پارت #247
روژان مرد ، تو کشتیش . تو با اون کار احمقانه ات منو کشتی . تو فقط سپهر و نکشتی تو خواهرتم کشتی
رنگ از روی دختر می پره . مامان سر میخوره زمین و با صدای بلند گریه میکنه . عمه کوچکم می دوه سمت مامان
ولی من هنوز همونجوری ایستادم . آقابک خیلی وقته که برگشته به داخل خونه .
- چی میگه رادمان
اینو نامزد رادمان بود که ازش پرسید
- تو برو تو ترانه ، چرت و پرت میگه
می خندم و میگم :
- چرت و پرت ، بابا تو خیلی مردی . مردی که به جای اینکه پای عواقب کاری که کردی بایستی خواهرت انداختی
وسط ماجرا تا تاوان کار تو رو پس بده . سپهر چی کار کرده بود که مرد ، من چی کار کرده بودم که باید تاوان تو رو
میدادم
- رادمان
- ترانه برو
- چرا می ترسی ، نمی خوای نامزدت بفهمه چه جور آدمی هستی ؟
روو به نامزد رادمان میگم :
- چه قدر میشناسیش ؟ می دونی چی کارا کرده .
دختره با رنگ و رویی پریده نگاه میکنه ، حرفام به اون ربطی نداشت ولی نمی دونم چرا رنگ از صورت اون پریده بود
- میدونی نامزدت چند ماه پیش یکی رو کشته ..؟
تعجب نکرد ، نگاهش گویای این بود که می دونست .
- میدونی وقتی سپهر و کشت فرار کرد ؟
سرشو تکون میده
- تو سپهر و از کجا میشناسی
ایندفعه من متعجب می شم . این دختر سپهر رو می شناخت
نیشخند میزنم
1401/10/29 15:35