رمان های جدید

611 عضو

بردارم..مطمئنم نمی فهمه..چون اولا که افتاده بود زیر میز..ازخاکی که روش نشسته بود معلومه خیلی وقته اون زیر ِ و آرشام ندیده..
پس یا بیخیالش شده یا گمش کرده..

حالا که من پیداش کردم..فضولیمم نمی تونم نادیده بگیرم..حداقلش اینوببرم ببینم چی توش نوشته..
لبخند زدم..دفترچه رو گذاشتم تو جیب سارافنم..

*************************
هوا داشت تاریک می شد..پشت پنجره ی اتاقم بودم..دل تو دلم نبود..مرتب دستای سردمو به هم فشار می دادم و تو اتاق راه می رفتم..

گاهی می رفتم پشت پنجره وبه اسمون نگاه می کردم که خورشید چطور زردی خودش رو به سرخی غروب می داد..

خدایا نکنه امشب بیان سراغم..خدایا خودت بهم شهامت بده..ترسو از تو دلم بردار..
نقشه ی آرشام حساب شد ست ولی هر چیزی امکان داره اتفاق بیافته..خودمو به تو سپردم خدا..

اشک گوله گوله از چشمام به روی صورتم چکید..پر بودم..پر از نگرانی و هراس..هراس ازدست دادن شرف و ابروم..

داشتم میون یه گله گرگ قدم می ذاشتم..تو یه سرنوشتی پا می ذاشتم که پر از سیاهی بود..می ترسیدم محو بشم..تو این سیاهی گم بشم..آرشامم نتونه پیدام کنه..گفت مراقبمه ولی می ترسم نتونه بمونه..نتونه پیدام کنه..

خدایا این چه عذابیه؟..کم واسه خاطر خودش دارم بال بال می زنم حالا این دردم به بقیه ی دردام اضافه شده..
رو تخت نشستم..خودمو از زور استرس تکون می دادم ولی اروم نمی شدم..
*********************
-ولم کن *** بی شعور..
قهقهه زد..
-- نگو اینو خوشگله..تو سوگلی منی..از این به بعد همینجا پیش خودم می مونی..
- بکش کنار دستتو..ازت متنفرم ..

با یه خیز رو تخت بغلم کرد..خواستم قلت بزنم ولی منو گرفت..زیر تنش داشتم خُرد می شدم..نفساش که تو صورتم خورد حالمو بد کرد..نتونستم پسش بزنم..وحشیانه به جونم افتاده بود..

سوزشی روی لبم حس کردم..جیغ می زدم..ازته دل فریاد می کشیدم..
- نکن آشغال..با من اینکارو نکن..برو کنار..نکن..نـــه..نــــــــه ..



خیس عرق از خواب پریدم..رو تخت نشستم..نفس نفس می زدم..قفسه ی سینه م می سوخت..حس می کردم واقعا اونو از روم پس زدم..
با وحشت رو تخت و نگاه کردم..نبود..نفس راحت کشیدم..ولی از ترسم کم نکرد..اتاقم تاریک بود..پس یعنی شب شده..

یادش افتادم..ناخداگاه زدم زیر گریه..سرمو کوبیدم رو تخت..مشت زدم..چنگ زدم..رو تختی رو تو مشتم فشار دادم..اگه حقیقت پیدا کنه..
اگه اون پست فطرت منو یه جا تنها گیر بیاره؟..مگه واسه همین منو نمی خواد؟..

خدایا نکنه همون شب اول کارمو بسازه؟..
از ترس می لرزیدم..یکی رو می خواستم دلداریم بده..با حرفاش اروم جونم بشه..تو این موقعیت، سخت به یه نفر احتیاج داشتم..یه نفر که فقط اون بتونه قلبمو به ارامش دعوت کنه..هیچ *** و

1400/05/20 19:11

نداشتم جز..جز آرشام..


با گریه و دلی نااروم ازرو تخت بلند شدم..رفتم سمت در..دستم رفت سمت دستگیره..اولش تردید داشتم..به هق هق افتادم..تردید و پس زدم..با خشونت دستگیره رو گرفتم کشیدم..داشتم خفه می شدم..تو راهرو دویدم..می خواستم از پله ها برم پایین ولی نرفتم..نگام چرخید سمت اتاقش..مثل دیوونه ها دور خودم می چرخیدم..

دستمو گرفته بودم جلوی دهنم که صدای گریه م تو راهرو نپیچه..خواستم در بزنم که صدای مهری رو از پشت در تشخیص دادم..

-- اقا خودم دیدم اطراف اتاق پرسه می زد..ولی بتول خانم صدام زد نتونستم بفهمم اونجا چکار داره..
- کم چرت و پرت بگو..برو سر کارت..
- اقا به خدا دارم راستشو میگم..من..
-- گفتم برو به کارت برس..همین حالا..


صدای قدم های مهری رو شنیدم که به در نزدیک می شد..رفتم تو سالن و پشت گلدون بزرگی که گوشه ی اتاق بود مخفی شدم..سرمو کج کردم..مهری از پله ها پایین رفت..

با اون حرفش داغ دلمو تازه کرد..نزدیک بود این وسط بدبخت بشم..خدایا من چقدر تنهام..یعنی آرشام حرفاشو باور کرد؟..ولی صداش اینو نشون نمی داد..

اهسته رفتم سمت اتاقش..خواستم در بزنم..صدای آهنگ شنیدم..از پخش بود..صداش یه جوری بود که غم تو دلمو صد برابر کرد..دیگه کسی نبود جلو هق هقمو بگیره..


چشمات آرامشی داره , که تو چشمای هیشکی نیست

می دونم که توی قلبت , بجز من جای هیشکی نیست

چشمات آرامشی داره , که دورم می کنه از غم

یه احساسی بهم میگه , دارم عاشق میشم کم کم

تو با چشمای آرومت , بهم خوشبختی بخشیدی

خودت خوبی و خوبی رو , داری یاده منم میدی

تو با لبخند شیرینت , بهم عشقو نشون دادی

تو رویای تو بودم که , واسه من دست تکون دادی


از بس تو خوبی ، میخوام , باشی تو کل ، رویاهام

تا جون بگیرم ، با تو , باشی امیده ، فرداهام


چشمات آرامشی داره , که پابند نگات میشم

ببین تو بازیه چشمات , دوباره کیش و مات میشم

بمون و زندگیمو با نگاهت آسمونی کن

بمون و عاشق من باش , بمون و مهربونی کن

تو با چشمای آرومت , بهم خوشبختی بخشیدی

خودت خوبی و خوبی رو , داری یاده منم میدی

تو با لبخند شیرینت , بهم عشقو نشون دادی

تو رویای تو بودم که , واسه من دست تکون دادی

از بس تو خوبی ، میخوام , باشی تو کل ، رویا هام

تا جون بگیرم ، با تو , باشی امیده ، فرداهام

صورتم از اشک خیس بود..حالم بدتر شده بود..
الان دوست داشتم بدون اینکه در بزنم برم تو و نگاهمو محو چشمای خوشگلش بکنم..چشمای سیاه و نافذی که قلبم فقط نیازمند یه نگاه هر چند کوتاه از همون چشما بود..

دستمو گذاشتم رو دستگیره ولی قبل از اینکه درو باز کنم خودش باز شد..یعنی آرشام بازش کرد و هر دو رو به روی هم قرار گرفتیم..

صورت

1400/05/20 19:11

خیسمو دید..درخشش اشک رو تو چشمای بی قرارم دید..خدایا یعنی حس نیاز به ارامش و اروم شدن رو هم تو این چشما می تونه ببینه؟..

با دیدن اشکام اخماش جمع شد..بوی عطرش بینیم رو نوازش داد..چشمامو بستم و با شنیدن صداش باز کردم..

-- چی شده؟!..
همین کافی بود که چونه م بلرزه و نشون بده که چه بغض بزرگی داره به گلوم چنگ می زنه..
رفت کنار..رفتم تو..درو بست..پشتم بهش بود..یاد خوابم افتادم..سعی کردم صدای گریه م بلند نشه ولی نتونستم جلوی هق هقمو بگیرم..

گرمی دستشو رو بازوی راستم حس کردم..خواست که برگردم..چشمامو روی هم فشار دادم..نیاز داشتم..بهش..به دستاش..به اینکه ارومم کنه..به آرشام نیاز داشتم.. با تمام وجود..داشتم ازپیشش می رفتم..به ناکجا ابادی که ..می ترسم دیگه ازش برنگردم..دیگه نبینمش..

با این فکر طاقتمو از دست دادم و سریع برگشتم سمتش و بدون هیچ مکثی خودمو پرت کردم تو بغلش و دستامو دور کمرش حلقه کردم..

از پشت به پیراهنش چنگ زدم..گرمای اغوشش وقتی شدیدتر شد که دستای مردونه ش دور کمرم پیچیده شد..چونه ش و گذاشت رو موهام..زمزمه کرد..
-- این کم طاقتیت از چیه دلارام؟..ترس ِ تو نگاهت..دلارام چت شده؟..

بریده بریده با هق هق گفتم: به خدا ..می ترسم ازش..اون..اون می خواد..منو..خواب دیدم..اون با من..رو تخت....................با گریه تو بغلش ضجه زدم و اسمشو صدا زدم..
منو تنگ تر تو اغوشش گرفت..
--سرتو بلند کن..

اروم صورتمو از روی سینه ش برداشتم..نگاهمون تو هم گره خورد..دست راستشو اورد بالا..گذاشت رو چشمام ..بستمشون..نوازشگرانه لمسشون نکرد..انگارکه می خواست اشکامو پاک کنه..ولی من احساس رو از تموم حرکاتش می فهمیدم..

به چشمام دست کشید..دستشو برداشت..بازشون کردم..نگاهمو دوختم تو اسمون شب چشماش..صورتشو به صورتم نزدیک کرد..

اروم گفت:گفته بودم از هیچی نترس..تا وقتی شهامتت رو حفظ کنی ذهنت باز می مونه که بتونی فکر کنی..من که گفتم تموم مدت زیر نظر خودمی..
- اما تو نمی تونی حالمو درک کنی..به قرآن نمی تونی..اون لاشخور منو بگیره ..........

سرمو به سینه ش چسبوند..نذاشت حرفمو ادامه بدم..
--هیسسسسس..بسه..من شایان رو خیلی خوب می شناسم..نقطه ضعفاشو بهت گفتم..ارسلان و هم همینطور..گفتم چکار کنی..می دونم خطرناکه..ریسکش بالاست..اگه پشیمونی همین الان می تونی خودتو بکشی کنار..ترتیبشو میدم همین امشب منتقلت می کنم به جایی که نه شایان بتونه پیدات کنه نه ارسلان..همینو می خوای؟..

هق هق نمی کردم ولی از طرفی اشکامم بند نمی اومد..
-نه..از همون اولش گفتم هستم پس تا تهش می مونم..من تو فکر انتقامم..با شایان خیلی کارا دارم..ولی این فکر عین خوره افتاده به جونم..چکارش

1400/05/20 19:11

کنم؟..
--پسش بزن..
-خواستم..نشد..
-- سعیتو نکردی..
- می ترسم برم تو اون خراب شده و دیگه نتونم برگردم..

کمی ازش فاصله گرفتم..نگاهش کردم..
--تو برمی گردی..
با بغض گفتم:باورش برام سخته..به چه امیدی برگردم؟..کسی واسه زندگیش تلاش می کنه که یه امیدی تو زندگیش داشته باشه..ولی من تنهام..بی *** موندم و بی کسم میرم..رسم زمونه همینه که قسمت منم شده..

دست چپشو گذاشت رو گونه م..با اخم و لحن جدی گفت: مگه نگفتم منتظرتم؟..مگه نگفتم باهات حرف دارم؟..پس باید برگردی..
--ولی هیچ چیز تو این دنیا دست خودمون نیست..نه به دنیا اومدنمون نه از دنیا رفتنمون..اگه تعیین و تکلیفش دست ما بود ..الان..

سرمو زیر انداختم..می خواستم بگم حاضر بودم ثانیه ای با عشق نگام کنی و اون موقع همه ی دنیا و عمرمو می دادم..ولی دست من نیست..ای کاش بود..

بازومو گرفت..به نرمی تکونم داد..
--دختر تو امروز چته؟..می دونم اهل جا زدن نیستی..خودتم قبولش داری..
حرصی شدم..هی هر چی من میگم سخته..یه دخترم..برام حتی فکر کردن بهشم عذاب اوره باز حرف خودشو می زد..


تقریبا بلند به حالت گریه گفتم:تو انگار حرفای منو نمی فهمی..بیخود کردم اومدم پیشت..حق داری درکم نکنی..تو یه مردی..چه می فهمی من چی میگم؟..تو چی می فهمی وقتی یه دختر ترس از مورد تعرض قرار گرفتن بیافته به جونش و هر لحظه تا سر حد مرگ پیش بره و همه ی لحظاتش پر از فکر وخیال باشه یعنی چی؟..تو نمی تونی منو درک کنی..منه احمقو بگو اومدم پیش کی تا اروم بشم..ولی نمی دونستم این کار در برابر ادمی مثل تو یه جُو غیرت می خواد و یه اَرزَن همت..

محکم پسش زدم..خیز برداشتم سمت در و بازش کردم ولی دستی که محکم رو در قرار گرفت و با صدای مهیبی بستش و به همون سرعت و به همون فاصله ی کم منو از پشت نگه داشت یا بهتره بگم تو بغلش قفلم کرد..

تقلا کردم..نذاشت بیام بیرون..گرمی نفساش کنار صورتم..و ارامش صداش زمزمه وار زیر گوشم پیچید..
--اروم باش..اون بارم بهت گفتم اَنگ بی غیرتی بهم بزنی من می دونم و تو..از بی غیرتیم نیست که میگم از فاصله ی نزدیک هواتو دارم..مگه بهت نگفتم؟..به همین زودی یادت رفت؟..
متقابلا منم اروم گفتم: یادمه..ولی چرا درکم نمی کنی؟..
--درکت می کنم..
-نمی کنی..
--هیچ *** بهتر از من درکت نمی کنه دلارام..اینو بفهم..


سکوت کردم..از زور تقلا نفسام نامنظم شده بود..مخصوصا هیجانی که آرشام با حرفاش به وجودم تزریق می کرد..
-- اومدی دنبال ارامش؟..
-نه..
--می دونم که اومدی..خودت میون ِ حرفات اینو گفتی..دیگه انکار کردنش واسه چیه؟..


اب دهنمو قورت دادم..می خواست مچمو باز کنه..کور خوندی عزیزدلم..
- اون اهنگ و که شنیدم نتونستم طاقت بیارم..به خاطرهمون

1400/05/20 19:11

خواب حالم خوب نبود..فقط همین..
--از اون اهنگ خوشت اومد؟..

صادقانه گفتم: اره..خیلی..
صداش ارومتر شد..یه جور خاصی زیر گوشم زمزمه کرد:از من ارامش می خواستی؟....... که قلبم از هیجان زیاد درجا ایستاد..

به من من افتادم..
-من..من..نه...من فقط..فقط..
--می دونم..
-نه نمی دونی..من..
-- چرا دلارام..رو همین حساب درکت می کنم..می دونم که می دونی هر دوی ما به این ارامش نیاز داریم..
-چطوری؟..
--خودمم جوابشو نمی دونم..
ناخداگاه خندیدم..
صداش بم و جذاب تو گوشم پیچید..
-- شایدم همینطوری..
منظورش به خنده م بود..خدایا الحق که آرشام بالاترین و بهترین مرحم به روی همه ی دردای زندگیم بود..


-خب فرض کن الان اروم شدم..تو چی؟..
-- من چی؟!..
-ارومی؟..
-- اینطور به نظر نمی رسم؟..
- نمی دونم..تو همیشه همینجوری هستی..

و لباشو به گوشم چسبوند و نجوا کرد: همیشه همینقدر ارومم؟..همیشه همینطور با آرامش حرف می زنم؟..بدون اخم..بدون اینکه صدام بلندتر از این باشه؟..

خندیدم..
- انصافا بخوای بدونی..نه..
حلقه ی دستاشو که روی شکمم قفلش کرده بود تنگ تر کرد..با حرصی که تو صداش بود گفت: پس هیچی نگــو..


باخنده و کمی ناز که چاشنی حرکاتم کرده بودم سرمو بردم عقب..چسبوندم به شونه ی راستش..گونه ش و به گونه م چسبوند..دیگه تا حدودی مطمئن بودم بهم بی میل نیست..اونم احساس داره..منتهی از روی غرور بیش از اندازه ای که داشت نمی خواست رو کنه..

دیگه کمتر رفتار ضد و نقیض ازش می دیدم..اینم خودش جای امیدواری داشت..
سرمو به همون حالت نیمرخ چرخوندم سمتش..صورتم رو به روی صورتش بود..سرشو خم کرد تا بهتر بتونه صورتمو ببینه..نگاهش بیشتر توی چشمام می چرخید..کشیده شد پایین..به نرمی روی لبام ثابت موند..

با تردید نگاه کوتاهی تو چشمام انداخت..ولی باز نگاهش محو لبام شد..لبایی که لبخند ِ روش با این حرکت آرشام اروم اروم کمرنگ شد..صورتم داغ شد..گونه م بی شک رنگ گرفت..چشمامو از تو چشماش گرفتم..خواستم سرمو برگردونم ولی با خشونت خاصی پنجه هاش تو موهام فرو رفت و سرمو نگه داشت..
وای خدا..مردم و زنده شدم..

اخم داشت..نگاه جذابش گاهی تو چشمام و گاهی رو لبام میخکوب می موند..زمزمه وار نالیدم :آرشام..
نگام کرد..فقط تو چشمام..

همزمان صدای گوشیش بلند شد..قلب هر دوتامون تندتند می زد..تو بغلش بودم..اینو حس کردم..مردد ولم کرد..انگار دلش نمی خواست..ولی مجبور بود..
در حینی که به سمت موبایلش می رفت تو موهاش چنگ زد و به گردنش دست کشید..گوشی رو برداشت..با صدای گرفته جواب داد..

--بگو...........
برگشت سمت من..زل زد تو چشمام..جواب مخاطبشو داد..
--بذار بیاد تو..نمی خواد جلوشو بگیری................
تماس و قطع کرد..کلافه بود..

-چی

1400/05/20 19:11

شده؟..
--ارسلان اینجاست..

با وحشت نگاهش کردم..
وای خدا..
یعنی شروع شد؟..

به طرفم اومد..دستمو گرفت..
- نه من الان نمیام..
-- بیا بریم..من هستم..
-می دونم..ولی..
-- دلارام هر چی که بهت گفتمو به یاد بیار..سعی کن اروم باشی..بذار همون دلارامی رو ببینم که با گستاخی جواب همه رو می داد..امشب همونو نشونم بده..طبیعی باش..

سرمو تکون دادم..آرشام درست میگه..دیر یا زود اینکار باید انجام بشه..لااقل جلوی ارسلان و شایان باید به صورتم نقاب بی تفاوتی بزنم..درونم شکننده ست..ولی ظاهرم نباید اینو نشون بده..
با یه نفس عمیق همراهش از اتاق بیرون رفتم..

************************
ارسلان وسط سالن در حال رژه رفتن بود و دو تا قُلچماقم با خودش اورده بود..دروغ چرا حسابی وحشت کرده بودم ولی از طرفی همه ی سعیمو کردم تا خودمو بی تفاوت نشون بدم..

آرشام_ چیه عین یابو سرتو انداختی پایین و اومدی تو خونه ی من؟..
ارسلان_ تو یکی خفه شو که بدجور از دستت شکارم..شایان اینجوری می گفت قول آرشام قول ِ ؟..پس چی شد؟.چرا جا زدی؟................و بلندتر داد زد: به چه حقی اونو با خودت برداشتی اوردی تهران؟..
-- ببُر صداتو..تو یکی حرف از قول و قرار و حق و حق خوری نزن که هفت خط تر از تو، خودتی و عموی شارلاتانت..

ارسلان با صورتی برافروخته و چشمای سرخ شده از خشم خیز برداشت سمتم که آرشام راهشو سد کرد و جلوم ایستاد..
--بکش کنار..محض اطلاعت اومدم امانتی شایان و با خودم ببرم..
-- کسی اینجا امانتی نداره..هری..
-- آرشام نذار اون روی سگم بالا بیاد..وگرنه..
-- وگرنه چی؟..هـــان؟..چه غلطی می کنی؟..ببینم اصلا وجودشو داری؟..


با هم گلاویز شدن..اون دوتا دویدن سمتشون و به دفاع از طرف ارسلان ریختن سر آرشام..از صدای فریاد اونا و جیغای وحشتناکی که من می کشیدم نگهبانا ریختن تو ویلا ..از هم جداشون کردن..هنوز داشتن داد و هوار می کردن و واسه هم شاخ و شونه می کشیدن..

این وسط منم با ترس و چشمای از حدقه در اومده زل زده بودم بهشون..اصلا انگار خشک شده بودم..

از گوشه ی لب آرشام خون می اومد..ارسلان و اون دوتا همدستش خودشونو از دست نگهبانا کشیدن بیرون و ارسلان به حالت تهدید دستشو اورد بالا و تکون داد..روی صحبتش با آرشام بود..


-- ببین چی دارم بهت میگم..بهتره از همین حالا که می خوام دلارامو با خودم ببرم تو هم پاتو از این ماجرا بکشی کنار و تو حد و مرز خودت بمونی..مطمئن باش روابط مثل سابق میشه و نه خانی اومده و نه خانی رفته..نمی دونم چکار کردی و شایان ازت چی دیده..ولی بدجور دَمِ چشمشی و نمی خواد از دستت بده..پس به جای اینکه جلومو بگیری باهامون راه بیا تا برات گرون تموم نشه جناب مهندس..


کنار آرشام

1400/05/20 19:11

ایستادم..آرشام خواست به سمتش حمله کنه که از پشت بازوشو چسبیدم..با نگرانی بهش چشم دوختم..به حالت نیم رخ برگشت و نگام کرد..ولی کوتاه بود و خیلی زود نگاه عصبی و پر از خشمش عایِد ارسلان شد..بازوشو از تو دستم کشید بیرون..یه قدم رفت جلو..

-- طرف حساب ِ من شایان ِ نه تو..پس زر مفت نزن از خونه ی من گمشو بیرون..

ارسلان پوزخند زد..
--حال شایان اونقدرا رو به راه نبود که بخواد باهام بیاد..ولی بی صبرانه منتظره تا سوگلیشو واسه ش ببرم..
و نگاه چندش اوری به من انداخت که مو به تنم سیخ شد..

به آرشام قول داده بودم در برابرش بی تفاوت باشم ..نمی خواستم ناامیدش کنم..دوست نداشتم جلوش یه دختر بی دست و پا باشم..می ترسم..اینو انکار نمی کنم..ولی این کارو هم باید انجام بدم..چون..هدف من و آرشام به یک مسیر ختم می شد..

کنار آرشام وایسادم..با تمام وجود هر چی که نفرت در خودم از ارسلان و شایان سراغ داشتم ریختم تو چشمامو و سرش داد زدم: من با توی کثافت هیچ قبرستونی نمیام..
-- چرا قبرستون؟..جای تو اون بالا بالاهاست..خودم می برمت..فقط کافیه دستای خوشگلتو بذاری تو دستای من..

بهم نزدیک شد..عقب رفتم..فهمیده بودم وقت اجرای نقشه ست..
-نیا جلو..دستت به من بخوره روزگارتو سیاه می کنم عوضی..
-- کاریت ندارم دختر..از من می ترسی؟..
- از تو بترسم؟..تو مگه کی هستی؟..
-- هر کی تو بخوای..

دستمو گرفت..منو کشید سمت خودش..به حالت التماس با صورتی که خیس از اشک بود به بازوش چنگ زدم ولی نامرد جفت دستمامو گرفت و کشید ..داشت به زور منو می برد بیرون ِ ویلا..

-ولم کن..به من دست نزن من با تو هیچ جا نمیام..دستمو ول کن..تو رو خدا ولم کن..دست از سرم بدار..من نمی خوام بیام..چی از جونم می خواااااای؟......آرشام..خواهش می کنم یه کاری بکن..نذار منو با خودش ببره..آرشام تو رو خدا بیا نذار منو ببره..آرشااااام..


همچین جیغ کشیدم و اسمشو صدا زدم که نتونست طاقت بیاره..
تموم مدت سرشو برگردونده بود تا صورتشو نبینم..جزو نقشمون بود اینکارا..نباید می اومد جلو..نباید دخالت می کرد..باید می ذاشت ارسلان منو ببره..

اولش با یه مشاجره شروع بشه و یه زد و خورد کوچیک..بعدم که یه جواب قانع کننده از ارسلان گرفت جلوشو نگیره..

به خداوندی خدا حرکاتم و حرفایی که جیغ مانند از گلوم خارج می شد تمومش حقیقت داشت..ضجه هام راست بود..گریه ها و فریادام مصنوعی نبود..

خدمتکارا با ترس به ما نگاه می کردن..ارسلان داشت منو از در بیرون می برد و اون دوتا نرغول هم عین حصار دوره م کرده بودن که یه وقت فرار نکنم ..
با صدایی که از بلندیش خودمم وحشت کردم جیغ کشیدم و اسم آرشامو صدا زدم..نباید می اومد و جلوی ارسلان و می

1400/05/20 19:11

گرفت ولی انگار اونم توی اون لحظه کنترلشو ازدست داده بود ..

حرکتی رو انجام داد که جزو نقشمون نبود..دیدم که با اون دوتا گلاویز شد..نگهبانا رفتن کمکش..اونارو ول کرد ..نفس زنان مثل شیر زخمی به ارسلان حمله کرد..ارسلان ولم کرد..
آرشام با هر فریادی که می کشید یه مشت حواله ی صورت ارسلان می کرد..3تا مشت که خورد انگار به خودش اومد..اونم به آرشام حمله کرد..

با گریه به منظره ی خشونت باری که جلوی روم بود نگاه می کردم..نتونستم بمونم و هیچ کاری نکنم..رفتم جلو ..آرشام افتاده بود رو زمین و ارسلان یقه شو چسبیده بود..
هیکلش از آرشام تا حدودی درشت تر بود..ولی ضرب دست آرشام از صورت خون الود ارسلان مشخص بود..

یقه ی ارسلان و از پشت گرفتم..داد می زدم ولش کنه..کشیدمش..زورم بهش نرسید..موهاشو تو چنگ گرفتم..صدای فریادش بلند شد..موهای بلندشو عین دیوونه ها می کشیدم و فحشش می دادم..برگشت و با عصبانیت هولم داد..عقب عقب خوردم به دیوار..آخ..کمرم خُرد شد..از درد نالیدم و لبمو به دندون گرفتم..

هیچ کدوم از اینکارا جزو نقشه ی آرشام نبود ولی چرا آرشام دخالت کرد؟..
داشتم از درد به خودم می پیچیدم .. آرشام از موقعیتی که با کشیدن موهای ارسلان براش فراهم کرده بودم استفاده کرد و ارسلان رو با لگد پرتش کرد عقب..افتاد زمین ..ظاهرا پاش بدجور درد گرفت..

آرشام بدو اومد سمتم..از درد خم شده بودم..
--حالت خوبه؟..دلارام..
نالیدم: خوبم..فقط مواظب خودت باش..چرا اومدی جلو؟..
--طاقت بیار..خیلی زود این ماجرا رو تمومش می کنم..به هیچ وجه فکرشو نمی کردم انقدر برام سخت باشه..
سرمو به ارومی اوردم بالا..خواستم تو چشماش نگاه کنم که ارسلان نذاشت و آرشامو ازم دور کرد..یکی از مردای ارسلان منو انداخت رو دوشش..با همون وضعی که داشتم سرش داد زدم..به شونه ش مشت زدم ولی اون مستقیم منو برد سمت ماشین..یه ماشین مشکی مدل بالا..

پرتم کرد تو ماشین و نشست کنارم..خیز برداشتم درو باز کنم که اون یکی نرغول هم نشست و هر دوشون دو طرفم قرار گرفتن..

راننده پشت فرمون بود..ارسلان نفس زنان نشست جلو و سریع گفت حرکت کنه..در ویلا باز بود..ماشین به سرعت راه افتاد..نگهبانا که با نوچه های ارسلان درگیرشدن پس جلوی در نبودن تا درو ببندن..

تقلا کردم وبا گریه برگشتم از پشت شیشه ی عقب ماشین ویلا رو نگاه کردم..آرشام چند قدم دنبال ماشین دوید..نفس زنان ایستاد و دستاشو به زانو گرفت..ماشین که پیچید و رفت تو کوچه دیگه ندیدمش..

ارسلان_ بسه ..اگه حرفمو گوش بگیری نمی ذارم اتفاقی واسه ت بیافته..البته فقط از جانب عموجان..
--خفه شو عوضی..
-- چرا مگه درد تو همین نیست؟..غصه شو نخور خانمی..تا منو داری غم

1400/05/20 19:11

تو دلت راه نده..از هیچی نترس..


و مستانه قهقهه زد..زیر لب جوری که نشنوه گفتم: الهی همه تونو سینه ی قبرستون ببینم..تو و اون عموی بی شرفت که آرامشمو ازم گرفتین..بدبختم کردین..

و با بغض نالیدم و اسم ارشامو اوردم..تو کمرم تیر کشید..به خاطر همون ضربه بود..یاد حرف آرشام افتادم و بغضم سنگین تر شد..
(--طاقت بیار..خیلی زود این ماجرا رو تمومش می کنم..به هیچ وجه فکرشو نمی کردم انقدر برام سخت باشه..)............

********************************
به خاطر تقلاهایی که می کردم ارسلان با عصبانیت پرتم کرد کف سالن..دستام سرامیکای سردو لمس کرد..سرمو بلند کردم..شایان رو به روم، روی مبل لم داده بود..با نفرت نگاش کردم..خندید..از قیافه ش حالم بهم می خورد..

--خوش اومدی عزیزم..خیلی وقته که منتظر چنین لحظه ای َم..باید به ارسلان افرین گفت..فکر نمی کردم بتونه تو رو از چنگ آرشام در بیاره..


همراه ارسلان قهقهه زد..فقط سکوت کردم..و همون نگاه که بیزاری درونش شعله می کشید..
-- چرا ساکتی خوشگلم؟..از این به بعد باید خوشحال باشی..قرار ملکه ی قصرم بشی..می دونم که ارزوی قلبی خودتم همینه..

نتونستم زبون به دهن بگیرم و داد زدم: من بمیرمم تن به این ذلت نمیدم..همه ی این در و دیوارای شیک و وسایل انتیکت خراب شه رو سرت که با مردن تو انگار یه دنیا به آرامش می رسن..

با خشم دندوناشو روی هم سایید..به ارسلان اشاره کرد..بلندم کرد..خواستم دستمو بکشم نذاشت..محکمترمنو گرفت..
--ببرش تو اتاق..می دونی که باید چکار کنی؟..
--به نگهبانا سپردم حواسشون باشه..

شایان زل زد تو چشمام و خندید..
--پنجره های اینجا حفاظای محکمی داره خانم کوچولو..مثل ویلای آرشام نیست..
و بلندتر زد زیر خنده..ارسلان با لبخند منو دنبال خودش کشید..از پله ها نرفت بالا..زیر راه پله یه در بود..رفتیم تو اتاق..درو بست..

-تو حق نداری با من اینجوری رفتار کنی..
--خودمم اینو نمی خوام ولی مجبورم می کنی..اگه اون همه تقلا نمی کردی .............
- بسه چی از جونم می خواین؟..
-- فعلا هیچی عزیزم..خیلی شانس اوردی که شایان به خاطر حالش نمی تونه نزدیکت بشه..ولی من عموی خودمو خوب می شناسم..به عشق تو هم که شده خیلی زود سرحال میشه..

-امیدوارم که هیچ وقت رنگ ارامش و سلامتی رو نبینه چون لیاقت نداره..نه اون..نه تویی که دست کم از اون عموی بی همه چیزت نداری..

با خشم زل زد تو چشمام..چونه م و گرفت تو دستش و با فشار کمی که بهش اورد گفت: ببین چی دارم بهت میگم..من کار به کار ِ عموم ندارم که می خواد چکار کنه ..در حال حاضر برای من تو مهمی که نذارم قبل از من گیر یکی دیگه بیافتی..

با خشم لبامو جمع کردم ..
-خیلی پستی..خیلی..

خندید..عصبی بود..
--اره تو

1400/05/20 19:11

اینطور فکر کن..من پستم..پس از یه ادم پست توقع رفتارای درست نداشته باش..
چشمامو باریک کردم..
-تو چی می خوای؟..

چونه م و ول کرد..پوزخند زد..
--نترس خانم کوچولو..چیز زیادی نمی خوام..فقط اینکه با من باشی..
-یعنی چی؟!..
--واضحه..هر دوی ما دور ِ شایان و خط می کشیم..

با نفرت حرفمو بهش زدم..
-من با اون کفتار کاری ندارم که حالا بخوام دورشو خط بکشم..شماها آسایش و از من گرفتین..وگرنه که من داشتم زندگیمو می کردم..اون عموی بی همه چیزت همه چیزمو ازم گرفت..

--کارای شایان برای من مهم نیست..شانس جفتمون زده که الان حال و روزش رو به راه نیست..مطمئنا ه*م *ب*س*ت*ر شدن با من برات زمین تا اسمون فرق می کنه تا اینکه بخوای به قول خودت همه دارایی و هستی ِ تو رو شایان ازت بگیره..اینطور نیست؟..

-خفه شو..از جفتتون متنفرم..تو هم دست کمی از اون اشغال نداری..
پوزخند زد..
--پس چی فکر کردی؟..اینکه یکی باشم مثل شایان برام به صرفه تر ِ تا یه بزدل و ترسو باشم لنگه ی آرشام..آرشام حتی عرضه نداشت تا وقتی پیششی ازت یه استفاده ای چیزی ببره..از اولش می دونستم حس مرد بودن رو تو خودش کشته..آرشام به زنا کشش نداره..این حس و خیلی وقته که تو خودش سرکوب کرده..ولی فکر می کردم با وجود تو و این همه زیبایی نتونه طاقت بیاره..

لبخند بدی رو لباش خودنمایی می کرد..
به قدری مطمئن و از روی نفرت جملاتش و در خصوص آرشام به زبون می اورد که حیرت زده تو جام مونده بودم و فکر نمی کردم داره چه مزخرفاتی تحویلم میده..
--تعجب کردی؟..چیز جدیدی نیست کارای آرشام خیلی از دخترا رو سوپرایز می کنه..دخترایی که چشمشون فقط دنبال یه نگاه از طرف این ادم ِ..ولی اون *** خیلی راحت ازشون دریغ می کنه..

زل زد تو چشمام..
--چطور این چشما رو دیده و کاری نکرده؟..بدون دلبری هم زیبایی ..می تونی هر مردی رو به سمت خودت بکشی..آرشام واقعا کور بوده و تو رو ندیده..این همه زیبایی که تو وجود ِ تو می بینم..مگه میشه ازش گذشت؟..

دستمو گرفت..داد زدم..
-دستتو بکش..ول کن دستمو..
-- وقتی دستتو گرفتم و از تو خونه ی آرشام کشیدمت بیرون یعنی برای همیشه گرفتمت و قصد ندارم ولت کنم..تو به قدری برام جذابیت داری که نتونم با یه ه*م* ا*غ*و*ش*ی ساده فراموشت کنم..
با حرص ادامه داد: بفهم دختر..من واقعا می خوامت..چرا عشقمو باور نداری؟..


پوزخند زدم..با نفرت جوابشو دادم: کدوم عشق لعنتی؟..این اسمش عشقه؟..از من می شنوی خفه خون بگیر و بیشتر از این با چرت و پرتایی که می پرونی اسم عشق رو به گند نکش..

با حرص ولم کرد..کشید عقب..
--حالیت می کنم..بالاخره باورش می کنی..یعنی مجبوری که باور کنی..هیچ راه فراری برات باقی نمونده ..دلارامی که یه

1400/05/20 19:11

روز آرشام ادعای مالکیتشو می کرد..کسی که یه روز عنوان معشوقه رو به خودش گرفته بود الان تو اغوش من بین پنجه های ارسلان اسیر ِ..هر چی بیشتر تقلا کنی..بیشتر تو اغوشم محو میشی..

سرخوش خندید..خنده ای که به قهقهه تبدیل شد..
و جواب من بهش تنها سکوت تلخی بود که از سر ناچاری تحویلش دادم..
باید حساب شده کارم و می کردم..برای همینم اینجام..

عقب گرد کرد..خواست از اتاق بره بیرون که دم در ایستاد..اثار خنده به حالت لبخند هنوز رو لباش باقی مونده بود..
-- راستی خیالت راحت اینجا اتاقت نیست..از دوربینم خبری نیست..اوردمت اینجا تا بتونم حرفامو بدون مزاحمت بهت بزنم..می فرستم دنبالت..بازی داره شروع میشه خوشگلم..من که خیلی وقته امادگیمو اعلام کردم..به نفعته هر چه زودتر رام من بشی..درسته که از دخترای سرکش خوشم میاد..ولی دوست ندارم رابطه ی اولمون با خشونت شروع بشه..می خوام برات رویاییش کنم..رویایـــی..

خندید..اینبار کمی ارومتر ولی سرمست بود..از هدفی که در سر داشت..
تموم مدت با نگاهی تیز و فکی منقبض شده زل زده بودم بهش .. هر چی نفرت تو وجودم داشتم ریخته بودم تو چشمام..
ولی اون که نمی دید..شایدم می بینه و داره با مهارت خودشو کور جلوه میده..
ولی من چشمای تک تکتون و به روی این نفرت باز می کنم..
نشونتون میدم ..
****************************
«آرشام»

در آپارتمان و باز کردم..از صدای بسته شدن در یکی از بچه ها مسلح جلوم ایستاد..
- همه حاضرن؟..
--بله قربان..تو اون اتاقن..

درو باز کردم..بچه ها با دیدنم از پشت مانیتورها بلند شدن..با دست اشاره کردم..به حالت قبل برگشتن..

به کیوان اشاره کردم بیاد نزدیک..
- کی رسیدن؟..
-- نیم ساعتی میشه..
-همه چیز تحت کنترله؟..
--اره مشکلی نیست..فقط باید صبر کنیم تا شنود و پیدا کنه..

رفتم سمت پنجره..از قصد این واحد و انتخاب کردم..درست رو به روی ویلای شایان..
کارها از قبل انجام شده بود..می دونستم تو کدوم اتاق می برنش..برای بار اولم نبود..شایان هر دختری رو که به خونه ش می اورد تا وقتی که بخواد باهاش باشه اونو تو یه اتاق مخصوص نگه می داشت..

دخترایی که با وعده های پوچ و توخالی یه همچین ادمی اراده و حیثیتشون سست می شد و خیلی راحت خودشون رو تسلیم می کردن..
ولی من نمی ذارم همون بلا به سر دلارام بیاد..بیشتر مواقع شاهد کثافتکاری های این چنینی شایان بودم..می دونستم چی در انتظار دلارام ِ..مخصوصا با وجود ارسلان ریسکش بیشتر از این حرفا بود..
هر دوی اون بی شرفا رو می شناختم..از روی همین شناخت نقطه ضعفاشون تو دستم بود..


--قهوه؟..
نگاهش کردم..کیوان بود..سرمو تکان دادم و فنجون قهوه رو از دستش گرفتم..
مزه ی تلخش و دوست داشتم..در

1400/05/20 19:11

همون حال که مزه ش می کردم نگاهمو به ویلا دوختم..

--اروم و قرار و ازت گرفته؟..
-منظور؟!..
--خودت خوب می دونی چی دارم میگم..سالهاست که دارم باهات کار می کنم..دیگه بعد از این همه مدت رنگ نگاهت و می شناسم..

برگشتم..با اخم نگاهش کردم..
-- کیوان حرفت و بزن..همونی که می خوای بگی ولی واسه گفتنش تردید داری..

خندید..قهوه ش رو مزه کرد..سر تکان داد..
--نه خوبه..خوشم اومد پس معلومه تو هم منو خوب شناختی..

پوزخند زدم..
-بذار پای تجربه..
--غیر از اینم نمیشه.........اون دختر..
-دلارام..

خندید..از گوشه ی چشم نگاهم کرد..
--اره خودشه..تو چه جایگاهی ِ؟..
-مگه قراره جایگاهه خاصی داشته باشه؟..
-- این همه سال که باهات کار کردم یک بار ندیدم از یه دختر کمک بگیری..حتی چند بار خودم بهت پیشنهاد دادم ولی قبول نکردی..حالا چی شده؟..این دختر کیه؟..

-فضولیش به تو نیومده..فقط کارتو بکن..
با خنده سر تکان داد..
--کارمو که خیلی وقته بلدم جناب مهندس..
نگاهش کردم..ادامه داد: آرشام داری فرار می کنی..ولی هنوزم نمی خوای بگی از چی؟..

نفسم و عمیق بیرون دادم..به ویلای شایان خیره شدم..
--تو فکر کن از گذشته..
-چی رو تو گذشته جا گذاشتی؟..
--جا نذاشتم..رهاش کردم..
--ولی من حس می کنم هر چی که هست..گمش کردی..
به ویلای شایان اشاره کرد..
--گمشده ت همینه ؟..

اخمام جمع تر شد..دستاشو به حالت تسلیم بالا برد..
- خیلی خب بابا من طرف تو ام..
-پس تو اینجور مسائل دخالت نکن..می دونی که عواقبش چیه؟..

خندید..
--اره تازه کار که نیستم..اگه تو 10 ساله وارد این حرفه شدی من 7 سالش و صادقانه باهات همکاری کردم..کم چیزی نیست..
-روی همین حسابه..توی این مدت خیلیا بهم خیانت کردن..

--ولی من جزوشون نبودم..چون طرفمو شناختم که تونستم باهاش همکار بشم..می دونی که نصب شنود و میکروفن و هک کردن دوربین ها خوراکه 12 سالمه..

سر تکان دادم..باز به ویلا خیره شدم..
- نباید حتی برای یه لحظه ازشون غافل بشیم..اون دختر به من اعتماد کرده..
-- از کی تا حالا اعتماد کردن یه دختر برات این همه مهم شده؟..
-واسه تنوع بد نیست اینو هم ببینی..
--اره خب..تنوع بعد از این همه سال..واقعا هم بد نیست..برات با بقیه فرق داره درسته؟..


نگاهش کردم..بعد از مکث کوتاهی سرم و تکان دادم..لبخند روی لب هاش پررنگ شد..
کیوان با بقیه برام فرق داشت..صمیمیتی تو رفتارش و صداقتی تو کارهاش دیده بودم که بعد از این همه سال تونسته بود اعتمادم و به خودش جلب کنه..
همیشه سرش شلوغ بود..بیشتر همدیگرو تو ماموریتا می دیدیم..از شایان دل خوشی نداشت..ولی با من همکاری می کرد..فرد فوق العاده باهوشی بود..


انگشت اشاره ش و تو هوا تکان داد..
--همینه..پس حدسم درست بود..این دختر

1400/05/20 19:11

با بقیه فرق داره..

نفس عمیق کشیدم..به پنجره تکیه دادم..
-و شاید همین تفاوتش ِ که ذهنمو از خیلی وقت پیش به خودش مشغول کرده..
--عاشق شدی..

پوزخند زدم..
-عشق؟........و زمزمه کردم: عشق..حس می کنم نمی شناسمش..
--می شناسیش پسر..فقط نمی خوای قبولش کنی..

سکوت کردم..بعد از چند لحظه در حالی که نگاهم مستقیم به ویلا بود گفتم: امشب که ارسلان داشت اونو با خودش می برد....یه حال عجیبی داشتم..وقتی که جیغ کشید..تقلا کرد..همه رو می دیدم..خواستم جلو نرم..باید همین کارو می کردم..باید طبق نقشه عمل می کردم..ولی نکردم..همه چیز اونطور که باید پیش نرفت..
خواستم نذارم..از روی قصد..از روی عمد رفتم جلو..با اون اشغال گلاویز شدم..دلارام ترسیده بود..اشک رو تو چشماش دیدم..نگاه وحشت زده ش حالم و بدتر کرد..بهش گفتم تمومش می کنم..نمی دونستم این اتفاق میتونه این همه برام سخت باشه..فکر می کردم مثل همیشه ادامه ش میدم..ولی نشد..

--پس کارت تمومه..باورم نمیشه این تو هستی که داری از یه دختر اینطور حرف می زنی..
- نمی دونم..شاید بازم باور نکنی ولی اینا رو حتی پیش خودمم اعتراف نکردم..این همه مدت در پی اثباتش بودم..

--با این وجود چطور حاضر شدی این دختر و بفرستی تو دهن شیر؟..
- چون اگه من اینکارو با فکر و نقشه نمی کردم خودش دست به کار می شد..اون وقت بدون کمک من راه به جایی نمی برد..ممکن بود جون خودشو هم به خطر بندازه..
--پس همه ی این کارا به خاطر دلارام ِ ؟..

- قبلش قصد داشتم خودم اون مدارک و به دست بیارم..تو فکر راه و چاهش بودم که فهمیدم دلارام هم قصد انتقام داره..نفرتی که تو چشماش دیدم بهم فهموند این دختر از پسش بر میاد..اینجوری هر دوی ما به اونچه که می خواستیم می رسیدیم..دلارام انتقامش و می گرفت..اون هم با کمک من و تحت نظر من..می دونستم ساکت نمی شینه و کارخودشو می کنه..دیر یا زود..

--به نظرم بهترین فکرو کردی..
-اون موقع اره..ولی الان..
-- پشیمونی؟..
- بگم نه که دروغ گفتم..

خندید..
- نخواستم این حرفا رو بهت بزنم..ولی نمی دونم چی شد که خود به خود برات گفتم..شاید..نیاز داشتم که حرفای تو دلمو بریزم بیرون..اعتمادی که بهت دارم..بهم ثابت شده..

-- از اون حالی که وقتی داشتن می بردنش برام گفتی..شک ندارم ذهنت و بدجور به خودش مشغول کرده..حس می کنم دیگه آرشام سابق نیستی..زمین تا اسمون با هم فرق می کنین..

سکوت کردم..نمی دونم چی می خوام..همه ی فکر و ذکرم شده این دختر..
خواستم فراموشش کنم ..اما نشد..
خواستم از خودم دورش کنم..بازم نتونستم..
کم کم برام مهم شد..شاید از همون اول..از همون دیدار اول ذهنمو درگیر خودش کرد..

با بقیه برام فرق می کرد..همون موقع هم گفتم این دختر گستاخ

1400/05/20 19:11

و بی پروا منو با کاراش به فکر وا می داره..
خواستم اونو رام خودم کنم..خواستم تحت کنترل بگیرمش..ولی حالا چی شد؟..
حالا این دلارام ِ که منو به این روز انداخته..

الان مصمم تر از سابق می خوام کارمو به اتمام برسونم..حالا که جراتش و پیدا کردم پیش خودم اعتراف کنم نمی تونم ازش بگذرم..
مراقبشم..هرطور که شده..

یعنی این حس می تونه به قدری قوی باشه که یه ادم رو از اهدافش دور کنه و مرگ و زندگی رو جلوی چشماش ناچیز بدونه؟..
اسمشو چی بذارم؟..عشق؟!..
نمی تونم بگم به همین اسونی؟..چون برام اسون نبود..راحت قبولش نکردم..با گذشته ای که من دارم..
با زندگی که در حال حاضر برای خودم تشکیل دادم..
واقعا می تونم با این حس کنار بیام؟..
آرشام باید صبر کنی..
زمان..
زمان می تونه همه چیزو درست کنه..
*************************
- یه گیره ی مو رو میز تو ظرف مخصوص هست..قرمز رنگه..اونو همیشه به موهات داشته باش..این گوشواره ها رو هم هیچ وقت از گوشات در نیار..کافی ِ پشتش و لمس کنی تا ارتباط برقرار بشه..همه چیز اماده ست..طبق همون چیزی که گفتم عمل کن..
-- باشه ولی اینا خیلی تیزن آرشام..به بهونه ی دستشویی اومدم دارم باهات حرف می زنم..ارسلان می گفت تو اتاق دوربین کار گذاشتن..

-همه ی اینا رو می دونم..تو نگران چیزی نباش..لازم نیست تو اتاق کاری انجام بدی..اگه طبق اون چیزی که بهت گفتم بتونی اعتماد ارسلان و جلب کنی دستت بازتر میشه..

-- ولی اون اشغال بدتر از عموش رفتار می کنه..نمی دونی چه حرفایی بهم می زنه..

سکوت کردم..چند لحظه با خشم چشمامو بستم و باز کردم..
-می دونم دلارام..می دونم چی داری میگی..من ارسلان و خیلی خوب می شناسم..فقط همون کاری که گفتم و بکن..مطمئن باش اینجوری کاری از دستش ساخته نیست..هر وقت خواستی باهام حرف بزنی برو تو دستشویی یا حموم..اونجاها دوربین نداره..

صدای خنده ش و شنیدم..اروم بود..باعث شد گره ی اخمام به نرمی از هم باز بشه..
-- وای فکرشو بکن اونجاها هم بخوان دوربین کار بذارن..مخصوصا حموم..فک کنم نگهبانا به جای رویت مانیتوراشون اونم تو بخشای دیگه ی ویلا تمام مدت گیر بدن به حموم و اون بدبختی که داره دوش می گیره..فقط شانس بیاره بخار جلوی دیدش و بگیره..اونوقت دیگه شیر اب گرم و نمی بنده..

و صدای خنده ش تو گوشم پیچید..کسی تو اتاق نبود..ناخواسته لبخند کمرنگی به روی لبام نشست..ولی صدام اینو نشون نمی داد..
- بسه دختر..یه وقت صداتو می شنون..
-- نه این دستشویی ِ دو تا در داره..اینجا همه چیزش عجیب غریبه..
- درست مثل ادماش..
-- اره راست میگی..خب من برم..می ترسم شک کنن..
-یادت نره مرتب با من در تماس باشی..در ضمن..بیشتر مراقب خودت باش..

مکث کرد..صداش اروم به

1400/05/20 19:11

گوشم رسید..
- نمی دونم باید این و بگم یا نه..ولی دلم تنگ شده..

چرا با شنیدن این جمله ی هر چند کوتاه از جانب این دختر حس می کنم تپش های قلبم از نظم خودش خارج شده؟..این سکوت لعنتی از سر چیه؟..

-آرشام..
--دلارام دیگه برو..
-آرشام تو هم مواظب خودت باش..

لب باز کردم تا چیزی بگم که صدای سوت ممتدی تو گوشم پیچید .. ارتباط و قطع کرده بود..سریع گوشی و از رو گوشم برداشتم..تو سرم تیر کشید..
چشمام و بستم و باز کردم..باز یادش افتادم..کلافه تو موهام دست کشیدم..

رفتم پشت پنجره..از این اتاق ویلا زیاد مشخص نبود..ولی می تونستم ببینمش..به دیوار تکیه دادم..
-- چی از جون من می خوای تو دختر؟!..
چرا اومدی تو زندگیم؟!..
چرا موندی؟!..
چرا منو از خودم دور کردی؟!..
چرا با حضورت ذهنمو پرکردی و هدفمو ازم گرفتی؟!..
چرا قلب سنگی آرشام و نرم کردی؟!..
چرا سرما رو از وجودم بیرون کردی؟!..
اصلا چطور شد که به زندگی تلخ و سوزناک آرشام قدم گذاشتی؟!..
دلارام.......چرا اومدی؟!..........

1400/05/20 19:11

عکس شخصیت های رمان گناهکار

1400/05/20 19:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:17

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:19

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1400/05/20 19:19