پارت #222
با تو بودم روژان ، تو االن تنهایی ؟
- خوب آره
از رو تخت میره پایین ، سرم پایین بود و میدیدم که داشت تو اتاق راه می رفت
- یعنی چی که تنهایی ، منظورت چی بود از این حرف .
گیج شدم ، چرا اینجوری شده بود ، حرفم بهش خوش نیومده بود
پاهام جمع میکنم ، چرا این موقع شب داد میزد .
- کیاوش چرا داد میزنی
- آخه میگی تنهام . جلوی من میگی تنهام
نگاهش میکنم ، از تخت جدا میشم و نگاهش میکنم
- تنها نیستم ...؟
نگاهم میکنه و برمیگرده سمتم . می یاد نزدیکم و می ایسته
- پس من چی ام
با حالت گنگی میگم :
- تو ..؟
- بله من ، شوهـــرت
دستامو می زارم تو گوشم . کر شده بودم . با بغض نگاهش میکنم . همین االن داشتم فکر میکردم که عوض شده ولی
نه همون عوضی هست که بوده . بدون توجه بهش میرمم بیرون اتاق و اولین دری رو که می بینم باز میکنم و میرم
داخلش و در می بندم . دستمو به دستگیره می کشم و با لمش کلید تو قفل می چرخونمش . امشب دیگه نه ، دیگه
نمی تونستم تحمل کنم امشب یه برنامه ی دیگه داشته باشم .
صداشو می شنیدم که داشت صدام میکرد . عصبانی بود ولی به من چه مگه من چی گفته بودم که مزاج آقا خوش
نیومده بود . داد و هوار راه انداخته االن کل عمارت از خواب بیدار می شن . خوب تنها بودم دیگه ، شاد نبودم ، اذیت
می شدم . اینا دروغ نمی خواست بشه که ، همش راست بود و من داشتم تو زندگیم تحمل میکردم و دم نمی زدم ولی
کسی هم درک نمی کرد . حاال یه حرف منو میکوبه تو سرم .
دستگیره در و تکون میده
1401/10/29 05:34