-اخ اخ ولم کن به توچه اصلا -نشونت میدم به من چه بعدم محکم از پشت زد تو کمر پسره که باعث شد پسره نیم خیز رو زمین بیوفته سریع دوییدم و پشت کامران پناه گرفتم و از پشت بلوزشو تو دستم گرفتم دوستای پسره اومدن و با کامران درگیر شدن بعد چند دقیقه که دیدن نمیتونن با کامران مبارزه کنن بعد چندتا فحش رکیک ازمون دور شدن از بینی کامران داشت خون میومد سریع از تو جیبم دستمال برئاشتم و خون دماغ کامران و باهاش پاک کردم هق هقم تموم نمیشد کامران رو نیمکت نشسته بود و منم روبه روش زانو زده بودم -بسه ساکت باش بهار سرم و بردی بعدم من و کنار زدو پفکایی که رو زمین پرت کرده بود برداشت و گرفت طرفم -بیا اینم پفکت -نمیخوام -بگیر حوصله ندارم به قران میزنم همینجا لهت میکنم از جدیت تو صداش ترسیم از دستش گرفتم بعدم پشت سرش راه افتادم سمت ماشین تا توی ماشین نشستم دادش رفت هوا -چه جلف بازی دراوردی که این طوری داشتن باهات لاس میزدن؟ها؟ واسه من که شوهرتم ازین ارایشا نمیکنی بعد واسه هر بی پدر و مادری که توخیابونه واسم لبات و سرخ میکنی و عین هو دخترای خیابونی خودت و درست میکنی؟ با گریه گفتم -به خدا من کاری نکردم داشتم میومدم پیش تو -خفه شو دهنت و ببند نمیخوام صدای نحست و بشنوم تا خود خونه اشک میریختم و کامران با عصبانیت رانندگی میکرد تارسیدیم سریع از ماشین پیاده شدم وبا گریه رفتم تو اتاقم و در وبستم با همون لباسا رو تخت افتاده بودمو گریه میکردم ونفهمیدم کی خوابم برد با حس اینکه کسی داره لباسام و در میاره با وحشت بلند شدم کامران که دید ترسیدم گفت -بگیر بخواب منم زیر مانتوم فقط لباس زیر داشتم ،داشتم از خجالت اب میشدم دستمو گذاشتم رو دست کامران و گفتم -خودم عوض میکنم اونم بهم نگاه کردو هیچی نگفت از جام بلند شدم منتظر بودم که کامران بره بیرون ولی اون گرفت رو تختم دراز کشیدو چشاش و بست اروم گفتم اروم گفتم: میخوای اینجا بخوابی؟ - اره اشکالی اره؟ منتظر بهم نگاه کرد. فقط با مظلومیت نگاش کردم. چشماشو بست و گفت: سریع لباستو عوض کن. یکم وایستادم وقتی دیدم چشماشو باز نمیکنه,پشتم رو کردم بهش و مانتومو در اوردم. داشتم د نبال یه لباس پوشیده توی کمدم میگشتم,وقتی تی شرت مشکیمو پیدا کردم برگشتم طرفش تا ببینم چشماش بستس یا نه که تا برگشتم دیدم چشماش بازه و چار چشمی داره منو نگاه میکنه سریع برگشتم و گفتم:چشماتو ببند با احساس اینکه کامران پشت سرمه,چشمامو بستم و نفسمو تو سینم حبس کردم دستش دور کمرم حلقه شد با ناله گفتم:کامران از روی زمین بلندم کرد و رو تخت خوابوندم خودشم روم خیمه زد. دیکه داشتم احساس خطر
1401/08/27 15:35