611 عضو
بهم اصلا حرفم يادم رفت از ديروزكارمون همين بود من زل ميزدم به اون اون زل ميزد به من من تو نگاه اون حل ميشدم اون تو نگاه من حل ميشد من بغض ميكردم اون بغلم ميكرد من اشك ميريختم اون بو ميكرد اون نفس عميق ميكشيد من راه تنفسم باز ميشد با هر نفسش منم نفس ميكشيدم نفسم به نفسش گره خورده بود يه گره كور اون منو فشار ميداد من احساس ارامش ميكردم تكيه گامو پيدا كرده بودم يه زن هرچقدرم قوي باشه نياز به تكيه گاه داره وچقدر خوبه كه تكيه گاه من مرد زندگيمه باباي بچمه عشقمهمن-ساميارسامي-جانممن-خيلي دوست دارمسامي-نه به اندازه ي منجلوي ايينه وايساده بودم داشتم کرباتمو ميبستم که گوشيم زنگ خورد ميشا بودمن:جانم؟ميشا:اتردينننن کجايي بدو دير شد..من:اوه تازه ساعت4 ساعت5قرار شد بريم..ميشا:خب چيکارکنم من به جاي شقي استرس گرفتم..خنديدمو گفتم:استرس گرفتي؟خودم ميام يک کاري ميکنم کلا استرس يادت بره..ميشا:اتردينننننن کم کرم بريز..من:چشم نيم ساعت ديگه ميام..ميشا:باشه اتردين؟من:جانم؟ميشا:ميشه اون کت توسيه که پيرهنش زرشکي رنگه بپوشي؟اتردين:اتفاقا همونو پوشيدم...ميشا:خب پس کاري باري نداري؟من:نه عزيزم خداحافظ..ميشا:خبابظ..عطرمم زدم و سوئيچو برداشتم راه افتادم...من:مامي من دارم ميرما..مامان:باشه الان منم اومدم...قراربود مامانم بياد چون به هرحال ميلادم مثل پسرخودش ميدونست ومنم به ميشا نگفتم ولي به مامان گفتم اينن دختره که ميريم دنبالش دوسته شقايقه ومنم ميخوامش..مخو حال کن..يکربع بعد رسيديم به ميشا ميس انداختم اومد پايين داشت مي اومد سمت ماشين که مامانو ديد گرخيد از قيافه اش ميتونستم بفهمم.پياده شدم گفتم:من:سلام ميشا خانوم..بفرماييد سوارشيد که ديرشد..ميفهميدم که ميخواد کله امو بکنه سوار شدو بامامان يک سلام احوال پرسيه گرمي کردو راه افتاديم...از زبون ميشااخ اتردين من يکجا تنها گيرت بيارم يک حالي ازت بگيرم که نگو نپرس..خداروشکرمامانش زن خوبي بود.متاسفانه نه اين که اقا زرنگ تشريف دارن عينک دودي زده بود منم نميفهميدم کجارو نگاه ميکنه..منم عينک دوديمو دراوردم زدم به چشمم که باعث شد يک خنده ي ريز بکنه...وقتي رسيديم من که از استرس داشتم ميمردم سريع رفتم بالا که شقيو ديدم کنار ميلاد..اخ الهي قربونش برم چقدر ناز شده بود ناخوداگاه يک قطره اشک از چشمم چکيد خودم هميشه از اين گريه کردنا بدم مياومد ولي واقعا دست خودم نبود رفتم تو بغلش..وشقي:ميشا تروخدا اينجوري نکن منم حالم بد ميشه ها..من:اي کلک تو زودتر ازهمه جيم زديا..شقي:اره ديگه..ميلادم اومد کنارمونميلاد:سلام ميشا خانوم..يک نگاه خشمگين
1400/06/13 17:33کردم که گفت:اروم بابا چه خبرته؟من:خيلي روت زياده ولي خداييش چه لواشکي شديا...شقي:چشما درويش به کسي نميدمشا واسه خودمه واسه شما اونوره...من:فعلا که نميشه برم پيشش چون مامانش هست...شقي:بيخي بابا..ميلادو شقي نشستن کنار هم وعاقد خطبه رو خوند..اصلا حواسم نبود کي خطبه رو خوندن فقط وقتي شقي بله رو گفت سرمو بالا اوردم..همون حرف منو توي ممحضرشيراز زدو باعث شدمن واتردين به هم نگاه کنيم وبحنديم...رفتم بالاسر شقي بهش تبريک گفتم و يک دستبند صلا سفيد خوشگل که خريده بودمو بهش دادم..من:اقا ميلاد خوب افتادي تو خورشت فسنجونا..يعني شانس اوردي..ميلاد يک نگاه با عشق به شقي کردوگفت:قبول دارم..با صداي بابا به خودم اومدم:دخترم گفتم بياي اينجا بشيني چون کارت داشتم..ديگه تو الان يک دختربزرگ شدي وبايد خودت براي خودت وزندگيت تصميم بگيري...باهر تيکه از حرف بابا ضربان قلب من بيشتر ميشد..بابا:راستش امروز يک اقايي به اسم صابري زنگ زد وخواست که براي فردا بياد خواستگاريه دختر يکي يدونه ي من.منم اجازه دادم يعني اينکه فردا قراره خواستگار بياد اگه خوشت اومد که هيچي اگه نيومد هم مثل خيلي هاي ديگه ردش ميکني...کف دستام عرق کرده بود معني اين حالمو نميفهميدم...بامن من گفتم:من:بابا....راستش...نميدونم چي بگم....بابا:هيچي قرارنيست بگي.فقط شما واسه فردا ساعت8حاضرو اماده بايد باشيد..من:چشم..بعدم پاشدم رفتم تو اتاق نميدونم چرا اين شکلي شدم من يک ادم خجالتي نبودم ولي نميدونم چرا از بابام خجالت ميکشم...براي اتردين زدم:اتردين خيلي ميترسم..استرس گرفتم شديد...زد"براي چي؟چيي شده؟"من:"قراره فردا بياين خواستگاري من استرس گرفتم!!"اتردين:"اخه استرس چرا؟"من"اگه مامانت از من خوشش نياد چي؟اگه بابات منو نخوادچي..اگه...اگه. ....اگه.اتردين"ميشا بس کن چقدر اگه اگه ميکني اولا که من مطمئنم خانواده ام ازت خوششون مياد..انقدر به من استرس نده.."من:"باشه.من ميخوابم شب بخير"اتردين"شب بخير عزيزم.."چقدر خوب بود که همه چي اروم بود..نميدونم بايد از اين ارامش خوشحال باشم يانه اين ارامش ارامشه قبل از طوفانه؟انقدر باخودم کلنجار رفتم تا خوابم برد..*********بيدار که شدم ساعت3بود باورم نميشد من تا اين موقع خوابيده باشم..بلند شدم رفتم دست وصورتمو شستم رفتم تو حمام..يکم زير دوش اب گرم موندمو حال کردم بعد اومدم بيرون..موهامو باسشوار خشک کردم نشستم پاي لب تابم تا ساعت6...پاشدم ديگه حاضربشم اول موهامو لخت کردم بعدش پايينشو با بابيليس فر دادم..يک لباس طلايي جذب خوشگل که يقه اش کرباتي بودوبايک جليغه ي مشکي وجين مشکي پوشيدم موهامم ريختم دورم..يک
1400/06/13 17:33ارايش طلايي هم کردم که جيگري شدم واسه خودم..لباسم جذب بود ولي نه از اون جذبايي که خيلي بد باشه بزنه تو ذوق وهمه ي سيستم بدنت تو چشم باشه..ساعت 8 بود که زنگ خونه صدا دادو من قلبم اومد تو جورابم..اول اقايي باموهاي جوگندمي داخل شد که قيافه ي پرجذبه اي اشت.پشتش مادر اتردين اومد تو با من روبوسي کرد..من:سلام خانم صبايي.-سلام عروس گلم..ماشاالله پسرم جواهر پيدا کرده..واي که من داشتم اونجا از خنده پس ميافتادم..بعد خواهر اتردين وشوهرش وعسل و در اخرهم که اقامون..يک دسته گل گرفته بود دستش . اول از همه به تيپش نگاه کردم.خوب بود يک کت مشکي بابلوز سفيد وکربات مشکي باريک...واي من مردم..دست وگل و که اومد بده بهم اروم جوري که من بشنوم گفت:اتردين:تيپت تو حلقم..خوشگل شدي..منم به ارومي گفتم:بودم تو چشم نداشتي ببيني..اروم خنديدو رفت روي يک مبل تکي نشست..واي که چقدر من از اين قسمتا بدم مياد رفتم چايي تعارف کردم وبرداشتن.وحالا از همه در حرف ميزدن الا خواستگاري مثلا واسه ما اينجا جمع شده بودنا [2 28]حرف دلمو باباي اتردين زد:خب اقاي اسايش اگه اجازه بديد بذاريد اين دوتا جوون برن باهم حرف بزن بعد اگه به نتيجه ايي رسيدن ادامه بديم..باباهم موافقت کردو گفت:ميشا دختر بريد تو اتاق..من:چشم..بعدم پاشدم رفتم نميدونم چرا هي قلبم تند تند ميکوبيد..رفتم تو اتاق اتردين اومد تو دروبست من که خودمو به زور تا اون موقع نگه داشته بودم خودمو پرت کردم تو بغل اتردين و سرمو گذاشتم روسينه اش که شايد اينجوري اروم ميشدم..اتردين:اروم عزيزم ترسيدم..خب ميشا ما الان درباره ي چي بايد بحرفيم؟من:درباره اي اين که چه غذايي شما دوست داريد بپزم براتون هرشب؟يرقان با نون..يرقان با نوشابه؟خنديدوگفت:اخ اخ اروم چرا حالا انقدر عصبي؟من:نميدونم حالم بده..تو بغلش فشارم دادوگفت:بيخي بابا..نشستم رو تخت اونم نشست کنارم..من:اتردين يعني الان ما بايد باهم چند ماه ديگه ازدواج کنيم؟اتردين:چند ماه چيه تو همين هفته..من:چي؟!!اتردين:توهمين هفته..من:چرا انقدر زود؟اتردين:چون من نميتونم از زنم يک دقيقه ديگه دوربمونم..من:اميدوارم بشه ولي فکرنکنم امکان پذير باشه..اتردين:چرا امکان پذير..حالا بيا فعلا بريم پايين..باهم از اتاق اومديم بيرون و.....مامان اتردين:به به هزاز الله واکبرچقدر بهم ميان..من که لبو شده بودم اتردينم ريز ريز ميخنديد..باباي اتردين:خب دخترم نظرشما چيه؟من:خب من...خب من..بابا:دخترم خجالت نکش...جوابت مثبته يا منفي؟من:راستش نميدونم...مامان اتردين:عروس گلم خب خجالت ميکشه ديگه بعدم اين گونه هاي گل انداخته اش داره ميگه جوابش مثبته
1400/06/13 17:33ديگه..بعدم همه خنديدن ودست زدن.اين اتردينم که فقط ميخنديد..حالا بحث بحث مزخرفه مهريه شد!وبالاخره 1000سکه به توافق رسيديم..اخه من موندم براي چي مهريه تعيين ميکنيم؟والا..حالا قرارشد پس فردا هم يک دفعه ديگه براي نشونو اين چرت وپرتا بيان...وقتي رفتن من باتني خسته به تخت خوابم پناه بردم...از زبون اتردينباورم نميشه که ديگه ميشا مال خود خودم شد..يک ذوقي داشتم که نگو..عسل کنارم نشسته بودو من باموهاش ور ميرفتم.براي ساميار فرستادم"داداش ممنم به عشقم رسيدم از اين به بعد ديگه مال خودم شده.."زد"اوهههه بابا ايول.خوشحالم کردي.."بعد از مدتها يک خواب راحت کردم...****دو روز مثل برق وباد گذشت وما دوباره رفتيم خونه ي ميشايينا..اينسري يک حلقه برديم که ساده بودو روش فقط يک نگين بود ساده بود اما شيک..انقدئر ازاين مراسما بدم مياد فقط ميخواستم هرچي زودتر باميشا بريم زير يک سقف يک لبخند نشست گوشه ي لبم که ميشا چون کنارم نشسته بود گفت:هي به چي لبخندميزني؟من:به اين که ببرمت خونه واي چه شب رويايي ميشه اون شب بعدم با شيطنت خنديدم که ميشا گفت:بي حيا..بميري اعصابمو خورد کردي..اومد ازکنارم پاشه که بابام گفت:کجا عروس گلم؟از دست شوهرت فرارميکني؟ميشا:اخه پدرجون نميدونيد چيا ميگه که ميدونه من بدم مياد هي ميگه..بابام خنديدو روبه من گفت:بابا:هي پسر اين عروس منو انقدر اذييت نکنا..بعدم کنار خودش براش جاباز کرد و گفت:بيا بشين اينجا عروس گلم ببينم بازم اذييتت ميکنه..ميشا برگشت طرف منو گفت:سوز به دلت من رفتم پيش پدر جونم بشينم تو هم تو خماري بمون..بااين حرفش همه خنديديم و نشست کنار بابا..يکم بعد ديگه قصد رفتن کرديم...ديگه به اتردين وابسته شده بودم اگه يک روز باهاش حرف نميزدم ديوونه ميشدم..عروسي هم انداخته بوديم جمعه والان دوشنبه بود..عروسيو زود گرفتيم اونم چون که ايلارينا ميخواستن دوشنبه برن لندن هم براي معالجه ي عسل هم کار علي اقا..مامان باباي نفس هم دعوت کرده بودم وهمه چي اماده بودو قراربود امروز نفس .سامي و راستين بيان..اخ گفتم راستين چقدر اون فسقلي رو دوست داشتم...زنگيدم به شقي:جانممن:سلام عزيزم..شقي:سلام خوبي؟من:اره..تو مياي فرودگاه من که دارم ميرم..شقي:مگه ميشه نيام..من:خب ميخواستم فقط همينو بپرسم...پس ميبينمت ديگه فعلا باباي..شقي:باباي...و قطع کرد...دل تو دلم نبود.قرار بود اتردين بريم خونه ي اتردينينا براي بار اول..صدتا لباس عوض کردم که براي شب ببينم چي بپوشم که اخر سرهم تصميم گرفتم يک لباس خيلي ساده بپوشيم يک لباس ليمويي رنگ پوشيدم که يقه شل بود پوشيدم بايک شلوارجين مشکي..بعداز کلي
1400/06/13 17:33اراويرا(ارايش)کردن راه افتاديم..وقتي رسيديم بابا پارک کردو باهم رفتيم تو..مادر جون جلوي در وايساده بود.رفتم احوال پرسي کردم و يکم ماچ بلبلي کرديم که گفتم:من:مادرجون اتردين نيست؟لبخند زدوگفت:چرا تو اتاقشه..من:باشه من رفتم پيشش...بابام از پشت باخنده گفت:تو اتاقشم نبايد از دست تو ارامش داشته باشه؟مادر جون به حمايت من در اومد وگفت:از خداشم بايد باشه..من:اقا نعمت گرفتي؟بعدم دوييدم تو اتاق..اروم دروباز کردم که ديدم رو تخت داز کشيده وساعدشو گذاشته رو چشماش.پاورچين پاورچين رفتم کنارش اروم خوابيدم بغلش که دستشو دورکمرم حلقه کرد.من:ا بيداري؟اتردين:اره..من:بيا بعد به ادم ميگن تو اتاقشمنبايد از دست تو راحت باشه؟والاتو چشمام زل زده بود نميدونم چرا هروقت به چشماش نگاه ميکردم يک حالي ميشدم..اروم صورتشو اوردجلو زير گلومو بوسيد بعد لاله ي گوشمو وبعدش گونه امو همينجوري داشت ادامه ميدادکه گفتم:من:ا اتردين نکن ديگه ديوونه شدي؟اتردين:اره ديوونه شدم.ميدوني چقدر توي اين مدت که ازت دوربودم عذاب کشيدم؟حالا بذار جبرانش کنم..دلم براش سوخت انقدر اين جمله رو پرتمنا کفت که دهنم بسته شد..منو همچين به خودش فشارميدادکه هرلحظه منتظر صداي شکستن استخونام بودم صورتشو اورد جلو ولبامو با لذت بوسيد.پاهامو دور کمرش حلقه کردم که دستاش رفت سمت دکمه هاي مانتوم سرع خودمو کشيدم کنار گفتم:چي کار ميکني؟اتردين:ميشا اذييت نکن بذار يکم...وسط حرفش پريدمو گفتم:تمومش کن بسه ديگه..بعدم با اخم از اتاق زدم بيرون..اعصابم از دستش خورد شده بود منم ميخواستم ولي نه حالا.کم تر ازيک هفته ديگه ميتونيم ولي الان نه..بازوم از پشت کشيده شد برگشتم طرفش با اخم غليظي بهش نگاه کردم گفت:ببخشيد اصلا حواسم نبود دارم چيکار ميکنم..دستمو از دستش بيرون کشيدمو گفتم:ولم کن..دوبار دستمو تو دستش گرفت ولي محکم تر هرچقدر تلاش ميکردم نميتونستم از دستش در بيارم..درحالي که اشک توچشمام جمع شده بود به سينه اش مشت ميزدم ميگفتم:ولم کن چيه ميخواي عذابم بدي؟فکرکردي فقط توميخواي؟نه منم ميخوام ولي نه حالا.نه وقتي که يک هفته مونده به عروسيمون..منو کشيد تو اغوششو گفت:ببخشيد گلم..شرمنده ام بخدا..من:نه اتردين ولم کن..بعدم دستمو از دستش بيرون کشيدمو رفتم پيشه بقيه..تا اخر شبم ديگه باهاش حرف نزدم..********ساعت 3بودکه داشتم حاضرميشدم برم فرودگاه..گوشيم زنگ خورد اتردين بود برداشتم:بله؟اتردين:ميشا خانومي منو بخشيدي؟من:نه..اتردين:چيکار کنم ببخشيد گفتم که..من:اتردين بس کن...اتردين:باشه پس فقط ميام دنبالت قول ميدم اصلا باهات حرف نزم
1400/06/13 17:33حله؟من:باشه..وقطع کردم..تو دلم ازش ديگه دلخور نبودم همين که پشيمون بود کافي بود ولي حداقل يکم بايد اذييتش ميکردم وگرنه اوموراتم نميگذشت..يکربع بعد اتردين اومد دنبالم ومن سوار شدم وراه افتاديم..سکوت خيلي بدي بود دلم نمياومد اذييتش کنم به خاطرهمين سرمو گذاشتم رو شونه اش که با تعجب بهم نگاه کرد..من:هان؟چيه؟نميشه به شوهرم تکيه بدم؟اتردين لبخندي زدوگفت:نه خانومم راحت باش...
1400/06/13 17:33نفسمهماندار- مسافرين محترم لطفا از در هاي خروجي خارج شويد اميدوارم پرواز خوبي رو تجربه كرده باشيد با ارزوي ديدار مجدد شما مديريت …..كمربندمو باز كردمو اروم از صندلي بلند شدمو با ساميار از هواپيما خارج شديمو رفتيم سمت گمرگ تا چمدونارو تحويل بگيريممن- من نميدونم چرا گمرگ اينجارو خيلي سخت ميگيرنبعدم خم شدم تا راستينو كه تو كرير خوابيده بود بغل كنم الهي پسمل مامان داشت تو خواب شير ميخورد كه سامي گفتسامي-خانومم بزار بچه بخوابه ديگه الان بيدارش ميكني بدخواب ميشهمن-نه نه اصلا كمرش تو اين كرير درد ميگيره كمربندشم كه ميبنديم كلافه ميشه گشنه اشم هستسامي-اي خدا به داد من برس كه بايد دوتا بچه همزمان بزرگ كنمداشتيم با ساميار كل كل ميكرديم كه گفتن اضافه بار ميخوريد منو ميگي نزديك بود قاطي كنم هردفعه كه ميرفتيم يكي از اين كشورا بايد خدادتومن اضافه بار ميداديم اي بمونه تو گلوتون مثلا چه ايرادي داره يكي زياد خريد كنه يا سوقاتي بياره حدود يه ساعت دو ساعت توي گمرگ معطل شديم ديگه داشت خوابم ميبرد كه كارامون تموم شد داشتم همش بپر بپر ميكردم مامانيناو مامان سميارو ميشا با شقايقو پيدا كنم با هيجان رو به ساميار گفتممن-اوناهاشن اوناهاشنتند تند دست تكون دادم كه مامانينا ديدنم ساميار با اون دستش كه ازاد بود كمرمو گرفتو با صدايي كه توش رگه هاي خنده بود گفتساميار-عزيزم انقدر تكون نخور همه دارن نگامون ميكننتخس گفتممن-خب نگا كنن انقدر نگا كنن چشمشون دربيادروبه مامان كه زوم شده بود رومونو از همين فاصله ميتونستم تشخيص بدم كه الان بغضش ميشكنه با اشاره كرير راستينو نشون دادم ساميار كه ديده بود گفتساميار-بچه خوابه نفسمن-نگاه كن توي اين شلوغي هم بيدار نميشهساميار حواست چيزي بگه كه روي پنجه پا بلند شدم زود لپشو بوسيدممن-جون من دودقيقه واستابدون اينكه چيزي بگه واستاد خم شدم روي كرير لپ راستينو ناز كردم الان ديگه بايد بيدار ميشد از كي بود خوابيده بودمن-راستيني عزيزم راستين ماماناروم چشماشو باز كرد روي دستشو اروم بوس كردمو از توي كرير درش اوردم برگشتم سمت چشماي مشتاق مامانينا دست راستين براشون تكون دادم راستين توي بغل من بود دست ساميار دورم حلقه شده بود لبخند روي لبامون نشون دهنده ي يه خانواده ي خوشبخت سه نفره بود چشم چشم كردم ستار رو پيدا كنم چشمم روي يه دختر 20 بيستو يك ساله ثابت موند كه زوم شده بود روي راستين سرمو بردم نزديك گوش ساميارمن-سامي ستاره همون مانتو خاكستري است؟سامي يه لبخند روبه ستاره زدو گفتسامي-اره خودشههرچي نزديك تر ميرفتيم بيشتر استرس
1400/06/13 17:33ميگرفتممن-سامي من نصف فاميلاي تورو نميشناسمسامي-خب منم نميشناسممن-هي به مامان گفتم نياييد فرودگاه ببين چجوري كل خاندانو اورده فرودگاه نصف فرودگاهو پر كردنسامي هيچي نگفتو فقط سرشو تكون دادو خنديدمن-ميگم يه وقت مامانت ناراحت نشه كه من به جاي اينكه بچه رو اول به اون بدم ميخوام بدم به ستارهخندش شديد شدمن-اااااا سامي اذيت نكن ديگه به خدا از بست توي اين سرياله ساواش هست مادرشوهره روي نوه اش حساسه منم ميترسم مامانت اينجوري باشهساميار فشار دستشو روي كمرم بيشتر كرد وقتي از پشتشيشه رد شديم اينور همچين مامانيناو خاله اومدن سمتمون يه لحظه ترسيدممن-اوه اوه ساميار حمله شد بهمون برگرديمسامي سرشو گرفته بود پايينو ميخنديدمن-هي من هيچي نميگم هي من هيچي نميگم انقدر نخند ديگهبر خلاف انتظارم كه الان مامان منو ميگيره توي بغلش ابلمبو ميكنه مامان ساميارو بغل كرد كه لرزش شونه هاي ساميار بر اثر خنده بيشتر شدساميار-سلام مادر جونمامان-سلام پسرممن- مامان دخترت اينجاست بابا افسردگي گرفتم يكي منو بغل كنهميشا سرشو گذاشته بود روي شونه ي اتردينو شونه هاش ميلرزيد فكر كنم قيافم خيلي پكرو وارفته شده بود اينا اينجوري شدنبابا-بيا بغل خودم دختر بابادرحالي كه ميرفتم توي بغل بابا گفتممن-بفرما اونموقع هي ميگن دخترا بابايي ان مادرا جبهه ميگيرن راسته ديگه مادر تا داماد ميگيره اصلا يادش ميره دختر داره صد رحمت به باباي خودمديگه حس كردم راستين دار توي بغلم له ميشه اروم از تو بغل بابا دراومدم و روبه جمع گفتممن-بچم عمه اشو ميخواد هي به من ميگه پس عمه ستاره ي من كو؟مادرجون كه توي بغل ساميار بود ساميار يه چيزي درگوشش گفت كه خنديدو اومد سمت من ستاره هم از سمت ديگه دعا ميكردم يه وقت ناراحت نشده باشه بچه رو ميخوام بدم به ستاره ستاره روبه روم واستادو گفتستاره-سلام زن داداشبا يه لحن خنده داري گفت كه خندم گرفت منم با همون لحن گفتممن-سلام خواهر شوهرمادرجون اومد سمتمون يكم خم شد روي راستينو گفتمادرجون-هزار ماشالا مثل ماه ميمونه ستاره رنگ چشماش باهات مو نميزنهستاره راستيو بقل گرفت مادرجونم منومنسلام مادرجونمادرجون-سلام به روي ماهت مباركت باشهمن-ممنوناز توي بغلم دراومدو يه گردنبند تك نگين باريكو ناز از گرندش دراوردو دستمو گرفت انداخت توي دستمو مچمو بستمادرجون-به خانواده ي مهرارا خوش اومدييه لبخند بهش زدم كه چال گونه هام پيدا شدمن-مرسي مادرجونمادرجون-قابل نداره خوشحال ميشم مامان ژاله صدام كنيمن-حتمابا بقيه هم روبوسي كرديم تا رسيديم به ميشاو اتردينو ميلادو شقايقمن-به به زوج
1400/06/13 17:33خوشبختساميار- بالاخره تلسم شما هم شكستاتردين-خبر نداري شاخ قول شكستمميشا-وظيفت بودمن-شما چيكار ميكني شقايق خانوم متاهل بودن كيف ميدهشقايق-اي بدك نيستميلاد-كه بدك نيست كي بود ميگفت بيا خاستگاري وگرنه با پرهام ازدواج ميكنمهمگي خنديديممن-بچم كو؟ساميار-راستين بغل مامانتهاتردين-خدمونيم اين راستين خيلي شبيه منهساميار-باز گفت باز گفت من نميدونم چيه راستين شبيه توا هي ميگيميشا-هيچيشمن-بفرما زنتم ميگه هيچيشاتردين-دارم برات ميشا خانومميشا-چيو داري؟اتردين-هيچيو بابا چرا گارد ميگيرييكم گفتيمو خنديدمو از فرودگا دراومديم و هركي سي خودش مامان ژاله و مامان ديدني بودنمامان ژاله-نفس جان بياييد بريم خونه مامامان-نه ژاله جون من خونه رو اماده كردمساميارو من همزمان گفتيممن-مامان ميريم خونه مامان ژالهساميار-مامان جون ميريم خونه نفس ايناراستين توي بغل ستاره خوابيده بودش رفتم از بغل ستار بگيرمش گه ديدم بدجور غرق خوابه دلم سوختمن-مامان راستين بغل ستاره خوابيده ميريم خونه مامان ژاله فردا مياييم خونه شما تا خونه ساميار اماده بشهمامان يكم پكر شد ولي چيزي نگفت موقع خدافظي در گوشش گفتممن-مامان من الهي قربونت برم ناراحت نشي يه وقتا بزار از همين شب اولي رگ خواب مادر شوشو دستم بيادخنديدو گفتمامان-برو دختر برو به سلامت ناراحت نميشمنفساه چرا بالا نمياد رومو از اينه گرفتمو چرخيدم سمت سامي كه با بالا تنه ي برهنه خم شده بود روي تخت تا پيراهنشو بردارهمن-ساميسرشو چرخوند سمتمسامي-جانممن-بيا زيپ لباسمو بكش بالا دستم نميرسهبدون اينكه لباسشو برداره اومد سمتسامي-بچرخ عزيزمچرخيدمو موهامو از پشت جم كردمو اوردم سمت راست شونه اممن-راستين هنوز خوابه؟زيپو كشيدو بالا و سرشو خم كرد چونه اشو گذاشت سمت چپ شونه ام يه نفس عميق كشيدو بدون توجه به سوالم گفتساميار-اخرم اسم عطرتو بهم نگفتيبدون نگراني از اينكه موهام خراب ميشه خنديدمو سرمو بردم عقبو چسبوندم به سينه اش يه دستمم گذاشتم روي گونه اش كه دستمو گرفتو گذاشت رو لباشمن-دير شد عشقم اماده شو كه دير برسيم ميشاو اتردين پدرمونو درميارنسرشونه امو بوسيدو رفت سمت پيراهنشو از روي تخت برداشتش تا بپوشدش يه بار ديگه خودمو توي اينه چك كردم ارايشگاهي كه با ستاره رفته بوديم كارش حرف نداشت چشمامو دودي مشكي و تركيب خيلي كمي از بنفش كار كرده بودو با ريملي كه روي مژه هام زده بود نماي چشممو دوبرابر كرده بود با رژ لب بنفش همرنگ لباسم رژ گونه امم به خواست خودم خيلي نامحسوس به رنگ اطلسي كار كرده بود موهامم كه يه روز قبل اومدنمون به ايران
1400/06/13 17:33توي فرانسه مشكي كرده بودم فر كرده بودو فرق كج شلوغ جمعو باز درست كرده بود اونور فرق كجمم سه تا نگين از جنس نگينايي كه روي بالا تنه ي لباسم كار شده بود زده بود خودم كه خيلي راضي بودم لباسمم حرير بنفش دكلته بود كه از جلو يه چا تا يكم بالاي زانو ميخورد كه وقتي را ميرفتم باز ميشدو مدل جلو كوتاه پشت بلند ميشد يكم عطر ديگه به پشت گوشمو مچ دستام با زير گلوم زدمو رفتم سمت سامي كه با گره كراواتش ور ميرفتمن-بده من برات ببندمكرواتو از گرفتمو يقه لباسشو گرفتمو يكم كشيدم پايين تا راحت تر گره بزنم كارم كه تموم شد با لذت يه بار ديگه براندازش كردم كتوشلوار اندامي مشكي كه فيت فيت تنش بود با كروات همرنگشو پيراهن بنفش يقه كتشو درست كردمو گفتممن-بريم ديگه دير شدكمك كرد مانتوي بلندمو كه بلنديش تا روي مچ پام بودو بپوشم بعدش دستشو حلقه كرد دور كمرو باهم از در رفتيم بيرون و رفتيم سمت اتاق راستينخم شدم روي تختشمن-سامي بچم طفلكي تازه يه ربع خوابيده بدخواب ميشه الان بيدارش كنيم اروم بلندش كن اون كريرم نميخواد ببريم كمرش درد ميگيرهسامي- اخه عزيز من كريرو نبريم پس چيكار كنيم ميخواي همش بغلت بگيريشمن-باشه ميبريم ولي الان اروم بلندش كن بيدار نشه حداقل تا برسيم تو ماشين خوب بخوابه بدخواب نشهسامي-باشهاروم راستينو كه يه سرهمي سفيد تنش كرده بودمو بلند كردو داد دست من جلوي در مامان ژاله با ستاره منتظر بودمامان ژاله-ماشالا ماشالا زري(مستخدم) برو براشون اسفند دود كن بچه هامو چشم ميزننمن-اين حرفا چيه مامان ژالهمامان ژاله-نه دخترم تو نميدوني همچين كه از پله ها سه تايي اومديد پايين چشمام ميخكوب شد روتونستاره-واي مامان دير شدساميار-اره اره بريمتا برسيم توي راه راستين خوابيد داشتم فكر ميكردم بيچاره ميشا چه استرسي الان داره ديروز كه مامانينا درمورد جشن خودمو سامي پرسيدن گفتيم تا خونه ي سامي كه قبل اينكه بياييم داده بوديم دست دكوراتور اماده بشه و ساميارم توي بيمارستاني كه بابا قبلا توش كار ميكرد جا بيوفته و داداش سامي از خارج برگرده يه 6 ماهي طول ميكشه تا اونموقع صبر ميكنيم من كه ميگفتم اصلا جشن نميخواييم ولي با اخمو تخم ساميارو حرفاي مامانو ماما ژاله كه ميگفتن ارزو داريم و فلان كلا قضيه منتفي شد و گفتيم جشنو يكم دير تر ميگيريم از ماشين كه پياده شديم مامان ژاله گفتمامان ژاله-نفس جون راستينو بده من نگه ميدارممن-زحمتتون ميشه خودم نگهش ميدارممامان ژاله-چه زحمتي عزيزم ستاره هم هستساميار- پس مامان شما بريد پيش مامانيناي نفس كه تنها هم نباشيدمامان ژاله-باشه پسرم شما راحت
1400/06/13 17:33باشيدمادرشوهر خوب داشتنم نعمته ها انقدر ميگن بچه داري سخته والا من كه هيچي نفهميدم از بست مامان ژاله هوامو داشتمن-پس راستين فعلا بغل ما باشه رفتيم تو ميدمش به شمامامان ژاله-باشهراستينو دادم دست سامي بچم توي بغل سامي گم ميشد خودمم دستمو حلقه كردم دور بازوشو با مامانينا رفتيم توتو ماشين نشسته بوديم و داشتيم ميرفتيم سمت سالن.اتردينم بدتر از من عشق سرعت ب سرعت ميرفت من خرکيف بودم..من:اخ کمرم..اتردين دستمو گرفت تو دستش وگفت:چي شده عزيزم؟خنديدمو گفتم:اين عکاسه از بس گفت اينوري کن اونوري کن کمرم درد گرفته نميتونم راست راه برم..اتردينم خنديدوگفت:بايد مدارا کني ديگه... تازه فردا برات کاچي ميارن حالت خوب ميشه...واي امشب چه شبيست...به پرويي اين بشر خنده ام گرفته ازيک طرفم قرمز شده ام ولي کم نياوردم گفتم:چشما درويش هيزز..اصلا تو امشب حالت خوب نيست من ميرم خونه بابام..اتردين خنديدوگفت:اهکي..حتما..من:خدا امشب وبخير بگذرونه..بالاخره رسيديم به سالن اتردين اومد درو برام باز کردو پياده شدم واقعا عالي شده بود يک کت وشلوار مشکي که قشنگ هيکلشو نشون ميداد بالباس سرمه اي وکروات ابي سرمه اي..دستشو گرفتم و باهم رفتيم تو سالن..انگار داشتم رو ابرا راه ميرفتم خيلي حال عجيبي بود تو چشماي اتردين عشق و ميشد از دوکيلومتري هم ديد تو دلم صدبار خدارو شکر کردم که خدا اتردينو بهم داد..هيچوقت باکسي دوست نشدم چون با خودمو خدا عهد بستم که من باهيچکسي دوست نشمو خدابهم نيمه ي گم شده امو بده..(بچه ها اين حس خودم تو واقعيته نگيد از روي هما نوشي بخدا اين حس خودمه ربطي هم به هما نداره..)وارد سالن که شدم اول از همه نکاهم به روي عسل موند که داشت جلو پامون گل ميريخت خيلي نمک شده بود خيلي..اتردين دم گوشم گفت:حال کن کلا خوشتيپي تو خونمونه..خنده ام گرفت..باسر دنبال سامي ونفس وميلاد وشقي گشتم..اتردين:خانم گشتم نبود نگرد نيست..خنديدم وگفتم:اتردين دو مين حرف نزن من اين نفس وشقي وپيدا کنم...بالاخره پيداشون کردم واي که هر دوتاشون جيگر شده بودن خوش به حال سامي وميلاد..نفس و سامي و شقي وميلاد اومدن سمتمون...نفس:هيييي ميشا چه ناز شدي من که دخترم دلم برات ضعف رفت..اتردين:واي نفس پس ببين من چي کشيدم..نفس:اخييي..من:نفس خفه شو اين همين جوري نزده ميرقصه...ميلاد:از خداتم باشه دوستم اومده خواستگاريت...من:جان فشان زياد داشتم..سامي:اوههه بله..اتردين دم گوشم گفت:من امشب ميدونم وتو..من:اتردين بيند در خواب پنبه دانه..شقي تو چشماش اشک حلقه بست..من:ااا شقايق؟گريه چرا؟با اين حرفم همه به شقي نگاه کردن..دسته اتردين وول کردم رفتم
1400/06/13 17:33شقي وبغل کردم.من:شقايق گريه نکن تو الان بايد بايد شاد باشي...شقايق:ميشا دلم برات تنگ ميشه..من:اخه من مگه دارم ميرم بميرم بخدا قول ميدم بيام روت خيمه بزنم.گريه نکن ديگه..شقايق:ميشااا.من:خب بابا تسليم..گريه نکن..رو به ميلاد گفتم:داداشي مواظب ايم ابجي من باشا خيلي دلش نازکه..ميلاد يک نگاه با عشق بهش کردو گفت:ميدونم باشه..نفس:خب ديگه اول بريد برقصيد..من:اخ جون بريم..دست اتردينو کشيدم رفتيم وسط..از همون بچه گي من عشق رقص بودم..دم ارکس گرم يک حالي بهمون دادو اهنگ چشام تو رو مي بينه ازشهاب رمضان گذاشتبدعادت کردي چشمامو از اون وقتي که اينجاييتو با آرامش چشمات با اين لبخنده رويايي .همه حرفها همه شعرها بي تو تصويري از دردنچشات معياريرو تو قلبم عوض کردن .کسي مثله منه عاشق به احساسه تو مومن نيستميخوام افسانه شم باتو ميدونم غير ممکن نيستتورواز وقتي که ديدم چشامو روهمه بستم .همه عالم ميدونن که به چشمهاي تو وابستمديگه قلبم با آهنگه نفس هاي تو مانوسهتو که ميخندي انگاري منو خوشبختي ميبوسهبد عادت کردي چشملمو ته اين قسه پيدا نيستتو انقدر خوبي که جزتو به چشمم هيچي زيبا نيست .واسه تو من کمم آرهتو حقت بيشتر از اينهاستولي زيباي مهتاب توي نگاه شب پيداستآره تو از چشمام خوندي چقدر از دلهره خستماگه آرامشي دارم اونو مديونه تو هستمديگه قلبم با آهنگه نفس هاي تو مانوسهتو که ميخندي انگاري منو خوشبختي ميبوسهبد عادت کردي چشمامو ته اين قصه پيدا نيستتو انقدر خوبي که جزتو به چشمم هيچي زيبا نيستوقتي که اهنگ تموم شد اتردين يک نگاه بهم کرد و سرشو اورد جلو لبامو بوسيد وهمه دست زدن...اخ که چه حالي داد خداييش تانگو رقصيدن با عشقت يک عالمي داره..باهم رفتيم نشستيممن:خيلي نامردي اتردين..اتردين متعجب پرسيد:چرا؟!!من:چون چ چسبيده به را..خجالت کشيدم جلوي اين همه ادم منو بوسدي....سرمو انداختم زير..اتردين:اخ همين خجالتاته که منو ديوونه کرده و..همون موقع ستاره اومد گفت:به به عروس خانوم..من:سلام خوبي عزيزم..ستاره:شما بهتري..صداشو اورد پايين گفت:چه حالي کردي اتردين بوسيدت اره؟من:خفه شو داشتم از خجالت اب ميشدم..ستاره:از بس خري..من:ستاره اي کاش داداش سهيلم اينجا بود پايه رقص همه ي فاميل اون بود..دوباره اشک تو چشمام حلقه بست..ستاره با بغض گفت:ا ا گريه نکنيا.مطمئن باش سهيل الان اينجاست..برگشتم سمت اتردين که ديدم ارميتا دخترعموم که باسهيل وستاره اسمشو گذاشته بوديم مارمولک خوناشام داره بااتردين حرف ميزنه..من:اه اين مارمولک خوناشام اومده چسبيده به اين اتردين...ستاره:برو شوهرتو صاحبي کن من رفتم..رفتم دست
1400/06/13 17:33اتردينو گرفتم رو به ارميتا گفتم:سلام ارميتا جان.خوبي؟ارميتا:ممنون عزيزم..اتردين:ميشا جان ارميتا خاونم اومدن با شما حرف بزنن ديدن داري با ستاره حرف ميزني داشن بامن حرف ميزدن..باحرص گفتم:بله..اتردين ريز ريز خنديد که يکدونه باپام زدم رو پاش که يک اخ کوچولو گفت..ارميتا اومد سمتم وگفت:مبارک باشه عزيزم..خدايييش چه شوهر مودب وفهميده اي داري..بعد زير لب گفت:بيچاره حيف شد..اخ من امپرچسبوندم..اونم رفت ومن داشتم حرص ميخوردم..اتردين:اروم ميشا جان حالا نترکي..من:اتردين ميگيرم لهت ميکنما..اتردين:ا چرا؟!!با حرص گفتم:خب چه معني داره تو انقدر خوشگلي همه بهت گيرميدن؟اخه مردم بايد انقدر خوشگل باشه...خنديدوگفت:خيلي ممنون..ديوار کوتاه تر از من گيرنياوردي اينجوري به من گير دادي؟من:نه...بعد باهم خنديدم..ميلاد:به چي ميخنديد...من:به توچه؟صحبت زن وشوهري بود..ميلاد:اهان..باشه..من:چيکار داري حالا؟ميلاد:هيچي..اتردين:خب پس به سلامت..ما داشتيم با زنمون اخطلات ميکرديم...ميلاد:ايششش..خنديدمو گفتم:ميبينم اين ايشش شقي هم رو تو تاثير گذاشته..ميلاد:اره..وبا اتردين شروع کرد حرف زدن..به جمع نگاه کردم که صورت قرمزنفس نظرمو جلب کرد..خنده ام گرفت..يک نگاه به سامي کردم که مارمولک خوناشام داشت باهاش حرف ميزدو عشوه خرکي مياومد..من:اتردين من برم يکي از انفجار نجات بدم الان ميام..اتردين:باشه عزيزم برو..رفتم سمت سامي گفتم:ساميار جان؟با تعجب بهم نگاه کرد اخه من هميشه پسوندام با فحش همراه بود براي اين سامي بدبخت..سامي:بله؟!من:يک لحظه بيا..اومد سمتم دستشو گرفتم بردمش سمت نفس دستشو گذاشتم تو دست سامي گفتم:زنت ايشونن نه ارميتا..نفس:نه اين سامي هوس کرده دوباره يکدور بياد فرانسه...سامي خنديدوگفت:نه بخدا داشتم دنبال راه فرار ميگشتم اين ارميتا خيلي اويزونه..من:اويزون واسه يک لحظه اشه..بعدم رفتم پيش اتردين..*****ساعت نزديکاي 12 بود که تازه داشتن غذا ميدادن..شام به صورت سلف سرو ميشد چندين نوع غذا هم بود..بيرون سالن حالت يک باغ بود که کسايي هم سن باباوپدر جون ميتونستم بشينن اونجا يک طرفشم کل خوراکي و قليون بود..شام مارو توي يک کشتي چوبي که بيرون محوطه بود ميدادن..پشت يک ميز که خيلي رويايي چيده شده بود..واقعا دم اتردين با اين سليقه اش جيز..کنار هم نشستيم غذا بخوريم..بهترين غذاي عمرم وخوردم.ساعت1 بود که همه قصد رفتن کردن..به قول اتردين مراس عذا داري شروع شد..مامانينا که گريه ميکردن بابام هم اشک تو چشماش حلقه زده بودولي با شوخي ميگفت..بابا:اي بابا دختر ميمونه ميترشه گريه ميکنيد ميره گريه ميکنيد بسه ديگه..رفتم
1400/06/13 17:33مامانمو بغل کردم گفتم:ماماني الهي قربونت برم گريه نکن ديگه منم داره اشکم در مياد بخدا..مامان:چه زود بزرگشدي دختر..من:ا مامان تروخدا گريه نکن ديگه..بعدم رفتم بغل بابام..اخه چه جوري بايد از اين دوتا فرشته جدا بشم؟خدايا خودت کمکم کن..هرچند کنار اتردين اين چيزا کمرنگ ميشه ولي بازم...يکمم تو بغل مادر جون موندمو باهاش حرف زدم اونم سفارش ميکرد که حواسم به خودمو اتردين باشه واين حرفا..اتردين رفت بغل مامانشو يکم باهم حرف زدن وسعي کرد مامانشو بخندونه ولي موفق نشد..رفت جلوي باباش باباش يکهو کشيدتش تو بغلش و ششروع کرد گريه کردن...واقعا ديدن گريه يک مرد خيلي سخته..من که اصلا حالم گرفته شد...من:قبول نيست منم ميخوام برم غل پدرجون..پدرجون خنديدو اتردين ول کرد منو بغل کرد...اروم جوري که منو خودش واتردين بشنويم گفت:اگه پسرم اذييتت کرد بهم بگو خودم حالشو بگيرم...خنديدم واتردين گفت:دکي باباي ما روباش..بابا اگه اين منو اذيتت نکنه من اينو اذييت نميکنم..پدر جون:اي پدر سوخته من که ميدونم تو چقدر اين عروس گلمو اذييت کردي..باهم خنديديمو من عسل و که بغلم وايساده بود وبغل کردم گونه اشو بوسيدم گفتم:عسل خانوم بايد قول بدي بياي خونه ي ما باشه؟من دلم برات تنگ ميشه ها..عسل:باسه..اتردين اومد بغلم اونم عسل وبوسيدو گفت:من فداي کي بشم؟عسل با لحن بامزه و با شادي گفت:عسل..اتردين دستشو باز کردو عسل رفت تو بغلش...اتردين:بهت بگم عسل خانوم اومدي خونه ي ما خبري از شکلات نيستا..يکدونه زدم به بازوش وگفتم:نه عسل جونم دروغ ميگه توبيا من برات يک عالمه شکلات ميارم..عسل و گذاشت پايين و رفت جلوي ايلار و دستشو گرفت وبوسيدو گفت:ابجي گريه نکن دلم ميگيره..مگه من چند تا خواهر دارم..ايلار:اتردين مواظب خودت باش..اتردين:چشم امري باشه؟ايلار:بريد به سلامت..منم يکم بغلش کردمو رفتيم سوار ماشين شديم که بريم بوق بوق بازي!اتردين ميگازيدا.سامي هم با فراريش همه اش کنارمون بود..نفس با صداي بلند از تو ماشينشون گفت:ميشا حواست به خودت باشه ها اين اتردين بهش اطمينان ندارم خطريه....من:نترس از اوني که بغلت نشسته خطرناک تر نيست..نفس:بيشعور..بعدم صداي اهنگ وزياد کردم تا تهآخ که ديگه دلم ميگه تمــــــوم دنيــــاي منيستــاره هاي آســـــمونو واسه تو ميارم زمينآخ که تو تکــ ستـــاره ي شباي تيره و تارميآرزوهـــــام تو مشتمه وقتي تو ميگي با منياي وااااي بـــــاور نمي کنم که تو رو دارماي واااااي نمي دونـم نباشي چيه چارممي خــــــوام اينو همه دنيـــــــــــا بدونناونايي که عاشق نيستن ديـــــــــــوونناخ که ديگه دلم ميگه
1400/06/13 17:33تمــــــوم دنيــــاي منيستــاره هاي آســـــمونو واسه تو ميارم زمينآخ که تو تکــ ستـــاره ي شباي تيره و تارميآرزوهـــــام تو مشتمه وقتي تو ميگي با منياي وااااي بـــــاور نمي کنم که تو رو دارماي واااااي نمي دونـم نباشي چيه چارممي خــــــوام اينو همه دنيـــــــــــا بدونناونايي که عاشق نيستن ديـــــــــــووننبين چه خـــــوبه حــــالمآخـــــــــــه من تو رو دارماگـــه يه روز تو رو نبينمتتمـــــــــــــــــــــوم ه کارماينو بدون من هــــر جايي که باشمنميشه از تو و نــــــــــگات جدا شمنميشه که يه لحظه بي تو سر شهنميشه زندگيم واسـه تو يه نفر شهببين چه خـــــوبه حــــالمآخـــــــــــه من تو رو دارماگـــه يه روز تو رو نبينمتتمـــــــــــــــــــــوم ه کارمآوخ که ديگه دلم مي گه ...(چه خوب حالم از اشوان)بالاخره رسيدم خونه.يعني خونمون..يک برج 22طبقه که خونه امون طبقه18ش بود...اتردين اومد درو برام باز کردو خم شد گفت:بفرماييد مادمازل..باخنده گفتممن:ممنون..شرمنده اقا پول خورد ندارم..اتردين دستشو گذاشت رو کمرشو گفت:که پول خورد نداري؟صبرکن بريم بالا من ميدونم و تو...من:ا اتردين مثل اين مرد خرابا حرف نزن..اتردين:چشم گلم..بعدم دستمو گرفت و رفتيم تو...در وکه بست زير زانومو گرفت بلندم کرد.من:ا ديوونه چي کار ميکني؟کمرت ميشکنه..اتردين:اخه نه اين که بشکه تشريف داري..خنديدم..و اون از پله ها منو برد بالا..من:اتردين 17 طبقه رو ميخواي اينجوري بري بالا...اتردين:اره مگه چيه..نميخوام خانومم خسته بشه..من:خب عزيزم اهل دوران خيار شور شاه که نيستيم الان اسانسور هست با اسانسور ميريم خسته شدن نداره که...اتردين:ميشااا خيلي حرف ميزني..ساکت شدم واتردين در کمال ناباوري منو از 17 طبقه برد بالا مخصوصا با اون لباس عروسي که من تنم بود..منو گذاشت زمين وگفت:خب ديگه الان بايد چشماتو ببندي...چشمام وبستم واتردين دستامو گرفت برد تو خونه..اتردين:خب حالا چشماتو بازکن..از چيزايي که جلوم ميديم به وجد اومدم..يکي در ميون رو پله ها شمع استوانه اي شکل سفيد و گل سرخ گذاشته شده.از پله ها همراه اتردين رفتم بالا.بالاي پله ها ديگه شمعي نيست اما دو تا مسير از گلاي پر پر شده روبه رومه که هر دو به در بسته ختم ميشن.مثل اين بچه ها تو اتاقا سرک ميکشم..يعني اتاقا که نه دوتا اتاق بود با يک در که حدس ميزدم حموم باشه.رفتم سمت دري که حدس ميزدم حموم باشه بازش کردم باچيزي که ديدم خشک شدم يه وان پر از قلباي تپل قرمز و چند تا گل آفتاب گردون. گوشه گوشه ي حمام پر از شمعاي عطريه که با بوي خوش ليمو که کل حموم و پرکرده بود
1400/06/13 17:33از بوش.اتردين از پشت دستاشو دور کمرم حلقه کرد و دم گرشم گفت:خانومم از خونه اش خوشش اومد..من:عاليه.اتردين ممنونم..اتردين:قابل شمارو نداره..نفساي داغش که به گوشم ميخورد حالمو هر لحظه بدتر ميکرد.. برگشتم سمتش و اروم لبامو گذاشتم رو لباش که فشار دستاش دور کمرم بيشتر شد...سرمو کشيدم عقب وگفتم:اي اي شيطوني نکن پسر بد..بلند خنديدوگفت اتردين:نه اين که شما دوست نداري..اروم از بغلش در اومدم و رفتم تو اتاقمون..اتاق از همه جا بدتر ديوونه کننده بود با رنگ سايه روشن نقره اي تزئيين شده بود و باگلاي پرپر قرمز دوتا قلب توي هم کشيده بودن..من:اتردين؟!!اتردين:جونم؟بي اختيار چرخيدم سمتشو بغلش کردمو گفتم:خيلي دوست دارم..اتردين:منم همين طور...حالا برو لباستو عوض کن منم الان ميام..من:چشم..رفت بيرون ومن هرچي سعي کردم نتونستم زيپ لباسمو تا ته بکشم پايين با اين که هنوز از اتردين خجل ميکشيدم صداش کردم و سريع اومد تو اتاق:جونم ميشايي؟لبمو خوردمو گفتم:ميشه زيپ لباسمو بازکني؟نميتونم..لبخند زدو اومد روبه روم گفت:برگرد.برگشتم و اون خيلي اروم زيپمو کشيد پايين وخم شدو کمرمو بوسيد..من:نکن اتردين..منو برگردوند سمت خودشو گفت:چيه رنمي دوستدارم..من:خب...اخه...دستشو گذاشت زير چونمو سرمو اورد بالا وگفت:اتردين:ميشا زنمي..عزيزمي..عمرمي..جونمي... از من نبايد خجالت بکشي که.من شوهرتم گلم..و دوباره خيلي نرم لبامو بوسيد.نميتونم بگم از بوسه هاي داغش لذت نمي بردم نميتونم بگم تشنه ي لباش نبودم و همه ي اينا باعث ميشد که منم ناخوداگاه همراهيش کنم..زير زانومو گرفت و درحالي که هنوز لبامو ميبوسيد منو خوابوند روي تخت و اباژور کنار تخت و خاموش کرد و من موندم و مردي که شده تمام دنيام مردي که وقتي که کنارشم هيچ دغدغه اي ندارم..وقتي بيدار شدم ميشا رو تو بغلم ديدم که مثل يک پري کوچولو خوابيده اروم سرمو بردم نزديک و گونه اشو بوسيدم..يکم اينور اونور شدو دستاشو دورم حلقه کرد..به ساعت نگاه کردم تازه8 بودپس حالا حالا ها وقت داشتم تا قشنگ نگاهش کنم وتلافي اون شبايي که توشيراز بالا سرش تا صبح ميشستم ونگاهش ميکردم ولي نميتونستم بهش دست بزنم ودربيارم..نه که نتونم ميتونستم ولي نميخواستم وجدانم بهم اجازه نميداد..انقدر توخودم غرق بودمو بهش نگاه کردم که وقتي به خودم اومدم ساعت11 شده بود...اروم چشماشو بازکرد..من:سلام خانومم..باصدايي خش داري که چون تازه ازخواب بيدار شده بود داشت گفت:سلام..بهم يک نگاه کرد که سرمو بردم جلو دوباره لباشو بوسيدم..من:خيلي دوستدارم ميشايي.يک لبخند زدو اومد بلند بشه که يک اخ گفت..سريع بغلش
1400/06/13 17:33کردممن:جانم؟ميشايي چي شدي؟من:کمرم درد ميکنه..روي چشماشو بوسيدم وگفتم:الهي ببخشيد من باع...نذاشت حرفمو ادامه بدمو دستشو گذاشت روي لبمو گفت:نه..اتردين اين چه حرفيه؟اول اين که خودمم ميخواستم وگرنه تونميتونستي مجبورم کني.دوما ديگه از اين حرفا نزنيا..من:چشم خانوم گل..دوباره اروم بلند شدو رفت سمت دستشويي..اصلا تحمل درد کشيدنشو نداشتم هزاربار به خودم لعنت فرستادم که اين کاروکردم..رفتم بيرون تا راحت تر لباسشو عوض کنه..يکربعي طول کشيد که بالاخره اومد بيرون يک تاپ ليمويي که بندش پشت گردنش بسته ميشد پوشيده بود بايک شلوارک طلايي جذب با يک صندل طلايي..خودم ولو کردم رو کاناپه دستمو گذاشتم رو قلبم گفتم:اخ قلبم..بلند خنديد واومد بغلم نشست گفت:پاشو خودتو لوس نکن..پاشو کارت دارم..بلند شدم نشستم روبه روش گفتم:صبرکن اول برم منم خودمو درست کنم اينجوري مثل اين گداهاي سر چهارام..ميشا:خب برو..رفتم تو اتاق و يک لباس استين کوتاه مشکي پوشيدم بايک شلوار شفيد مشکي..موهامم ژل زدم باعطرم دوش گرفتم رفتم تو اشپزخونه..ميشا:بابا به کجا چنين شتابان..من:برو خداروشکرکن همچين شوهر خوشتيپي گيرت اومده..ميشا:اون که صد البته..رفتم دستمو دور کمرش حلقه کردمو گفتم:يک بوس بده تا بذارم بري..ميشا:نميدم..خم شدم روش گفتم:ميگيرم..ميشا:ا اتردين نکن..تازه ديدي حرفت درست از اب درنيومد..من:کدوم حرفم؟ميشا:کاچي نياوردن..خنديدم اومد جوابشو بدم که صداي زنگ بلند شد:بيا اوردن..اومد بره درو باز کنه که گفتم:اَ اَ.اول بوس بده تا بذارم بري..صداي زنگ بيشتر شد انگار که يکي دستشو گذاشته بود رو زنگ..ميشا:ديوونه بذار برم خودشو کشت يارو..خنديدم و گفتم:نوچ.بوس بعد..ميشا:بيخي بخدا بعدا بهت دوبلشو ميدم...من:قول؟ميشا:قول..اترديننننن خودشو کشت يارو..دستمو بازکردم دوييد رفت درو باز کرد صداي ايلار اومد:به به..خب ميذاشتيد فردا باز ميکرديد ديگه...ميشا:به من ربطي نداره ايلار جون تقصير داداشته..ابلار:خوبي قربونت برم..ميشا:ممنون.بفرماييد..رفتم دم در:به به سلام خواهر گرام..ايلار:عليک سلام..عسل يکهو دويد بغلم..عسل:دالي جون..رو زانوم نشستم دستمو براش باز کردم:سلام عسل من..خوبي؟عسل:ميسيي..ميشا:عسل جونم ما رو تحويل نميگيريا..عسل رفت بغل ميشا و دم گوشش نميدونم چي گفت که ميشا بردتش تو اشپزخونه..يکم بعد با شکلات اومد بغلم تمام لباسسمم شکلاتي کرد..من:عسل ارومم لباسمو شکلاتي کردي دختر خوب..ميشا:اتردين بچه اس ديگه گير نده..من:اخه من کجا گير دادم..ايلار:خب صبحونه که نخورديد..من:نه بابا اين به من هيچي نداد..ميشا دادش بلند شد:اتردينننن من به تو هيچي
1400/06/13 17:33ندادم؟تو اصلا گفتي صبحونه ميخواي..من:نه..ميشا:نگمه..ايلار خنديدو رفت تواشپزخونه..ايلار:بچه ها بياين براتون کاچي اوردم..به ميشا يک نگاه کردمو ابروهامو انداختم بالا ورفتم ولي ميشا قرمز شده بود خنديدمو بغلش کردم بردم تو اشپزخونه..من:کاچي بخوريم يا خجالت؟ايلار:کم زبون بريز..بخور..من:من نيازي ندارم ولي ميشا فکرکنم خيلي نياز داشته باشه..ميشا قرمز شدو من هر هر خنديدم..ايلار:حالا خوبه باباگفت اذييتش نکن..من:کي؟من؟اذيتت کنم؟!ايلار:بخور..کاچي وخورديم و ايلار يک ساعتي نشست و بعدم رفتن..و دوباره من موندم وميشا [MrGreen]رفتم کنارش وايسادم گفتم:خب قرار شد دوبل بدي.. حالا بده ببينم..نفسشو با صدا فوت کرد بيرون وگفت:اي چقدر گيري...بعدم لباشو گذاشت و لبام..اخ در اين مواقع چه حالي بهم دست ميداد...لباشو از لبم جدا کردو گفت:حله؟من:گفتي دوبل يعني يکي ديگه هم بايد بدي..دوباره لباشو گذاشت رو لبام ولي اينبار بوسه اش عميق تر بود چقدر خوبه کسي و که دوست داري ببوسي..ميشا:خوبه؟من:بله..ميشا:اتردين يکچي بگم؟دعوام نميکني؟من:نه عزيزم بگو؟چيکار کردي زلزله؟ميشا:من کاري نکردم ولي ديروز تو ارايشگاه که بودم..من:خب؟چشماشو بست و سريع گفت:ارش زنگ زد..بعدم سريع رفت تو تو اشپزخونه سرش و با ظرف و ظروف گرم کرد..امپرچسبوندم شديد از دست ميشا ناراحت نبودم چون ميدونستم که گناهي نداره...رفتم دستشو از پشت کشيدم وادارش کردم وايسته..من:چي گفتي؟يک بار ديگه بگو..نميدونم قيافه ام خيلي ترسناک شده بود که گفت:ه..هي..هيچي..عصبي شدم نميدونم چرا سر اون داد زدم:؟ميشا گفتمم چي گفتي؟مثل ادم يکبار ديگه بگو؟اون عوضي با تو چيکار داشت؟اخه الان بايد به من بگي لعنتي؟ميشا:بخدا نميدونم..فقط زنگ زد و گفت که ديگه حالا که بايکي ديگه ازدواج کردم باهام کاري نداره..اتردين بخدا من کاريش ندارم..بعدم گريه کرد و از پله ها دوييد بالا..نشستم روميزو سرمو گرفتم بين دستام..نميدونم چرا سر ميشا داد زدم..واقعا چرا؟ناراحتشس کردم ميدونم..پاشدم رفتم سمت اتاق.صداي گريه اش قلبمو تيکه تيکه ميکرد..در وباز کردم رفتم تو روي تخت دراز کشيده بودو داشت گريه ميکرد رفتم کنارش نشستم کشيدمش تو بغلم..سرشو بوسيدمو گفتم:ببخشيد خانومي نميدونم چرا سرت داد زدم..ببخشيد.. دست خودم نبود..ميشا:اتردين بخدا من با اون کاري ندارم..من:ميدونم گلم..ميدونم..ببخشيد..حالا شما نميخواي به ما غذا بدي؟سرشو از سينه ام بلند کردو گفت:الان ميرم درست کنم..رفت تو دستشويي و صورتشو شست و رفت پايين منم دنبالش..رفت تو اشپزخونه..من:ميشا تازه صبحونه خورديم بيخيال حالا بيا بشين..فين فيني کردو
1400/06/13 17:33گفت:نمي..نميخوام..فهميدم هنوز ازدستم ناراحته.رفتم تو اشپزخونه داشت پشت گاز مواد لازانياو درست ميکرد..باخنده گفتم:هوس نکني مثل اون سري توش قرص بريزي حالم بد بشه..ولي اون حتي يک لبخندم نزد رفتم از پشت بغلش کردم سرمو گذاشتم رو شونه اشو گفتم:من:عزيزم ببخشيد ديگه..خب منم يک لحظه عصبي شدم نفهميدم چرا سرت داد زدم..برگشت سمتم وگفت:اتردين اخه به من چه که اون زنگ زده؟اخه چرا دادتو سرمن خالي ميکني؟سرمو بردم جلو لبشو ببوسم که سرشو کشيد عقب.من:ببين ميشاگفتم ببخشيد..دست خودم نبود عصبي شدم...اصلا هرسري اسمشو مياري من اعصاب برام نمي مونه...حالا اشتي؟فقط بهم نگاه کرد.سرمو بردم جلو پيشونيمو چسبوندم به پيشونيش گفتم:اشتيي؟ميشا:باشه..برو اونور بذار ناهار درست کنم وگرنه بايد سوخته پلو بخوريا..من:الهي ن قربون اون دل کوچيک برم..ميشا:خدانکنه..ولي اگه من اشکتو درنبياوردم..من:ميخواي چيکار کني مثلا؟ميشا:تو غذات زياد فلفل ميريزم دلم خنک شه..من:ا.باشه هرکاري دوست داري بکن فقط اخماتو بازکن..ميشا:اتردين هرکاري؟من:هرکاري..ميشا:باشه..دستمو گذاشتم رو دلم وگفتم:اخ اخ دلمم.ميشا اخماش رفت تو همو گفت:ا اتردين خيلي لوسي حالا خوبه بار اولشم نيست که دسپختمو ميخوره ها..اصلا من گهرم..بعدم باشوخي راه افتاد سمت پله ها که رفتم دنبالش..رفت تو اتاق نشست جلوي ميز ارايش گوشيشو برداشت يکم باهاش ور رفت اومد بره بيرون که دستشو کشيدم که ياعث شد بي افته تو بغلم..من:کجا ميخواستي بري وروجک؟يکم دست وپا زدو گفتميشا:ولم کن اتردين..من:ميدونستي با اين نازايي که ميکني ديوونه ترم ميکني؟ميشا:اون که بودي..من:ميشا؟ميشا:بله؟من:مياي بريم خريد؟ميدونستم حتما قبول ميکنه چون نقطه ضعفش خريده..حالا نوبت ميشا بود که سرشو بياره نزديک صورتم.زير گردنمو بوسيد وگفت:ميشا:چيه ميخواي از نقطه ضعفم استفاده کني؟بعدم اروم لباشو گذاشت رو لبام.منم باکمال ميل شروع کردم به بوسيدنش.يکم بعد سرشو برد عقب گفتم:چيه بده ميخوام ببرمت خريد؟ميشا:اونم به وقتش جيبتو خالي ميکنم ولي الان خداروشکر همه چي دارم..من:چه عجب يکدفعه تو به خريد گفتي نه..سرشو گذاشت رو سينه ام وحرفي نزد...يکم بعد حس کردم خوابيده..پيشونيشو بوسيدم اروم بلندش کردم گذاشتمش رو تخت وخودمم کنارش دراز کشيدم وسرشو گرفتم تو بغلم..گوشيم زنگ خورد که ميشا لاي چشماشو باز کرد پيشونيشو بوسيدم گفتم:بخواب عزيزم..بخواب..بعدم گوشيمو بدون اين که ببينم کيه خاموش کردم. ولي ديگه ميشا بيدار شده بودپاشد رفت از تخت پايين..******رفتم تو اشپزخونه ديدم ميشا داره باگوشي حرف ميزنه..ميشا:باشه
1400/06/13 17:33حتما..-----------ميشا:نه مزاحم ميشيم.----------ميشا:ممنون..حنما خدانگهدار..نميدونم چرا مودب ميشد خنده ام ميگرفت..ميشا:کوفت به چي ميخندي...من:به اين که انقدر مودب صحبت کردي...ميشا:همينه که هست..من:کي بود حالا..ميشا:مادر گرامم..من:مامان من؟ميشا:بله..حتما دعوتمون کرده..ميشا:بله..نشستم رو کاناپه مشغول ديدنtv شدمميشا هم اومد تو بغلم..من:ميشا حالت خوبه گلم؟جاييت درد نميکنه؟خنديدوگفت:نه بابا صبح هم داشتم ناز ميکردممنم خنديدمو گفتم:نازاتم خريداريم..نه واقعا خوبي؟ميشا:اره اتردين ميخواي پاشم برات افتاب بالانس بزنم باورکني..خنديدممن:نه باورکردم...حس کردم ميخواد يکچيزيو لو نده يا پنهونش کنه گفتم:ميشا چيزي شده؟ميشا:هان؟نه بابا..من:دروغ نگو..اخه تو هروقت يک خراب کاري ميکني مهربون ميشي..ميشا:نه من اصلا کجا مهربون شدم؟من:اين که اومدي اينجوري چسبيدي به من..ميشا:خب چيه شوهرمي ديگه..ديگه واقعا مطمئن شدم يک دست گلي به اب داده با خنده گفتم:ميشا راستشو بگو چي کار کردي؟با انگشتاش ور رفتو گفت:خب..خب...بلندش کردم نشوندمش رو پام گفتم:ميشا انقدر خب خب نکن بگو ببينم چيکار کردي..ميشا:قول ميدي عصبي نشي؟من:نه قول ميدم..سرشو انداخت پايين گفت:غروب که خوابيده بودي حوصله ام سر رفت...سکوت کرد دستمو بردم زير چونه اش سرشو بلند کردم گفتم:ميشا قول دادم عصبي نشم.پس بگو..ميشا:خب لب تابمو حواسم نبوده بردارم بعد با لب تابت رفتم اينترنت بعد نميدونم چيکارش کردم سوخت..حس کردم صداش بغض دار شد.حالا من فکرکردم چيکار کرده..سرشو که چسبونده بود به سينه امو بلند کردم وديدم اشک تو چشماش حلقه زده..من:ميشا يک قطره اشک ريختي نريختيا..ببينمت.الهي قرونت برم مگه چيشده؟منو بگو گفتم زدي چيکار کردي....بعدم الان شما بايد خوشحال باشي چون بايد براي پس فردا با ايلارينا بريم لندن..با بهت بهم نگاه کردو گفت:چي؟؟!!من:چيه دوست داشتم زنمو ماه عسل يکجاي خوب ببرم.ميشا:اتردين خيلي باحاليي.و پريد بغلممن:ميدونم..حالا ارومم ميتوني ابراز احساسات کني..ميشا:اخه غم باد گرفته بودم چه جوري سه هفته از عسل دورباشم...من:دکي زن مارو باش به جاي اين که بگه خوشحالم همسر عزيزم که باهات ميام ماه عسل چي ميگه....اخه نه اين که هر روز مياد اينجا؟خنديدوگفتميشا:ا اتردين اذييت نکن ديگه مسخره..خب هفته اي يکبارو که مياومد..ولي بازم مرسي..من:اين تشکر قبول نيست اول بوس..ميشا:توهم که نافتو با بوس بريدن..بعدم خم شد رومو لبامو بوسيد...ودوباره همون حس بود..ميشاي خودم کنارمه و به خاطرهمين روزي صدبار خدارو شکر ميکنم.....واين شد اخر غماري که سرنوشت باما کرد..عشقي که به خاطر
1400/06/13 17:33گرفتن يک خونه به وجود اومد..واقعا بايد دست تفضليو بوسيد به خاطر شرطش..
1400/06/13 17:33سامياراز اتاق عمل اومدم بيرون كه يكي از نرسا با گوشيم اومد سمتم-دكتر خانومتون زنگ زدنسرمو تكون دادمو گوشي رو از دستش گرفتمو زنگ زدم به نفسنفس-جانم اقاييمن-جانت بي بلا خانومم كار داشتي زنگ زدينفس-خواستم بگم يكم زودتر بيايي راستينو نگه داري شقايق ميخواد بياد اينجا بريم تو استخر ابتني كنيم شناي پروانه هم به من ياد بدهمن-پس ستاره و مامانو اون پرستار اونجا چيكارن من بيامنفس-بدجنس نشو ستاره و مامان ژاله رفتن باشگاه من حوصله بيرون رفتن از خونه نداشتم باهاشون نرفتم پرستارم بيچاره امروز با كلي ترسو لرز اومد ازم مرخصي خواست دلم نيومد نه بگم زري خانومم كه ديگه بيچاره پير شده نميتونه خوب از بچه نگهداري كنه همون كاراي اشپزي هم به زور انجام ميدهمن-خب خودم بعدن بهت پروانه رو ياد ميدمنفس- ساميار شقايق داره ميادمن-باشه باشه اومدم تا نيم ساعت ديگه خونه ام چيزي نميخواي اومدني بگيرمنفس- نه چيزي نميخوام خدافظ عزيزم تند نيامن-خدافظ گلم راستينو ببوسگوشي قطع كردم دستمو گذاشتم رو شقيقه هامو ماليدمشون از دست اين راستينهمونطور كه داشتم ميرفتم توي اتاقم گفتممن-خانوم نظامي كاري پيش اومده من ميرم به اقاي راميني بگين بيماراي منو ويزت كنننظامي-چشم دكتر********در خونه رو باز كردمو رفتم تو كه ديدم زري خانوم تند تند داره ميره سمت پله هايي كه ميخوره به استخرمن-سلام زري خانومزري خانوم-سلام اقا خوبينمن-خوبم ممنون راستين كجاست؟ژزري خانوم-خوابيده من برم به نفس خانوم بگم شقايق خانوم نميان خدمتتون ميرسميه ابرومو انداختم بالامن-نمياد؟زري خانوم-نه اقا گفتن كه با اقا ميلاد ميخوان برن جايينه انگار واقعا قسمت بود خودم به نفس شناي پروانه رو ياد بدممن-پس زري خانوم شما حواست به راستين باشه بيدار شد منو صدا كنيد من خودم به نفس ميگم شقايق نميادسرشو تكون دادو رفت سمت اتاق راستين خودمم رفتم توي اتاقمون تا مايومو بردارم كه گوشيم زنگ خوردمن-بله بفرماييد؟-سلام اقاي مهرارا كار دكور نشيمن خونه اتون تموم شده خواستم بگم با خانومتون فردا پس فردا بيايي ببينيد ميپسنديدمن-باشه حتما فردا ميبينمتون-منتظرتون هستيم خدانگهدارمن-به اميد ديدارمايومو با حولم برداشتمو رفتم سمت استخر روي پله ي اخر اومدم بگم سلام كه خشكم زد با ديدن پري دريايي كه توي اب به نرمي شنا ميكردو موهاش افشون توي اب موج ميخوردننفسرفتم نشستم لبه ي استخرواز ابميوه اي كه زري برام اورده بود يكم خوردم اين شقايقم چقدر دير كرد يكم ديگه به اب استخر نگاه كردم انقدر تميز بود كه ادم هوس ميكرد لخت بشه بپر توش ابميوه رو گذاشتم لبه ي
1400/06/13 17:33استخراروم مايومو دراوردمو كيليپس موهامو باز كردمو شيرجه زدم توي ابو شروع كردم نرم طول استخرو شنا كردن كه يهو زير پام خالي شدو كشيده شدم پايين اومدم دستو پا بزنم كه ديدم اصلا نميتونم تكون بخورم چشمامو زير اب باز كردم كه نگام تو شعله هاي عسلي نگاه ساميار اسير شد همونطور كه دستو پام توي بغلش اسير شده بود و چند لحظه بعد لبام بود كه اسير لباي گرمش شد ديگه داشتم نفس كم ميووردم كه اومديم بالاي اب دستامو حلقه كردم دور گردنشمن-كي اومديپيشونيشو چسبوند به پيشونيم قطره هاي ابي كه از روي موهاش سر ميخورد روي صورتشو بعد از صورتش سر ميخورد روي سينه اش جذاب ترش كرده بود دستشو دور كمرم حلقه كردساميار-بيشتر از نيم ساعتهمن-الان شقايق ميادنچي كردو گفتساميار-نمياد زنگ زد گفت با ميلاد داره ميره ددرلبشو اورد جلو تا لبم خواست گرمي لباشو حس كنه صداي زري كه از توي نشيمن داد ميزدزري-اقا اقا راستين بيدار شدساميار-از دست اين راستينبا خنده دستمو از دور گردنش باز كردم حسودي كردنش به راستينم دوست داشتم همونطور كه گرمي اغششو كلامشو عشقشو دوست داشتم اروم از اب رفتم بيرونو رفتم سمت حوله ساميارو پيچيدمش دور خودممن-حوله امو ور نداشتمساميار-ا ا نفس ميري من كه هنوز بهت پروانه ياد ندادممن-راستين بيدار شدساميار-خب؟من-خب نداره كه عزيزم شما شناتو كن الان برات ابميوه ميارمرفت سمت ابميوه اي كه گذاشته بودم لبه ي استخرو تا خواستم بگم دهنيه خوردمن-دهني بوديه چشمك زدسامي-خوشمزگيش به همون دهني بودنش بود ديگبا صداي پيانويي كه از طبقه ي پايين ميومد چشمامو باز كردم روبدوشاممو از روي لباس خوابم پوشيدمو رفتم پايين ساميار پشت پيانو نشسته بودو چشماشو بسته بودو مثل هميشه انگشتاش با مهارت روي كلاويه ها ميرقصيدن رفتم از پشت سر بغلش كردمو خم شدم روي چشماشو بوسيدم و بعدش خوندممن-چشماي بسته ي تورو با بوسه بازش ميكنمزير گلومو بوسيددستمو گذاشتم روي سينه اش و بردم سمت قلبشمن-قلب شكسته ي تورو خودم نوازش ميكنمچونه امو گذاشتم روي گودي شونه اشمن-نميزارم تنگ غروب دلت بگيره از كسييه تكون به سرم دادم كه تموم موهام پخش شد روي صورتش چقدر نفس عميقي كه كشيدو دوست داشتممن-تا وقتي من كنارتم به هرچي ميخوايي ميرسيفشار دستامو دور بازوهاش بيشتر كردممن-خودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنتسرمو فرو كردم توي گودي گردنشمن- كاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنترفتم نشستم روي پاشمن-خودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنتكاشكي تو هم بفهمي كه
1400/06/13 17:33ميميرم از نبودنتخودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارمجاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمهرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزندلخوشي هات مال خودت دردودلات براي منمن واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدمكاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدمهرچي كه دوست داري بگو حرفاي قلبتو بزندلخوشي هات مال خودت دردودلت براي منمن واسه ي داشتن تو قيد يه دنيارو زدمكاشكي ازم چيزي بخواي تا به تو دنيامو بدمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنتكاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنتخودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارمجاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورمخودم بغل ميگيرمت پرميشدم از عطر تنتكاشكي تو هم بفهمي كه ميميرم از نبودنتخودم به جاي تو شبا بهونه هاتو ميشمارم جاي تو گريه ميكنم جاي تو غصه ميخورم(اهنگ نوازش از مهسا)لبو چسبوندم روي لبشمن-دوست دارمساميار-عاشقتممن-ديوونه اتمساميار-مجنون اتمخنديدممن-ديونه اي به خداساميار-ديوونه ام كرديگوشيش زنگ خوردساميار-شانس نداريم دكوراتوراست الان ميگه دير كرديد اقاي مهراراخنديدمساميار-فداي خنده هاتمن-گوشيتو جواب بدهسامي-به به داداش ميلاد-........سامي-باشه باشه شما به ما كارتو بده ما مياييم-......سامي-قربانت خدافظمن-چيشد؟سامي-هيچي يه عروسي ديگهمن-كي؟ساميار-يه هفته ديگهچقدر زود گذشت شقايق عروسي كرد ميشا ماه عسله من يه پسر دارم و بهترين مرد دنيا شوهرمه و اين پاياني بود براي اغاز زندگي ما شيش نفر عشقي به توان6پايان
1400/06/13 17:33دوستان خوبم این هفته کلا رمان گذاشته. نمیشه ان شاءالله هفته بعد یکشنبه رمان جدید میزارم گفتم بگم که منتظر نمونید????
1400/06/14 02:52611 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد