مُنزِّلَ الآياتِ ، مُجيبَ الدَّعَواتِ ، كاشِفَ الحَوباتِ ، النَّفّاحَ بِالخَيراتِ ، مالِكَ المَحيا وَالمَماتِ.
خدايا! ستايش تو راست، [ اى] فرو فرستنده نشانه ها، پاسخگوى درخواست ها، باز برنده اندوه ها، عطا بخش نيكى ها، مالك زندگى و مرگ.
بحارالانوار، ج97، ص199، ح3"
#مثبت_باش ?
?〰️ بچه ها ممکنه به دلیل تفاوتهای شخصیتی، بعضیشون بی باک تر و بعضی محافظه کارتر باشن. اما هیچ بچه ای ترسو به دنیا نمیاد.
〰️ ترس های مقطعی طبیعی و گاهی سودمند هستند و در زندگی روزمره هر انسانی وجود داره.
〰️ زمانی باید برای ترس کودک چاره اندیشی بشه که به صورت دائمی و طولانی مدت باقی بمونه یا ذهن کودک رو به طور کامل مشغول کنه.
〰️ علاوه بر این، والدین باید به خودشون هم نگاه کنن. خیلی از والدین، ناخواسته ترس ها و نگرانیهای خودشون رو به کودک منتقل میکنند.
.
شما تا به حال با چنین چالشی مواجه شدین؟ ترس کودکتون از چی بوده؟ راهکار شما برای مقابله با ترس فرزندتون چی بوده؟
?فرزندپروری?#مثبت_باش ?
بیان جمله «نمی بخشمت» باعث نمی شود
كودك تنبيه شود بلكه مجددا به او احساس گناه وسرزنش را هدیه میكند
و او چون نمیداند چطور با احساس گناه كنار بیاید دست به لجبازی های بیشتر میزند.
?فرزندپروری #مثبت_باش ?
قسمت 161
امشب احساس کردم نمی شناسمت....
باورم نمی شد بتونی اينقدر قشنگ و تميز مهمونداری کنی...هر لحظه بيشتر جلوه
چهار ساله از جلو چشمام محو می شد...
انگار واقعا بزرگ شدی...
خانوم شدی...راستشو بخوای اصلا انتظار نداشتم از پس اين مهمونی بر بيای...
باعث افتخارم شدی
خستگی به چشم بهم زدنی از جانم پر می کشد...بالاخره ديده است...
بالاخره جلوه 17 ساله را ديده است...بالاخره به چشمش آمده ام...
به عنوان يک زن...يک زن کدبانو و هنرمند هجوم تند و شديد آرامش را به قلبم حس می کنم
راهکارهای دکتر نبوی معجزه می کند
او هم از مبل پايين می آيد...
کنارم می نشيند...صورتم را ميان انگشتان يک دستش می گيرد و موشکافانه نگاهم می کند....سبزی چشمانش روشن شده...
خيلی روشن...انگشتش را روی لبم می کشد و نگاهش تا گردنم پايين می آيد
....کی بزرگ شدی جلوه...کی اينقدر بزرگ شدی
بزرگ شدم کيان...طی همين چند روز بزرگ شدم...با هزار عذاب و درد بزرگ شدم...اينبار....بدون تو بزرگ
...شدم....به خاطر تو بزرگ شدم
...نفس می کشم...عميق...دستم را روی صورتش می گذارم...
به چشمان سرگردانش خيره می شوم
من خيلی وقته که بزرگ شدم کيان...از اون زمانی که روی پات نشستم و انگشتمو توی چشمت فرو کردم....بيست و سه
سال می گذره....درسته هميشه بچگانه رفتار کردم...می دونم که هيچ وقت حرکاتم باب سنم نبوده...اما اينا واقعيت بزرگ
شدن منو تغيير نمی ده....ديگه بايد زن بودن رو ياد بگيرم...و بعدش مادر بودن رو....فقط خدا می دونه چقدر دلم می
...خواد بچه تو رو به دنيا بيارم و درست مثل پدرش تربيتش کنم...مثل تو...قوی و محکم روی کلمه مادر بودن...پدر شدن...تاکيد می کنم...مردمکش ثابت می شود...خنده به صورتش بر می گردد...شيطنت ...هم پس بزرگ شدی
.چشمانم را باز و بسته می کنم
! زن شدی
سرم را تکان می دهم
!دوست داری مادر شی
...می خندم
شانه هايم را می گيرد و مجبورم می کند که روی زمين دراز بکشم...گرمای بدنم بلافاصله به پارکت منتقل می شود...بس که داغم...دستانش را دو طرفم قرار می دهد و روی تنم خيمه می زند...از نگاه سرخش آتش می بارد
پس اونقدر بزرگ شدی که بدونی بايد از شوهرت تمکين کنی! نه؟؟
...با خنده سرم را به چپ و راست تکان ميدهم...او هم می خندد
پس جهت اطلاع بايد بگم خانومايی که اينقدر ادعای خانوميشيون می شه بايد در عملم اثباتش کنن...با گرده افشانی که
...نمی تونی مادر شی خوشگل خانوم..پروسه ش طولانيه
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 162 163
سرخ می شوم...با خشم ساختگی هلش می دهم...بلند می خندد. هر دو دستم را بين يک دستم می گيرد و سرش را در
:گردنم فرو می برد و زمزمه می کند
...مجبورم نکن به زور متوسل شم....من راه و روش تجاوز کردن رو هم بلدما-
:سرش را بالا می گيرد و چشمکی حواله چشمان گرد شده ام می کند
يادت که نرفته؟؟؟؟
...نمی توانم خنده ام را پنهان کنم....اشتياقم را هم...به خواسته اش تن می دهم...به خواسته شوهرم
:ميان هيجانات غير قابل کنترل کيان...زير لب می گويم
من هم آدمم دکتر نبوی...من هم آدمم..احساس سرما می کنم...پتو را محکم تر دور خودم می پيچم و سرم را بيشتر ميان
بازوی دراز شده کيان فرو می برم...اينکه نهايت کلافگيش را با روشن کردن يک سيگار نشان داد و از کنارم بلند نشد
دلم را مالامال از خوشی کرده است...حرف نمی زند...سکوت کرده و فقط سيگار دود می کند...اما همين هم برای من
يک پيروزی بزرگ به شمار می رود...از طرفی هم دلم می سوزد...برای عذابی که کشيده و هنوز هم می کشد....حالا
می فهمم چرا هميشه توی کشوی تختش آرام بخش می گذارد...کيان من گاهی آنقدر بهم می ريزد که چاره ای جز پناه
...بردن به قرصهای صناعی و شيميايی ندارد...و من ...من احمق...با اين همه ادعای عاشقی...اينها را نفهميده بودم
:با سرفه من تکانی می خورد و به خودش می آيد....سريع سيگار را خاموش می کند و می گويد
دود اذيتت کرد؟-
:آه بی اختياری می کشم و می گويم
...نه...راحت باش...فقط
سرم را بلند می کنم...پرده ضخيم اشک اجازه نمی دهد چهره گرفته اش را واضح ببينم...موهايم را پشت گوشم می زند و
:به آرامی می پرسد
فقط چی؟
می خواهم بگويم ممنونم که اينبار رهايم نکردی و نرفتی...ممنونم که اين همه درد را به خاطر من...تنهايی....روی
دوش می کشی...ممنون که اينهمه وقت... اين من ؼير قابل تحمل را.... اينطور صبورانه تحمل کردی و دوست
...داشتی....ممنونم که هستی...که اينقدر مقتدرانه و حمايتگرانه...هستی
:اما تنها نوک انگشتانی که اشک از صورتم می زدايند را می بوسم و زمزمه می کنم
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 164
خيلی دوست دارم...خيلی
چشمان غمگينش...در تاريکی شب ستاره باران می شوند و می درخشند...با تمام قدرتش جسم محتاجم را در آغوش می
:کشد و زير گوشم نجوا می کند
...نه به اندازه من نفسم-
***
نفس کشيدن سخت می شود...وقتی به اين چمدان بسته شده نگاه می کنم...چمدانی که خودم با بغض و آه و ناله...اما دور از چشم کيان...برايش آماده کرده ام...يکی دو ساعت ديگر به فرودگاه می رود...قلبم بی قراری می کند و در سينه میکوبد...احساسم سر به فغان برداشته...که نگذار برود...نگذار...تو می ميری....اما...اخطارهای شديد و بيرحمانه دکتر نبوی هر چه نياز است در دلم خفه می کند.....هرچند که نگفته....کيان از همه چيز خبر دارد...از صبح من سکوت کرده
ام و مثل روح در خانه سرگردانم و او فقط با لبخند نگاهم می کند...اين همه خويشتن داری و صبوری از من بعيد
است...او هم اين را می داند...همه چيز را آماده کرده ام و کنار در ورودی گذاشته ام....سعی می کنم کمتر با او چشم در
چشم شوم...به نوعی از ديدنش هراس دارم...می ترسم دوام نياورم...خراب کنم...کم بياورم...توی اتاق خواب گيرم می اندازد....لبخند کمرنگی می زنم و می خواهم از کنارش عبور کنم...اما دستم را می گيرد و مرا مقابل خودش نگه می
دارد...بغضی که توی گلويم راه نفسم را بسته...فرو می دهم و نگاهم را از نگاه خيره اش می دزدم...بغضم که توانايی
ابراز وجود پيدا نکرده...خودش را به دست و پايم می رساند و باعث لرزش اندامهايم می شود...دستانش دور بازويم
:سخت می شوند...آنقدر که دردم می گيرد....همين بهانه خوبی می شود و با صدايی به شدت ضعيف شده می گويم
...آی
بمی صدای پر جذبه اش دگرگون ترم می کند
...جلوه....نگام کن
به زحمت سرم را بالا می گيرم...بدون اين سبزهای تيره و رخشان...روزگارم سياه است...لبم را گاز می گيرم که
:صدايی از گلويم در نيايد...زمزمه می کند اينقدر خودتو اذيت نکن عزيزم...زود برميگردم...قول می دم روزی ده بار باهات تماس بگيرم....خوبه؟
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 165
دوباره سرم را به زير می اندازم و آهسته می گويم
اين الان يه معامله ست؟-
می خندد...تن خنده اش غمگين است...سرم را به سينه اش فشار می دهد و می گويد
...نه...چون بزرگ شدی...ديگه باهات معامله نمی کنم
...حريصانه عطر تنش را فرو می دهم
...ای کاش می رفتی پيش مامان بابات...اينجوری تنها نبودی...خيال منم راحت تر بود
سرم را روی سينه اش جا به جا می کنم و می گويم
....وقتی تو پيشم نباشی...هر جای اين دنيا که باشم بازم تنهام...پس ترجيح می دم تو خونه خودمون منتظرت بمونم-
موهايم را غرق بوسه می کند و من هم به اشکهايم اجازه خودنمايی می دهم...بی محابا...بی خجالت....بی ترس و
...اضطراب
...همه زنها در فراق شوهرشان گريه می کنند...و من مطمئنم اين بچه بازی نيست...حتی اگر تو بگويی دکتر نبوی
**
به محض خروجش از خانه...زانوهايم تا می شوند و بؽضم می شکند...ساعت سه نصفه شب است....اما گوشی را
.برميدارم و شماره دکتر نبوی را می گيرم....صدای هوشيارش توی گوشم می پيچد.ناله می کنم
...دکتر...کيان رفت-
:لحظه ای سکوت می کند و بعد می گويد
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
| متن_نوشته |
زندگی
در دو جمله خلاصه میشود:
?? لذت بردن از روزهای خوب
?? صبر کردن در روزهای بد
اگر حال خوبی داری،
از آن حال لذت ببر.?
و اگر حالت بد است ، صبر داشته باش
روزهای خوب خواهند آمد...?
صبح بخیر
?〰〰〰〰〰〰?
#مثبت_باش ?
.
#روز_بیست_و_چهارم
#چله_رایگان_شکرگزاری
1. امروز ثواب همه اعمال و کارهای خوبی که انجام میدیم رو هدیه میکنیم به آقا امام محمدباقر علیه السلام ?
2. غذای امروزمون رو نذر آقا امام محمدباقر علیه السلام
3. امروز صبح با توجه و احساس عالی به آقا امام حسین علیه السلام سلام میدیم:
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً)
ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
4. امروز ده تا از نعمت هایی که تو زندگیت داری رو با حس عالی و خوب بنویس و بابتش از خدای متعال شکرگزاری کن❤️❤️❤️
مثلا اینطوری بنویس ??
" خدایا شکرت بابت چشم هایی که بهم دادی و باهاش میتونم زیبایی های این دنیا رو ببینم. "
5. هر نعمتی رو که مینویسیم یک دلیل برای اینکه چرا اون نعمت تو زندگیمون مهمه هم مینویسیم.
مثلا : " خدایا شکرت که به من چشم دادی چون میتونم باهاشون زیبایی های دنیا رو ببینم. "
6. گوش دادن به مناجات الشاکرین امام سجاد علیه السلام
7. غر زدن و منفی بودن ممنوع ⛔️
8. این دعا رو بنویس و کنار تختخواب یا جایی که قبل خواب ببینی و یادش بیفتی بچسبون و شب قبل خواب 3 بار با تمام وجود بخون :
«الحمد للهِ الذی علا فَقَهَر و الحمد لله الذی بَطَنَ فَخَبَرَ، والحمدُلله الذی مَلَکَ فَقَدَر و الحمدُلله الذی یُحییِ المَوْتی و یُمیتَ الاَحیا و هُوَ عَلی کُلِّ شی قدیر.»
سپاس مخصوص خداوندی است که پیروز و غالب است، سپاس مخصوص خداوندی است که دانا به نهان و آشکار همه چیز است، سپاس مخصوص خداوندی است که مالک و تواناست، سپاس مخصوص خداوندی است که مردگان را زنده نموده و زندگان را میمیراند و او بر هر چیزی تواناست.
امام صادق علیه السلام
(ثواب الاعمال، ص 329)
9. ادامه چله ترک گناه
ترک گناه ایمن دونستن خودمون از عذاب الهی
19. از امشب، هر شب قبل از خواب، بهترین اتفاقی که در طول روز برات افتاده رو به یاد بیار و بابت اون اتفاق خوب خدا رو شکر کن. "
11. امروز از دیدن نعمت هایی که بقیه تو زندگیشون دارن با تماااام وجودت خوشحال شو و خدا رو شکر کن
12. سجده شکر
13. امروز 5 خواسته و حاجت مهم زندگیت رو طوری بنویس که انگار بهشون رسیدی و برآورده شدن و از خدای متعال بابت داشتنشون با حس خوب و عااااالی شکرگزاری کن...
#مثبت_باش ?
?گیاهان دارویی که باید در خانه داشته باشید:
1. نعناع: ضد نفخ، دل درد، ناراحتی معده، دلپیچه کودکان پس از خوردن سردیها، رفع اسهال.
2. پونه: ضد نفخ، گرم کننده کلیه ها، رفع شب ادراری کودکان، تقویت روده، رفع اسهالی.
3. خاکشیر: رفع گرمازدگی، رفع گرمی کردن( مصرف بیش از حد خوراکی های طبع گرم)، گر گرفتگی، کهیر و خارش پوست.
4. سنبل الطیب: آرامبخش، رفع کم خوابی، ضد استرس.
5. سیر: کاهش سریع فشار خون، کاهش چربی خون و کلتسرول مضر، آنتی بیوتیک گیاهی.
6. سنجد: آرد سنجد کامل( با پوست و دانه): رفع درد معده و سوزش مری، رفع و پیشگیری از پوکی استخوان و ارتروز.
7. گشنیز: کاهش سریع فشار خون، خوشبو کننده دهان، ضد نفخ برای افراد گرم مزاج به جای نعناع و پونه، ضد آفت.
8. گل گاوزبان: آرامبخش اعصاب، رفع تپش قلب و بهبود زکام و سرفه خشک.
9. زنجبیل: ضد تهوع و استفراغ، رفع درد عادت ماهانه، بهبود سرما خوردگی وسردی، ضد رماتیسم.
10. گزنه: رفع سنگ و عفونت کلیه و مثانه، رفع کم خونی ، ضد عفونت لوزه ها، کاهش قند خون.
#مثبت_باش ?#سلامت
تره درمان کم خونی?
▫️تره خون را افزایش میدهد و بیماری کم خونی را درمان می کند.
▫️تره به دلیل داشتن آهن زیاد باعث رشد بهتر فولیکول ها می شود.
ویتامین سی موجود در این گیاه باعث می شود تا جذب آهن به درستی در بدن صورت بپذیرد.
▫️ کمبود آهن در بدن باعث ایجاد کم خونی می شود و رشد موها را مختل می کند.
▫️تره فرنگی دارای آهن می باشد که باعث می شود تا از کم خونی پیشگیری شود.
#مثبت_باش ?#سلامت
ایستاده دوش گرفتن یکی از دلایل ریزش مو است.
✍حتماً نشسته موهای خود را شانه زده و بشویید وبهتر است سر رابه طرف پایین نیز خم کرده تاخونرسانی به ریشه مو زیاد شود
#مثبت_باش ?#سلامت
خودتو دوست داشته باش??
[#عزت_نفس❤️?]
✋?اگه انجام کاری حس بدی بهت میده
انجامش نده
?دقیقا همون چیزی که منظورته رو بگو
?سعی نکن برای دلخوشی بقیه زندگی کنی
?به احساسات غریزهات اعتماد داشته باش
?هیچوقت از خودت بد نگو
?هیچوقت دست از آرزوهات نکش
❌از نه گفتن ترس نداشته باش
⛔️از بله گفتن هم نترس
♥️با خودت مهربون و منصف باش
⚠️چیزی که نمیتونی کنترل کنی رو کنار بذار
‼️از قشقرق و انرژی منفی دور بمون
❣به خودت عشق و توجه نشون بده
☂#مثبت_باش ?
سلام عزیزای دلم امروزتون مبارک
میخوام براتون از نکاتی بگم که ما خانم ها اگه انجامش بدیم باعث میشیم همسرمون و رابطه جنسی بینمون کم بشه??و این اصلا خوشایند نیست!!!!
مگه نه؟؟؟؟؟؟
اول از همه یادتون باشه شما یک بانو هستید منبع نیاز و معشوقه گری ..
اگه رفتار های مردانه و زمخت داشته باشید آقا ازتون فراری میشه …
گاهی وقتا شما خودتون شروع کنننده رابطه باشید… چه ایرادی داره؟؟
مورد سوم خانم هایی هستند ک تو زمان رابطه جنسی عین پلیس و کاراگاه رفتار میکنند… ینی چی اصلا؟؟؟??
منظور وسط و حین رابطه و دخول مدام حرف از گذشته یا آینده میزنن… وای بدوووووو الان مهمون میاد … اه قبلا این حرکتو یاد نداشتی بازم ک بهت گفتم بلد نیستی
دسته چهارم خانم هایی ک تو رابطه ساااکت هستن ب قول معروف صمم بک…
ن تشکری… ن صدایی… خب اون آقا چ رغبتی پیدا میکنه از ادامه رابطه با شما؟؟؟؟؟
نظر شما چیه؟؟؟؟؟
#مثبت_باش ?
#دلبری
❣? فال احساسی ?❣
?تاريخ: چهارشنبه 14 تیر 1402
? #فروردین:یک اشتباه تو رابطه شما دو نفر رخ داده سریعا حلش کنید.
? #اردیبهشت:شخصی برای نزدیک شدن به شما مقدمه چینی میکند.
? #خرداد:بخاطر علاقه بیش ازحد تسلیم خواسته های عشقت نشو.
? #تیر:ازعشقت هدیه دریافت میکنی.
? #مرداد:شک وتردید را از خود دور کنید.
? #شهریور:شخصی به سمتت میاد برا دوستی عجولانه تصمیم نگیر.
? #مهر: دعوا وناراحتی باعشقت تموم میشه.
? #آبان:به دیگران رازهای احساسیتو نگو.
? #آذر:کمی دلتنگ ونگرانی بزودی حل میشه.
? #دی: از رفتار خودش بشدت پشیمونه میاد و عذر خواهی میکنه تو هم بخشنده باش.
? #بهمن: تصمیم گیری درمورد ازدواج زود است.
? #اسفند:شخصی چشمش بدنبال شماست.
#مثبت_باش?
میگویند
آدمهای خوب به بهشت میروند
اما من میگویم
آدمهای خوب هر کجا که باشند آنجا بهشت است...
#مثبت_باش?
زن ....
چنان بزرگ است که
اشرف موجوداتِ خداست....!
تا حدی که
یک گل، او را راضی میکند،
و یک کلمه، او را به کشتن میدهد....!
پس ای مرد!
مواظب دلِ یک زن باش....!
#مثبت_باش?
هیچوقت دلخوشی
کسی رو ازش نگیرید
این دلخوشی میتونه :
یه سلام
یه احوالپرسی
یه حواسم بهت هست
یه صدای گرم و دوستانه
و یه حس خوب باشه
عشق و محبت رو دست کم نگیرید .♥️
#مثبت_باش?
#ترفند
سنگ پای شخصی خود را به مدت چند ساعت در سرکه انگور یا بتادین نگهداری کنید تا قارچها و میکربهای موجود از بین بروند. سنگ پا را پس از استفاده ، در حمام نگهداری نکنید
#مثبت_باش?
#
خانوما بدونن
?آراستگی شما شرط لازم برای آرامش روانی همسرتان است
❗️ اما کافی نیست
✍ #زیباییِ #کلام شماست
که او را تا همیشه آرام
و عاشق در کنارتان حفظ میکند.
#مثبت_باش?
❤️?❤️?❤️?❤️?❤️
#سیاستهای_زنانه
?بعضی خانوما میگن چرا شوهر ما تو خونه حرف نمیزنه
ولی با دیگران این همه میگه و میخنده...
چرا واسه ما خرج نمیکنه
ولی به دیگران که میرسه این همه دست و دلباز میشه....
و خیلی مثال های دیگه...
⁉️میدونید یکی از دلایلش چی میتونه باشه؟؟
اینکه اون "دیگران"
همسر شما را همیشه "تایید" میکنن..
ولی شما
فقط کارت اینه که
همسرت رو "تخریبش" کنی...!!!
?یه خانوم نمیذاره تو تایید کردن همسرش کسی ازش سبقت بگیره...
#مثبت_باش?
بچه که بودیم ...
شبها فکر میکردیم فردا چی بازی کنیم؟!
اما ... الآن فکر میکنیم ..
فردا زندگی قراره چه بازیای بکنه باهامون؟?
#مثبت_باش?
‼️تاثیر #استرس بر کودکان
?استرس های شدید مثل
?حوادث و بلایا
? کودک آزاری
? و مشاهده صحنه های ترسناک
⚠️مثل درگیری شدید والدین
⚠️ یا خشونت بین اعضای خانواده
می توانند آسیب های مغزی شدید ایجاد کنند.
#مثبت_باش?
قسمت 167
اشکهايم را پاک می کنم و با وحشت می گويم
....من نمی خوام کيانو از دست بدم...هر کاری الزم باشه می کنم...اما بدون اون نمی تونم
آرام و شمرده می گويد
باشه...از دستش نده...اما با روشهای صحيح نگهش دار.....نه اينکه با اين رفتارای بچگانه بدتر فراريش بدی....تو اين
يه هفته که کيان نيست فرصت خوبيه که بيشتر با هم ملاقات کنيم...من به تو تواناييهايی که عشقت بهت می ده ايمان
....دارم....فقط بايد اين تواناييها رو شکوفا کنيم....به خاطر خودت...به خاطر کيان با ديدن اسم کيان روی صفحه موبايلم....با دکتر خداحافظی می کنم...نمی دانم چه سری ست که حرف زدن با اين دکتر آرام و خونسرد....اينچنين اعتماد به نفسم را تقويت می کند....
حتی اگر تمام حرفهايش نکوهش و سرزنش باشد...با
شوهرم حرف می زنم...گرم...عاشقانه...پر از دلتنگی....پر از بؽض...اما بدون انتقال حسهای بد و آزار دهنده....بدون
گيردادنها و بازی کردنهای هميشگيم...با اعصاب تحريک شده و خسته اش....گاهی دعا می کنم....که ای کاش به جای
اين جلوه....يک دکتر نبوی در قالب جلوه با کيان زندگی می کرد....در آنصورت چقدر همه چيز...کامل...آرام....و بی
....دغدغه بود
****
مهسا آراسته
اولين شيفت شبم بدون کيان را با بی حوصلگی و بدخلقی آغاز کردم اما ديدن اتيکت روی روپوش اين دختر حالم را سر
...جايش آورده است.بالاخره موفق به زيارت فرزند گردن کلفت ترين سهامدار بيمارستان شدم
با يک نگاه زير چشمی ظاهرش را بررسی می کنم...قد کوتاه و اندام ظريف...پوست سبزه تيره و موهای مشکی
پرکالؼی...می توان گفت تنها عضو زيبای صورتش بينی قلمی و خوش فرمش است....شايد خوشگل و چشمگير نباشد
اما روی هم رفته قيافه با نمک و تو دل برويی دارد...يا شايد لبخند مهربانی که لحظه ای لبش را ترک نمی کند باعث اين
جذابيت پنهان شده....برخلاف تصوراتی که خانم نجفی توی ذهنم ايجاد کرده بود...بسيار خاکی و خودمانيست و اکثر
پرسنل دوستش دارند...دستم را به سمتش دراز می کنم
....جلوه هستم....دختر دکتر کاويانی
با همان لبخند دوست داشتنی و قشنگش دستم را به گرمی فشار می دهد
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
قسمت 168
خوشبختم خانوم دکتر.تعريفتون رو از پدرم شنيدم.دکتر کاويانی رو هم زياد ملاقات کردم اما تا حالا سعادت زيارت شما
.رو نداشتم
چقدر مودب و اجتماعی
.به تبعيت از خودش لبخندم را حفظ می کنم
اختيار داری عزيزم.کم سعادتی از ماست.خيلی دوست داشتم ببينمت.از قرار من و شما...يه جورايی...هردومون اينجا
.غريبيم
:چهره اش در هم فرو می رود.آه عميقی می کشد و می گويد
درسته.متاسفانه من مدت زيادی نيست که اومدم تهران.هيچ دوست و آشنايی اينجا نداريم.به خاطر شرايط پدرم مجبور -
.شديم بيايم اينجا.الانم که کاوه رفته تبريز.تنهاتر شدم
:از شنيدن اسم تبريز دوباره کسل می شوم.سری به علامت همدردی تکان می دهم و می گويم
.کاملا درکت می کنم.شوهر منم واسه همين کنگره رفته.حسابی تنها شدم-
.انگار می فهمد که دلتنگی من خيلی بيشتر از خودش است...می خندد و دستش را روی بازويم می گذارد
غصه نخورين خانوم دکتر.ايشالا خيلی زود برميگردن.اگه اشتباه نکنم شما همسر دکتر حسامی هستين.درسته؟-
.سرپايين افتاده ام را بالا و پايين می کنم
...بله...هنوز دو روز از اين يک هفته گذشته-
.اينبار بلندتر می خندد
فکر می کردم فقط خودم بابت رفتن نامزدم اينقدر پنچرم....شما که از منم غصه دار ترين خانوم دکتر-
نفس عميقی می کشم و در حاليکه سرم را کج گرفته ام و تمامی حرکات و واکنشهايش را زير نظر دارم می گويم
خوبيش به اينه که درک می کنی من چی می کشم...فقط اگه به جای اين لفظ خانوم دکتر...جلوه صدام کنی و باهام راحت
.باشی...درک متقابلمون خيلی بيشتر می شه
:با شوق دستهايش را به هم می کوبد و می گويد
...من که از خدامه...نمی دونی چقدر اينجا احساس تنهايی می کنم
.دوباره دستم را به سويش دراز می کنم
...پس مجددا سالم...جلوه هستم
.دستم را ميان هر دو دستش می گيرد
...مهسا-
.صدای سرد و خشک مدير گروه هر دويمان را از جا می پراند
مريض اتاق 506 در حال مرگه...شما اينجا ايستادين خوش و بش می کنين؟-
نگاهش می کنم...اندام کشيده سفيد پوش و چشمان سياهش را می کاوم...سرم را پايين می اندازم و آهسته از کنارش رد
.می شوم و زير لب زمزمه می کنم
ببخشيد دکتر....زير نگاه خيره و جدی ماهان، مريض را معاينه می کنم....زياد هم حالش وخيم به نظر نمی رسد...از
اينترن کشيک شرح حال را می گيرم و تشخيص می گذارم.زير چشمی نگاهش می کنم..سری تکان می دهد که نمی دانم
به معنای تاييد است يا تاسف!با ويبره گوشيم از جا می پرم....تصوير کيان روی صفحه خاموش وروشن می شود...می
.خواهم از اتاق بيرون بروم...اما صدای مواخذه گر ماهان متوقفم می کند
ادامه دارد...
نویسنده P*E*G*A*H
حال خوب،انرژی مثبت، پاکسازی ذهن،معرفی کتاب،زناشوئی، سیاست زندگی فرزندپروری، سلامت
795 عضو
این بخش در حال طراحی می باشد