The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های عاشقانه

740 عضو

خوردم رفتم حموم میدونستم کامران به این زودیا نمیاد واسه همین تاپ دکلته سفیدم و با دامن کوتاه سفیدم که خیلی خوشمل بود وبالای زانوم بود وچین چینی بود پوشیدم رفتم جلوی اینه بعد اتو کردن موهام یه کمیم به خودم رسیدم کاملا سرحال شده بودم رفتم یواشکی لبتاب کامران و برداشتم خدا رو شکر رمز نذاشته بود واسش رفتم تو عکساش با دیدن هرکذوم از عکسا دهنم صدمتر باز میشد تو هرکدوم از عکسا کامران تو پارتی بود و دخترای مختلفی تو بغلش بودن عجب ادم مزخرفی بود این کامران اه اه حالم ازش بهم خورد خجالتم نمیکشه باهرکدومشونم عکس انداخته رفتم تو music هاش و اهنگ شادمهر و گذاشتم اسمم داره یادم میره چون تو صدام نمیکنی حالا که عاشقت شدم تو اعتنا نمی کنی دلتنگ تر میشم ولی نشنیده میگیری من و هنوز همه حال تورو از من فقط می پرسن و با این که با من نیستی دیوونه میشم از غمت اصلا نمیخوام بشنوم که اشتباه گرفتمت داشتن تو کوتاه بود اما همونم کم نبود گذشته بودم از همه هیچکس به غیر تو نبود ( این اهنگ و دیروز گوش میدادم و گریه میکردم ) نه بابا سلیقش خوب بود یه چندتا اهنگ دیگم گوش دادم و رو تخت کامران دراز کشیدم با صدای کامران که من و صدا میکردم چشام و باز کردم -بهار پاشو ببینم چرا اینجا خوابیدی؟ رو تخت نشستم و گفتم -هان؟ چشام هنوز بسته بود وقتی دیدم حرف نمیزنه یه چشم و باز کردم ببینم کجاییه که دیدم زل زده بهم رد نگاشو که دنبال کردم دیدم تاپم اومده تا وسط سینه هام سریع دستمو گذاشتم رو سینمو ،پامو بلند کردم و با پام زدم توشکم کامران و گفتم -هویی کجارو نگاه میکنی؟ که با این کارم دامنم رفت کنار دیگه داشتم از خجالت میمردم سریع از تخت پریدم پایین و خواستم در برم که کامران دستمو کشیدو افتادم روش خواستم از روش بلند شم ولی هرکاری میکردم نمیشد محکم گرفته بودم -ولم کن -اینقده وول نخور تا من نخوام نمیتونی بلند شی -ولم کن کامران الان بالا میارم بو میدی -هه هه این کلکا دیگه قدیمی شده -به خدا دارم بالا میارم کامران تورو خدا من و برم گردوند و گفت -به یه شرط -ولم کن نمیخوامممم به لبام که سرخ بود نگاه کرد و گفت -واسه کی این لبارو سرخ کردی؟هان؟ کم کم دستش داشت از زیر لباسم میرفت بالا با ناله گفتم کامران توروخدا ولم کن من حامله ام -خوب من چیکار به حاملگی تو دارم؟ وقتی صورتشو اورد جلو از بوش حالم بد شد تا اولین عق و زدم ولم کرد سریع دستشو وکه زیر لباسم بود زدم کنار و دوییدم طرف دستشویی دیگه داشتم دیوونه میشدم همش بالا میاوردم وقتی اومدم بیرون کامران و ندیدم روی کاناپه دراز کشدم که کامران سرو کله اش پیدا شدو گفت

1401/08/27 14:46

-اماده شو بریم بیرون -من نمیام حوصله ندارم -بلند شو بریم شاید حالت بهتر بشه گفتم نمیام -به درک نیا اومد نشست رو مبل جلوییم وگوشیش و دراورد و زنگ زد به یکی -سلام عزیزم - -اره منم خوبم - -مگه حتما باید کاری داشته باشم شاید دلم واست تنگ شده باشه - قهقه ای زد وگفت -ای شیطوون،نه بابا میخواستم ببینم وثت داری بریم بیرون؟ - -اوه اوه زبون نریز بچه - -قربونت برم پس 8 اماده باش میام دنبالت،فعلا وقتی داشت حرف میزد زیر چشمی داشت بهم نگاه میکرد منم بی تفاوت چشام وبسته بودم ولی تمام حواسم بهش بود که داره چی میگه پسره ی بیشور یکم دیگه اصرار نکرد باهاش یرم با بوی سیگار از جام بلند شدم با نفرت بهش نگاه انداختم وداشتم میرفتم سمت اتاقم که با صدای جدیش واستادم -بهار واستا ببینم واستادم ولی برنگشتم -برو اماده شو زود باش برگشتم طرفش و گفتم -شما با همون عزیزتون تشریف ببرین -اونم میاد شمام برو حاضر شو -نمیخوام ازجاش بلند شدو اومد طرفم -برو امده شو اون روی سگ من و بالانیار -نمیخوام -کاری نکن خودم لباسات و عوضض کنم -جرئتشو نداری یه لبخند بدجنسی زدو گفت -میخوای بهت نشون بدم دارم یا ندارم -برو بابا رفتم طرف در اتاقم که گفت -میری اماده بشی من حوصله ندارم باهات کل کل کنم زود حاضر شو.

1401/08/27 14:46

رفتم تو اتاقم اول میخواستم نرم و لج کنم ولی یه حسی قلقلکم میداد که شده برم روی دختره رو کم کنم واسه همین مانتو تنگم و که خیلی کوتاه بود وکتی بود استین سه ربع داشت با شلوار سفید تنگ و شال سفیدم ست کردم،کفشای پاشنه 10 سانتی مشکیمم برداشتم موهامم اتو کردم و از پشت گیره گلمو زدم و دوطرف موهام واتو کردم وازیر شال سفیدم ریختم بیرون دور چشامو مشکی کردم و بایکم رز گونه ورز لب دیگه همه چی تموم شدم بعداینکه کارم تموم شد کیف پولمو برداشتم و اومدم از اتاق بیرون کامران رو کاناپه دراز کشیده بود و پشاش و بسته بود اینجوری بهتر میتونستم دیدش بزنم شلوار کتون قهوه ای بایه بلوز شکلاتی که استیناش و تا ارنج تا زده بود پوشیده بود با کالجای قهوه ای خیلی شیک شده بود یه سرفه مصلحتی کردم که چشاش و باز کرد با دیدین من یه چند دقیقه بهم زل زد -چیهههههههههه؟ سریع نگاشو گرفت و سوییچ و از رومیز برداشت و گفت -بریم پشت سرش از پله ها اومدم پایین سوار ماشین که شدیم با ریموت درو باز کردو گاز و گرفت و رفت بیرون اصلا محلش ندادم ولی سنگینی نگاشو رو خودم احساس میکردم بعد چند دقیقه جلوی یه خونه پارک کرد و بوق زد هنوز به ثانیه نشده بود یه دختره از خونه پرید بیرون با عشوه اومد طرف ماشین ولی با دیدن من مات شد و واستاد یه پوزخند تحویلش دادم و صورتمو برگردوندم طرف کامران که با لبخند اون مواجه شدم ایشی کردم و صاف نشستم شیشیه رو کشید پایین و گفت -بیا دیگه مارال چرا ماتت برده دختره با ناز گفت -کامران جون اخه جلو که جا نیست برگشتم و با تحقیر نگاش کردم که چپ چپی نگام کرد -چشاتم مشکل پیدا کرده ها مارال عقب که جایه دختره با یه لحن عقی گفت -یعنی عقب بشینم اروم گفت -نه پ بیا بشین رو پای این یابو که باعث شد کامران بلند بخنده اعصابم بهم ریخته بود رو به کامران اروم گفتم -زهرمار باخنده گفت -جیگرت عزیزم رو به دختره کردم وگفتم -سوار شو دیگه اه چقده ناز میکنه -به توچه اصلا دلم میخواد ناز کنم وکامرانم نازم وبخره پوفی کردم وگفتم -خدا خوب درو تخته رو باهم جور میکنه -کامراااااااااااااان ایشون کی باشن -مارال زوذ باش سوار شو دیگه دیر میشه دختره با ناز سوار شدو از پشت گونه کامران و بوسید -خوب عزیزم نگفتی این کیه؟ کامران هیچی نگفت وبه من نگاه کرد،بهش نگاه کردم و پوزخند زدم با خودم عهد کرده بودم دیگه غلطی که فعه پیش کرده بودم که الان این وضعم بود ونکنم -خوب ایشون دخترخاله بنده هستن بهار خانوم،ایشونم مارالن دوست دختر بنده نگامو ازش گرفتم وبه بیرون نگاه کردم پسره ی بیشور بچش داره تو شکمم من بزرگ میشه اونوقت میگه دخترخالشم

1401/08/27 14:46

-نگفته بودی دخترخالت اینقده بچس خوبه حالا به تو گفته خاله و دخترخاله داره من که شوهرمه نمیدونم اصلا کی هست کامران با یه لحنی که توش شیطنت موج میزد گفت -نه همچین بچم نیس مگه نه بهارجون؟ جوابشو ندادم مارال باحسی که توش حسادت موج میزد گفت -مگه نگفتی تنهایی اگه میدونستم همراه داری که نمیومدم -حالا لوس نشو،راستی مارال ادرس اونجایی که رفتی بچت و انداختی و بده -واسه چی میخوای؟ -کار دارم تو بده -گند زدی؟ -اره بدجور مثل خر گیر کردم توش -توکه همیشه حواست بود هول شده بودی؟ -حالاااااااااا ،ادرس و بده بیاد شر بچرو بکنم اینا داشتن درمورد بچه من حرف میزدن اعصابم خورد شد و گفتم -من بچه رو س ق ط ن م ی ک ن م این صدبار -بهار ما دراینباره قبلا باهم حرف زذیم مگه نه -ردی جوابتم شنیدی اگه بخوای بچم و سقطش کنی باید از رو جنازه من رد بشی مارال با یه لحنی که توش تعجب موج میزد گفت -کامران تو با دخترخالت ریختی بهم؟ -بابا مست بودم هیچی نفهمیدم اونروزش -فکر نمیکردی زیاد بچس ؟چندسالشه؟ -15 -چیییییییییییییییییییییییی یی؟ -اروم بابا گوشم کر شد -میشه موضوعتون از من به یه چیزه دیگه تغیر بدین؟ این با حرص زیاد گفتم -خاک توسرت کامران با این بدبخت چیکار داشتی؟ -مارال اصلا غلط کدم بهت گفت بیخیال همون موقع کامران ماشین و پارک کردو پیاده شدیم و رفتیم تو یه کافه سنتی که یه جای خیلی شیک بود و پر بود ازتختای چوبی که تویه محیط سرباز سرسبز که درختای بلندی داشت وابشار مصنوعیم وسطش بود روی یه تخت نشستیم بعد یه چند دقیقه یه پسره دیگم رسید و که باز دوباره مارال خودشو اویزون پسره کردو تف تف بوس اه اه حالم بهم خورد اون پسره با کامران دست و داد و نوبت من که رسید با یه علامت سوال بزرگ و با حیرت اول به من نگاه کرد و بعدم به کامران -معرفی نمیکنی کامران جان؟ -هوم چرا دخترخاله بنده بهار خانوم پسره دستشو اورد جلو گفت -منم فریدم خوشبختم یه نگاه به دستش کردم و یه نگاه به صورتشو گفتم ++رمان** -منم همینطور اونم بدون اینکه به روی خودش بیاره که قشنگ قهوه ای شده دستشو جمع کردو یه لبخند هیز بهم زد اصلا از پسره با اون نگاهای هیزش خوشم نیومد این دختره هم که تمومش و میمالوند به پسره اخرم نفهمیدم این با کامران دوسته یا با فرید حتما دیده کامران فعلا مشغوله گفته این یکی و بچسبم نپره بالاخره ساعت 10 اقا رضایت دادن تا بریم به زور این چندشاعت و تحمل کرده بودم تو ماشین چشام و بسته بودم و به اهنگ خط و نشون امیرعلی که داشت پخش میشد گوش میدادم با واستادن ماشین چشام و باز کردم ولی با دیدن جایی که نگه داشته بود تعجب کردم و برگشتم سمت

1401/08/27 14:46

کامران داشت با گوشیش ور میرفت -چرا واستادی اینجا؟ بهم نگاه کردو گفت -حوصله خونه رو ندارم پیاده شو یکم قدم بزنیم خودمم اصلا حوصله نداشتم برم تو اون خونه بزرگ و از تنهایی دق کنم واسه همین بدون هیچ حرفی پیاده شدم اروم کنارهم راه میرفتیم ولی هیچ حرفی نمیزدیم با دیدن بوفه ای که وسط پارک بود وفاصله نسبتا زیادی باهامون داشت دلم هوای پفک لینا کرد ولی اصلا دوست نداشتم به کامران بگم با حسرت داشتم راه میرفتم ولی اخر دیگه نتونستم تحمل کنم حتما باید میخورم وگرنه چشاش بچم کاج میشد با یاداوری نی نیم لبخندی زدم که کامران گفت -چیه واسه خودت جک میگی و میخندی؟ -نه یاد یه چیزی افتادم -چی؟ برگشتم طرفش و زل زدم تو چشاش وهیچی نگفتم چشاش دیوونه کننده بود اونم منتظر زل زده بود تو چشام واسه اینکه بحث و عوض کنم گفتم -من پفک کیخوام -هان؟ -میگم پفک میخوام -مگه بچه شدی؟بیخیال بابا حوصله داری -مگه فقط بچه ها پفک میخورن -بیخیال اومدیم قدم بزنیم نه اینکه پفک بخوریم یه خسیس گفتم و با حالت قهر رفتم سمت یه نیمکت و روش نشستم و با گوشیم ور رفتم -اومد طرفم و گفت -خیل خوب قهر نکن میخرم برات -نمیخوام دیگه -همونطور که از کنارم رد میشد گفت -خیلی بچه ای اروم گفتم -پس چرا نذاشتی بچگیم و کنم اهی کشیدم و به ساعتم نگاه کردم -چیه خانومی طرفت کاشتت نیومده؟اشکال نداره خودمون در خدمتتیم خانومی سرمو بلند کردم و به سه تا پسری که روبه روم واستاده بودم نگاه کردم که یکیشون سوتی کشیدو گفت -اولل عجب لعبتی -عجب لبایی جون میده واسه خوردم از حرفاشون خجالت کشیدم سرمو انداختم پایین و اخم کردم -خاک تو سر پسره که همچین دافی و قال گذاشته بیا عزیزم پیش خودم احساس کردم یکیشون اومد طرفم واسه همین از جام بلند شدم -اییییییییییییییییی جووووووووووووون عجب هیکل سکسی داری خانومی بیا یه شب باما قول میدم بهت بد نگذره پول خوبیم بهت میدیم خانومی فقط ارزون حساب کن مشتری شیم بعدم خودشو دوستای جلف تر از خودش زدن زیر خنده همش تقصیر خودم بود اگه به خازر لجبازی با کامران اینجوری تیپ نمیزدم و ارایش نمیکردم الان یه همچین بی سر و پاهایی جردت متلک انداختن نداشتن راه افتادم طرف بوفه ای که کامران رفته بود اون پسرام پشت سرم راه افتاده بودن با دستی که روی ب.ا.س.ن.م قرار گرفت جیغی زدم و برگشتم طرف پسره و همچین خوابوندم تو صورتشو شروع کردم به فحش دادن از ترس داشتم سکته میکردم اون نقطه از پارکم هیچکس نبود سعی کردم اصلا نشون ندم که ترسیدم یکی از پسرا از پشت خودشو بهم چسبونده بود و داشت خودشو بالا وپایین میکرد و ای جون ای جون میگفت خواستم ازش

1401/08/27 14:46

جدابشم که دستشو دورم حلقه کرد و اون پسرای دیگم میگفتن -ارمان زنگ بزن داوود ماشین و بیاره بریم خونه ما کسی نیست یه شب توپ بااین خانومی داشته باشیم بعدم دتشو کشید رو لبم وگفت -اووووووووومممممممم جون دارم لحظه شماری میکنم با دیدن قامت کامران زدم زیر گریه پسری که از پشت بغلم کرده بود گفت -چیه عزیزم لذت نمیبری؟اشکال نداره مهم منم که دارم لذت میبرم کامران با عصبانیت و قدم های تند داشت بهمون نزدیک میشد با کفشام که پاشنه 10 سانتی نوک تیزی داشت محکم کوبوندم تو پای پیری که پشت سرم بود اخی کرد و ولم کرد سریع اومدم برم طرف کامران که اون یکی پسره دستمو وگرفت -کجا خانومی به همین زودی میخوای بری؟در خدمت باشیم کامران از پشت گردن پسره رو گرفت که پسره ولم کرد با حرص گفت -که میخوای درخدمتش باشی اره عوضی؟

1401/08/27 14:46

-اخ اخ ولم کن به توچه اصلا -نشونت میدم به من چه بعدم محکم از پشت زد تو کمر پسره که باعث شد پسره نیم خیز رو زمین بیوفته سریع دوییدم و پشت کامران پناه گرفتم و از پشت بلوزشو تو دستم گرفتم دوستای پسره اومدن و با کامران درگیر شدن بعد چند دقیقه که دیدن نمیتونن با کامران مبارزه کنن بعد چندتا فحش رکیک ازمون دور شدن از بینی کامران داشت خون میومد سریع از تو جیبم دستمال برئاشتم و خون دماغ کامران و باهاش پاک کردم هق هقم تموم نمیشد کامران رو نیمکت نشسته بود و منم روبه روش زانو زده بودم -بسه ساکت باش بهار سرم و بردی بعدم من و کنار زدو پفکایی که رو زمین پرت کرده بود برداشت و گرفت طرفم -بیا اینم پفکت -نمیخوام -بگیر حوصله ندارم به قران میزنم همینجا لهت میکنم از جدیت تو صداش ترسیم از دستش گرفتم بعدم پشت سرش راه افتادم سمت ماشین تا توی ماشین نشستم دادش رفت هوا -چه جلف بازی دراوردی که این طوری داشتن باهات لاس میزدن؟ها؟ واسه من که شوهرتم ازین ارایشا نمیکنی بعد واسه هر بی پدر و مادری که توخیابونه واسم لبات و سرخ میکنی و عین هو دخترای خیابونی خودت و درست میکنی؟ با گریه گفتم -به خدا من کاری نکردم داشتم میومدم پیش تو -خفه شو دهنت و ببند نمیخوام صدای نحست و بشنوم تا خود خونه اشک میریختم و کامران با عصبانیت رانندگی میکرد تارسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم وبا گریه رفتم تو اتاقم و در وبستم با همون لباسا رو تخت افتاده بودمو گریه میکردم ونفهمیدم کی خوابم برد با حس اینکه کسی داره لباسام و در میاره با وحشت بلند شدم کامران که دید ترسیدم گفت -بگیر بخواب منم زیر مانتوم فقط لباس زیر داشتم ،داشتم از خجالت اب میشدم دستمو گذاشتم رو دست کامران و گفتم -خودم عوض میکنم اونم بهم نگاه کردو هیچی نگفت از جام بلند شدم منتظر بودم که کامران بره بیرون ولی اون گرفت رو تختم دراز کشیدو چشاش و بست اروم گفتم اروم گفتم: میخوای اینجا بخوابی؟ - اره اشکالی اره؟ منتظر بهم نگاه کرد. فقط با مظلومیت نگاش کردم. چشماشو بست و گفت: سریع لباستو عوض کن. یکم وایستادم وقتی دیدم چشماشو باز نمیکنه,پشتم رو کردم بهش و مانتومو در اوردم. داشتم د نبال یه لباس پوشیده توی کمدم میگشتم,وقتی تی شرت مشکیمو پیدا کردم برگشتم طرفش تا ببینم چشماش بستس یا نه که تا برگشتم دیدم چشماش بازه و چار چشمی داره منو نگاه میکنه سریع برگشتم و گفتم:چشماتو ببند با احساس اینکه کامران پشت سرمه,چشمامو بستم و نفسمو تو سینم حبس کردم دستش دور کمرم حلقه شد با ناله گفتم:کامران از روی زمین بلندم کرد و رو تخت خوابوندم خودشم روم خیمه زد. دیکه داشتم احساس خطر

1401/08/27 15:35

میکردم:_ کامران من حاملم خواهش میکنم!! روم خم شدو لبام و محکم بوسید و پاشد رفت از اتاق بیرون سریع بلند شدم لباسمو پوشیدمو شلوارمم با شلوارک سیاهم عوض کردم و خزیدم زیر پتو از فکر اینکه اگه کامران مثل اون دفعه به حرفم گوش نمیکرد تنم لرزید معلوم نبود چه بلایی سر بچم میومد چشام و بستم هنوز به 3 نرسیده بود خوابم برد امروز جمعه بود زود بیدار شدم و رفتم اشپزخونه لبم به خاطر گازی که دیشب کامران گرفته بود کبود شده بود داشتم صبحونه رو اماده میکردم که کامرانم سر رسید ازش هم به خاطر کار دیروزم و کاری که میخواست باهام بکنه خجالت میکشیدم اروم به کامران که با یه شلوارک مشکی و رکابی مشکی جلوم بود سلام دادم اونم سرشو تکون داد و خمیازه ای کشید و پشت میز نشست سریع صبحونمو خوردم به کامران گفتم -تموم شدی صدام کن بیام جمع کنم محلم نداد خیلی ازین کارش ناراحت شدم با بغض اومدم و رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و اروم اروم اشک میریختم نمیدونم چرا حرکات کامران واسم مهم شده بود با کمترین بی اعتناییش یا دعواش میزدم زیر گریه یا بغض میکردم برای اینکه حال و هوام عوض بشه تصمیم گرفتم برم تو حیاط لباسامو عوض کردم و با یه شلوار ورزشی همراه با سیوشرت مشکیش پوشیدم موهامم دم اسبی بستم و رفتم تو حیاط وقتی داشتم از جلوی کامران رد میشدم متوجه نگاه خیره اش به خودم شدم -کجا؟ با لحن مظلومی گفتم -حوصلم سر رفته میخوام برم تو حیاط -با اجازه کی؟ -نمیخوام برم سفر قندهار که تو همین حیاطم میترسی فرار کنم خودتم پاشو بیا سرشو تکون داد منم زدم بیرون اهنگ ارومی گذاشته بودم اروم اروم قدم میزدم با احساس اینکه یکی داره دنبالم میاد برگشتم با دیدن چیزی که پشت سرم بود جیغی زدم وکامران و صدا کردم سگ سیاه و زشت کامران داشت دنبالم میومد ترسیده بودم و فقط کامران کامران میکردم من عقب عقب میرفتم وسگم با هرقدم من میومد جلو -گمشووووووووو فقط جیغ میزدم دیدم کامران با دو از خونه اومد بیرون با دیدن من و اون سگ زشتش زذ زیر خنده بلند داد زدم -زهرمار،تورو خدا بیا این سگ زشتتو از من دور کن -حقته -کامران به خدا الان پس میوفتم جون هرکی که دوست داری سگه خواست به طرفم خیز برداره که جیغ بلندی کشیدم و دستام و جلوی چشمم گرفتم کامران سوتی زدو گفت -سالییییییییی بدو بیا اینجا پسر سگ زشت با صدای کامران به طرفش دویید و جلوی پاش واستاد کامرانم زانو زدو سگ و نوازش کرد منم ازین فرصت استفاده کردم و دوییدم سمت خونه که پارس سگه بلند شد نزدیکشون که رسیدم اروم اروم داشتم از کنارشون رد میشدم که کامران دستمو گرف و کشید طف خودش با التماس

1401/08/27 15:35

گفتم -کامران تورو خدا ولم کن ،جون من -بیا بابا بالاخره که چی تو قراره تا اخر عمرت اینجا باشی نمیشه که تا میای بیرون جیغت بره هوا فکر کن من امروز نمیبودم تو میخواستی چیکار کنی؟ با لجبازی سعی داشتم دستمو از دستای قدرتمندش بکشم بیرون - ولم کن خوب بفروشش اینجوری منم راحترم -عمرا اگه شده تورو بفروشم این و نمیفروشم از حرفش خیلی ناراحت شدم هیچی نگفتم و سرم و انداختم پایین اونم که فهمید حرف بی ربطی زده گفت -ببخشید اصلا حواسم نبود چی گفتم حالا بیا به خدا حیوونه بدی نیست خیلیم خوبه بعدم دستی رو سر سگه کشدو گفت -مگه نه سالی؟ سگه پارسی کرد که من زیر خودمو خیس کردم و جیغ زدم کامران خنده ای کردو دستمو کشیدو رو پاش که قایم بود نشوند سگه دقیقا جلوم بود چشام و از ترس بستم و سرم و تو سینه کامران قایم کردم -کامران من دارم سکته میکنم تورو خدا بگو بره اونور -نمیشه باید باهاش دوست بشی -نمیخوام خودم و تو بغل کامران قایم کرده بودم و میلرزیدم صدای جدی کامران باعث شد بیشتر بهش بچسبم -بهار چشات و باز کن تا چشام و باز کردم دیدم سگه کنار پامه از وحشت از هوش رفتم ودیگه هیچی حالیم نبود با صدای دونفر که بالای سرم پچ پچ میگردن چشام و باز کردم -بیا اقای مجنون اینم خانومت با این حرفش کامران سریع به طرفم چرخید -بهار خوبی.؟چت شد تورو دختر همون موقع احساس کردم دارم بالا میارم با دستم به اون خانومه فهموندم اونم سریع واسم سطل اورد و گذاشت جلوم بیحال روی تخت افتادم که خانومه گفت -چرا بالا اوردی؟واستا برم دکتر و صدا کنم گفتم -نمیخواد حاملم -اوه اوه دختر پس واجب شد حتما به دکتر بگم بعدم سریع از اتاق زد بیرون کامران اومد کنارم و دستم و گرفت -بهار خوبی؟ بهش نگاه کردم دلم واسش سوخت واسه همین لبخند بیجونی زدم و گفتم -خوبم نگران نباش دکتر اومد و بعد معاینه رو به کامران کرد -به خانومتون استرس وارد شده شما باید بیشتر مراقب باشین هرگونه استرس و هیجان واسه خودشو بچش بده -بله خانوم دکتر -ایشون سرمشون تموم بشه مرخصن میتونید ببریدشون کامران تشکری کردوروبه من گفت -من برم کارای ترخیصتو انجام بدم سری تکون دادم و از پشت رفتنش و نگاه کردم اینقدر گرستم بود اصلا حوصله اینو نداشتم برم خونه و ناهار درست کنم سرمم تموم شده بود و منظر کامران نشسته بودم شالمو درست کردو صورتمو اب زدم به خودم نگاه کردم فقط مانتو شال و تنم کرده بود شلوارم همون شلوار ورزشیم بود شونمو و بالا انداختم و با خودم گفتم -چه اشکالی داره تا همین چند وقت پیش مد بود باهمین شلوارا برن بیرون حالا مام یه روز پوشیدم همون موقع اومد کامران اومد تو

1401/08/27 15:35

-اماده ای ؟بریم؟ -اره کنار کامران راه افتادم همه یه جور خاصی نگامون میکردن اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم تو ماشین ساکت بودیم که کامران گفت -بریم رستوران با کله قبول کردم در یک رستوران نگه داشت سعی میکردم اروم اروم بخورم ولی نمیشد وقتی تموم کردم سرم و که بالا گرفتم دیدم کامران خیره شده به من با سر گفتم هان؟ لبخندی زددو گفت -سیرشدی با پرویی گفتم -اره از جاش بلند شد و رفت حساب کنه سرمو برگردوندم و اطرافم و دید زدم یه چند تا دختر بودن که زل زده بودن به کامران یکیم از یکی دیگه زشت تر شونه ای بالا انداختم و ازجام بلند شدمو ومنتطر کامران موندم کامران که اومد باهمدیگه از جلوی دخترا رد شدیم و یه پوزخند مسخره تحویلشون دادم عجب دوره زمونه ای شده به خدا انگار نه انگار که من بااین نره غول اومدم ها سوار ماشین شدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم با دیدن سیسمونی که اونطرف خیابون بود با ذوق برگشتم طرفش و گفتم -وای کامران دور بزن با تعجب برگشت طرفم و گفت -واسه چی؟ -اون سیسمونیرو نگاه چقده چیزای خوشگلی داره دور بزن دیگه با لبخند سرشو تکون داد و راهنما زدو دور زد اونزرف خیابون سریع از ماشین پیاده شدم و منتظر کامران موندم کامران دستمو گرفت هیچ تلاشی نکردم دستمو بکشم بیرون تا همینجاشم که نگفته بود این بچه قرار نیست به دنیا بیاد خودش کلی بود با ذوق به لباسای بچه گونه نگاه میکردم و از هرکدوم که خوشم میومد با ناز برمیگشتم طرف کامران و میگفتم -این نازه مگه نه؟ کامرانم که فهمیده بود واسه چی عشوه میام میخدیدن و هی میگفت -از دست تو برش دار نتیجه این نازو عشوه ها شد دوتا نایلون بزرگ خرید لباس و کفش -جالا خوبه بچه تازه یه ماهه شه نمیدونی جنسیتش چیه،فکر کنم تا بفهمی جیب بنده رو باید خالی کنی -حالا کجاش و دیدی پولشون و حساب کردو زدیم از فروشگاه بیرون -کامران؟ -هوم؟ -میشه چندتا سوال ازت بپرسم؟ -بپرس -مامان بابات کجان؟ برگشت بهم نگاه کرد مظلوم گفتم -اخه من هیچی ازت نمیدونم مثلا تو شوهرمی پوزخندی زد و گفت -هه شوهر هیچی نگفتم و سرمو برگردوندم طرف خیابون -هردوشون فوت کردن -متاسفم -ممنون خواهر برادریم نداری؟ -چرا یه خواهر و برادر دارم اینجا نیستن امرکان سال تا سالم نمیبینمشون -پس تو چرا نرفتی پیششون؟ -ازون ور اب خوشم نمیاد واسه زندگی -اوهومی کردم و دیگه چیزی نگفتم -ولی میگم ها بهار؟ برگشتم طرفش ومنتظر نگاش کردم -ولی خیلی لوسی اخه سگه به اون نازی کجاش ترس داشت؟ -اره خیلی نازه مثل تو -اوهو همه خودشون و میکشن واسه من هزارتا خاطرخواه دارم تو الان باید افتخار کنی زنمی -میگم خواستی یکم

1401/08/27 15:35

بیشتر از خودت تعریف کن -نه خداییش دروغ میگم؟ خدایش راست میگفت کثافت خیلی جیگررررر بود اوپسی کردمو سرمو تکون دادم -کامران؟ -هان؟ -چرا شرط گذاشتی من نباید دیگه خانوادم و ببینم یهو با این سوالم اخماش رفت توهم جوابمو نداد ترسیدم و ساکت شدم خونه که رسیدیم رفتم لباسام و با یه تاپ قرمز که بندش دور گردن بسته میشد با دامنش که خیلی کوتاه بود پوشیدم دوست داشتم به چشم کامران خوشگل بشم ولی از یه طرفیم میترسیدم که کامران نتونه خودشو کنترل کنه ولی کرمم گرفته بود رفتم جلوی اینه و رز قرمزم و برداشتم و لبام و سرخ کردم یه کمم عطر به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون همزمان با من کامرانم اومد بیرون با دیدن من مات و مبهوت سرجاش واستاد با ناز از کنارش رد سدم و گفتم -ماتت نبره اقا پسر بعدم با شیطنت اومدم پایین رفتم رو مبل نشستم و پام و انداختم رو اون پام وtv وروشن کردم کامران اومد کنارم نشستو دستش و انداخت زو شونم سرمو گداشتم رو شونش نمیدونم چم شده بود دیونه شده بودم حرکاتم دست خودم نبود

1401/08/27 15:35

با این حرکتم کامران خودشو بیشتر بهم چسبوند و حلقه ی دستشو تنگ تر کرد بعد چند دقیقه بلند شدم و شب بخیر گفتم اونم با مهربونی جوابمو داد تصمیم گرفته بودم مثل دوتا معمولی باهاش رفتار کنم خواییش ازش بدی ندیده بودم جز همون مورد وگرنه خیلیم ادم دوست داشتنی و مهربونی بود چند هفته بعد تو اشپزخونه داشتم ناهار درست میکردم که کامران اومد -بهار؟بهاری کوشی؟ از فردای اونروز رفتار هردومون بهتر شده بود -بله من اینجام با سرعت اومد تو و خواست بغلم کنه که دماغم و گرفتم و گفتم -نیا نیا بو میدی کامران لبخندی زدو سریع از اشپزخونه رفت بیرون از حرکتش تعجب کردم نه به اون بهار بهارش نه به این رفتنش اه بهار خوبه خودت گفتی بو میده دختره خل با افکار خودم درگیر بودم که کامران با مو های خیس اومد تو اشپزخونه فهمیدم رفته دوش گرفته لبخندی به روش زدم و گفتم -چیزی میخوری برات بیارم -اب سرمو تکون دادمو اب و جلوش گذاشتم اونم یه نفس خورد -دستت طلا خانومی -چه خبر؟ -اوم خبر اهااااااا با دادی که زد دستمو ورو قلبم گذاشتم و گفتم -کامران سکته کردم چرا داد میزنی خندید و گفت -ببخشید میخواستم بگم 5شنبه نامزدی علیه من و توم دعوتیم تو فکر رفتم علی دیگه کی بود؟ با گیجی بهش نگاه کردم -علی دیگه کیه -ای بابا بهار وکیلم دیگه همونیکه دفترم دیدیش -اهان خوب به سلامتی -میای دیگه؟ -نه -چیییییییییییییییییی؟ -چرا باید بیام خوب؟ -خوب تورم دعوت کرده -خوب دعوت کرده باشه میدونی یه جورایی ازین علیه اصلا خوشم نمیاد با لحن معترضی گفت -بهاررررررر -خوب چیکار کنم خوشم نمیاد،بعدشم به شکمم اشاره کردمو گفتم -بااین وضعمم؟ -مگه وضعت چشه؟ -ااا کامران من اگه بیام اونجا بین اون همه بوی عطر و ادکلن و اینا که فقط باید بالا بیارم -تو بیا من قول میدم بالا نیاری -حالا بذار ببینم چی میشه -دیگه ببینم نداریم بعد از ظهر اماده میشی بریم لباس بخریم -اووووووو کو تا 5 شنبه -ببخشیدا امروز 3 شنبه است سرمو خواروندم و با یه لحنی گفتم -واقعا؟ کامران ازجاش بلند شدو اومد لپمو بوسیدو گفت -اره عزیزم ،حالا ناهار چی درست کردی؟ -میبینی که -به به فسنجون -دوست داری؟ -مگه میشه خانومی یه چیزی بپزه من دوست نداشته بااشم -خیل خوب حالا تو برو بیرون تا منم به کارام برسم -چیکار به من داری به کارات برس خوب -تو اینجا باشی حرف میزنی حواسم پرت میشه با یه لحن بچگونه و نازی گفت -باشه بهار خانوم دیگه دوستت ندارم بعدم با قهر بلند شدو رفت بیرون با خنده داد زدم -کامرااااااااااااااااااااا ان لوس -بچته -بچه توم هست -هویییییییییییییییی -تو کلات بی ادب -بهار میام میخورمت ها -من

1401/08/27 15:36

وامیستام نگات میکنم صدایی ازش نیومد یهو دیدم یکی از پشت بغلم کرد و فشارم داد -اخ اخ ولم کن کامران آییی -چی گفتی؟بگو غلط کردم دلم درد گرفته بود داشت خیلی بهم فشار میاورد با بغض گفتم -کامران دلم درد گرفت تورو خدا ولم کن با صدای بغض الودم سریع ولم کردو برم گردوند با نگرانی گفت -خوبی بهار؟طئئریت شد میخوای بریم دکتر رفتم رو صندلی نشستم -نه خوبم فقط خیلی فشارم دادی -واسه بچه اتفاقی نیوفتاده باشه یه وقت سریع سرم و اوردم بالا این اولین باری بود که کامران نگران بچه میشد با خوشحالی رفتم طرفش و گفتم -چی گفتی؟ با تعجب گفت -هان؟ -الان چی گفتی -هیچی به خدا -اه کامران بگوووو دیگه -اگه میدونستم اینقد خوشحالی میشی خیلی وقت پیش میگفتم توم دوسش داری؟ با گنگی گفت -کیو؟ -کامراننننننننننننننننن -همینی که الان گفتیو بچه رو میگم یهو گفت -اهاااااااااااااااااااان -خنگگگگگگگگگگگگگ -بچته -باباشه -مامانشه -برو بابا اگه گذاشتی یه چیزی ما درست کنیم -ما رفتیم -برووووووو بعد ناهار کامران رفت استراحت کنه منم رفتم دوش گرفتم قرار بود شب باهم بریم خرید اولین باری بود که با کامران میرفتم خرید واسه همین خیلی هیجان داشتم از ساعت 6 داشتم اماده میشدم یه مانتو قهوه ای بلند تا روی زانو پوشیدم با شلوار تنگ کرم رنگم شال کرم قهوه ایمم روی سرم انداختم با صندلای قهوه ای جلو بازم که پاشنه دار بود و خیلی شیک پام کردم رز لب قرمز و برداشتم و روی لبم کشیدم دور چشامم سیاه کردم باکمی رزگونه تو پ بودم شالمم سرم کرده بودم طوری که فقط یه دره از فرق کجم معلوم بود همون موقع در زدن -بیا تو کامران اومد تو و خواست چیزی بگه که با دیدن لبام اخماش رفت توهم -کامران چیه؟ -رزلبت و پاک کن -چرا؟من دوست دارم خیلی خوشگله -بهار پاکش کن وگرنه خودم پاکش میکنم -نییییخوام کامران اومد جلو و یهو صورتمو بین دستاش گرفت و شروع کرد به خوردن لبام نفس کم اورده بود وقتی گند زد تو لبام بالاخره دست کشید و سرش و اورد عقب -اومممممممممم چه خوشمزه بود -خیلیییییییییییی خری -به من چه خودت پاک نکردی ازاین به بعدم رز قرمز بزنی همینه -غلط کردی با قهر نشستم رو تخت و رومو ازش برگردوندم جلوی پام زانو زد و سرمو با دستش برگردوند طرف خوذش -خانومی شما خوشت میاد بری بیرون هر اشغال بی سرو پایی بهت زل بزنه؟من واسه خودت میگم چون نمیخوام اذیت بشی هیچی نگفتم و از جلوم کنارش زدم و بلند شدم -برو اماده شد و دیگه دیر شد چشم بلند بالایی گفت و رفت تا اماده بشه رفتم پایین و منتظرش نشستم وقتی اومد لبخندی زد تیپش و بامن هماهنگ کرده بود یه بلوز مردونه اسپرت ب رنگ قهوه ای

1401/08/27 15:36

که استیناش و زده بود بالا،باشلوار کرم رنگ موهاشم مدروز زده بود بالا،کالجای قهوا ایشم پاش کرده بود -پاشو خانومی که دیر شد بدو بدو بلند شدم و دنبالش راه افتادم وقتی به مرکز رسیدیم دستمو گرفت و رفتیم بعضیا با لبخند نگامون میکردن بعضیام با حسرت قرار گذاشته بودیم که اول واسه من خرید کنیم بعد گشت و گذار زیاذ اخرشم یه لباس مجلسی کرم رنگ که دورگردن بسته میشد و از زیر سینم و گشاد میشد و به صورت حریر بود رو قسمت سینشم سنگ کاری شده بود بعد ازون رفتیم یه کیف شب کرمی با کفشای پاشنه 10 سانتی کرمی گرفتم حالا نوبت کامران بود که واسش لباس بخریم بعد مشورت زیاد قرار شد کامران یه کت شلوار نسکافه ای برداره با کروات قهوه تو مغازه واستاده بودم و منتظر کامران بودم که رفته بود اتاق پرو با کارتی که جلوم قرار گرفت با تعجب سرمو بالا گرفتم مغازه داره که پسر جوونی بود کارتشو جلوم گرفته بود -بگیر خوشحال میشم بهم زنگ بزنی کارتو ازش گرفتم و جلوی روش پاره کردم پسره بیشور بعدم رفتم به کامران گفتم یکم سریعتر وقتی درو باز کرد خیره شدم بهش خیلی شیک و خوشگل شده بود با لبخند گفتم -عالیه -مطمینی؟ -اره -پس واستا بیام وقتی کامران داشت حساب میکرد با اخم به کامران چسبیده بودم و بیرون مغازه رو نگاه میکردم -بریم عزیزم با صدای کامران به خودم اومدم دستمو گرفت و باهم رفتیم بیرون بعد خرید رفتیم یه رستوران و تا تونستیم این خستگیمون ورفع کردیم **** روز پنجشنبه بود بعد از ظهر نوبت ارایشگاه داشتم کامران که من و رسوند خودشم رفت به کاراش برسه کارم خیلی طول کشید تمام موهای صورتمو برداشت؛موهام به صورت حلقه حلقه دورم انداخته بود و یه ارایش خوشگلم رو صورتم کرده بود -پاشو عزیزم که ماه شدی البته ماه بودی لبخندی زدم و ازش تشکر کردم گوشیمو و برداشتم و به کامران زنگ زدم بعد چند دقیه اس داد که پایین منتظرمه وقتی رفتم پایین میخواستم بپرم بغلش و بوسش کنم موهاش و رفته بود کوتاه کرده بود طوری که بغلاش کوتاه و وسطش بلند بود با اون کت و شلوار فوق العاده شده بود سریع سوار شدم و راه افتادیم سمت باغ -چه خوشگل شدی خانوم خانوما امروز باید حواسم حسابی بهت باشه -راستی کامران دوستاتم هستن؟؟؟ -اره چرا؟ -خوب راستش ...من الان باهات چه نسبتی دارم جلوی اونا؟ -خوب معلومه زنمی -هان؟ -میگم زنمی -خوب میدونم جلوی اونارو میگم -میگم جلوی اونام زنمی دیگه حرفی نزدم دستمو گرفت و زیر دستش رو دنده گذاشت. تا رسیدن به باغ به حرفای کامران میخندیدیم کامران دستمو وگرفته بودو دنبال خودش میکششوند وارد که شدیم بیشتر نگاه ها بع سمت ما دوتا برگشت پشت

1401/08/27 15:36

یه میز نشستیم با کمک کامران ناتو و شالم و در اوردم میز بقلیه ما پر از پسر جوون بود که با نگاهشون داشتن من و میخورد -بهار شالت و بنداز رو شونتت مثل اینکه کامران متوجه نگاه ها به ما شده بود سریع اطاعت کردم اینجوری خودمم راحت تر بودم -بریم تبریگ بگیم -بریم بلند شدیم و دست تو دست هم رفتیم سمت جایگاه عروس داماد علی بادیدنمون در گوش عروس یه چیزی گفت که انوم سرو تکون دادو باهمیدگه واستادن کامران با علی روبوسی کرد منم با عروس و داماد دست دادم علی-خیلی خوش امیدین بهار خانوم سعی کردم لبخند بزنم -ممنون ایشاالله خوشبخت بشین -ممنون -منم دیگه بوقم علی اقا نو که میاد به بازار معلومه دیگه ما باید کهنه بشیم فقط بهار خانوم خوش امدن دیگه اره؟ همه خندیدیم که علی گفت -به مرگ خودم نباشه به مرگ نوشین خیلی خوشحال شدم عروس که فهمیدم اسمش نوشینه با دست گلش کوبوند تو سر علی و گفت مرگ عمت بیشور دوباره زدیم زیر خنده نوشین دستمو گرفت و گفت -عزیزم خیلی خوش امدی اصلا فکر نمیکردم زن کامران اینقده خوشگل باشه علی میگفت ولی من فکرکردم حتما مثل یکی از اون دوست دخترای عتیقشه بعدم به کامران چشم غره رفت کامران-حالا چرا میزنی؟ -من موندم این بهار چه جوری تورو تحمل میکنه -همونطوری که علی تورو تحمل میکنه با این حرفش خودشو علی زدم زیر خنده علی-ای قربونت کامران نوشین با قهر گفت -دارم برات علی خان علی صورت نوشین و بوسیدو گفت -خودمم نوکر خانومم هستم با این حرفش من و نوشین لبخندی زدیم که کامران گفت -خاک تو سرت علی از الان اینجوری باشی روت سوار میشه بعدم زشتی گرفت و گفت -من و ببین طرف میترسه طرفم بیاد گربرو دم حجله کشتم یاد بگیر -کامران جون عزیزم خونه که میریم بعدم با ناز صورتمو برگردوندم طرف اون دوتا که با لبخند نگامون میکردن -الان که میبینم امشب با یکی از بچه ها قرار دارم باید برم اونجا بعدم نیششو باز کرد خندیدیم که علی گفت -داداش خوب گربه هرو کشتی ها -هی خدا چیکار کنیم دیگه نوشین-کامران به خدا اگه ببینم دخترمو اذیت کردی من میدونم تو ها -اوه اوه مادر زن دارم شدیم بشین بینیم بابا منم گفتم -هوی کامران مامان من و اذیت نکن نوشین چشمو ابرویی بالا انداخت و گفت -خوردی اقا نوش جونت -ااا علی خاک توسرت مثلا دوستمی تو یه چیزی بگو سریع گفتم -نوشین که مامانمه پس علیم بابامه بعدم رو کردم به علی و با عشوه گفتم -باباییییی ضایعش کن علی-کامران به خدا یه چیزی به بچم بگی دوتا تحویلت میدم با شادی گفتم -مرسی بابایی بعدم برگشتم طرف کامران و زبونمو بیرون اوردم که با لبخند نگام کرد بعد از کمی حرف زدن با اون دوتا برگشتیم

1401/08/27 15:36

سرجامون در کل شب خوبی بود نوشین دختری بود با پوست برنزه با موهایی بلوند که به صورت فر پشت سرش جمع کرده بودن دماغی معمولی با لبای کوچیک سنشم حدودا 25 ،26 میخورد در کل میشد گفت دختر جذابی بود با بیشتر همکارا و دوستای کامران اشنا شدم اونام مارو مجبور کردن بهشون شام عروسی بدیم اخر کامران قرار شد ببرتشون رستوران وقتی رسیدیم خونه سریع کفشام و در اوردم و نفس راحتی کشیدم -چیه خانومی خیلی خسته شدی -نه بابا پاهام داغون شد تو این کفشا ،کفشا رو تو یه دستم گرفتم با یه دستمم دامنم گرفته بودم که زیر پام نره داشتم از پله ها میرفتم بالا که کامران بغلم کرد جیغ ارومی زدم و گفتم -بذارم زمین دیوونه هیچی نگفت و من و روتختم گذاشت -مرسی -قابل تو خانوم گل و نداشت بعدم رفت بیرون بلند شدم لباسمم و در بیارم ولی هرکاری کردم نتونستم زیپشو باز کنم اخرم محبور شدم کامران و صدا کنم -کامرااااااااااااااااان بعد چند دقیقه اومد -چیه؟ -ببین این زیپه باز نمیشه بیا بازش کن اومد پشتم واستاد و موهام و از پشت بالا نگه داشت بایه دستشم با زیپ کلنجار میرفتصورتشو پایین گرفته بود نفساش که بدنم میخورد یه جوری میشدم -مگه چه جوری بستی این و زیپش گیر کرده،نمیتونی از پایین درش بیاری -نه بابا نمیبینی چقده تنگه بکشمش پایین پاره میشه -نمیشه بیا من کمکت میکنم -نهههههههههه نمیخواد خودم یه جوری درش میارم ارو غرغر کرد -حالا انگار اولین باره لخت میبینمش -شنیدم چی گفتی ها -منم گفتم بشنوی -اصلا نمیخوام خودم درش میارم برو بیرون -نوچچچچچچ خودم باید درش بیارم -کامررررررررااااااااااان -بابا منظورم اینکه زیپشو درست کنم بعد چند دقیقه بالاخره زیپ باز شد کامران با همون لباسا فقط کتشو در اوزده بود رو تختم دراز کشید و چشاش و بست منم سریع لباسامو با یه تیشرت و شلوارک مشکی عوض کردم -کامران بلند شو لباسات و عوض کن با یه لحن مظلومی گفت -حوصله ندارم به خدا میخوام بخوابم -خوب برو لباسات و عوض کن بعدم برو سرجای خودت بخواب با لج گفت -میخوام اینجا بخوابم -بیخوددددددددد -دوست دارم به توچه -پس منم میرم تو اون یکی اتاق -بیخوددددددد -دوست دارم به توچه -حرفای خودمو به خودم تحویل نده -همینی که هست دستمو کشوند من و رو تخت انداخت صاف نشستم کنارش اونم دراز کشید و چشاش و بست اروم کرواتشو شل کردم و در اوردم دکمه ها ی پیراهنش و باز کردم و گفتم -بلند شو درش بیار -خودت درش بیار -پرررررررررررررررووووووووو وو کمربندشم باز کردم که با بدجنسی گفت -چیکار داری به کمربند من -بر بابا بی جنبه جنبه محبتم نداری

1401/08/27 15:36

خندید و مجبورم کرد دراز بکشم دراز کشیدم که تو بغلش گرفتتم و محکم فشارم داد -ای کامران میگم دردم میگیره فشار نده لبامو بوسید و گفت -چشم خانومی -بلند شو برو تو اتاقت میخوام بخوابم، -میخوام اینجا پیش زن خوشگلم بخوابم شما ناراحتی؟ -اره -خوب به من چی -لااقل پاشو برو لباستا و عوض کن بعد بیا با ذوق گفت -واقعا؟ -اره برو سریع بلند شد رفت لباساش و عوض کنه منم سریع بلند شدم رفتم در اتاق و قفل کردم و راحت دراز کشیدم کامران که اومد با در بسته مواجه شد -بهار این در چرا باز نمیشه؟ -چون قفله عزیزم -بیا بازش کن میخوام بخوابم -نوچ نمیشه برو سرجات بخواب -بهارررررررررر -کامران خوابم میاد شب بخیر اونم بعد اینکه دید فایده ای نداره راشو کشیدو رفت سمت اتاق خودش لبخندی زدم و خوابیدم صبح سرحال بلند شدم و رفتم پایین کامران داشت صبحونه میخورد -سلام صبح بخیر اخمی کردو جوابمو نداد لبخندی زدم فهمیدم به خاطر دیشب باهام قهر کرده رفتم از پشت بغلش کردم و گفتم -پسر کوچولوی من باهام قهره بازم جوابمو نداد رفتم رو پاش نشستم و گفتم -جوجو چرا اخم کردی -پاشو از رو پام -نمیخوام راحتم -پاشو وگرنه پامو باز میکنم بیفتی پاشو حوصله ندارم پاشدم رفتم روبه روش نشستم دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم -چی مامانی؟ولش کن این بابای اخموت و معلوم نیست چشه احتمالا این سگه زشته گازش گرفته،حالا که قهر کرده مام باهاش قهر میکنیم داشتم به کامران نگاه میکردم که سرش پایین بود لبخند میزد یهویی دست زدم و گفتم -جوجوی من بابات خندید این یعنی این که اشتی کرد بعدم رفتم دوباره روپاش نشستم طوری که صورتامون جلوی هم بود با لحن بچگونه گفتم -اشتی؟ سرشو تکون داد و هیچی نگفت -کامراااااااااااااااااااان گله میکنم ها؟ [2 30] لباشو بوسیدم وگفتم -لوس نشو دیگه -به یه شرطی -هرچی باشه قبوله -ازین به بعد باید پیش هم بخوابیم از رو پاش بلند شدم و گفتم عمرا همون قهر باشی بهتره دستمو گرفتو گفت -به من چه خودت قبول کردی -من غلط کردم با تو -هویییییییییییییییییییی -کوفت -میخواستی قبول نکنی،بعدم فکر کنم شما زن منی ها -خوب که چی اقای شوهر -هیچی خواستم یاد اوری کنم رفتم تو سالن وزدم pmc اهنگ باورم کن شهرام صولتی رو داشت پخش میکرد صداش و زیاد کردم با لبخند داشتم نگاه میکردم که دیدم کامران اومده وسط سالن و داره با عشوه قر میده اینقدر صحنه باحالی بود که دلم و گرفتم و با صدای بلند میخندیدم واشک از چشام میومد پایین کامران با عشوه اومد طرفم و مجبورم کرد باهاش برقصم داشتیم باهم میرقصیدیم یهویی دوباره صحنه رقص کامران اومد جلوم و زدم زیر خنده -به چی میخندی؟ -خیلی

1401/08/27 15:36

قشنگ میرقصی دوباره زدم زیرخنده خدایش رقصش خوب بود ولی اون لحظه خیلی باحال شده بود لبامو بوسید و گفت بیا بریم تو حیاط -عمرا باون سگ سیاه زشتت پامو بذارم تو حیاط خندیدو گفت بیا بریم من حواسم بهت هستم باشه ای گفتم و دست تو دست هم رفتیم تو حیاط -کامران -هان؟ -تا حالا چندتا دوست دختر داشتی؟ -واسه چی؟ با بی تفاوتی گفتم -همینجوری -زیاد ولی باهمشون بیشتر از 2 ماه نمیموندم دلم و میزدن -هومممم -تو چندتا دوست پسر داشتی -هیچییییییی -واقعا؟ -اره -اصلا بهت نمیاد پس اون پسره چی بود اونروز جلوتون و گرفته بود واستادم و گفتم -کدوم پسره -همونی که اونروز داشتی با دوستت از مدرسه میومدی جلوتون گرفته بود بهتون گفتم سوار ماشین شین ولی شما دوییدین ودر رفتین خندیدم و گفتم -اهان اون اشغال و میگی؟یکی از لاتای کوچمون بود ازش بدم میومد ولی اون خودش و میچسبوند بهم همه جام گفته بود ما باهن نامزدیم -وای که اونروز چقده حرص خوردم هم از دست پسره که گفت نامزدمه هم از دست تو که فرار کردی،تا حالا کسی جرئت نداشت باهام اونجوری کنه -بیخیال حالا،اخ که چقده دلم واسه سارا تنگ شده -سارا کیه؟ -همون دوستم دیگه -اهان -بهار -هومممممم؟ -تو ازمن متنفری؟ واستادم خیلی ناگهانی پرسید -راستش اولش خیلی ازت بدم میومد میخواستم سربه تنت نباشه ولی الان هیچ حس خاصی بهت ندارم اهی کشید و گفت -همونم غنیمته خندیدم و گفتم -نکنه فکر کردی عاشقتم شازده؟ -اره -اوهووووووو یکم خودتو تحویل بگیر -میدونی دخترایی که دور و ورم بودن بهم میگفتم عاشقمن -حالا واقعا عاشقت بودن؟ شونه ای بالا انداخت و گفت -نمیدونم ولی اینطور وانمود میکردن همون موقع تلفنش زنگ خورد با لبخند جواب داد -هان؟چیه باز انگل زندگی؟ - -اوهوووووو بشین بابا دخترم ،دختر تو زن منه،هرکاریم بکنم به خودم ربط داره - یهو زد زیر خنده و من و بایه دستش تو بغلش گرفت و به خودش چسبوندم موهام و که ریخته بود جلوی صورتم با دست زدم پشت گوشم کنجکاوانه داشتم به کامران نگاه میکردم تا بفهمم داره با کی حرف میزنه -تو ادم نمیشی نه؟وای وای دلم واسه اون شوهر بیچارت بسوزه - ای بی ادب گمشووووووووووو - -اره گوشی دستت ازمن خدافظ گوشیو گرفت طرفم -بیا مامان جونته -مامان جونم؟ -نوشینه با لبخند گوشیو ازش گرفتم -الو؟ -ای دختره چش سفید حالا دیگه مامانت و نمیشناسی به خدا بهار شیرمو حلالت نمیکنم ای دختره نمک نشناس داشتم به چرت و پرتاش میخندیدم -بایدم به ریش نه نت بخندی دختره بی حیا -مامان جونم یه کم نفس بگیر نفس بلندی کشیدو گفت -اخی دهنم کف کرد،خوبی مادر؟ -مرسی مامانی -بچه ها خوبن؟شوهرت خوبه؟ به کامران

1401/08/27 15:36

نگاه کردم و گفتم -بله اونام خوبن سلام میرسونن خدمتتون -سلامت باشن مادر بعد یهو جدی شد و گفت -بهار بعدازظهر وقتت ازاده؟ -چرا؟ -اخه میخوام با علی بریم خرید لباس عروس ماه دیگه عروسیمونه ولی ما هنوز هیچ غلطی نکردیم -نمیدونم باید ببینم کامران چی میگه؟ -کامران غلط میکنه چیزی بگه با حالت تهاجمی گفتم -اااااا،نوشییییییینننننننن نننن -خوب بابا توم با اون شوهر عتیقت -شوهر خودت عتیقس بی ادب -ای دختر بی ادب کسی به باباش میگه عتیقه؟ -مامان جون کسی به دامادش میگه عتیقه؟ -خوب حالا ،میای یا نه؟ -یه دقیقه گوشی سرمو گرفتم بالا و به کامران گفتم -کامران نوشین میگه امشب میای بریم خرید لباس عروس نوشین ازون ور خط داد زد -بهار علی میگه به کامرانم بگو حتما بیاد -باشه،میگه علی گفته توم حتما بیای با التماس بهش نگاه کردم که گفت -باشه با خوشحالی رو نوک پام بلند شدم و لبشو بوسیدم -مرسیییییییییی -الو نوشین کامران اوکی داد -اخ جوننننننننننننننننننن ،ببین پس ما 6 میایم دنبالتون اوکی -باشه -راستی بهار شمارتو بده -0930...... -باشه الان من تک میزنم رو گوشیت،کاری نداری؟ -نه قربونت بای -بابای ساعت 5 و نیم بود که اماده جلوی اینه واستاده بودم مانتو سفیدم و با شال سورمه ای و شلوار لی سورمه ای تنگ با کفشای پاشنه بلند سفیدم پوشیده بودم موهامم همه رو فر کردم و کج ریختم تو صورتم وبقیشم با کیلیپس گندم بستم ریمل و خط چشم زدم و با رز گونه و رزلب صورتی تیپم تکمیل شده بود رفتم بیرون صدای حموم میومد کامران تو حموم بود رفتم تو اتاقش و یه تیشرت سورمه ای پوما با شلوار لی سفید با کفشای اسپورت سسورمه ایش واسش گذاشتم -کامران؟ از تو حموم داد زد -هااااان؟ -واست لباس گذاشتم همونارو بپوش زودم بیا که 6 شد -باشه تا ایفون و زدن کامرانم ااماده اومد پایین بازشو به طرف گرفت منم دستم و دورش حلقه کردم بعد بستن درا رفتیم بیرون نوشین با خوشحالی پیاده شدو صورتمو بوسید بعدم دستمو کشید تو ماشین من و نوشین عقب نشسته بودیم اون دوتام جلو نوشین-واااای دختر چقده تو خوشگلی من که دخترم میخوام قورتت بدم چه برسه به کامران -حالا نکه تو خیلی زشتی ایشششششش نوشین-کامران امشب شام مهمون تویی -بله؟به چه مناسبت؟؟؟؟؟ -به مناسبت عروسیت بدبخت کامران سرشو تکون داد وگفت -باشه فقط به خاطر علی بعد چند دقیقه که رسیدیم من و نوشین جلو میرفتیم کامران و علیم پشت سرما باهم حرف میزدن و میومدن نوشین و علی تیپ مشکی زده بودن اونام مثل ما با هم ست کرده بودن.. نوشین دستمو گرفته بود باهام راه میرفتیم و میخندیدم جلوی یه مزون واستادیم تا علی و کامرانم بهمون برسن

1401/08/27 15:36

علی-چرا واستادین؟ نوشین با دستش مزون و نشون داد گفت -بریم این تو؟ -بریم بعدم واستادن تا ما اول بریم تو دختری که اون تو واستاده بودن بهمون خوش امد گفتن یکیشون با حجاب بود ولی اون یکی دیگه یه ارایش غلظی کرده بود و همه موهاش و از زیر شال ریخته بود بیرون کامران و علی همونجا روس صندلی های نزدیک در نشستن قرار شد من و نوشین از هرکدوم که خوشمون اومد صداشون کنیم بعد چنددور زدن تو مزون بالاخره نوشین از یه لباس عرسی خیلی شیک خوشش اومد لیاسش دامن ساده ای داشت و و دکلته بود و رو سینشم سنگ دوزی شده بود نوشین-بهاری میری علی و صدا کنی؟ لبخندی زدم و گفتم -الان به سمت پسرا رفتم با چیزی که دیدم اخمام رفت توهم کامران داشت به دختره نگاه میکرد و لبخند میزد دخترم واسش عشوه خرکی میومد -علی؟ با صدای من هر دوتاشون برگشتن طرفم -جانم؟ -بیا نوشین لباسش و انتخاب کرد میخواد ببینه توم خوشت میاد یا نه؟ علی سری تکون داد و پاشد بره پیش نوشین کامارن-بیا بشین بهار رفتم با اخم کنارش نشستم -چیه خانومی من چرا اخم کرده؟ جوابشو ندادم و سرمو بلند کردم چشمم به دختره افتاد که داشت با کینه نگام میکرد و بهم چش غره میرفت کنترلم و از دست دادم و گفتم -چیه؟مشکلیه؟ -وا من چیکار به تو دادم -پس حتما خودت و به دکتر نشون بده چشات کاجه دختره با عشوه برگشت طرفش و گفت -اقا لطفا به خواهرتون بگین مراقب حرف زدنشون باشن کامران-ایشون خواهرم نیستن همسرمن ،عشقمن دختره با کینه گفت -حالا هر خری که میخواد باشه کامران عصبانی بلند شد و گفت -چی گفتی؟ دختره که معلوم بود ترسیده با تته پته گفت -هیچی کامران دستمو گرفت و بلندم کرد و گفت -بیا بریم بیرون از جام بلند شدم و به دختره یه پوزخند زدم که با نفرت نگام کرد کامران به علی زنگ و زد و گفت تا اونا لباس و بخرن ما تو پاساز میگردیم تو اون روز 3 دست مانتو و شلوار گرفتم با شال همرنگشون یه مانتو صورتی کمرنگ که استین سه ربع داشت و کوتاه بود با یه مانتو نخی مشکی که استیناش تا میشد بایه مانتو چهارخونه قرمز مشکی که خیلی تنگ بو و تونیک محسوب میشد با شلوار لی قرمز و صورتی و مشکی تنگ گرفتم از خریدم راضی بودم کامرانم واسه خودش چندتا تی شرت با سلیقه من برداشت بعد اینکه تموم خریدامون و انجام دادیم باعلی اینا رفتیم رستوران و شام و مهمون کامران شدیم به عنوان شام عروسیمون ازجام بلندشدم و روبه نوشین گفتم -میخوام دستامو بشورم باهام میای؟ -اره اره واستا اومدم از جلوی میز یه گله پسر رد شدیم که داشتن با نگاشون میخوردنمون بعد اینکه دستامون و شستیم اومدیم از دستشویی بیرون که دیدم یه پسری با بیرون

1401/08/27 15:36

اومدن ما تکیشو از دیوار برداشت و اومد طرفم با ترس دست نوشین و گرفتم -نوشین بیا بریم ازین ور -ببخشید خانوما؟ محلش ندادیم و تند تند رفتیم سرمیز من کنار کامران نشسته بودم نوشین و علی هم روبه روم کنارهم نشسته بودن این پسره هم از اول تا اخر زل زده بود بهم کامران با حرص گفت -شالتو بکش جلو همه باهم با تعجب نگاش کردیم من شالمو طوری رو سرم انداخته بودم که فقط یه ذره از موهای فرم معلوم باشه ولی طوری بسته بودم که خیلی شل بود و گردنم معلوم بود -من که شالم جلویه با حرص بهم نگاه کرد و گفت -یقتو بپوشون بااین حرفش فهمیدم دیده پسره ناجور بهم زل زده شالم و درست کردم و خودم و بیشتر بهش چسبوندم اونم دستشو انداخت دور شونم نوشین نگاهی به پسرا کردو گفت ********************************* -بله دیگه اقا کامران زن داف داشته باشی همین میشه برادر من -خیلی خوب توهم صدای زنگ اس ام اس گوشیمبلند شد با تعجب از تو کیفم برش داشتم و جواب دادم از وقتی که خونه کامران اومده بودم سیم کارتمو کامران عوض کرده بود هیچکسم شمارمو نداشت با دیدن شماره سرمو بلند کردم و به نوشین نگاه کردم نوشین چشمکی زدو با سرش اشاره کرد بخونمش اس ام اس باز کرده بودم که نوشته بود -این اولین باریه که میبینم کامران رو یکی غیرتی میشه مثل اینکه خیلی دوست داره للبخندی زدم و واسش زدم -نه بابا تو از هیچی خبر نداری در کمال تعجبم جواب داد -اتفاقا من از همه چیز خبر دارم با تعجب سرمو بلند کردمو بهش نگاه کردم که بهم لبخند زد نوشین رو کرد طرف کامران و بهش گفت -کامران میشه جاتو باهام عوض کنی؟ -واس چی؟ -میخوام با بهار حرف بزنم -خوب ازهمونجا حرف بزن نوشین با حرص گفت -نمیخورمش پاشو بیا اینور کارش دارم کامرا بلند شدو جای نوشین نشست منم صورتمو کردم طرف نوشین -میدونم خیلی کنجکاوی ولی من از همون اول ازهمه چیز باخبر بودم خیلی به کامران اصرار کردم که با زندگی و ایندت بازی نکنه ولی گوشش بدهکار نبود و حرف خودشو میزد،علی بهم گفته کامران باهات چیکارکرده و من دارم مامان بزرگ میشم بعدم دستش و گداشت رو شیکمم و بلند طوری که اون دوتام بشنون گفت -جوجوی خاله حالش چطوره؟ توجه کامران و علی بهم جلب شد کامران-تو اخر نه نه بزرگ این بچه ای یا خالشم -به توچه من اصلا همه کارشم -اوهوووو بشین بابا نوشین صورتشو برگردوند طرف من و گفت -وای که بچه ی شما چه جیگری بشه از خجالت سرمو انداختم پایین کامران-معلومه بچه ای که باباش من باشه چه هلویی درمیاد -یکم خودتو تحویل بگیر اگه بچه بخواد خوشگل بشه همه خوشگلیش و از بهار ارث میبره خداییش وقتی بهار و تو مراسم دیدم واقعا فکر کردم فرشتس خیلی

1401/08/27 15:36

خوشگل بود یهو بهش حسودیم شد بهش لبخندی زدم و رو به علی گفتم -علی این زنت خیلی اعتماد به نفسش پایینه ها کامران-اوه اوه این اعتماد به نفسش پایینه؟ندیدی حالا نوشین-هرچی باشه ازتوکه بهترم خودشیفته راستی بهار این جوجوی من چند ماهشه؟؟؟؟ -دوماه و 3 روز -وای الهی قربونش برم کامران روبه نوشین کردو گفت -تازه ندیدی مامانش چه همه واسش لباس خریده نوشین با هیجان برگشت طرف من و گفت -راست میگه؟ سرمو تکون دادم و با ذوق گفتم -اره یه عالمه لباس خوشگل و کوچولو نوشین همینطوری قربون صدقه جوجوی من میرفت وقتی شام و اوردن دوباره کامران و نوشین جاهاشون و باهم عوض کردم شبش خیلی خوب بود موقع خداحافظی در خونه نوشین گفت فردا صبح میاد خونه لباسارو ببینه با خوشحالی گفتم -حتما بیا خوشحال میشم داشتم واسه خواب اماده شدم که دیدم کامران بالش به دست اومد تو اتاقم با تعجب بهش نگاه کردم که گفت -چیه؟نکنه قول صبحتو یادت رفته اومد اعتراض کنم که گفت -بهار به خدا نمیخورمت فقط میخوام کنارت بخوابم حرفی نزدم اونم اومد رو تخت بزور خودشو جا کرد داشتم پرس میشدم -کامران له شدم بلند شو -خوب پس پاشو بریم تو اون اتاق هرچی بود بهتر ازین بود که تا صبح اینجا اسفالت بشم بلند شدم و با کامران رفتم تو اتاقش کامران وسط دختر دراز کشیدو من از پشت بغل کرد و یه پاشم انداخت روم -کامران جان شما راحتی؟ -بلهههههههههههه ،مگه میشه شما تو بغلم باشی و من ناراحت باشم -نههههههههههه صورتمو بوسیدو گفت -حالا بخواب شب بخیر شب بخیری گفتم و چشام و بستم ولی هرکاری میکردم خوابم نمیبرد طوریکه کامران بیدار نشه با هزار مکافات چرخیذم طرفش تکه ای از موهاشو که رو صورتش ریخته بود کنار زدم خیلی جذاب بود باید سعی میکردم دوسش داشته باشم درسته از خانوادم جدام کرد ولی بابای بچم که بود شوهر خودمم که بود لباشو بوسیدم تو فکر فرو رفتم دلم برای بابا و باران و بهرام و بهراد حسابی تنگ شده بود با یادشون اشک تو چشام جمع شد ولی سریع خودمو کنترل کردم یعنی الان زندگیمون چطور بود کی واسشون غذا درست میکرد لباساشون و میشست اهی کشیدم و سرمو رو سینه کامران گذاشتم تا صبح خوابم نبرد نزدیکای صبح بود که چشامو رو هم گذاشتم با سرو صدایی که از طبقه پایین میومد بیدار شدم و از اتاق کامران زدم بیرون رفتم حموم و دوش گرفتم و یه تاپ گردنی نخودی با گرمکن همرنگش پوشیدم دمپایی رو فرشیامم پام کردم بعد اینکه موهام با سشوار خشک کردم بایه تل که روش گل نخودی داشت جمع کردم نوشین تو اشپزخونه داشت سرو صدا میکرد بلند سلام کردم با اخم برگش طرفم و گفت -علیک ساعت خواب خانوم!مثلا

1401/08/27 15:36

مهمون دعوت کردی ها -خوب حالا انگار ساعت چنده چرا بیدارم نکردی؟ -دلم نیومد بعدم فکر کردم بیام تو اتاق خواب با صحنه های بدی مواجه بشم بعدم مثلا خجالت کشیده لبشو گاز گرفت با صدا زدم زیر خنده -دختره دیوونه با حالت تهاجمی گفت -خوب راس میگم دیگه ...

1401/08/27 15:36

-خوب بابا تو راست میگی!صبحون خوردی؟ با لحن تلبکاری گفت -بله خانوم همه که مثل شما نیستن تا لنگ ظهر بخوابم واسه خودم لقمه گرفتم و گفتم -برو بابا،چه خبر؟ اومد رو صندلی رو به روم نشست و گفت -هیچی بابا خیرم کجا بود -حالا چرا اینقده قاطی تو سر صبحی؟ -هیچی بابا دیشب با علی زدیم به تیپ و تارهم -اوه اوه،حالا واسه چی؟ -حرف مفت میزنه خوب همونطور که داشتم لقمم و میخوردم گفتم -چی میگه مگه؟ دستمال کاغدیو از رو میز پرت کرد طرفم و گفت -حالمو بهم زدی ببند اون اشغالی رو،هیچی بابا میگه تا وقتی عروسی کنیم باید بیای خونه من لبخند بدجنسی زدمو گفتم -اوه اوه بچم خیلی هوله -زهرمار -جوووووووون؟ -بادمجون -بیخیال باهم اشتی کنید نکن اینکارو با بابام -مردشور تو بابات و باهم ببرن -به من چه؟ -حالا زود کوفت کن دیگه اخرین لقمه رو خوردم و گفتم -بفرمایید کوفت کردم -خوب بلد شو بریم لباسای نی نی و با اونایی که دیروز خریدی بهم نشون بده -اوکی پاشو بریم بالا -بریم رفتیم تو اتاق من با ذوق لباسارو در میاوردم و بهش نشون میدادم نوشینم کلی قربون صدقه نی نی میرفت -خوب خیلی خوشگلن مبارک جوجو جون باشه حالا پاشو لباسای خودتو بپوش ببینم لباسارو پوشیدم اونم فقط ازم تعریف میکرد دستش رفت سمت نایلون مشکیه که داد زدم -اون نه دستشو گذاشت رو قلبش و گفت -زهرمار روانی ترسیدم بعدم نایلون و برداشت و توشو نگاه کرد بعدم با چشایی که ازش شیطنت میبارید گفت -خوب میگفتی چیز ناموسی توش داری لعنتی چیکار میکنی با کامران بعدم لباسمو از توش در اورد و گفت -اوففففففففففف اونم قرمززززززززززززز سریع لباسو ازش گرفتم و یکی زدم تو سرش -پررررررررررررررووو -عروسک از همینام واسه کامران میپوشی؟ -نوشیییییییییییییییییییییی ن -خوب بابا حالا چرا میزنی! رفتم سمت کمدم و تمام نایلونارو گذاشتم توش نوشین دستمو گرفت و گفت -بیا بشین یکم باهم حرف بزنیم -وای نوشین میتونی یکاری واسم بکنی؟ -چی؟ -میخوام برم باران و ببینم میتونی از کامران واسم اجازه بگیری؟تورو خدا سرشو تکون داد -نه بهار اینکارو نکن کامران باهات لج میوفته با التماس گفتم -خواهش میکنم نوشین با دیدن قطره اشکی که از چشم افتاد پایین بغلم کردو گفت -دیوونه گریه میکنی؟باشه بابا دختره لوس باهاش حرف میزنم با خوشحالی سرمو بلند کردمو گفتم -راست میگی؟ -اوهوم،ولی من یه راه بهتری سراغ دارم،مطمئنم جواب میده -چی؟ از جاش بلند شدو به طرف در حرکت کرد -یه دونه ازهمون لباس خوشگلات و واسش بپوشی و یکم عشوه بیای حله بعدم بلند زد زیر خنده و در رفت دنبالش دوییدم و گفتم -میکشمت نوشیییییییییییییییییییننن

1401/08/27 15:36

ننننننن دنباله هم کرده بودیم بعد چند دقیقه حالم بد شد اصلا حواشم نبود که نباید بدویم با حال بدی نشستم رو مبل و زدم زیر گریه نوشین با نگرانی اومد طرفم و گفت -چی شدی بهار؟تورو خدا چی شدی؟ -حالم......بده.....دارم میمیرم اخراش دیگه داد میزدم نوشین سریع رفت بالا و لباسام و اوردم و کمک کرد بپوشم بعدم زنگ زد به کامران و گفت حالم بد شده داره میبرتم بیمارستان اینقده سرعتش بالا بود که ترسیدم بزنه بکشتمون -بهار ببخشید همش تقصیر من بود اصلا حوصله نداشتم داشتم از درد میمردم تا رسیدیم بیمارستان سریع یه دکتر اومد بالا سرم وقتی فهمید حالم سریع پزشک مخصوص و پیجش کردن داشتم از درد به خودم میپیچیدم خانوم دکتره همونطور که داشت به من میرسید با نوشینم دعوا میکرد در باز شدو کامران و علی با عجله اومدن تو پرستاری که اونجا بود بهشون اشاره کرد که بیرون باشن -همسرشم -شما باشین ولی اون اقا برن بیرون علی رفت بیرون کامران اومد طرفم و دستمو گرفت -چی شدی بهار؟خوبی؟ با گریه سرمو تکون دادم برگشت طرف نوشین که داشت بامن اشک میریخت -چی شد نوشین؟چرا حالش بد شد؟ -هیچی داشت میدویید دنبال من یهویی حالش بد شد کامران با عصبانیت گفت -خاک توسرت داشتین گرگم به هوا بازی میکردین؟یعنی با اون عقلت نمیفهمی زن حامله نباید بدوهه نوشین هق هقش بیشتر شد با گریه گفتم -تقصیر نوشین نیست ولش کن -خیلی خر به خدا بهار بعدم با ناراحتی اتاق و ترک کرد با بهت به رفتنش نگاه میکرد گریم بند اومده بود رو به نوشین گفتم -این چرا اینجوری کرد؟ با هق هق گفت -دیوانست زدم زیر خنده که دکتره و پرستاره با بهت نگام کردن -خانوم دکتر تعجب نکنید اینم مثل اون شوهر روانیش دیوانس دکتره لبخندی زدو سرشو تکرن داد.. به نوشین که داشت اشکاش و پاک میکرد نگاه کردم قیافش عینهو دلقکا شده بود نوک بینیش قرمز شده بود چشاشم به خاطر گریه باد کرده بود اه اه چقد این بشر لوسه با دوقطره اشکی که ریخت نگاه قیافش با سوال دکتر از مسخره کردن نوشین بیرون اومدم -بله؟ -چند سالته؟ -15 واسه بار دوم پرستار و دکتر با بهت نگام کردن سرمو انداختم پایین و با انگشتام مشغول بازی شدم -چرا اینقدر زود ازدواج کردی -واسه یه سری مسائل شخصی -میدونی که تو این دوران حاملگی خطرناکه سرمو تکون دادم -شوهرت چند سالشه؟ من چی میدونم کامران چندسالشه با توجه به قیافش گفتم -29 -چیییییییییییی؟ ای زهرمار گوشمو پاره کردی اصلا به توچه که ما چندسالمونه -کی ازدواج کردین پوفی کشیدم و چپ چپ نگاش کردم که حساب کار دستش اومد -خوب خانوم تو این سن حاملگی برای شما خیلی خطرناکه شما هر یه ماه یه بار برای سلامت

1401/08/27 15:36