حركت دستم كه مثل خط
1400/06/11 16:04راست از زير گلوش تا روي شكمش ميكشيدم ادامه دادم خب حالا كه اون درمورد فرانك حرف نميزد خودم بايد يكم هولش بدم تن صدامو اوردم پايين اسمشو يكم كشيدممن-ساميارهمونطور كه موهامو دور انگشتش ميپيچوند گفتساميار-به فداتحركت دستمو وسط سينه اش متوقف كردممن-خدا نكنه يه چيزي بگمساميار-شما دوتا چيز بگوپيش خودم گفتم حركت اولمن-تو چرا بعضي وقتا دير ميومدي خونهدستش روي موهام ايست كرد ولي خيلي كوتاه دوباره مشغول شد و در همون حال كه با موهام بازي ميكرد گفتساميار-ميشه جواب سوالاتو بعد اينكه كل سوالات تموم شد بدم؟جمله اش بيشتر عمري بود تا سوالي پس هيچي نگفتمحركت دوممن-چرا حس ميكنم بعضي وقتا بوي عطر زنونه ميدي (اوايل متوجه نميشدم يعني واقعا بو نميداد ولي بعد قراري كه با فرانك داشتم هروقت ساميار دير ميومد بوي ادكلن شيرين يه زن ميومد اوايل بهش بي توجه بودم ولي الان...)چند ثانيه هيچي نگفت بعدش تركيد از خنده دستمو روي شكمش مشت كردمو اروم كوبوندم روشمن-كوفت جواب بده بينموقتي ديدم جواب نميده نيم خيز شدم روش با اينكارم تموم موهام ريخت تو صورتش صداي خندش قطع شد يه نفس عميق تو موهام كشيدو گفتساميار-نفس موهات چقدر بوي خوبي ميده يه بوي خاصي ميدهمن-اقاي عقل كل حموم بودم بوي شامپو ميدهسرشو اورد نزديكو با لحن شيطوني گفتساميار-اونم چه حمومي خدا دوباره نصيب منهخندم گرفت اين چقدر بي حيا شده بود با دستم پيشونيشو هل دادم عقبو با خنده گفتممن-هيز چشم چرون فرصت طلبشونه هامو گرفت منو خابوند رو تخت تا اومدم بلند بشم خيمه زد روم سرشو چسبوند به گوشمو لاله گوشمو يه گاز كوچولو گرفت موهاي نداشته روي بدنم سيخ شدن در گوشم گفتساميار- من من بدبخت كجا چشم چرونم كجام هيزه اخه من غير خانوممم كي رو بايد ببينمواقعا راست ميگفت اگه اتردين يا ميلاد براي حسادت شقايقو ميشا با دختري گرم گرفته بودن اين ساميار نگرفته بودمن-عاشق اين بچه مثبتيت شدم كه كلا نور بالا ميزنهدوباره شيطون شدساميار-نه ديگه دراون حدم مثبت نيستمنفسيه اخم الكي كردمو گفتممن-چشمم روشن حرفاي جديد ميشنوم فردا كه رفتي بيمارستان با ميشا اينا ميگرديم نامه هاي دختر همسايتونو كه عشق اولت بودو پيدا ميكنيم گوشيتم فعلا دست من ميمونهبا همون لحن شيطونش گفتساميار-نه ديگه اشتباه كردي عشق اولم تو پنج سالگي بودمن-به به خانوم كي بودنساميار-مربي مهدمون بوديكم نگاش كردم براي اينكه نخندم لبمو دندون گرفتم سرشو اورد جلو چند ميليمتر مونده به لبام يه صدايي از حياط اومد ساميار سريع بلند شد رفت لب پنجره منم پتو رو كشيدم رومو مخالف جهتش خوابيدم يه
1400/06/11 16:04لحظه فكر كردم بحثمون اول سر چي بود؟ساميار-گربه بودمن-شب بخير ساميسامياراومد رو تخت هر چي صدام كرد جواب ندادم مي خواستم يكم اذيتش كنمساميار-لعنت به اين شانس نگا كنالحنشو يكم مظلوم كردساميار-حالا من كيو تو بقلم بگيرممن-معلم مهدتو عزيزمساميار-نفس بيداري اذيت ميكنيمن-سامي خستم شب بخيرسامي-لاقر شب بخيرتو درست حسابي بگومن-تو مگه جواب سوالامو داديساميار-نفس به خدا الان وقتش نيست ميگم بهت ديگهبا ترش رويي گفتممن-پس كي وقتشه ساميار داري مشكوك ميزنياروم اومد بغلم كردو سرمو بوسيد لعنتي نزديكم ميشد همه چي رو يادم ميرفت زمان پيشش معني نداشت چه برسه به فرانكساميار-درموردش حرف ميزنيم قول ميدم اصلا همين فردا باشهچيزي نگفتمو سعي كردم بخوابمصبح با صداي زنگ گوشي ساميار بلند شدم خودش كه غش خواب بود دستشو از دورم باز كردم يه غلت زد تلفونو جواب دادممن-بلهبا شنيدن صدا سنگ كوپ كردمفرانك-ساميار سامي عزيزم چرا جواي نميديمن-شما(مي خواستم مطمئن شم خودشه)فرانك- ا نفس تويي فرانكمقطع كردم ساعتو نگا كردم حدود11 بود پلكامو رو هم فشار دادمو يه نفس عميق كشيدم كافي نبود يكي ديگه بازم كافي نبود منفجر شدممن-سامياربيچاره يهو مثل شوك زده ها از خواب پريد دلم به حالش سوخت با اينكه سرش داد زدم ولي مثل هميشه جوابمو دادساميار-جانم جان ساميار چيزي شده؟با همون تن صداي بلند گفتممن-چي ميخواستي بشه اين زنيكه كيه اين وقت زنگ ميزنه ساميار جان ساميار جان ميكنه تازه اسمشم فرانكه خانومه (صدامو بلند تر كردم ) هان ساميار حرف بزن تا ديوونه تر از اين نشدمدستاشو اورد تا بازومو بگيره و ارومم كنهمن-دست به من زدي نزدي ها من توضيح ميخوام اونم همين حالاميترسيدم دستش بهم بخوره دوباره همه چي يادم برهساميار-باشه باشه برات توضيخ ميدم عزيزم اخه تو چرا اينجوري ميكني؟من-پس چجوري كنم يه زن زني كه اسمش برام خيلي اشناست زنگ زده به شوهرمساميار-خودت ميگي شوهرم نه شوهر اون به من اعتماد نداري؟من-دارم ولي حرفايي كه اين خانوم ميزنه مال الان نيست مال چند وقت پيشه كه تهديدم كرد از زندگي ساميارو من برو بيرونانگار ساميارم قاطي كرده بودساميار-غلط كرد گفت خيلي بيجا كرد گفت گنده تر از دهنش حرف زده چرا به من نگفتي اخهمن-بهت صد دفعه فرصت توضيح دادم گفتي نه نگفتي ديگه ميخواستم از زبون خودت بشنوم ميفهمي از زبون خودتديگه داشتم ميلرزيدمساميار-قول ميدم نفس قول كه همين امشب برات تعريف كنم فقط به من اعتماد داشته باش باشهمن-همين الان ميخوام بشنوميه نفس عميق كشيدساميار-فرانك هموني هست كه حدس زدي پيدا شده با دخترش ولي
1400/06/11 16:04اونقدر عض شده كه لحظه اول كه ديدمش نشناختمش بچه رو هم نميخوادمن-بقيه اشساميار-بقيه اش باشه واسه ي شب الان بگم بايد چند ساعت اين تو بموني اين ميشا هم تيكه پرونياش شروع ميشهتا حدي اروم شده بودممن-شما دوتا چه پدر كشتگي باهم داريد اخهساميار-بحث پدر كشتگي رو ول كن منو بچسب كه معده درد گرفتم از گشنگيمن-از بس ديشب هرچي گفتم من خوبم خودم غذامو ميخورم گوش ندادي نفهميدي چي خورديساميار-يه خانوم كه بيشتر نداريممن-اا نه تورو خدا داشته باشساميار-پشت دستمو داغ كرد همون يدونه اشم ديوونگي بود گرفتمصبح بانورافتابي که ميخوردتوصورتم بيدارشدم.يک کش وقوسي به بدنم دادم وبلندشدم رفتم دست وصورتمو شستم اومدم بيرون..اتردين هنوزخواب بود..شيطونه ميگفت برم بزنم سيستمشو بيارم پايينا..بيخيال پاشدم رفتم صبحونه بخورم.طبق معمول ميلادوشقي داشتن صبحونه ميخوردنمن:باباچه خبره شماهميه اوليد؟ميلاد:اول سلام دوم کلام..من:عليک..ميلاد:چيه اعصاب نداري؟من:هيچي..ميلاد:اقاجون توچراانقدراين داداشه منو اذييت ميکني؟بخداگناه داره نکن اين کارارو..من:من باهاش کاري ندارم بعدم ازاين به بعد ميخوام يک حالي ازش بگيرم که واسه من قلدوربازي درنياره و...ديدم ميلاد باابرو داره ميگه نه نه که برگشتم ديدم دکي زبل خان اينجاس که دست به سينه وايسادوگفت..اتردين:خب ميگفتي؟من:به شمايادندادن سلام بديد؟اتردين:به شماچي به شمايادندادن به بزرگترت بايدسلام کني..من:بزرگي به قدوقواره نيست به اينجاس..بادستم به مغزم اشاره کردم..که خنديدوگفت:از اون لحاظ بازم من بزرگترم...من:ارزوبرجوانان عيب نيست..بعدم بدون حرف شروع کردم به صبحونه خوردن.يعني صبحونه کوفتم شدا همه اش سنگينيه نگاه اين اتردينو روخودم حس ميکردم.فکرکنم داشت نقشه قتلمو ميکشيد!!!داشتم چاي ميخوردم که گوشيه اتردين زنگ خوردباديدن صفحه گوشيش يک لبخندزدو برداشت:جانم؟-............................اتردين:سلام عزيزم..صبح توهم به خير...بااين حرفش چايي پريدگلوم.يعني اتردين داره بايک زن حرف ميزنه؟نه خداجونم.طاقتشو ندارم.نگاه ميلادروي اتردين بودکه داشت حرف ميزد ولي من هيچي ازحرفاش نميشنيدم.نگاه نگران شقي هم روي من.بدون توجه به اين چيزا پاشدم رفتم دم دراتاق سامي ونفس درزدم.سامي:بله؟من:سامي ميشام ميشه بيام تو..صداش که باتعجب گفت بياتو اومد..حقم داشت چون هميشه مثل گاو ميپريدم تو..رفتم تو که ديدم نفس ازدستشويي اومدبيرون.روبه سامي گفتم:-سامي ميشه منو نفس باهم بريم بيرون يک دوربزنيم؟البته باماشين تو.سامي:باشه مشکلي نيست.بعدم سويچوپرت کردسمتم که
1400/06/11 16:04توهواگرفتمشسامي:بروحاضرشوالان نفسم مياد..من:مرسي..رفتم تواتاق يک تيپه درهم زدم اومدبيرون.نفس اومدسمتم.نفس:ميشايي چيزي شده..من:نه بريم توراه بهت ميگم..باهم رفتيم پايين داشتيم ازجلوي اشپزخونه ردميشدم که اتردين گفت:اتردين:چي شدخانوم سوسکه شالو کلاه کرده؟امپرچسبوندم رفتم دقيقا روبه روش وايسادم دستموبردم بالايکدونه خوابودنم توگوشش وگفتم:دفعه ي اخري باشه که به من توهين ميکني.شايدسوسک باشم ولي اگه دفعه ي ديگه بهم تيکه بندازي قسم ميخورم همين سوسکه بشه کابوسه شبات..يک قطره اشک مزاحم ازچشمم چکيدپايين که با پشت دستم پاکش کردمو ازجلوي اتردين که هنوزمات به من بودردشدم..ازکنارنفسم به سرعت ردشدمو ازدرزدم بيرون درم محکم کوبيدم به هم..صداي نفس مياومد ولي من توجه اي نميکردم فقط ميخواستم تنهاباشم..ازخونه که خارج شدم به اشکام اجازه ي ريختن دادم..گريه ميکردمو به تمام دنيابدبيراه ميگفتم...گوشيم زنگ خورداتردين بود ريجکت کردمو به راهم ادامه دادم...به خودم که اومدم هواکمکم داشت تاريک ميشدبه ساعتم نگاه کردم 7بود!!من تاالان دارم بيرون براي چي ميگردم؟نوک انگشتام سرشده بودصورتم يخ بسته بود..همون راهي که اومدموبرگشتم.....ساعت9بودکه رسيدم خونه همه داشتن tv ميديدن..باصداي بسته شدن درهمه به طرفم برگشتن..شقي ازجاش بلندشداومدکنارم منو بغلش گرفتو گفت:ميشاديوونه کجابودي؟چراگوشيتوجواب نميدي؟من:شقايق خسته ام.ميرم تواتاقم بخوابم..فعلا.شقي:بروعزيزم اگه چيزي خواستي صدام کن..مستقيم رفتم زيرپتو..نفهميدم کي خوابم برد..****************************************نصفه شب باکابوسي که ديدم ازخواب پريدم ويک جيغ کشيدم که اتردين ازجاش پريداومد سمتم..اتردين:چته ميشاچراجيغ ميزني؟فقط نفس نفس ميزدمو صورتم خيس بود يکهو اتردين بغلم کردوگفت:اتردين:چيه خانومي کابوس ديدي؟اروم باش من اينجامسرموگذاشتم روسينه اشو شروع کردم به گريه کردن.الان فقط به گرماي اغوشش نيازداشتم به اين که بدونم کنارمه..يکم که اروم شدم سرموازسينه اش جداکردم که يک نگاه بهم کردوگفت:اتردين:بابت امروزببخشيد.نميخواستم ناراحتت کنم...بعدم گونه امو بوسيدوخوابوندتم روتخت پتورو کشيدروم.اومدبره که دستشو گرفتم که برگشت نگاهم کرد واقعا ميترسيدم ازتنهايي.گفتممن:مي..ميشه پيشم بخوابي؟ميترسم..لبخندي زدوگفت:ازچي ميترسي؟من:ازتنهايي..خواهش ميکنم..انقدراين حرفومظلومانه گفتم که خودمم دلم براي خودم سوخت..پتو روکشيدکنارکنارم خوابيدودستشو دورکمرم حلقه کردو منو کشيدسمت خودشو زيرگوشم اروم گفت:حالااروم چشماتوببندوبخواب من پيشتم
1400/06/11 16:04نترس..من:مرسي..ببخشيدکه اويزون...انگشتشوگذاشت رولبموگفت:هيسسس.هيچ حرفي نزن فقط بخواب..سرموگذاشتم روسينه اشوبه صداي اروم قلبش گوش دادم.براي يک لحظه به نفس حسوديم شدکه به راحتي بغل سامي ميخوابه ولي من بايدبراي خوابيدن بغل اتردين يک بهونه داشته باشم...ازتنهاچيزي که ميترسيدم اين بودکه کابوسم حقيقت پيداکنه اين که يک روزي اتردين واسه کسه ديگه اي بشه.يادمکالمه ي صبحش افتادم به خاطرهمين اروم گفتم:اتردين؟اتردين:جانم؟من:يک سئوال ميشه بپرسم؟اتردين:بپرس.من:فضوليه ها.خنديدوگفت:ميدونم مگه توجز فضولي کارديگه اي بلدي..زدم به سينه اشو گفتم:من:ا بدنشو ديگه.اتردين:باشه بگو..من:اون کي بودداشتي باهاش امروزصبح حرف ميزدي؟خنديدوگفت اتردين:اهان خانوم ميخوادبفهمه من دوست دختردارم يانه..من:ا.بگوديگه..بگوبگوبگو..اتردين:خب باباباشه..خواهرم بود..اههه.چي فکرميکردم چيشد!اصلايادم نبوديک ابجي هم داره..اي بابا خواهرشوهردارشديم که بختبرشديم.. [2 06] يکي زدم پس کله ي خودم اخه نه اين که الان اتردين اومده خواستگاريت!ديگه هيچي برام مهم نبودبغل اتردين به نيم ساعت نرسيده خوابم برد...****************************صبح باصداي اتردين چشمامو بازکردم..اتردين:ميشانميخواي پاشي..سرم خيلي دردميکردمن:چرا الان پاميشم..ازجام بلندشدم که برم دستشويي قدم اولمو که برداشتم يکم چشمام سياهي رفت قدم دوم وکه بداشتم همه جاسياه شدوپخش زمين شدم.نفساز صداي افتادن چيزي سريع از اتاق پريدم بيرونمن-خاك عالم چي شده؟اتردينم كه معلوم بود خيلي هل كرده گفتاتردين-نميدونم يهو سرش گيج رفت افتادبعدش ميشا رو كه توبغلش بود گذاشت رو تختميشا-نفسزود رفتم كنارش نشستممن-جانم بگوميشا-سرم درد ميكنهرفتم مانتو شالشو اوردم روي همون شلوار راحتيش تنش كردممن-اتردين بايد ببريمش دكتراتردين-نه نه شما نياييد خودم ميبرمشمن-وليساميار-نفس راست ميگه تنها كجا ميخواي برياتردين-تنها راحت ترمبعدشم مثل نور ميشا رو بغل كرد برد رو كردم سمت ساميارمن-اين يه چيزيش ميشه ها؟چند ساعت بعدش ميشا و اتردين اومدن ميشا ميگفت دكتر گفته چيز مهمي نيستو يه فشار عصبي بوده ميشا خيلي بيشتر از منو شقايق تحت فشار بود دركش ميكردم بين برزخ بود تا شب ديگه اتفاق خاصي نيوفتاد منم درگير توضيحاي ساميار بودمو گزر زمانو حس نكردممن-منتظرممثل بچه هاي تخس سرتق دستامو زده بودم زير بقلمو روي تخت نشسته بودمو منتظر توضيح ساميار بودمدستاشو از هم باز كردو گفتساميار-بدو بيا بغل عمو برات قصيه شبتو بگه بخوابيمن-نميخوام همينجوري بگوساميارم ديگه اصراري نكردو جدي شدساميار-گفتي چند
1400/06/11 16:04ماه پيش ديديش چي بهت گفتتند تند شروع كردم به تعريف كردن از همون اول و به و براش گفتممن-خب حالا بگو چه توضيحي دارييه نفس عميق كشيدو گفتساميار-مامانم با ستاره اومده ايرانضربان قلبم رفت بالا اب دهنمو قورت دادممن- و؟ساميار-يه ماهي ميشه اومدن خودم گفتم بيان چون فرانكو چندماه قبل پيدا كرده بودممن-خب؟ساميار-ميشه انقدر وسط حرفم نپريو فقط گوش كنيمن-بد اخلاقبدون توجه به حرفم ادامه دادساميار-داشتم ميگفتم فرانكو با دختر سانيار پيدا كردم انقدر بدبخت شده بود كه به نون شبش محتاج بود ازم خواست كمكش كنم همون روز به مامانينا هم گفتم اونا هم تا كاراشونو بكنن بيان شد يه ماه پيش بگزريم براي فراكو بردم تهران خونه خودمون برام عجيبه كه از اونجا كوبيده اومده اينجا اين حرفارو بهت بزنه خب ديگه همين چيز ديگه اي هم نيستوا رفتم يعني چي من هنوزم نفهميدم كجاي اين ماجرا بودممن-درست حسابي توضيح بده ببينم من اين وسط چيكارم شماره منو از كجا اورده چرا به تو ميگه عزيزم اگه منو بشناسه كه خانواده ي تو هم ميفهمنساميار- نترس چيزي نميگه ولي ستاره ميدونهمن-ساميار منو نپيچون منو سياه نكن من خودم ذغال فروشم چرا جواب سوالامو سربالا ميدي بهت گفتم چرا اومده سراغ من شمارمو از كجا اورده اخه؟ساميار-شماره تو از گوشيم كش رفتهمن-سامي همه چي رو ميگي غير از اون اصل كاريه بابا اين دختر چرا اومده سراغ منساميار-به خاطر اينكه به خاطر اينكه نفس ولش كن چيز مهمي نيستمن-ميگي يا نه؟بگو ديگهساميار-يكي از پسر عموهاي فرانك ازش خاستگاري كرده و خب خب مامانمم گفته دلم نميخواد نوم زير دست اونا بزرگ بشه و و نفس به خدا من اصلا اين كارو نميكنممن-بگو ساميار ديگه جون به لب شدم پسرساميار-گفته ساميار ازش خاستگاري كرده فرانكم جوابش مثبته عموي فرانكم لج كرده گفته بايد يه عروسي بگيريمو چه ميدونم اين حرفو ثابت كنيم منم كه تحت فشارم نفس درك كن به ولاي علي عمرا من با اون عفريته ازدواج كنم حتي سورييه لحظه مثل ميت سفيد ميشدم يه لحظه از عصبانيت قرمز يه لحظه داغ بودم مثل اتيش يه لحظه سرد بودم مثل يخ يه لحظه از گوشام دود ميزد بيرون لحظه ديگه دستام شروع ميكرد لرزيدن ساميار حق داشت نميدونم ولي ولي بايد بهم ميگفت قبل قبل اون اتفاقي كه بينمون افتاد بايد ميگفت سعي كردم اروم باشم به غير حودش كسي نبود كه بهش تكيه كنم اصلا نفهميدم كي بغلم كردو من توي اغوش گرمش مثل ي نوزاد خوابم برد
1400/06/11 16:04نفسشقايق-خب نفس ما ميريم رستوران اتردينم به ساميار گفته كه بياد اونجا يادت نره بري كيكي رو كه براي جشن دونفره تون ترتيب دادي بگيريمن-باشه شما بريد خدافظاز ديروز براي امروز نقشه مي كشيدم 11 اسفند تولد ساميار ولي با حرفاي ديشبش همه ي ذوقو شوقم خوابيد يه رستوران رزرو كرده بوديم براي تولدش ولي قبل اينكه بره رستوران همون موقعي كه مياد لباس عوض كنه ترتيب يه تولد دونفره رو داده بودم كه بعدش باهم بريم رستوران همه چيز اماده بود ده دقيقه بعد از اينكه بچه ها رفتن منم رفتم كه كيكو بگيرم جلوي شيريني فروشي بودم كه گوشيم زنگ خورد بازم اين شماره نحسعفت مفت كلامو گذاشتم كنارمن-ببين ديگه به من زنگ نزن ساميار همه چي رو برام تعريف كرد بدبخت كم اوردي چسبيدي به من شايد يه فرجي شد سامي رو ول كردم عمرا ميشنوي عمرافرانك-ترمز كن باهم بريم مطمئن باش ساميار بهت دروغ گفته اگه ميخواي بهت ثابت بشه بيا پارك(...)بعدم قطع كرد زنكيه رواني فرمونو چرخوندم سمت ادرسي كه بهم داده بود جلوي پارك واستادم خب يه نفس عميق اروم نفس اروم ماشينو پارك كردمو شمارشو گرفتممن-كجا بيام؟فرانك-قسمتي گه وسايل بازي براي بچه ها گذاشتناين بار نوبت من بود كه بدون حرفي قطع كنم هر قدم كه جلو تر ميرفتم لرزش دستم با پاهام بيشتر ميشد از چيزي كه ديدم نزديك بود شاخ دربيارم ساميار دست يه دختر بچه رو گرفته بود فرانكم اونيكي دست بچه رو گرفته بود رو لباي ساميار خنده بود حتي بعضي وقتا اون لبخند تبديل به خنده ي پر سرو صدا ميشد نشست رو به روي دختر فرانكو گفتساميار-دختر بابا چطوره؟خون تو رگام يخ بست فاصله ام باهاشون زياد بود ولي صداشو شنيدم حرف فرانك تو گوشم ميپيچيد دخترمون دختر منو ساميار ساميار بچه ي منو بچه ي خودش ميدونه عشق ديگه نتونستم بيشتر بمونم رفتم تو ماشين با خودم ميگفتم اروم باش نفس اروم برو كيكو كه اين زنيكه نزاشت بگيري بگيرو برو خونه ساميار برات توضيح داره قوي باش بعد گرفتن شيريني رفتيم خونه ماشين ساميار پارك بود جلوي در سعي كردم لبخند بزنم از پله ها رفتم طبقه ي بالا جعبه كيكو دراوردم شمعارو گذاشتم روش و در باز كردمو بلند گفتممن-سوپريزولي از چيزي كه ميديدم خودم سوپريز شدممن-فرا فرانك تو اين جا چيكار ميكنيزل زدم به صورت ساميارساميار-توضيح ميدم نفسكيك از دستم افتاد تازه داشتم ميفهميدم چه كلكي خوردم بدون توجه به ساميار كه پشت سر هم صدام ميكر با تمام سعت رفتم سمت ماشينو سوار شدم جاي من ديگه اينجا نبود ساميار بازيم دادي به خواستت رسيدي بهت مثل يه اشغال بازيم دادي واقعا هنر پيشه ي خوبي هستي ازت ازت
1400/06/11 16:04بدبختي اينجا بود كه هنوزم ديوونه اش بودم گوشيم مدام زنگ ميخورد ولي من تمام هواسم پيش اهنگي بود كه از ماشين پخش ميشد چقدر به حالو هوام ميومدپشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من ساده به همهميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمو عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمو دلت يه جاي ديگه بود حس ميكردمو به روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم ميادميگي بزار سياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلابزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه ميگفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيليا واسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسمميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم پشت تو بدو بدتري شنيدمو باور نكردم و باورش عجيبه كه همش درست بودو درست ميگفتن من سادهبه همه ميگفتم نجيبه نجيب نبوديو دست تورو خوندمويه عمر آزگاروكنار تو موندمو حيف كه عمرمو تلف ميكردمويه عمري بيخودي به عشق تو خوندمو پست تر از اوني بودي كه فكر ميكردمودلت يه جاي ديگه بودحس ميكردموبه روت نزدم نميخواستم بري نميخواستم بشيني به ما هي بد بگيو ميگم برات مهم نيست چي سرم مياد ميگي بزارسياه بشه روزگارش ميگي بزار نباشه و فقط بره اصلا بزار بميره بيخيالش گول چهره پاكتو خوردمو تو هم درست هموني بودي كه همه مي گفتن انقدر قشنگي كه منم نباشم خيلياواسه داشتنت به پات بيوفتن تازه دارم ميفهمم منو واسه چي ميخواستي با همه دورو برياته نه ما روراستي برات ميمردم روت قسم ميخوردم انقدر عوض شدي كه يهو جا خوردم(اهنگ بيخيال مهدي احمدوند حتما گوش كنيد قشنگه)گوشيمو برداشتم بهترين كار زنگ زدن به بابا بودمن-الو بابابابا-جانم نفس بابامن-بيلتام براي پاريس هنوز اعتبار داره؟تورستوران نشسته بوديم منتظرنفس وسامي اين ميشاهم شيطونيش گل کرده بودهي ياميلادوسرکارميذاشت ياشقي بدبخت..تقريبايک ساعتي بوداينجابوديم ولي هيچ خبري نشده بود روبه ميشاکه داشت باشقي حرف ميزد نميدونم به بيچاره چي ميگفت که بيچاره شقي لبوشده بود..من:ميشاجان زنگ بزن ببين نفس چرانمي اد..باتعجب برگشت نگاهم کردگفت:مگراين که روبه موت بشيم اقامهربون شن..من:خدانکنه..حالازنگ ميزني يانه..گوشيشوبرداشت وشماره نفسوگرفت..ميشا:سلام نفسي..-....................ميشايکهوهول کرد:هي نفس چراگريه ميکني براي سامي اتفاقي افتاده؟بانگراني بهش نگاه
1400/06/11 16:04کردم..-........................ميشا:نفش چراحرف رايگان (ضرمفت)ميزني؟براي چي نمياين؟-.....................ميشانفسشوباصدادادبيرونو گفت:من که ازکاراي شماسردرنميارم..يکروزليلي مجنونيد يکروزم دشمناي خوني...-...................ميشا:باشه باباخداحافظ...وباعصبانيت قطع کرد.من:ميشاچيشده؟ميشا:من چه بدونم ميگه تولدبهم خورد!!ميگم اين دوست توچيزخورش کرده واسه همين چيزاست..خنده ام گرفت کلااين دخترشيطون بود..همين شيطنتشم منو به دام انداخت..ميشا:خب عزيزان به علت نبودعابربانک ياهمون سامي بايددنگاتونو بياين بالا تاغذابخوريمدوبعدم به سلامت......نامرداچه رستوراني هم اوردن همه ي غذاهاش گرونه..همه خنديديم.من گفتم:خب عيبي نداره پول غذاروبنده تقبل ميکنم..ميشا:تونميخواد.پولاتوجمع کن واسه زنوبچه ات..بعدم خنديد...دوستداشتم بهش بگم زن من تويي.ولي اگه اون منودوست نداشته باشه چي؟!اگه بهم بگه عاشق همون سهيل پسرعموشه چي؟بيخيال شدمو هرکي براي خودش يک غذاسفارش داد.من که ازطعم غذاهيچي نفهميدم..******************ساعت9بودکه رسيديم خونه.چراغاي خونه خاموش بودنه سامي بودنه نفس..ميشا اومدبغل دستم باصداي ارومي گفت.ميشا:خب بگرديددنبال سرنخ..قاتل زده کشته جسدوبرداشته برده سربنيست کنه..خنديدمويکي زدم پس کله اش گفتم:گانگستري فکرميکنيا..بابادوست من مگه قاتله؟ميشا:ازاين سامي هيچي بعيدنيست...سري تکون دادمو رفتم تواتاق..ميشاهم اومد خواستم برم حموم که اون سريع پريدتوحموم گفت:قربونت من برم بيام بعدتوبرو...من:اي باباميشابيابيرون توشش ساعت طول ميکشه تابياي بيرون..ميشا:نه به جون اتردين.شش ساعت من بمونم اين توکه بخار حموم ميگيرتم..زودميام..من:ميشابذارمن 5ديقه اي برمو برگردم.افرين..ميشا:من موندم توهمين ديروزحمومبودي چرادوباره داري ميري؟من:چسب شدم.موهامم چرب شده!ميشا:اره ارواح خيکت...چهرتاشيويدداره هي ميدو ميره حموم..من:چي گفتي نشنيدم..ميشا:ميخواستي بشنوي..بعدم رفت توحموم..واي ميشاازدست تو..دخترداري چي به روزم مياري؟؟رفتم روتختم درازکشيدموبه خودم به خودش فکرميکردم..به اين که اخراين بازي چي ميشه..ازحموم که دراومدم اتردين خوابيده بودرفتم سمت کمدم لباس برداشتم رفتم تو دستشويي عوضشون کردم.اومدم اتردينو بيدارکنم که دلم نيومد.همون موقع صداي دراومد رفتم ديدم نفس باچشماي قرزرفت اتاق.باشقي رفتيم تواتاق بيچاره نفسي حال نداشت.من:نفس عزيزم چت شده؟توکه انقدرخوشحال بودي چي شد؟نفس:باختم ميشا.باختم!!گول خوردم..من:نفس چي ميگي درست حرف بزن ببينم..نفس برامون همه چيوتعريف کردومن هرلحظه بيشترحالم ازسامي بهم ميخورد باخودم ميگفتم که
1400/06/11 16:04نکنه اتردين مثل اين بشه؟خداياکمکم کن..شقي:خب حالاميخواي چي کارکني..نفس:به بابازنگ زدم پرواز فردا ساعت 1.من:نفس ميخواي بري؟نفس:مگه راه ديگه اي هم دارم..شقي:بيخيال نفس..نفس:نه بچه هايخوام برم..بعدم ماروبغل کردوتوبغل هرکدوممون يکم گريه کردمن که ديگه هق هق ميکردم..هرچي بلدبودم نثاراون سامي ميکردم که داره دوستموازم ميگيره..*****************************************ساعت 12بودونفس باهواپيمااول ميرفت تهران بعدازاونجا هم دقيقا نميدونم کجاميرفت..نفس بامنو شقي خداحافظي کردوگفت که بهم ايميل ميده تلفنشو ميگه فقط قول گرفت که تهت هيچ شرايطي به سامي چيزي نگم ورفت..باورم نميشه نفس ازپيشمون رفته.من بدون اون چيکارکنم؟***********************ساعت چندبودنميدونم باتکوناي اتردين بيدارشدم..اتردين::ميشاپاشو..نفس کجارفته؟اين سامي ديونه شده.من:نميدونم..اتردين:اين نفس تاساميونکشه ول کن نيست..بعدم رفت بيرون.من موندم خدااين همه روبراي چي ميده به اينا..تاشب ديگه هيچ اتفاق خاصي نيوفتاد...ساعت 1بودالان پروازنفسه..خداچراانقدردلم گرفته.مخواستم برم پيش اتردين بخوابم ولي هم روم نميشدهم بهونه اي نذاشتم..خلاصه به هربدبختي بودخوابيدم........**********************يک هفته اي ازرفتن نفس گذشته بودولي هيچ خبري ازش نشده بود..ساعت11بودکه ازخواب بيدارشدم واولين کاري که کردم ايميلموچک کردم ويک ايميل ازنفس داشتم..کلي خرکيف شدموبازکردمش يک شماره بود.خداروشکراتردين نبود.سريع شماره روگرفتم که صداي نفس توگوشي پيچيد..نفس:helooمن:سلام نفسي منم ميشا..نفس:سلامممممممم ميشادلم برات تنگ شده بود.يکم باهم حرف زديم چون ميخواستم لباسامو عوض کنم گوشيوگذاشتم رواسپيکر..من:خب چه خبر..نفس:هيچي يک خبرخوب..من:چي؟همون موقع دربازشدوسامي اومدتو!!نفس:داري خاله ميشي ديوونه..من حامله ام..سامي به من ومن به سامي زل زده بوديم.من:ن.ن.ن ..ن.ن.نف.ف.ف.فس.س.سنفس:چيه پس افتادي؟ديوونه داري خاله ميشي..اينوکه گفت سامي منفجرشد.سامي:نـــــــفــــــــس *** بگوببينم کدوم گوري رفتي..نفس که تعجب کرده بودباصداي بغض داري گفت:برات مهمه؟توبروپيش فرانک.لياقتت همونان..سامي:نفس گفتم بگوکدوم قبرستوني رفتي؟نفس:نميخوام..سامي قرمزشد:مهم نيست توچي ميخواي همه اينه که اون بچه باباميخواد.اونم منم.بفهم نفهم..نفس:اره من نفهمم.اره من نفهمم چون اگه نفم نبودم اون غلطوباتونميکردم..بعدم قطع کرد..سامي:ميشاشماره اشوبده..من:شرمنده دوستم اجازه نداده..سامي:دوستت غلط کرده باتوگفتم شماره اش..من:منم گفتم نميدم..دستشواوردبالاکه دربازشدواتردين اومدتو..اتردين:سامي داري چه غلطي ميکني؟روزن من
1400/06/11 16:04دست بلندکردي نکردي..منم خودموانداختم توبغلش..سامي هم که قرمزشده بودرفت بيرون...من توشک بودم.نفس وساميار باهم بودن؟؟!!پس اون روز...واي خدا.اتردين روي موهام بوسه ميزدولي جاي هيچ لذتي نداشتم..نفسگوشي رو كه قطع كردم هنوز تو شوك بودم چشمام ابري شد دلم هواي باريدن گرفت ساميار سرم داد زد؟وجودم شكست خورد شدم باورم نميشد اين نفسي كه جلوي اينه نشسته و توي چشماش شيشه ويخ كار گذاشتن همون نفس يه سال پيشه يه سال رفت اي كاش به حرف بابا گوش ميدادمو وقتي شيراز قبول شدم نميرفتم اي كاش وقتي دانشگاها پر بود بر ميگشتم اي كاش انقدر زود اعتماد نميكردم اي كاش انقدر زود دلم اسير نميشد اي كاش اين اي كاشا كه وجودمو از هم ميپاشيدن نبودن دلم براش تنگ بود براش پر ميكشيد براي صداش اغوشش چشماي عسليش به خودم تشر زدم نفس تو از ساميار متنفري بفهم نيستم خدا نيستم نمستونم باشم صداي فرشته از پشت در ميومدفرشته-ميشه بيام تومن-بيا تو فرشتهفرشته26 سالش بودو وقتي 3 سالش بود عموم از پرورشگاه اوردش تا از تنهايي دربياد درست همون سالي كه زنش فوت شد ولي هيچ كدوم از خانواده ها فرشته رو قبول نكردن فرشته مثل اسمش واقعا فرشته بودفرشته-فكر خودت نيستي فكر اوني باش كه كه همه اميدش به توا كه مامانشيهق هق گريم اوج گرفتمن-فرشته دلم تنگه براشاومد بغلم كرد به خودش فشارم داد ولي بغل ساميار كجا بغل فرشته كجافرشته-ديونه چرا بهش فرصت ندادي توضيح بدهمن-تو هم كه داري حرف عمو رو ميزني وايميستادم تا بيشتر از اين خورد شم وايمستادم كه چي رو بشنوم بشنوم عشقم عاشق يكي ديگه است فرشته تو رو خدا دركم كن من فرانكو تو خونه تو اتاق خودمو ساميار ديدمفرشته ومد حرف ديگه اي بزنه كه رفتم سمت حموممن-فرشته نياز به تنهايي دارماونم بدون حرف از اتاق رفت بيرون لباسمو دراوردمو وانو پر اب كردم دراز كشيدم توش يه لحظه دستم رفت سمت تيغو گفتم خودمو خلاص كنم بدون ساميار نميخواستم اين جونو نفس لعنتي رو نميخواستم ولي لحظه بعد دستمو گذاشتم روي شكمم نه اگه ساميار نبود يه تيكه از وجودشو داشتم فكرم پر كشيد سمت حرفش كه گفته بود دوست دارم بچم چشماش طوسي بشه چقدر اون روزا دور به نظر ميرسيد روزايي كه براي من عشقو اعتماد بود براي ساميار پوچ بود زود خودمو شستم رفتم بيرون روي تخت دراز كشيدم دوباره مثل اين يه هفته هق هقم رفت هوا و با بچم حرف ميزدم راستي دختر ميشد يا پسر؟ ني ني مامان يه وقت ناراحت نشي ماماني بابايي رو تنها گذاشتا اخه تو يه چيزايي رو خوب درك نميكني دنياي اما خيلي كثيفه پر دورنگيو خيانته پر بي وفايي پر نامردي منم نميدونستم ولي
1400/06/11 16:04فهميدم وقتي شكستم فهميدم يه روز كه بزرگ شدي بهت ميگم از اولش از باباييت از نامردياش از بدقولياش يهو در اتاق باز شد مردي با موهاي جوگندمي قدي متوسط ولي هيكلي چهارشونه با قيافه جذابو مردونه اومد تومن-عمو نميتونم نميكشمنشست كنارم رو تختعمو-اين اون نفسي نيست كه من ميشناختم اوني كه كل فاميل يه قطره اشكشو نديدن اوني كه همه به خاطر غرورشش به خاطر سرسختيش تحسينش ميكردنمن-مرد عمو اون نفس مرد شكستم عمو روزگار خيلي بد باهام تا كرد خيلي بد بهم فهموند نفس خانوم همه چي اونجور نيست كه فكر ميكني عمو بهاي دل بستن من دل شكستن نبودعمو-ميگذره نفس عمو ميگذره روزگار باهمه از اين بازيا داره مهم اينه كه خورد شدنت رو بهش نشون ندي مهم اينه كه نفهمه كم اوردي بايد بشي مثل قبلمن-نميتونم عموعمو-ميتوني خودم كمكت ميكنممن-عمو خيلي تنهامعمو-پس اوني كه اون بالاست چيمن-منو يادش رفتهعمو-تو اونو يادت رفته يا اون تورومن-عمو خيلي بد بهم گفت منو يادت نرهتازه فهميدم چقدر از خدام دورم چقدر از خودم دورم چقدر خوشبخت بودمو چقدر بدبخت شدم خدا ميشنوي صدامو من بنده خطاكارت ميگم اشتباه كردم ميگم اين نفسو ببخش ميگم خدايا كمكم كن غير تو هيچ كسو ندارمسامياربا همون لباس خونه چنگ زدم سوئيچ ماشينو برداشتم سوار شدم يه مشت محكم خوابوندم روي فرمون ماشينمن-لعنتي به خاك سياه ميشونمتسرعتم هر لحظه ميرفت بالا تر يه لحظه خوشحال بودم يه لحظه عصباني يه لحظه داغون اره اين بهتر بود داغون بودم پشت چراغ قرمز يه ترمز وحشتناك كردم كه مطمئن بودم رد لاستيكاي ماشين روي اسفالت افتاد 1.2.3.4.5 لعنتي چرا سبز نميشد دستمو گذاشته بودم روي بوقو برنميداشتم مدام از خودم ميپرسيدم چرا خدا چرا من خوشبختي من توي اين دنيا جاگير بود ؟ عشق من اضافي بود ؟ بابا شدن من عيب بود؟يه لبخند ناخداگاه نشست روي لبم دارم بابا ميشم چشماش طوسي ميشد داشتم به ارزوم ميرسيدم نفس كجايي اخه طاقت نيووردم پامو گذاشتم روي گازو چراغ قرمزو رد كردم صداي بوق ماشينا بلند شد اهميت نداشت الان فقط خورد كردن گردن يه نفر مهم بود جلوي هتل پارك كردم و پياده شدم سوئيچو دادم نگهبانو رفتم سمت مدرييتو گفتم به فرانك بگن ساميار اومده بعد اينكه گفتن ميتونم برم بالا بدون منتظر موندن براي اسانسور پله ها رو رفتم بالا جلوي در اتاقش با يه لبخند منتظرم بودفرانك-سلام ساميار جانگردنشو چسبيدمو كوبوندمش به ديوار صدام اوج گرفت خش دار شدمن-ساميار جانو كوفت درد زهرمارو ساميار جان به زنم چي گفتيگردنشو فشار نميدادم ولي سفت چسبيده بودمفرانك-من من چيزي نگفتمدست كردم گوشي نفسو
1400/06/11 16:04كه توي اتاق جا گذاشته بود گرفتم جلوشمن-لابد عمه ي من بهش زنگ زدهفرانك-هيچي بهش نگفتمگردنشو محكم چسبيدم ديونه شده بودم براي خاطر اين خانوم معلوم نبود زنو بچم كجانمن-فرانك زر بزن بگو بهش چي گفتي وگرنه گردنتو خورد ميكنمرنگش داشت كبود ميشد به دستم چنگ زد ولي برام مهم نبودفرانك-باشه باشه ميگمفشار دستمو كم كردممن-بنالفرانك-بهش گفتم بهش گفتم كه دوسش نداريو عاشق مني بچه ي منو بچه ي خودت ميدوني روز اخرم درس پاركو بهش دادم بعدشم كه اومد خونهدستم رفت بالا خابوندم توي صورتش خنك نشدم بدتر جري تر شدم يه دونه ديگه زدمفرانك-نزن نزن غلط كردممن-غلط كردن تو زنو بچه ي منو بهم بر نميگردونهفرانك-ب ب بچه؟من-رواني نفس حامله بود اخه منو چه به تو مگه خودت نگفتي پسرعموت بهت شك كرده بيام پارك فيلم بازي كنيم هان اخه بيشعور من داشتم بهت لطف ميكردم ميفهميدستمو به نشونه تهديد گرفتم سمتشمن-يه بار ديگه فقط يه بار ديگه دورو بر من بپلكي جونت حلاله هر چند كه زهرتو ريختينفهميدم چطور سوار ماشين شدم اون روزي رو كه فرانك بهم زنگ زد براي بر طرف شدن شك پسر عموش بريم پارك بعدشم براي اينكه شكش كاملا برطرف بشه ببرمش توي خونه پارك كردم كنار خيابون سرمو گذاشتم روي فرمون چقدر دوست داشتم شماره نفسو داشتم نفس چرا خودتو ازم دريغ كردي چرا توضيح نخواسيروي زمين نشسته بودم دور تا دورم عكس نفس بودولباساش بوي عطرش كه اخرم اسمشو بهم نگفت ديگه توي اتاق نبود چند روز بدون نفسم گذشت؟دوهفته اي شده بود دوهفته بدون اكسيژن بودم حالم خراب بود چقدر با اتردينو ميلاد اينور اونور زدم كه فهميدم رفته فرانسه چقدر ميشا و شقايق گريه كردن كه نفس خطشو عوض كرده بودو همون شماره قبلي هم نداشتن چقدر داغون شديم وقتي فهميديم مامانشينا خونشونو عوض كردن شقايق و ميشا چقدر عذاب وجدان گرفتن وقتي فهميدن فرانك همه رو بازي داده و من چقدر خوردو داغون شدم كه نميدونستم بچم چند ماهشه عشقم زن زندگيم كجاست محال بود توي فرانسه بتونم پيداش كنم يعني خودم كه عقل نداشتم داشتم ميرفتم ولي اتردينو ميلاد نزاشتنصداي اهنگ كل اتاقو پر كرده بودالو چرا قطع کرديچرا دوباره قهر کردييه چيز مي پرسمبعد ديگه کاريت ندارمالو مي شه برگرديالو مي شه برگرديالو خوب گوشاتو وا کنبه نگاه به قبلا کنحرفمو مي زنم بعدشم گوشي رو مي زارمخودت اگه خواستي صدام کنالو سلام نمي تونم از فکرت دراممن هنوزم مثل قبلامهنوز مثل نفسي برامالو سلام نمي تونم از فکرت دراممن هنوزم مثل قبلامهنوز مثل نفسي براماصلا نداشتم روز خوبيديگه بوي اون نيستفکر کردم خونه مونديولي رفتي
1400/06/11 16:04واسه من چيزنموندهمگه مي شه نباشيودور بر من شلوغ باشهيه ديونه که دوست دارهصبح بخوابه و غروب پاشهتو از من يه عصبي ساختيکه هي داد بزنه تو روت وايسهتو معلوم نبود حرفات کدومشدروغه کدومش راستهتو با نگات مي چزونياصلا بعيد نيست بتوني بدون منبتوني بموني و بري با اونا که دوستشونيالو نديدي چه سرده خونهپاشو بيا اين به نفع هر دومونهاخه ديونه جز تو کي گرمه دستاشديگه نرو يکم فکر منم باشالو چرا قطع کرديچرا دوباره قهر کردييه چيز مي پرسمبعد ديگه کاريت ندارمالو مي شه برگرديالو مي شه برگرديالو سلام نمي تونم از فکرت دراممن هنوزم مثل قبلامهنوز مثل نفسي برام(اهنگ الو2 از اميرتتلو من كه عاشق اين اهنگم)صداي در زدن بلند شدمن-ولم كنيد ميخوام تنها باشمميلاد-باز كن اين درو ببينممن-ميلاد نفسمو ميخواماتردين-ساميار بچه بازي درنيار باز كن دروخودم از صدام كه بلندوخش دار شده بود ترسيدم چه برسه به اتردينمن-تو نميفهمي وقتي عشق ادم ازش دور باشه چي ميشه درك نميكني بابا شدن يعني چي زنت كنارت سرومرو گندست ولي نفس زندگي من اونور ابه با يه سو تفاهم بزرگ كه شايد باعث تنفر بشه ميفهمي اتردين د نميفهمي ديگه اون موقع ميگي بچه بازي من خرابم داغونم زنمو ميخوام بابا زنو بچمو ميخوامازهمه طرف روم فشاربود.ازيک طرف ميشاگوشه گيرشده بودوکارش شده بودگريه کردن ازيک طرفم که ساميار حالش بدبود..هرکاري هم که ميکردم يکم اين ميشاروبخندونم نميشدکه نميشد..ديگه اعصاب برام نمونده بود.ميلادم دست کمي ازمن نداشت..البته به سامي حق ميدم براي يک لحظه که خودموگذاشتم جاي سامي بدون ميشاديدم نميتونم!حتي شايدحالم بدترازسامي هم ميشد!رفتم تواتاق ديدم ميشاکزکرده گوشه ي تختشو لب تابش جلوش بازه.داره به مانيتورش نگاه ميکنه وگريه ميکنه.رفتم کنارش ديدم عکسايي که بانفس انداختنوگذاشته داره ميبينه بغلش کردم ولب تاب وبسته ام.من:ميشاجان خودتوانقدرعذاب نده.نابودميشيا..ميشا:اتردين من باعث شدم سامي انقدرحالش بدبشه اگه اونروز گوشيمورواسپيکرنميذاشتم سامي نمي شنيدوانقدرداغون نميشد..سرشوبوسيدمو گفتم:خانمي لازم نيست توانقدرخودتوعذاب بدي.سامي بالاخره که بايدميفهميد!بلندشد داشت ميرفت سمت درکه گفتم:کجا؟ميشا:باسامي کار دارم..رفت دراتاق سامي روزدو گفت:سامي ميشام يک لحظه دروبازکن کارت دارم..سامي:گفتم کسيونميخوام ببينم..ازاونجايي که ميشاقاطي کنه قاطي کرده بايک تن صدايي که ازش بعيدبودداد زد وگفت:بهت ميگم دروبازکن يعني بازکن.بااين کارات ميخواي مثلاثابت کني که عتشق نفسي!!اره؟واسه اثبات اين حرف خيلي ديره
1400/06/11 16:04اقاساميار..حالاحالاها بايدبدويي...دروبازکن.همون موقع سامي دروبازکردوميشارفت تو..درکه بازشدباورم نميشداين همون سامي باشه که من بهش ميگفتم کوه يخ.نفس بااين بدبخت چيکارکردي دختر؟اتاق پرلباساي نفسوعکساش بودباديدن اين همه عکس ازنفس يک قطره اشک ازچشمم چکيد.نفرتموريختم تونگاهم و روبه سامي گفتم:من:سامي اين کارايعني چي؟توکه الان بايدخوشحال باشي؟ازشريک مزاحم راحت شدي.فقط دوست منه که داره تاوان پس ميده..پاشوبروپيش فرانک جونت ديگه..اون بچه هم نگران نباش نفس خودش ميدونه چيکارش کنه..سامي قرمزشدباصداي بلندکه موهاي من سيخ شدگفت:سامي:ميشاخوب گوش کن ببين چي ميگم اولااين که همه چي يک سو تفاهمه.دوما اون بچه بچه ي منه.بفهم!نميذارم واسه کسه ديگه اي باشه همين جورکه نميذارم نفس مال کسه ديگه اي باشه..مطمئن باش نميذارم دست هيچ ادم ديگه اي به زنوبچه ام بخوره..من:پس اون روزتو اتاق.بافرانک چه غلطي ميکرديد..سامي:نفس خيلي راحت ميتونست ازم بپرسه..من:ولي فکرکنم اگه يکم ديرترمياومد اونوقت هم تصوير بدون شرح ميشدهم ميتونست ازدوتاييتون بپرسه..دستشواوردبالابزنه توصورتم که توهوامشتش کردگفت:حيف که يادگرفتم روزن جماعت دست بلندنکنم وگرنه...بعدم شروع کردبه توضيحه همه ي ماجراي فرانک ازاول تااخر..بعدازاين که تموم شد من که توبهت بودم.من:يعني.يعني نفس به خاطر هيچ وپوچ رفته؟يعني به خاطريک نقشه ي ابلهانه يک زن؟اخه نفس اين وسط چه گناهي داشته؟سامي:منم موندم.ميشاتوهيچ نشوني که منوبه نفس برسونه نداري؟من:نه!ايميلشوکه عوض کرده تلفنشم که خاموشه.ادرس خونه اشونم که عوض شده..سامي پاشديکدونه مشت محکم زدتوايينه که دستش خون اومد :لعنت به اين شانس!!ترسيدم سريع رفتم بيرون باندوبتادين اوردم دستشوبستم بعدم گفتم:سامي واقعامتاسفم.اگه ادرسي ازنفس پيداکردم حتمابهت خبرميدم.نگاه غمگيني بهم کردکه غم توش موج ميزدوباعث شداشک توچشمام جمع بشه گفت:ممنون.ازاتاق که اومدم بيرون هم به نفس حسوديم ميشدکه حداقل سامي دوستش داره هم دلم ميسوخت که الکي الکي زندگيش داره نابودميشه..شنلموبرداشتم رفتم پشت ساختمون که استخرداشت وبغلشم صندلي هاي بزرگ تاشو داشت.درازکشيدم روصندلي وبه اسمون پرستاره ي شهر..يک قطره اشک ريخت روگونه ام.باتن صداي معمولي گفتم:من:خداياچرابايدزندگيه مااينجوري ميشد؟چرامن بايدعاشق همخونه ام که قراره 7ماه ديگه ازش جداشم بشم؟؟چرابايدهميشه به پايان اين عشق فکرکنم؟چرابايدعاشق کسي بشم که حتي مطمئن نيستم اونم منودوست داره يانه؟چرابايدالان که به گرماي اغوشش نيازدارم پيشم
1400/06/11 16:04نباشه؟چرا...باصدايي که ازپشتم اومدسکده روزدم..-يک شب پرستاره ي قشنگ يک دخترقشنگ يک اعتراف عاشقانه ي قشنگ!
1400/06/11 16:04باچيزايي که ميشنيدم به گوش خودمم اعتمادنداشتم يک نيشگون ازپام گرفتم که ديدم نه رويانيست حقيقته!!ميشاي من!عشق من!داره ميگه منو دوست داره؟داشتم بال درمياوردم.رفتم پشت سرش وايسادم دست به سينه وايسادم گفتم:يک شب پرستاره ي قشنگ يک دخترقشنگ يک اعتراف عاشقانه ي قشنگ!درحالي که هول کرده بودوبه تده پده افتاده بودسريع ارجاش بلندشدوگفت:م..م..من...من..نميخ واس....نميخواستم....رفتم جلوتروانگشتموگذاشتم رولبشوگفتم:هيشششش.ادم يک حرفوکه ميزنه بايدتاتهش بره.چراداري حرفي که زديوانکارميکني؟سرموخم کردمو روي لبشويک بوسه زدموبغلش کردم.بيچاره انقدرتوشک بودکه اصلانميتونست حرفي بزنه.گفتم:گفتي به گرماي اغوشم نيازداري درسته؟حالاتاصبح باگرماي اين اغوش گرم شو..بالاخره به حرف اومد:ا..ات..اتردين چي ميگي؟يعني تو هم...پريدم وسط حرفشوگفتم:اره منم دوست دارم عشق من..يک قطره اشک ازچشمش چکيدکه باسرانگشتم پاکش کردموگفتم:چيه ازاين که دوستدارم نارحتي؟؟ميشا:نه نه.فقط فقط باورم نميشه..لبخندي زدموگفتم:چرا؟هيچي نگفت ومن بيشتربه خودم فشلرش دادمو روبه اسمون گفتم:من:خدايااين حال رو ازمانگير.الهي عامين..خنديدم اونم خنديدويکدونه زد به پهلوموگفت:ديوونه ي خول وچل..من:خول وچلم کردي دختر..ميشا:اعتراف کن ازکي چشمت ناپاک شد؟خنديدموگفتم:نه اين که واسه شماپاک بوده.بعدم خانوما مقدمان.ميشا:نه ديگه به هرحال مردي گفتن زني گفتن..من:ا نه بابا..ميشا:اره بـــابــا.دستشو کشيدم نشستم روي همون صندلي که درازکشيده بودواونم گذاشتم روپاموگفتم:درست نميدونم ولي اگه بخوام بگم يادته روزاول تورستوران؟خنديدوگفت:اره..من:اون روزمنو سامي وميلاد روي شما زوم کرده بوديم و داشتيم درباره ي خونه حرف ميزديم که فهميديم شماهم مشکل ماروداريد.بعدم که....ميشا:خب بقيه اش...من:خب هيچي ديگه باراولي که روت غيرتي شدم سرکلاس اون استادخلفي بود.که اونجوري باهات حرف ميزدميخواستم بيام گردنشوبشکنم..ميشا:خشم اژده ها وارد ميشود..بينيشوگازگرفتمو گفتم:شيطوني نکن..جيغ زدوگفت:اي خالا اين يک ذره بيني هم که داريم ما بزن منهدمش کن..خنديدمو گفتم:هيچي ديگه شب مهمونيه تفضلي که بايدبگم ديووانه کننده شده بودي..پشت چشمي نازک کردوگفت:اره مشخص بود رفته بودي چسبيده بودي به اون خيار..من:درسته پيشه اون بودم ولي تمام حواسم پيش توبود...ازاون به بعد ديگه رفتارام دست خودم نبود مثل اون روزي که توسپيدان افتادي داشتم سکده ميکردم....صداي ميلاد پارازت انداخت:به به ايناوچه حالي دارن ميکنن..ميشا:هان چيه حسوديت ميشه؟؟توهم بروبچسب به شقي جونت..بعدم
1400/06/11 16:05زبونشودراورد..ميلاد:ههه.شقي که الان داره خواب هفت پادشاهو ميبينه..ميشا بلندشدوگفت:صبرکن داداش جان خودم الان ميرم به شيوه ي ميشايي بيدارش ميکنم..ميلاد:چه شکلي؟ميشا:ازاتردين بپرس.يک بارنصف شب اونجوري بيدارش کردم..من:هييي ميشاديونه نکن بيچاره سنگ کوب ميکنه..ميشا:نه بابانترس خواهرانه بيدارش ميکنم..بعدم دوييد توساختمون منم بانگاهم دنبالش کردم وناخوداگاه يک لبخندروي لبم نقش بست..خدايا ميشارو برام نگه دارنفسمن-جانم مامانمامان-سلام دخترم خوبي اونجا راحتي؟من-مادر من اخه فدات بشم تو هرروز هرروز كه زنگ ميزني اين سوالو ميپرسي من جام راحته خيالتون راحت شما چي پيش مارجون راحت هستيدمامان-اره عزيزممن-بابا توي بيمارستان جديد جا افتاده؟مامان-اره گلم يكي از سهام داراشم شدهمن-خب مامان كاري نداريد؟مامان-نه دخترم ديگه سفارش نكنما مواظب خودت باشمن-قربان شما چشم خدافظگوشي رو قطع كردم توي صداي مامان فقطو فقط نگراني و دلهره با ترسو حس ميكردم و يه جور پنهان كاري داييم كه با زنش خونه ي مادرجونم زندگي ميكرد براي يه ماموريت كاري رفته بود بوشهر مامانينا هم چون مادرجون تنها بود رفته بودن پيش اون باباهم چون يكم از محل كارش دور ميوفتاد به پيشنهاد دوستش رفت تو بيمارستاني كه دوستش يكي از سهامداراش بود همه چي دست به دست هم داده بود تا كسي از من خبري نداشته باشه تصميم گرفتم با ميشا هم فقط گهگداري با ايميل قديميم ارتباط داشته باشم فرشته رفته بود دانشگاهش تصميم گرفته بودم درساي دانشگاهمو غير حضوري پاس كنم تا خرخره واحد برداشته بودم عمو چون خودش استاد دانشگاه بودخرش خيلي ميرفت با پارتي بازي سزيع كارامو جور كرد هرچند كه مخالف اين بود كه غير حضوري درس يخونم معتقد بود بايد برم تو اجتماع ولي نميدونست من از همين اجتماع بيزار بودم و فراري رفتم كنار عمو كه با روبدوشام روي مبل نشسته بودو يه دستش كافي بودو با اون يكي دستش روزنامه رو گرفته بودو مطالعه ميكرد نشستممن-عموييعينكشو از روي چشماش برداشتو روزنامه رو گزاشت روي ميز شيشه ايعمو-جانمبرام سخت بود گفتنش ولي بالاخره كه چي تمام اين دوهفته رو بهش فكر كرده بودممن-عمو مامانينا بالاخره قضيه بچه رو ميفهمنعمو-ميگيم يكي از استاداي دانشگاه ازت خاستگاري كرده توهم بيميل نيستي اينجا عقد ميكنيد بعدش ميريد ايران جشن ميگيريدمن-عمو از شما همچين فركايي بعيده بابا حتما مياد كه اين خاستگار منو ببينه تازه مگه مامان به همين راحتيا راضي ميشهيه نگاه بهم كرد كه معنيش دقيقا اين بود تو هنوز بچه ايعمو-توي اين يه هفته مقدمه اش رو چيدمو گفتم كه
1400/06/11 16:05توهم بيميل نيستيو پسرا پاشنه در خونه رو شسكته همه چي تمومه و از نظر من پسرمقبولي بابات هم گفته تا نظر نفس چي باشهمن-بلاخره نميخواد براي عقد دخترش بيادعمو-نفس هول نكن ولي مثل اينكه زير دست بابات يه شخص مهمي توي اتاق مل رفته كما خانواده طرفم شكايت كردن كه عمد بوده كار باباتو بابات ميتونسته نجاتش بدهيخ كردم توي اين مدت انقدر ضعيف شده بودم كه طاقت ضربه ديگه اي رو نداشتم اب دهنمو قورت دادمو به عمو نگاه كردمعمو- بابات ممنوعوالخروجه نفسمن-ي ي يعني چييي؟عمو-فعلا ممنوعوالخروجه تا طرف از كما دربياد اگه درنياد پليس جدي تر عمل ميكنهمن-پليس؟امكان نداره بابا از قصد كاري رو كنهعمو-اينو ما ميدونيم نه پليسبابا اخه خدا چرا اين همه بلا چرا يدفعه سرخانواده ما اومد تازه معني ترسو دلهره ي توي صداي مامانو درك ميكردممن-عمو بعدش چي وقتي رفتم ايران با يه بچه و بدون شوهر چي؟عمو-نميري ايرانمن-عمو خودت ميدوني نميتونم توي غربت دووم بيارم بايد برم ايرانعمو-دراون صورت ميگيم كه طلاق گرفتيمن-نه اونموقع بابا همه چي رو تقصير شما ميندازهعمو سرمو گرفت و گذاشت رو سينه اشو گفتعمو-مشكلات نفسم تموم بشه اشكال نداره مگه عمو چندتا نفس دارهچقدر عمو خوب بود خيلي بيشتر از اوني كه تصورشو ميكردم غمو بغض توي صداش وقتي براي اولين بار توي سه روز اولي كه اومدم فرانسه حالم بد شدو چشمام سياهي رفت وقتي بهوش اومدمو دكتر بالاسرم بودو يه سرم توي دستم وقتي عمو با بغض گفت تبريك ميگم وقتي شناسنامه ي قديميمو ديد وقتي اسم ساميارو توش ديد وقتي بهم فرصت داد براش توضيح بدم وقتي سرزنشم نكرد وقتي گقت انسان جايزواخطاست وقتي به جاي اينكه بهم پشت كنه رازمو نگه داشتو برام تكيه گاه شد همه ي اين وقتي ها نشون دهنده خوبيش بودمن-عمو تو خيلي خوبيسامياردشتم به عكسايي كه با نفس توي اتليه گرفته بوديم نگاه ميكردم چقدر اون روزا دور بود و در عين حال چقدر نزديك صداي جيغ ميشا بلند شد كه بلند بلند ميگفتميشا-ساميار ساميار بيا نفس بهم ميل دادهبه ثانيه نرسيده رفتم توي اتاقشونو لب تابشو از دستش گرفتم خودش از شدت ذوق داشت گريه ميكرد ميلو باز كردم(- سلام ميشايي خوبي ببخشيد اگه شمارمو عوض كردم اينجوري همه راحت تريم خودم هرچند وقت يكبار بهت ميل ميدم ولي ميلي رو كه برام جواب ميدي نميخونم دلم نميخواد به گذشته برگردم فقت ميخوام برات درد دل كنم تا يكم سبك شم فقط همين با عموم درمورد اينكه چجوري داشتن بچه رو براي مامانينا قابل هضم كنيم حرف زديمو قرار شد بگيم من اينجا ازدواج كردم بعدا اومدم ايران جشن عروسي ميگيرم عموم تقريبا همه
1400/06/11 16:05رو راضي كرده باباهم به خاطر اينكه يكي توي اتاق عمل زير دستش رفته تو كما ممنوعوالخروجه همه چي درسته براي يه پنهان كاري قوي قرار شد كه اگه حتي خواستم برگردم ايران كه برنميگردم بگيم طلاق گرفتم ميبيني ميشا چقدر بدبخت شدم من نفسي كه همه حسرت شادي وخوشبختيش رو داشتن از طرف من به ساميار اينو بگو مدام گفتي خيالت تخت من وفادارمو من چه ساده لوحانه خيالم راتختي کردمبراي عشق بازي تو با ديگري…)شكستم خورد شدم چيزي ازم باقي موند نه گمون نكنم اگه تا امروز ته دلم اميدي داشتم كه ازم متنفر نيست امروز همون يه ذره اميدمم پرپرشد رفت هوا چشمام خشك شده بود روي پيام نفس تكون نميخوردم حتيمتوجه اومدن شقايقو ميلادو اتردينم نشدم فقط و فقط چشماي پراز دردوغم نفس كه منو با اون زنيكه ديد جلوي چشمام بود ميلاد اومد لب تابو از دستم كشيد بيرون و من تازه به خودم اومدم نه من نميزتونستم دست از نفس بكشم حتي اگه اون ازم متنفر باشه بدون توجه به بچه ها رفتم توي اتاق خودمو نفس كه غم درو ديوارش بهم دهن كجي ميكرد سكوتش قه قه تمسخر اميزي بود كه بهم ميگفت ديدي دنيا اونجوريا هم كه فكر ميكني نيست ديدي وقتي فكر ميكني رو عرشي ميزنتد رو فرش اين دوري براي من هزار برابر سخت تر بود چون نفس منو به خاطر اينكه فكر ميكرد بهش خيانت كردم ول كرد ولي من ذره ذره اب ميشدم چون ميدونستم به خاطر يه سوتفاهم الان زندگي رويايي رو كه ميونستم كنار زنو بچم داشته باشمو ندارم گوشيمو دراوردم و به مامان زنگ زدم هفته پيش بهش گفته بودم رفتم فرانسه كه دست از سرم بردارهمامان-ساميار عزيزم اخه چرا يهو چرا يه كاره رفتيسعي كردم بخندم هرچند تلخ هرچند غم انگيزمن-تازه خبر نداري دارم زن ميگيرممامان-هان؟من-دارم زن ميگيرم مثل پنجه افتابمامان-پس فرانكمن-مامان قضيه اون تموم شده استمامانم كه ميدونست من كله خرابمو هر لحظه امكامن داره قاطي كنم گفتمامان-خب باشه عصباني نشو پس بزار ما بياييم دختره رو ببينيممن-عكساشو براتون ميفرستم باهم قرار گذاشتيم عروسي رو توايران بگيريممامان-ديونه شدي پسر بزار بفهميم دختره كسو كارش كي انمن-مادر من شما به من اعتماد كن عروست براي ادامه تحصيل اومده خارج پيش عموش كه استاد دانشگاستمامان-نه نميشه جواب فكو فاميلو چي بدممن-من مهممم يا فكوفاميلمامان- اين چه حرفيه پسرمن-جواب منو بده مامانمامان-خب باشه درموردش فكر ميكنممن-مامان ميدوني كه بخوام كاري رو بكنم ميكنم خدافظمامان-خدافظگوشي رو قطع كردم اينطوري لاقل اگه بعدا نفسو پيداش كردم كه صددرصد ميكنم بقيه نميگن اينا كي ازدواج كردن كه بچه دار شدن مثل روز
1400/06/11 16:05برام روشن بود كه مامان مجبوره اين ازدواجو قبول كنه حتي از ترس ابروش توي فاميلنفس عميقي کشيدم و با ناراحتي به ساميار نگاه کردم...همين شده بود کارش... از اتاق زدم بيرون و خودمو پرت کردم رو تخت...بدون نفس خيلي پکر بودم... ميلادم با ناراحتي اومد بالا و به من نگاه کرد... رو تخت نشست و گونه ام رو نوازش کرد و گفت:ـ ناراحت نباش شقايق من.... خوب ميشه.... نفس مياد اينقدر نرو تو خودت دختر....من: بيچاره ساميار... چي ميکشهميلاد سرش رو تکون داد و هيچي نگفت...دلم گرفته بود بايد با خودم خلوت ميکردم ولي اينجا نميشد...از تخت پايين اومدم و رفتم سمت کمد و مانتو شلوارمو برداشتم که بپوشم... ميلاد با تعجب نگاهم کرد و گفت:ـ کجا؟من: ميلادي واقعا الان لازم دارم که يکم با خودم خلوت کنم ميخوام برم پياده تا سره کوچه يه دوري بزنم خواهشا تنهام بذار...ميلاد بلند شد و گفت:ـ منم ميام...رفتم سمتش و جلوش رو گرفتم و گفتم:ـ نه ميلاد خواهش ميکنم..... زود بر ميگردم....و رو انگشتاي پام بلند شدم لباي ميلاد رو بوسيدم و شالم رو سرم کردم و رفتم بيرون...وقتي اومدم بيرون تازه فهميدم چه گندي زدم کاش نميومدم!!! کوچه تاريک بود و خلوت... نسيم خنکي ميوزيد و هوا ابري بود و هرلحظه ممکن بود بارون بياد...صداي قدمام تو کوچه پيچيده بود...دلم براي نفس تنگ شده بود... خيلي زياد با رفتنش خيلي پکر شده بودم... ساميارم بهم ريخت... ميشا هم دست کمي از من نداره...دلم خيلي گرفته... با رفتن نفس ، نصف روح منم رفت... به نفس خيلي وابسته بودم دوستاي جون جوني بوديم... وايي اگه ميلادم بره که ديگه روحي واسم نميمونه من ميميرم...فکر کن چهارماه ديگه مياد خواستگاري.... من و ميلاد... لبخندي زدم و سرم رو بالا اوردم و ديدم که خيلي از خونه دور شدم.... شونه اي بالا انداختم و بازم به راهم ادامه دادم....سنگ جلوي پام رو پرت کردم به جلو... با صداي کفشي از پشت سرم با ترس برگشتم... چيزي نبود... بازم به راهم ادامه دادم...بازم صداي راه رفتن اومد..... دوباره برگشتم که با کشيده شدن بازوم توي کوچه بغلي خواستم جيغ بکشم که دستي روي دهنم رو گرفت و خفه ام کرد...ـ سلام خوشگله!با شنيدن صداش خون تو رگام يخ زد... تقلا ميکردم که از دستش فرار کنم اما خيلي قدرتمند بود... شونه ام رو گرفت و پرتم کرد سمت ديوار... از ترس قلبم تند تند ميزد و دستام يخ زده بود....چشماي خمار پدرام بدنم رو لرزوند... خدايا پدرام مست بود خودت کمکم کن.... تا دستش رو برداشت خواستم جيغ بکشم که لباش رو با لبام قفل کرد... از بوي بد دهنش حالت تهوع گرفتم... سعي کردم پرتش کنم اونور اما نتونستم...لباش رو گاز گرفتم و شوري خون رو تو دهنم حس کردم اما پدرام
1400/06/11 16:05611 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد