The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان های عاشقانه

740 عضو

شونه ميكنم از تو اينه نگاش كردم كه ديدم با اخم داره نگام ميكنه يه لبخند شيك تحويلش دادم برگشتم طرفش و گفتم -اصلا تو چرا همش كت شلوار ميپوشي ميري شركت -خوب چي بپوشم ابهتم به همين كت و شلواره ديگه دقت كرده بودم تا حالا كت مشكي نميپوشيد به نظرم خيلي بهش ميومد رفتم كمدشو باز كردم و از توش يه دست كت و شلوار شيك مشكي با يه پيراهن سفيد در اوردم كروات مشكيشم از تو قفسه كرواتاش در اوردم و دستش دادم با اعتراض گفت -اااا مگه ميخوام داماد شم اينارو بپوشم؟ با حالت تهاجمي گفتم -مگه فقط دامادا اين رنگي ميپوشن؟اصلا اگه اينارو نپوشي حق نداري كت و شلوار بپوشي ابروشو انداخت بالا و با لحن ناراحتي گفت -باشه ديگه مام تحت دستور شماييم خانوم رفتم جلوي اينه نشستم و شروع كردم ارايش كردن مدادم و برداشتم و دور چشام و مشكي كردم كه باعث شد چشام درشت تر ديده بشه رژگونه اجريمو با رژ نارنجيم زدم ارايشم همين بود فقط مژه هاي بلندمم با ريمل خوشملشون كردم حالا چشام حسابي سگ داشت و برق ميزد برگشتم طرف كامران كه سوتي زدو گفت -به به خانوم خانوما چه خوشگل شدين پشت چشمي نازك كردمو وگفتم -بودم بعدم به كامران كه لباساشو پوشيده بود نگاه كردم الحق كه فوق العاده شده بود با لحن پشيموني گفتم -كامران ميگم همون لباساي قبليت و بپوش با تعجب نگام كردو گفت -خوبي؟ -اره اصلا بيخيال همينا خوبه بعدم رفتم جلوشو كروات و ازش گرفتم رو پاهام بلند شدمو كه اونم خم شد كرواتش و بستم واسش و يقه شو واسش درست كردم روي تخت نشست تا جوراباشو پاش كنه رفتم كمدمو باز كردمو مانتوي شيك مشكيمو كه تازه خريده بودم برداشتتم وشلوار لي طوسيمم پام كردم با شال طوسي اين رنگ خيلي بهم ميومد داشتم استيناي مانتومو بالا ميزدم كه كامران گفت -خانوم خانوما با اون چشاي پاچه گيرت اماده اي؟ كيفمو از روي ميز برداشتم و گفتم اره بريم در اتاق و باز كردو اول اجازه داد من برم همونطور كه گوشيمو تو كيفم مينداختم رفتم بيرون صبحونه نخوردم اصلا ميل نداشتم كفشاي عروسكي مشكيمو پام كردم كامران ماشين و برد بيرون خبري از سالي نبود سوار شدم رو به كامران گفتم -كامران به نوشين زنگ زدي؟ -نه -خوب زنگ بزن -بيخيال بابا حوصلشو ندارم -ااا كامران دختر به اون خوبي -مگه من ميگم بده؟فقط زيادي حرف ميزنه سر ادم و ميخوره تا رسيدن به شركت چيزي نگفتم ساعت 8 بود كه رسيديم -كامران دير نكردي؟ با غرور الكي گفت -نه خانوم بنده رعيسم هروقت دلم بخواد ميام نگاش كردمو گفتم -اوهو يكم خودتو تحويل بگير به پيرمردي كه جلوي در نگهباني ميداد سلام كرديم اونم با مهربوني جوابمون و داد منتظر

1401/08/27 15:38

اسانسور بوديم كه همزمان با باز شدن اسانسور علي سريع ازش اومد بيرون با ديدن ما واستادو بهمون سلام كردو گفت كاري براش پيش اومده بايد بره هرچي گفتيم چه كاري نگفت بعدم سريع رفت رفتيم بالا همون يارو كه اونروز كلي سرو صدا راه اندخته بودم در و واسمون باز كرد اول با تعجب نگامون كرد ولي بعد با خوشرويي دعوتمون كرد بريم داخل منشي كامران كه يه دختره خيلي جلف با ارايش غليظ بود از جاش بلند شدو با حرص و تعجب اول به دستاي من و كامران كه توهم بود نگاه كرد بعدم با خشم بهمون سلام كرد كامران سري تكون داد ولي من با لبخند جوابشو دادم كه ازين كارم تعجب كرد با كامران رفتم تو اتاقش و روي مبلش نشستم و با ناله گفتم -كامران خوب من الان اينجا حوصلم سر ميره با مهربوني در حاليكه داشت كتشو پشت صندليش ميذاشت گفت -قرار نبود نرسيده غرغر كني ها خانوم خانوما چيزي نگفتم كامران رو به من گفت -واستا الان ميگم خانوم نجفي بياد ببرتت با بقيه اشنات كنه سرمو تكون دادم اونم گوشيو برداشت و زنگ زد به منشيه و گفت -خانوم حاتمي لطف كنيد به خانم نجفي بگين بيان اتاقم كارشون دارم بعد چند دقيقه ضربه اي به در خوردو يه دختر جوون كه از چهرش شيطنت ميباريد با لبخند به لب اومد داخل و رو به كامران با نهايت احترام و شيطنت گفت -سلام رعيس صبحتون بخير بعدم برگشت طرفم و گفت -شمام بايد خانوم رعيس باشين درسته؟هنوز نيومدين همه فهميدن شما امروز مهمون مايين كامران با خنده گفت -وروره بذار برسي بد شروع كن بعدم رو به من گفت -ايشون نازگل خانوم هستن بعد رو كرد به نازگل گفت -ايشونم همسر بنده بهار خانوم از جام بلند شدم و دستش و به گرمي فشردم -خوشبختم -من همينطور عزيزم ،خوب رعيس با بنده كاري داشتين؟ -بله اگه شما اجازه بدين با شيطنت گفت -بله قربان ببخشيد بفرماييد -خواستم بگم بهار و ببر ايجا حوصلش سر ميره نازگل با خنده و شيطنت رو به من گفت -خانوم خانوما فكر نكنم با وجود رعيس حوصلت سربره ها سرخ شدم سرمو انداختم پايين كامرانم خودكاري كه دستش بود و پرت كرد طرف نازگل و اونم جا خالي داد و با خنده گفت -به تو ازين فضوليا نيومده برو بيرون تا اخراجت نكردم بچه ها تورو خدا تشكرارو بيشتر كنيد ديگه اميدوارم خوشتون بياد نازگل چشم قربانی گفت و دست من و گرفت باهم رفتیم بیرون رفتیم تو یه اتاق که سه تا خانوم اونجا نشسته بودن و داشتن کاراشون و انجام میدادن نازگل-بچه ها بچه ها با صدای نازگل همه برگشتن طرفش و با تعجب به من نگاه کردن -خانوما ایشون خانوم اقای رعیس هستن بهار خانوم یکی ازون خانوما گفت -اها میگم قیافش خیلی اشناست،خوش اومدی عزیزم من مریمم

1401/08/27 15:38

و 25 سالمه سرمو با لبخند واسش تکون دادم دختر بعدی که کنارش بود خودشو معرفی کرد -منم نرگسم 23 سالمه خوش اومدی عزیزم اخرین نفرم خودشو معرفی کرد -منم سولمازم 27 سالمه خوش اومدی خانوم خانوما بعد معارفه رفتم و کنار میز نازگل نشستم بچه های خوبی بودن خیلی به ادم انرزی میدادن ساعت از دستمون در رفته بود و صدای خنده هامون کل شرکت و برداشته بود همون موقع در اتاق باز شد و کامران با عصبانیت اومد داخل -خانوما اینجا چه خبره مگه اومدین خونه خاله؟ هیچ صدایی از کسی در نیومد با تعجب به بچه ها نگاه کردم که بلند شده بودن و سرشون و انداخته بودن پایین به کامران نگاه کردم که سعی داشت خنده شو کنترل کنه با دیدن قیافه کامران و بچه ها بلند زدم زیر خنده که باعث شد دخترا با تعجب سر بلند کنن و بهم نگاه کنن کامران لبخندشو که دیگه داشت تابلو میشد سریع جمع کردو به زحمت گفت -دیگه صدای خندتون بیرون نیاد بعدم رفت بیرون و در و بهم زد با رفتن کامران همه ریختن سرمو و نفر یکی زدن تو سرم نرگس-دختره ورپریده بگو ببینم چرا خندیدی؟ -اخه شما واقعا نفهمیدین این اسکولتون کرده؟قربون این جذبه شوهرم برم که همتون سکته رو زدین ------------------------------- مریم-چییییییییییییی ییییی؟ -هیچی بابا موقع ناهار چون صبحونم نخورده بودم صدای شکمم در اومده بود با صدای شکمم بچه ها زدن زیر خنده با حرص گفتم -ای رو اب بخندین خوب من صبحونه نخوردم -وای وای بمیرم برات مادر طوری باهم صمیمی شده بودیم که انگار چندساله باهم دوستیم با صدای گوشیم از بچه ها عذر خواهی کردمو و جواب دادم نوشین بود -ای دختره چشم سفید حالا میای دفتر و چیزی به من نمیگی -علیک سلام خانوم -گیرم سلام تو به چه حقی بدون اجازه من پاشدی رفتی شرکت -من واقعا معذرت میخوام خانوم -حالا اینا رو بیخیال پاشو بیا اتاق کامران با تعجب و صدای بلند گفتم -تو الان شرکتی؟ -چرا داد میزنی؟اره تو اتاق کامرانم پاشو بیا حوصلم سر رفت -خوب تو پاشو بیا اینجا -پاشو ببینم خیلی بهت خوش گذشته ها با لبخند گفتم -اومدم از جام بلند شدم و رو به بچه ها گفتم -بچه ها من دیگه برم نوشینم اومده تنهاییه سولماز-ای بابا کجا میری حالا بودی -میام دوباره خانومی از بچه ها خداحافظی کردمو رفتم طرف اتاق کامران در اتاق و زدم و رفتم تو نوشین تو اتاق نشسته بودو داشت نقاشی میکشید سرشو که بلند کردو من و دید خشک شد رفتم جلو دستمو جلوی صورتش تکون دادم -هوی بانو کجایی؟ به خودش اومد و گفت -وای بهار چقده تو خوشگل شدی دختر؟میگم بیا کامران و طلاق بده زن من شو -همینم مونده شوهر به اون خوبی و ول کنم بچسبم به تو -اوهو مرده شور تو و اون

1401/08/27 15:38

شوهرت و باهم ببرن کامران پشت میزش نشسته بود و به حرفای ما لبخند میزد رفتم کنارش و روی پاش نشستم و دستاش و دور خودم حلقه کردم بعدشم زبونمو واسه نوشین در اوردم -چشت دراومد خانوم؟ نوشین سری تکون داد و گفت -من علی و میخواممممممممممممم برگشتم طرف کامران و با هم زدیم زیر خنده کامران گونمو بوسید و محکم تر بغلم کرد با ضربه ای که به در خورد سریع از پای کامران بلند شدم و کنارش واستادم -بفرمایید خانوم حاتمی اومد داخل و کارتابلایی و جلوی کامران گذاشت و گفت اینا باید امضا بشن کامران بعد اینکه خوند همشون امضا کردو داد دست حاتمی بعدم بهش گفت زنگ بزنه رستوران 4 پرس غذا بیاره اونم چشم پر حرصی گفت و رفت بیرون من مونده بودم این دختره چرا اینجوری میکنه خدا همه مریضارو شفا میده نوشین-خوب بهار خانوم بیا این طرف ببینم حالا پامیشی میای خوش گذرونی به منم چیزی نمیگی؟ خودمو مظلوم گرفتم و با صدای بچه گونه ای گفتم -خاله جون به خدا کامران نذاشت بهت بگم نوشین با حرص برگشت طرف کامران و گفت -کامران غلط کرد کامران از جاش بلند شد و گفت -جون؟ اومد طرف نوشین اونم سریع اومد پشت من سنگر گرفت و گفت -بهار شیرم و حلالت نمیکنه اگه بذاری دستش بهم بخوره خندیدم و گفتم -به من چه من تو دعوای خانوادگی دخالت نمیکنم نوشین -ای نامرد ادم فروش کامران اومد تو نیم قدمیم واستاد نوشینم چسبیده بهم از پشت سنگر گرفته بود کامران-خانومی برو کنار تا حال این بچه پررو رو بگیرم خندیدم و از جام تکون نخوردم کامران-عزیزم برو اونطرف نوشین-افرین دخترم ازجات تکون نخور کامران سریع اومد دستاش و باز کرد و من و نوشین و باهم تو بغلش گرفت طوری که من کاملا تو بغلش داشتم له میشدم نوشینم از پشت کامل چسبونده بود بهم قهقه میزدم که یهو در باز شد علی با تعجب به ما سه نفر نگاه میکرد که یهو نوشین گفت -علی مثل بت وانستا اونجا بیا این روانی و بگیر من دارم له میشم بهار-بابا نوشین به جهنم من اینجا پوکیدم نوشین از پشت یکی زد تو سرم که با حالت گریه سرمو بلند کردمو و با لحن بامزه ای گفتم -کامران این من و زد کامران من و تو بغلش گرفت و نوشین و ول کرد و گفت -غلط کرد الان حالش و میگیرم عزیزم و سریع رفت طرف نوشین که اونم داد زد و رفت تو بغل علی و گفت -علی این میخواد من و بزنه :( علی خندیدو به کامران گفت -کامی به خدا اگه دستت روت بلند شه من میدونم با تو -مثلا چه غلطی میکنی؟ -منم زن تورو میزنم ******** از حرصی که تو صداش بود سه تاییمون زدیم زیر خنده خود علیم از خنده ما خندش گرفت در زدن و غذا ها رو اوردن اماااااااااااااا غذاها فقط سه تا بود -خانوم حاتمی اینا چرا

1401/08/27 15:38

3تاس؟ -پس باید چندتا باشه؟ -به نظر شما ما الان چند نفریم؟ با حرص گفت -والا من کف دستمو و بو نکرده بودم ببینم اقای شهریاری هم هست کامران با عصبانیت گفت -این چه وضع حرف زدن خانوم؟سریع برین امور مالی تسویه کنید رفتم کنار کامران و بازوشو گرفتم و گفتم -اروم باش کامران بعدم رو کردم طرف دختره و با لحن ارومی گفتم -شما میتونین برین سرکارتون دختره با التماس بهم نگاه کرد که با ارامش بهش لبخندی زدم اونم تشکرو عذرخواهی کردو رفت بیرون کامران خواست حرفی بزنه که دستشو کشیدم و نشوندمش رو مبل خودمم کنارش نشستم رو به علی و نوشین که واستاده بودن گفتم -بشینین دیگه چرا واستادین کامران-علی واستا الان زنگ میزنم واست غذا بیارن -نمیخواد کامران من زیاد میل ندارم من با تو میخورم علی و نوشینم اون دوتای دیگه رو بخورن علی-نه بهار نذاشتم ادامه بده و گفتم -به خدا علی میل ندارم همین چند لقمه رم به زور میخورم بشین بخور دیگه شروع کردیم به خوردن من و کامران باهم میخوردیم و اون دوتام غذای خودشونو چند قاشق بیشتر نتونستم بخورم دست از خوردن کشیدم و تکیه دادم کامران-چرا رفتی عقب؟ -نمیتونم دیگه بخورم -بیخود باید زیاد بخوری بعدم قاشقشو پر از غذا کردو گرفت جلوم -بخوررررررررررر با ناله گفتم -نمیتونم کامران به خدا جا ندارم -حالا بیا این و بخور اشتهات باز میشه به زور اون قاشق و خوردم خواست دوباره غذا بده که دستشو گرفتم و گفتم -بابا کامران تعارف که ندارم اگه گرسنم بود که میخوردم دیگه اونم حرفی نزد و به خوردنش ادامه داد حدود یک ساعت دیگه اونجا موندیم و زدیم از شرکت بیرون با مشورت با کامران قرار شد بچه هارو بگیم شب بیان خونمون کباب درست کنیم تو حیاط اونام از خدا خواسته قبول کردن ازهمونجا کامران جلوی یه قصابی نگه داشت و گوشت گرفت بعد خرید خرت و پرتای زیادی رفتیم خونه رفتم بالا و لباسم و با یه تی شرت قهوه ای و گرمکن قهوه ای عوض کردم موهامم با کش بالای سرم جمع کردم شنل سفید بافتمم دورم انداختم کامرانم بعد اینکه لباساش و عوض کرد رفت تا وسایل شام و پذیرایی و اماده کنه 5 ماه ازون روز میگدره و من الان دارم ماه اخرو باهمه ی سختی هاش میگذرونم حسابی تپل شدم و شکمم مثل توپ اومده جلو کامرانم این روزای اخر نمیذاره دست به سیا و سفید بذاره که خدایی نکرده واسه شازده پسرشون اتفاقی نیفته گفتم پسر چند ماه پیش رفتیم سونو و بالاخره معلوم شد که نی نی پسره هیچوقت یادم نمیره که چقده کامران و اذیتش کردم و دسش انداختم ومجبورش کردم بریم یه عالمه لباس پسرونه واسه نی نی بگیریم یه هفته بعد ازون کامران یه نقاش اورد و اتاق نی

1401/08/27 15:38

نی و همش و ابی اسمونی رنگ کرد بعد اون من و نوشین افتادیم دنبال خرید وسایل اتاق خداروشکر الان دیگه اتاق کامل شده بود داشتم تو خونه قدم میزدم که کامران اومد و یه بسته گرفت طرفم با خوشحالی ازش گرفتم و گفتم -این ماله منه؟ -بله خانوم خانوما با شادی کاغذ کادوش و در اوردم وبا دیدن چیز توش هنگ کردم یه لباس حاملگی گشاد که خیلیم زشت بود خریده بود برگشتم طرفش که بلند زد زیر خنده با حرص گفتم -کوفت این چیه رفتی خریدی؟بده عمت بپوشتش اومدم طرفم و گفت -حرص نخور خانومی شیرت خشک میشه بچم بی غذا میمونه -کوفت بخوره بچت -اوهووووووووووووووو -کوفت -گیر دادی به این کلمه کوفت ها باز دو روز با این نوشین بی تربیت گشدی بی ادب شدی ها مادمازل جوابشو ندادم و با حالت قهر رفتم بالا که از پشت بغلم کردو اوردم بالا -بذارم زمین دیونه کمرت درد میگیره -فدای سرت خانوم خانوم -کامران؟ -جونم؟ -من از زایمان میترسم قول میدی موقع زایمان پیشم باشی -اگه رام دادن چشم خانومی شب خواب بودیم که با احساس درد شدیدی از خواب پریدم و کامران و بیدار کردم به زور فقط تونستم بگم -کامران درد دارم کامران با گیجی یه نگاه به من کردو یه نگاه به ساعت وگفت -یعنی الان وقتشه؟ای تو روحت *** اخه الان چه وقت به دنیا اومدن بود؟ جیغی از درد زدم که باعث شد به خودش بیاد و سریع لباس تنش کنه و یه شنل و شالم بندازه رو سرم دیگه داشتم احساس میکردم که الان دارم میمیرم کامران همونطور که من و تو ماشین میذاشت زنگ زد به نوشین بهش گفت سریع بیان بیمارستان کامران با سرعت میروند و با هر بالا و پایین رفتن ماشین جیغ میزدم که برمیگشت و با وحشت بهم نگاه میکرد ماشین و سریع نگه داشت و با چندتا پرستار برگشت من و رو برانکارد خوابوندن و به دکتر خبر دادن که بیاد اتاق عمل دست کامران و محکم تو دستم گرفته بودم و به خودم میپیچیدم و گریه میکردم در اتاق زایمان کامران و نگهش داشتن و بهش لباس مخصوص دادن با اومدنش دستمو گرفت و محکم فشار داد -اروم باش بهارم اروم باش دکتر اومدو تازه بد بختی من شروع شد جیغ میزدم و گریه میکردم صورتم از فشار سرخ شده بود و عرق از همه جام میریخت پایین دیگه جونی واسم نمونده بود چشامو داشتم میبستم که با صدای دکترو کامران به خودم اومد دکتر-زور بزن دختر الان وقت خواب نیست زور برن کامران-بهار زور بزن افرین دختر خوب با تموم وجودم اخرین زورم و زدم وقتی صدای گریه بچه رو شنیدم از هوش رفتم وقتی چشم باز کردم تویه اتاق بودم و کامران ونوشین و علی و ماماناشون توی اتاق وبودن با باز شدن چشام همه هجوم اوردن طرفم با بیحالی بهشون نگاه کردم بهم تبریک

1401/08/27 15:38

گفتن و من با لبخند بی جونی که گوشه لبم بود تشکر کردم نوشین-وای بهار نمیدونی چه عروسکیه خیلی خوشگله بزنم به تخته بعدم زد به سر علی که صدای اعتراض علی همه رو به خنده اندخت همون موقع در باز شد و پرستار با بچه اومد داخل سعی کردم بلند شم که نوشین و کامران کمکم کردن پرستار بچه رو گذاشت توبغلم و از بقیه خواست بیرون باشن به بچه نگاه کردم خیلی خوشگل بود شاید به جرعت میتونستم بگم اولین بچه ایه که میدیدم اینقده نازه چشای خاکستری و لبای قلوه ای قرمز و دماغ کوچیک واسه خودش فرشته ای بود از بقیه فقط علی رفته بود بیرون و بقیه موندن تو اتاق پرستار بچه رو داد دست مامان نوشین و گفت -خانومی لباستو بده بالا این فرشته کوچولو شیر میخواد خجالت میکشیدم جلوی اون همه ادم لباسمو بدم بالا ولی با صدای گریه بچه سریع لباسمو دادم بالا نرگس خانوم بچه رو گذاشت تو بغلم و رو به کامران گفت -بیا عزیزم شیر خوردن بچت و ببین کامران اومد کنارم نشست و دستش و انداخت دورم ولی هرکاری میکردیم بچه سینه رو نمیخورد بعد سسرنگی که پرستاره بهم زد و منم یه عالمه جیغ زدم بالاخره ارش خان مامان پذیرفتن که شیر و بخورن تو چشام نگاه میکرد و منم با عشق بهش نگاه میکردم و دست کوچیکش و تو دستم گرفته بودم با صدای دوربین سرم و بالا گرفتم نوشین ازمون عکس گرفته بود نوشین-وای چه عکس خوشگلی شد

1401/08/27 15:38

-ببینم عکس و اورد و بهم نشون داد عکس جالبی شده بود من با عشق به نی نی نگاه میکردم و کامران به من لبخندی از دیدن عکس رو لبم اومد دوباره به ارش کوچولوم نگاه کردم چشای ناز کوچولوش و بسته بود و داشت شیر میخورد برگشتم و به کامران نگاه کردم و لبخندی زدم دستمو محکم تو دستش فشار داد سرمو گذاشتم رو شونش که صدای نوشین درومد -هوییییییییییی اینجا خانواده نشستن کامی پاشو برو بیرون کامران-برو بابا واسه چی برم مامان نوشین-برو مادر کارای ترخیصش و بکن تا بریم کامران سری تکون داد و رفت با رفتن کامران نوشین سریع پرید کنارم و گفت -بهار -هوم -میگم زایمان درد داشت؟ بهش نگاه کردم و گفتم -اوهوم یه لحظه فکر کردم دارم میمیرم نوشین واییی گفت و رو به مادر شوهرش گفت -ببینید مادر جون هی به من میگید وقتی ازدواج کردید زود بچه دار شید -وا مادر مگه بچه دار شدن چه عیبی داره -اون که عیبی نداره زایمانش عیب داره برگشتم طرف نوشین و گفتم -ولی همه دردی که داری با صدای گریه بچه از بین میره -خوب ولی خیلی سخته با حرص گفتم -مثلا من نصفه توم ها دختره ی گنده هی سخته سخته میکنه واسه من نوشین شونه بالا انداخت و چیزی نگفت منم چیزی نگفتم کامران اومد و مثل اینکه مرخصم کرده بودن با کمک نوشین و مامانش لباسامو عوض کردم مامان علیم بچه رو بغل کرده بود به سختی روی دوپام راه میرفتم علی رفت ماشین و روشن کنه نوشین و مامانش زیر بغلم و گرفته بودن باد سردی میومد نگران بچه بودم که سرما نخوره سمیه خانوم بچه رو زیر چادرش گرفته بود تا توی ماشین نشستم نفس راحتی کشیدم خاله نجمه و نوشین توی ماشین ما نشستن و بچه رو از بغل سمیه جون گرفتن سرمو به پشتی صندلی تکیه دادم وچشام بستم طولی نکشید که خوابم برد احساس کردم تو هوا معلقم ولی حس اینکه چشام و باز کنم نداشتم با صدای کامران از خواب بلند شدم و چشام و باز کردم -بهار خانومی -هوم -بلند شو عزیزم این جوجوی بابا گرسنشه با ناله گفتم -خوابم میاد کامران تورو خدا -خانومی الان 4 ساعته خوابیدی پاشو یه چیزی بخور اینجوری حالت بد میشه ها بالش و روی سرم فشار دادم و روی شکم خوابیدم -خوابمممممممممممم میاد -پاشو دیگه لوس نشو روی تخت با حرص نشستم موهام ریخته بود تو صورتم کامران با خنده موهام و زد کنارو گفت -افرین حالا پاشو بیا بریم یه جیزی بخور که ضعف میکنی با احتیاط از تخت اومدم پایین و رفتم سمت کمد و لباسم و عوض کردم یه تاپ دور گردنی ابی با یه دامن چین چینی ابی تا روی زانو پوشیدم موهامم برس کشیدم و رفتم پایین کامران غذا سفارش داده بود با دیدن غذا ها گرسنم شد غذام که خوردم کامران نذاشت میز و جمع

1401/08/27 15:39

کنم رفتم رو کاناپه نشستم با صدای گریه بچه با بی حوصلگی خواستم برم بالا که کامران نذاشت و خودش رفت بچه رو اورد جوجوی من داشت گریه می کردو چشای خاکستری نازش سرخ شده بود سریع بهش شیر دادم اونم شروع کرد به خوردن با ولع میخورد و یه لحظه از خوردن دست بر نمیداشت کامران رفت بالا و با تشک دو نفره و پتو دوتا بالش برگشت -اینا چیه -امشب و اینجا میخوابیم با تعجب بهش گفتم -واسه چی؟ -خانومی شما که هی نمیتونی بری بالا و بیای پایین -ولی میرفتم ها -نوچ نمیشه از خدا خواسته رفتم رو تشک دراز کشیدم و بچه رو وسط گذاشتم کامرانم اومد اونطرف بچه دراز کشید با یه لبخندی به بچه که داشت شیر میخورد نگاه میکرد که یه لحظه حسودیم شد داشتم با حرص بهش نگاه میکردم که سنگینی نگامو حس کرد سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد و با خنده گفت -چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنی؟ با حرص گفتم -ببین اقا کامران نبینم این بچه رو بیشتر از من دوست داشته باشی ها وگرنه من میدونم و تو فهمیدی؟ خندید و از جاش بلند شدو اومد کنارم دراز کشید و از پشت بغلم کرد و پشت گردنمو بوسید و گفت -حسودیت میشه خانوم کوچولو؟ با لجبازی گفتم -بلهههههههههههههه -باشه عشق من چشم دیگه اصلا این پسره ی زشت و نگاه نمیکنم خوبه؟ با دلسوزی گفتم -خوب اون وقت پسره مامان ناراحت میشه با سرخوشی گفت -خوب پس من چیکار کنم خانومی با لحن بچه گونه ای گفتم -خوب اونم دوست داشته باش ولی نبینم از من بیشتر دوسش داشته باشی ها -چشم مامان کوچولو ارش خان بالاخره دست از شیر خوردن برداشتن و مارو ولمون کردن برگشتم طرف کامران و سرمو گذاشتم رو سینش و تا چشامو بستم خوابم برد با صدای گریه بچه از خواب پریدم کامرانم از خواب پرید بهش نگاه کردم و با ناله گفتم -کامرااااااااااااااااااااا ان با صدای خوابالودش گفت -جونممممممم؟ سرمو گذاشتم رو سینش و گفتم -خوابم میاد به این بچت بگو ساکت بشهههههههه کامران با لحن اروم و مهربونی گفت -خانومم این جوجو گناه داره دلت میاد اذیتش کنی؟نگاه چه جوری گریه میکنم -بذار گریه کنه خوب منم گناه دارم سرمو دوباره رو سینش گذاشتم که از جاش بلند شدو رفت طرف بچه محل ندادم و سرمو محکم رو بالش کوبوندم کامران بچه رو گذاشت تو بغلم و لباسمو داد بالا و سینم گذاشت تو دهن ارش با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم -چیکار میکنی؟ -میبینی که گناه داره بذار بخوابه توم حالا بخواب اومد پشتم دراز کشدو از پشت بغلم کرد و خوابید منم دستمو دور بچه گذاشتم و خوابیدم ولی هرچند دقیقه بیدار میشدم که خدایی نکرده بچه خفه نشده باشه صبح با بلند شدن کامران چشام و باز کردم -صبحت بخیر خانومم -سلام

1401/08/27 15:39

-سلام عزیزم بگیر بخواب من دارم میرم شرکت -نمیشه نری؟ -واسه چی؟ -اخه من از پس این بچه چه جوری در بیام -زنگ میزنم نوشین بیاد پیشت -اوهوم کامران رفت دست و صورتشو بشوره من با احتیاط بلند شدمو رفتم واسش صبحونه رو اماده کردم داشتم براش چایی میریختم که اومد داخل -توچرا بلند شدی؟ -دارم واست صبحونه اماده میکنم پشت میز نشست و گفت -خودمو درست میکردم خوب موهامو فرستادم پشت گوشم و چایی گذاشتم جلوش -دستت درد نکنه خانوم گلی کنارش نشستم چیزی نگفتم گرنسم بود من باهاش صبحونه خوردم داشتم میز و جمع میکردم که رفت بالا اماده بشه وقتی برگشت کپ کردم یک کت و شلوار مشکی با کروات نقره ای و پیرهن مشکی پوشیده بود خیلی جیگر شده بود وقتی دید دارم نگاش میکنم چرخی زد و گفت -چطور شدم خانومی می پسندی لبخندی زدمو گفتم -عالیه اومد جلو لبامو بوسیدو گفت -من دیگه برم عزیزم مراقب خودتو بچه باش کاری داشتی زنگ بزن باشه؟ -باشه برو به سلامت وقتی کامران رفت دوباره گرفتم خوابیدم با صدای زنگ از خواب بلند شدم نوشین و مامانش و یه دختره اومده بودن سریع وضعمو درست کردمو رفتم پیش وازشون در و باز کردم و منتظرشون موندم تا بیان -سلام خوش اومدین بفرمایید با خاله روبوسی کردم و با نوشین دست دادم دختری که پشت سر نوشین وارد شد یه دختری بود بسیار مغرور که همچین نگاهی بهم کرد که انگار داره به زیر دستش نگاه میکنه -خیلی خوش امدین با اکراه جوابمو داد -ممنون تعارفشون کردم بشینن -ببخشید اینجا اینجوریه نوشین-نه بابا دیشب پایین خوابیدین همونطور که به زور خم شده بودمو زور میزدم تا تشک و جمع کنم جوابشو دادم -اره سختم بود برم بالا کامران گفت پایین بخوابیم نوشین سریع اومد کمکم و تشک و جمع کرد و بهم گفت که بشینم بعدم رو کرد طرفم و گفت -راستی مامان کوچولو یادم رفت معرفی کنم نازلی جون دختر خاله علی سری واسه دختره تکون دادم و گفتم -خوشبختم اونم سرشو تکون داد اوف دختره ی پررو انگار از دماغ فیل افتاده پایین حالا خوبه همه جاشم عملیه با اون همه ارایشیم که کرده شده شبیه دلقکا نوشین رفت طرف ارش و گفت -ای جونم خاله قربونت بره عزیز دلم،ببین چه خوشگل خوابیده رفتم اشپزخونه و واسشون شربت اوردم خاله نجمه-بشین عزیزم چرا هی سرپایی داشتم از درد میمردم ولی با این حال گفتم -خوبم خاله نگران نباشین کنار خاله نشستم دوباره ارش بلند شده بود و گریه میکرد هرکاری میکردم شیر نمیخورد خاله گفت -مادر شاید جاش و کثیف کرده سرمو تکون دادم راست میگفت از ساک ارش که همون پایین بود پوشکش و برداشتم وقتی باران بچه بود پوشکش و من عوض میکردم واسه همین بدم

1401/08/27 15:39

نمیومد سریع پوشکش و عوض کردم و شلوارشو تنتش کردم ساعتای بک بود که به کامران زنگ زدمو گفتم میاد ناهارم بگیره علیرم با خودش بیار خونه علی و کامران با خنده وارد خونه شدن به نوشین گفتم بره از بالا واسم لباس بیاره کامران با دیدن نازلی اخمی کردو به سردی جوابشو داد ولی نازلی با اشتیاق حالش و پرسید مشکوک شدم به این کارشون کامران غذاها رو داد دست نوشین و رفت طرف ارش که چشاش و باز کرده بود داشت دورو ورش و نگاه میکرد بغلش کرد و با ذوق گفت -وای پسر من و نگاه کن،جیگر من و نگاه کن ،نفس من و ببین چه خوشگله با شوخی از تو اشپزخونه صداش زدم -کامران خان قرارمون یادت رفت سریع ارش و گذاشت بغل خاله و گفت -نه خانومی من غلط کردم علی زد تو سر کامران و گفت -خاک تو سر زن ذلیلت هنو هیچی نشده وا دادی؟حالا چرا قراری گذاشتی؟ قرار نشد فضولی کنی دیگه علی ها -هی بهار بگو ببینم چیکار کردی که این بچه اینفدر زود وا داده؟ خندیدم و میز و چیدم و همه رو واسه ناهار صدا کردم بچه رو از دست خاله گرفتم و گفتم بشینه سر میز خودمم رفتم تو هال نشستم وقتی دیدم نازلی خودشو بغل کامران جا داد خون خونمو میخورد میخواستم پاشم از وسط نصفش کنم نوشین سریع ناهارشو خورد اومد بچه رو از من گرفت تا من ناهار بخورم رفتم وسط علی و کامران نشستم و ناهارم و خوردم داشتم میز و جمع میکردم که گریه ارش بلند شد نوشین از تو هال صدام زد -بهار بیا عشق خاله داره گریه میکنه -بده باباش دارم سفره رو جمع میکنم -کامران نیست رفت دستشویی میزو نصفه ول کردمو رفتم ارش و بغل کردم علی که فهمید معذبم بلند شدو رفت جلوی تلویزیون نشست و خودشو مشغول کرد منم با خیال راحت به جوجوم شیر دادم با حرفی که خاله زد هم من هم کامران رفتیم تو فکر -بهار جان خاله تو نمیخوای ادامه تحصیل بدی؟ -اخه….با این بچه؟….بعدشم من که ازدواج کردم مدرسه شبانه باید برم نازلی با تعجب گفت -مگه چند سالشه؟مدرسه میره؟ خاله-16 سالشه مادر اره یکمی واسه ازدواج عجله داشته نازلی با تحقیر نگاهی بهم کرد و گفت -بایدم داشته باشه از عصبانیت سرمو انداختم پایین و خودمو با ارش مشغول کردم کامران-خوب خاله داشتین میگفتین این حرفو که زد انگار اب سردی بود رو اتیش خیلی خوب کنفش کرد و محلش نداد -اره مادر داشتم میگفتم بعدم چشم غره ای تحویل نازلی داد -شما خوب ببریدش اموزشگاه ثبت نامش کنید اینطوری بهترم هست کامران سری تکون داد و به فکر فرو رفت -نوشین جان میشه میوه هارو از تو یخچال بیاری؟ -اره عزیزم چرا نمیشه بعد خوردن میوه خالشون عزم رفتن کردن کامران ادامه میزو جمع کردو بالشش و رو زمین انداخت و چشاش و

1401/08/27 15:39

بست -کامران پاشو برو بالا بخواب کمرت درد میگیره با چشم بسته جواب داد -نه همینجا خوبه چیزی نگفتم اونم گرفت خوابید ارش و که خوابیده بود کنار کامران گذاشتم ورفتم از تو اتاق پتو اوردم و روی کامران انداختم و رفتم اشپزخونه تا ظرفا رو بشورم اروم کارا رو میکردم که بیدارشون نکنم بعد شستن ظرفا خسته شده بودم ولی خوابم نمیومد گوشی کامران که روی میز بود روشن خاموش میشد رفتم طرفش و جواب دادم -بله؟ - -الو چرا حرف نمیزنی؟ گوشی قطع شد شونه ای بالا انداختم و گوشیو گذاشتم سر جاش رفتم بیرون تا یه هوای توپ بخورم سالی دیگه با دیدنم پارس نمیکرد مثل اینکه دیگه اونم منو میشناخت ولی من هنوزم ازش میترسیدم داشتم واسه خودم اروم اروم راه میرفتم شعر میخوندم کنار استخر واستادم و توشو نگاه کردم چقدر کثیف شده بود باید به کامران میگفتم یکی و بیاره این و تمیز کنه روی صندلی کنار استخر نشستم و به فکر فرو رفتم به خانوادم فکر میکردم که الان دارن چیکار میکنن دلم واسه همشون خیلی تنگ شده بود خیلی وقت بود سر مزار مامان نرفتم با یادشون اشکام رو گونه هام جاری شد وقتی حساب گریه کردمو خودم و خالی کردم رفتم تو خونه کامران از دستشویی اومد بیرون و با دیدن چشای سرخ و پف کرده من با تعجب گفت -چی شده چرا گریه کردی؟ سرمو تکون دادم و گفتم -هیچی،ارش بیدار نشد؟ -نه خوابه،واستا ببینم چرا گریه کردی؟ دستمو گرفت -هیچی کامران ول کن الان بچه بیدار میشه -تا نگی چی شده ولت نمیکنم کنترلم و از دست دادم و گفتم -میخوای بدونی چرا گریه کردم؟میخوای بدونی چرا گریه کردم؟خیل خوب میگم با گریه ادامه دادم -دلم خانوادمو میخواد ،دلم اغوش گرم بابامو میخواد،دلم باران کوچولومو میخواد حالا فهمیدی؟حالا فهمیدی چرا گریه میکنم؟ سرمو گذاشتم رو سینش و گریه کردم دستش و تو موهام فرو کرد و چیزی نگفت سرشو گذاشت رو سرمو نوازشم کرد دلم میخواست بدونم چرا اجازه نمیده خانوادمو ببینم مطمینم یه موضوع دیگه ای بود که اجازه نمیداد وگرنه تا حالا هیچکس با یه دختر اینکارو نکرده بود وقتی گریم تموم شد سرمو از رو سینش بلند کردمو گفتم -میخوام بدونم چرا نمیذاری ببینمشون؟بهم نگو فقط به خاطر طلبت باشه؟ با کلافگی گفت -الان نه بهار میفهمی؟الان وقتش نیست با هق هق گفتم -ولی من میخوام…. نذاشت ادامه حرفمو بزنم و با داد گفت -گفتم الان نه فهمیدی؟ با صدای دادش ارش بیدار شد و شروع کرد گریه کردن با یغض به کامران نگاه کردم و بدون توجه به ارش دوییدم طرف پله ها وقتی رفتم تو اتاق درو محکم کوبوندم بهم رو تخت به پشت دراز کشیدم و به اشکام اجازه دادم اروم اروم بیاد پایین

1401/08/27 15:39

با باز شدن در پتو رو کشیدم رو سرمو به کامران محل ندادم اومد کنارم نشست و پتورو از روم کشید -خانومم بلند شو ببین ارشی داره گریه میکنه،بلند شو دلت میاد اشکاشو ببینی؟ دستشو کشید رو موهام که داد زدم -به من دست نزن فهمیدی؟ -خیل خوب خانومی پاشو من به جهنم پاشو به ارش شیر بده ارش تو بغلش بود و داشت گریه میکرد از جام بلند شدمو ارش از تو بغلش گرفتم و پشتم و کردم بهش و به ارش شیر دادم اومد جلوم نشست و با دیدن اشکام گفت -الهی قربونت برم گریه نکن ،خوب نیست با اشک به بچه شیر بدی ها جوابشو ندادم ارش و ازم گرفت و که باعث شد گریه ارش در بیاد -چیکار میکنی؟ با جدیت گفت -اشکاتو پاک کن زود باش گفتم بعد بهت توضیح میدم یعنی بعد توضیح میدم دستمو طرفش دراز کردمو گفتم -بده بچه رو کوری نمی بینی داره گریه میکنه -به درک زود باش پاک کن ،گریه کنه بهتر ازونه که این شیر کوفتی و بخوره صدای گریه ارش رو اعصابم بود واسه همین سریع اشکام و پاک کردمو ارش و از توبغلش قاپیدم -جونم عزیزم!اروم باش مامانی،اروم سینمو گذاشتم تو دهنش که باعث شد گریشو تمو کنه کامران وقتی دید محلش نمیذارم بلند شدو از اتاق رفت بیرون و در و محکم بهم کوبید که صدای ارش باز دوباره در اورد بلند داد زدم -دیوانه روانیییییی -عمتههههههههههه -گمشووووو جوابمو نداد وقتی ارش خوابش برد اروم از خودم جداش کردم و روی تخت گذاشتمش خودمم روی تخت دراز کشیدم قرار بودهفته بعد خواهر و برادر کامران بیان ایران کم کم چشام رو هم افتاد و خوابم برد …………………….. یک هفته بعد کم و بیش با کامران اشتی کرده بودم -بهار زود باش بابا داری چیکار میکنی الان هواپیما فرود می اد -خیل خوب واستا اومدم دیگه قرار بود بریم فرودگاه دنبال بچه ها ارش و اماده کرده بودم و داده بودمش دست باباش منم لباسامو با کامی ست کردمو راه افتادم طبقه پایین -بریم کامران همونطور که ارش تو بغلش بود از روی مبل بلند شدو گفت -چه عجب بعد اینکه درو قفل کردم سریع سوار شدم و کامران بچه رو داد دستم -برو بغل مامانی ارش دستامو دراز کردمو گفتم -بیا جیگر مامان کامران بچه رو اروم گذاشت تو بغلم دست ارش و تو دستم گرفته بودم و قربون صدقش میرفتم -هویییییی خانوم یکمم مارو تحویل بگیر -نوچ نمیخوام شما باید یکم ادب بشین -اونوقت چرا؟ -خودت بهتر میفهمی دیگه چیزی نگفت کامران ازون روزی که به زور باهم رابطه داشت دیگه بهم نزدیک نشده بود حتی بعد از به دنیا اومدن ارش دلم واسش می سوخت هرچی بود اونم یه مرد بود و خواسته هایی داشت تا الانم که هیچی نگفته بود خیلی مردونگی کرده بود البته منم خیلی میترسیدم چون خاطره خوبی

1401/08/27 15:39

ازش نداشتم همیشه تو مدرسه بچه ها در مورد لذتش حرف میزدن ولی من واسه دفعه اول نه تنها لذتی نبرده بودم بلکه خیلیم بهم بد گذشته بود یکم باید به خودم فرصت میدادم تا با این شرایط کنار بیارم با صدای کامران به خودم اومدم برگشتم طرفش و گفتم -چی؟ -کجایی؟میگم پیاده شو رسیدیم با اهستگی پیاده شدم کامران اومد طرفم ارش و ازم گرفت و بغلش کرد منم دستمو دور بازو کامران حلقه کردم بعد چند دقیقه معطلی بالاخره اومدن -اونهاشن کامران اومدن اونام که مارو دیده بودن واسمون دست تکون میدادن بعد سلام و احوال پرسی و اینا کیانا رفت سمت ارش و با ذوق گفت -ببینم این جیگر عمه رو !وای الهی قربونش برم چقده خوشگله لادنم بعد دیدن ارش کلی اظهار خوشحالی کردو بهمون تبریک گفت ارش و از بغل کامران گرفتم و اونم با چمدونا برگشت راه افتادیم سمت خروجی داشتیم میرفتیم سمت ماشین که دیدم یه ماشن با سرعت داره میاد طرف کامران که داشت جلوتر از همه راه میرفت بی توجه به کیانا که داشت با ارش که تو بغلش بود حرف میزد دوییدم طرف کامران و با جیغ صداش کردم -کامرااااااااااااااااان برگشت و با دیدن ماشین سریع پرید اونطرف یه لحظه قلبم واستاد داشتم با بهت بهش نگاه میکردم که اشکام سرازیر شد دستم جلوی دهنم گرفتم و به کامران که روی زمین خودشو انداخته بود نگاه میکردم کاوه و منصور رفتن طرف کامران و کمک کردن از روی زمین بلند شه همه تو بهت بودن کیانا که متوجه من شده بود بچه رو شوت کرد تو بغل لادن و اومد طرف من -اروم باش عزیزم اروم خداروشکر به خیر گذشت وقتی دید اروم نمیشم کامران و صدا کرد کامران با دیدن قیافه زارم اومد طرفمو سرمو گذشت رو سینش و گفت -اروم باش عزیزم ،اروم هیچی نیست با گریه گفتم -اگه بلایی سرت میومد من چیکار میکردم؟ -هیسسسس اروم فعلا که چیزی شده با گریه ارش از توبغلش امدم بیرون با دستمالی که منصور بهم داد صورتم و پاک کردم و رفتم ارش و بغل کردم تو ماشین که با هر بدبختی بود خومون و جا کردیم کاوه-کامران میشناختی کی بودن؟ کامران سرشو به معنی نه تکون داد منصور-من پلاکش و برداشتم بهتر نیست بری شکایت کنی؟ -حالا بذار ببینم چی میشه با ترس گفتم -کامران کنه همونایین که تهدیدت کردن کامران از تو اینه بهم چشم غره رفت که فهمیدم نباید جلوی اینا چیزی میگفتم کیانا با نگرانی گفت -بهار چی میگه کامران؟کی تهدیدت کرده؟ -هیچی بابا اون موضع مال خیلی وقت پیش بود حل شد از پنجره به بیرون نگاه میکردم مطمین بودم که همونان چند وقتی بود که کامران محافظارو مرخص کرده بود باز دوباره باید بهش بگم اونارو بیاره با ذهنی درگیر بدون اینکه متوجه

1401/08/27 15:39

باشم بچه ها چی میگن از ماشین پیاده شدمو در خونه رو باز کردم -بهار به طرف لادن که صدام کرده بود برگشتم با حالت استفهام نگاش کردم -بله؟ -چته چرا اینقده ناراحتی؟ کیانا زودتر جواب داد -حتما به خاطر اینه که ما اومدیم اخم مصلحتی کردم و گفتم -این چه حرفیه اتفاقا خوب کاری کردین اومدین کاوه-خودا از ته دلت بشنوه زن داداش همه با این حرفش خندیدن ولی من فقط یه لبخند زدم به هرکدوم از بچه ها یه اتاق دادم خودمم رفتم تو اتاق تا لباسامو عوض کنم یه تی شرت قهوه ای با گرمکن قهوه ای پوشیدم موهامم با یه تل فرستادم عقب کیانا داشت کیوان و دعوا میکرد رفتم پایین دیدم آرشم داره گریه میکنه فهمیدم حتما کیوان سیخونکش کرده که بچه زده زیر گریه،کیوانم مقابل دعوای کیانا بغض کرده سرشو انداخته بود پایین -چی شده چرا داری دعواش میکنی؟ کینا-به خاطر اینکه اقا کیوان پسر بدی شده -اره کیوان؟ کیوان با بغض گفت -نه زن دایی به خدا من فقط داشتم باهاش بازی میکردم یهو خودش زد زیر گریه دلم واسه لحن حرف زدنش ضعف رفت رفتم جلوش رو دو زانو نشستم و اروم گفتم -اره بابا این بچه اینقده لوسه تا باهاش حرف میزنی میزنه زیر گریه کیوان که با این حرف من شیر شده بود گفت -راس میگی؟ -اره عزیزم -یعنی تو دوسش نداری؟ -چرا گلم،مگه مامان تو ،تورو دوس نداره؟ -چرا -خوب منم مامان آرشم دیگه دوسش دارم بعدم بلند شدم و آرش و از بغل لادن گرفتم -قربون بره مامانی ،چی شده فدات شم؟بارکه تو اشکات سرازیره کامران از پشت بغلم کردو گفت -شبیه مامانشه دیگه اونم همش اشکاش سرازیره سرمو چرخوندم طرفش و گفتم -اگه مامانش و اذیت نکنی اشکاش سرازیر نمیشه اقا -اگه اذیت نکنم پس چیکار کنم -بیا نگاه خودت کرمی با صدای کاوه به خودمون اومدیم -بابا ول کنید همو اینجا خانواده نشسته ،اینکارارو بذارید واسه وقتیکه تنها شدین!حالام زن داداش این نخود بیار بده به عموش ببینم از بغل کامران جدا شدم و آرش و ادم دست عموش و رفتم سمت اشپزخونه تا شام درست کنم -کامران؟ -هااان؟ -نوشابه نداریم بدو برو بگیر -الان؟ -نه پ فردا -بیخی بابا کسی نوشابه نمیخوره با حرص گفتم -کامران کاوه-راست میگه زن داداش ما نوشابه خور نیستیم دیگه حرفی نزدم سریع مرغارو گذاشتم تو فر تا کباب بشن و همراهش نون و دوغ و ریحونم اماده کردم بعد شام که همه کلی از دست پختم تعریف کردن چون همه خسته بودن قرار شد همه بخوابیم و فردا واسه نهار بریم بیرون کامران آرش و بغل کردو رفت بالا منم بعد اینکه خونه رو سرو سامون دادم رفتم بالا پیششون کامران چشاش و بسته بودو آرشم داشت وول میخورد تو جاش اروم رفتم اینطرف ارش دراز کشیدم

1401/08/27 15:39

کامران ارش و بینمون گذاشته بود به آرش شیر دادم ولی مگه ول میکرد داشتم بیهوش میشدم از خواب کامران ازجاش تکون خورد -کامران چشاش و باز کرد با ناله گفتم -کامران خوابم میاد تورو خدا بیا این و جدا کن -خوب بخواب دیگه این و چیکارش داری -کامران کمرم خشک شد کامران با بدجنسی بهم نگاه کردو گفت -باشه ولی شرط داره بی حوصله گفتم -باشه قبوله هرچی باشه -نمیخوای شرط و بشنوی؟ -نه دیگه گفتم قبوله -اوکی همونطور که آرش و ازم جدا میکرد گفت -خوب اینم ازین حالا بریم سر شرطمون با خوابالودگی گفتم -خوب -خوب شرطمون اینه که شما امشب تا صبح باید در اختیار من باشی با گیجی بهش نگاه کردمو گفتم -یعنی چی؟ -یعنی اینکه … با این حرفش چشام شیش تا شد -چییییییییییی؟ سریع دستشو گذاشت رو دهنمو گفت -هیسس چه خبره الان باز این یارو بیدار میشه -عمرا -بهارررررر تو خودت گفتی هر شرطی -هرشرطی غیر ازین -نوچ -کامراننن با گذاشتن لباش رو لبام جلوی اعتراضم و گرفت منم کم کم باهاش همراهی میکردم صبح با صدای گریه آرش از خواب بلند شدم من نمیدونم این بچه چقدر انرژی داشت که همش گریه میکرد کامران کنارم نبود با دیدن خودم یاد دیشب افتادم که چقدر خوب بود برخلاف دفعه قبل خیلی خوب بود نمیتونستم به ارش شیر بدم واسه همین ملافه رو دور خودم پیچوندم و رفتم در اتاق و سرمو ازش کردم بیرون و کامران و صدا کردم -کامران کامارن اومد تو اتاق و یه نگاه از سر تا پام بهم کرد که باعث شد خجالت بکشم و سرمو بندازم پایین -جونم؟ -تو میتونی آرش وببری من برم دوش بگیرم -اره عزیزم برو بعدم رفت طرف بچه و بغلش کردو رفت پایین منم سریع رفتم تو حمام و چپیدم توش بعد ازین که دوش گرفتم سریع یه تونیک سفید با ساپورت مشکی پوشیدم موهامم همونجوری خیس دور خودم رها کردم و رفتم تو اشپزخونه بچه ها داشتن صبحونه میخوردن -سلام صبح بخیر همه برگشتن طرفمو جوابمو دادن کامران-بهار بدو موهات و خشک کن سرما میخوری نشستم صندلی کناریشو گفتم -بیخیال حوصله ندارم خودش خشک میشه -برو موهات خشک کن گفتم از جام بلند شدم و گفتم -همش گیر بده بعدم رفتم موهامو خشک کردم و برگشتم چند لقمه بیشتر نتونستم بخورم تو اشپزخونه من و کیانا و لادن نشسته بودیم و حرف میزدیم با صدای کامران صحبتمون و قطع کردیم -خانوما سریع اماده شین ساعت 12 از جامون بلند شدیم و رفتیم تا اماده بشم ارش و گذاشتم رو تخت و به کامران گفتم حواسش بهش باشه تا برگردم خودمم رفتم تو اتاق ارش که الان کیانا اینا اونجا بودن در زدم و وارد شدم کیانا-جونم؟ -ببخشید میخوام واسه ارش لباس بردارم -راحت باش عزیزم رفتم سر کمدو واسش لباس سرهمی

1401/08/27 15:39

قرمزی که لادن از امریکا اورده بود و برداشتم جورابای کوچولوی سفیدم برداشتم تا پاش کنم با یه ببخشید از اتاق اومدم بیرون کامران جلوی اینه داشت موهاش درست میکرد با یه عالمه قربون صدقه اقا ارش رفتن بالاخره لباسشو تنش کردم وای که قربونش برم چقده خوشگل شده بود بوسش کردمو دوباره گذاشتمش روی تخت از توی کمد مانتوی قرمزمو همراه با شلوار لی سفیدم و شال سفیدم برداشتم موهامو همه رو یالای سرم جمع کردم و یه ریمل و خط چشمم کشیدم با یه رژلب صورتی ادکلن کامرانم برداشتم و به خودم زدم به نظر من ادکلنای مردونه خیلی خوشبو تر بودن تا زنونه ها -هوی خانومی اونی که زدی مال من بود یه چشمک پرعشوه ای تحویلش دادم و گفتم -من و تو نداریم عشقم -اااا،باشه بزار برگردیم بهت نشون میدم چیزی نگفتم ارش و بغلم کردمو رفتم پایین -مادر و پسر خوب باهم ست کردین ها به آرش نگاه کردمو گفتم -آره دیگه عمه جون -الهی عمه قربونش بشه نگاه چقدرم رنگ قرمز بهش میاد خودمو لوس کردمو گفتم -به آرش یا مامانش؟ کیانا و لادن خندیدن و گفتن -به هردوتاشون ماشاا… از بس خوشگلین ادم میمونه تو کار خدا لبخندی زدمو گفتم -لطف دارین کامران-چی داشتین میگفتین؟ -خصوصی بود اقا برگشت طرفم و گفت -اینجوریاس؟ -بلههههه -دارم برات -داشته باش عزیزم آرش و بغل کردو گفت -وااای قند عسل بابارو نگاه چه دخترکش شده،مامانش قربونش بره با لجبازی گفتم -میره کیانا-خدانکنه عزیزم

1401/08/27 15:39

فعلا که باباش قصد داره مارو بکشه کیانا-باباش غلط کرده -هویییییییییی کیانا مثلا داداشتم ها کیانا-هرکی میخوای باش من همیشه طرف حقم برگشتم و رو به کامران گفتم -خوردی اقا؟نوش جونت -باشه باشه من و تنها گیر اوردین هرچی میخواین بارم میکنین بعدم اهی کشید و گفت -هی خدا هیشکی من و دوس نداره کاوه زد پشت کامران و گفت -من دوست دارم داداش غصه نخور کامران سری تکون دادو به سمت بیرون راه افتاد منم کفشای پاشنه بلند قرمزمو پام کردم کامران یه شلوار کتون سفید پوشیده بود با یه تی شرت مشکیی حسابی دخترکش شده بود بعد قفل کردن درا دوباره نشستیم تو ماشین من مونده بودم این کامران چرا زنگ نمیزنه اژانس؟والا در رستورات همه از تو ماشین پیاده شدیم رستوران شیکی بود وارد که شدیم صدای پچ پچ اطرافیانمون و میشنیدم روی یه میز بزرگ نشستیم منصور خیلی کم حرف میزد و تا وقتی ازش سوالی نمیپرسیدی صدایی ازش در نمیومد زن و شوهرا کنار هم نشسته بودن کامرانم کنارم نشستو ارشو که پتوش دورش بود روی میز گذاشت چون میز چسبیده به دیوار بود نمیترسیدم آرش بیفته با صدای حرف زدن چند نفر از پشت سرمون که داشتن در مورد ما حرف میزدن گوشامو تیز کردم -وای بچه ها دختره رو دیدین چقده خوشگل بود؟ -کدوم؟ -همونی که مانتوی قرمز تنش بود -اره خیلی ناز بود،نظر تو چیه الناز؟ -به نظر من که همچین تعریفیم نبود صدای دوستاشو شنیدم که میگفتن -ببند بابا حسودددددد سقلمه ای به کامران زدم و گفتم -گوش کن پشت سری ها چی میگن سرشو تکون داد و مثل من داشت گوش میداد اون دختره که اسمش الناز بود با صدای لوسش گفت -ولی بچه ها به نظرم اون پسره که بچه بغلش بود خیلی خفن بود،عجب هیکلی داشت برگشتم به کامران نگاه کردم که از خنده سرخ شده بود -به تو چه الناز ندیدی بچه بغلش بود -راس میگه خجالت بکش طرف زن و بچه داره -شما از کجا میدونید؟ -به نظر من که همون دختر خوشگله زنشه -نه بابا فکر نکنم دختره خیلی بچه میزنه الناز-ای بابا باز که رفتین سر دختره من میگم من از پسره خوشم اومده شما میگین دختره بچس -خوب تو از پسره خوشت اومده به ما چه؟ -خوب میخوام برم مخش و بزنم اروم به کامران گفتم -کامی اماده باش که الان مخت و میزنه بعدم ریز ریز خندیدم کامرانم مثل من گفت -خاک توسرت بهار یکم غیرتی شو خوب خیر سرت شوهرتم صدای دختره توجهم به خودم جلب کررد -الان میرم بهش شماره میدم -الناز بتمرگ سرجات جلف بازی در نیار -برو بابا -کامران اومد کامران بلند زد زیر خنده منم که تحملم تموم شده بود باهاش میخندیدم بچه ها با تعجب بهمون نگاه میکردن با صدای دختره زدم تو پهلوی کامران و گفتم -طرف و

1401/08/27 15:39

داری؟ کامرانم اروم گفت -دارمش عشقم دختره یه ببخشید پرعشوه و نازی گفت که همه برگشتیم طرفش -ببخشید کیانا-بله؟ برگشت طرف کامران و گفت -اقا عذر میخوام قیافه شما خیلی برام اشناس میشه بپرسم ما همو کجا دیدیم؟ عجب ادم پررویی بود یه ابرومو دادم بالا و به کامران نگاه کردم کامرانم خیلی سعی داشت خودشو جدی نشون بده اصلا به روی خودش نیاورد که دختره باهاشه برگشت طرف من و گفت -عزیزم پتو رو بکش دور بچه سردش نشه از خنده سرخ شده بودم سرمو تکون دادم پتوی ارش و درست کردم بچه رو بغل کردم و قربون صدقش رفتم کیانا-کامران این خانوم با شما بود؟ برگشت طرف دختره که مثل ماست واستاده بود و با حالت متعجب گفت -بله کاری داشتین؟ دیگه طاقت نیاوردم پقی زدم زیر خنده کامرانم که خندش شدید شده بودو خیلی خودشو کنترل میکرد تا نخنده زیر لب گفت -کوفت بیشور صورتمو کردم طرف دیوار و به خندیدنم ادامه دادم الناز-بله گفتم من شمارو قبلا یه جایی دیدم کامران نذاشت حرفش و ادامه بده و گفت -ولی من یادم نمیاد شمارو جایی دیده باشم -اما…. -اما نداره دیگه خانوم گفتم من به خاطر ندارم شماره جایی دیده باشم یکی از دخترا اومد طرف النازو گفت -ببخشید واقعا این دوست من مثل اینکه حالش اصلا خوب نیست اینا رو با حرص گفت ودست دختره رو کشید و رفت من و کامرانم زدیم زیر خنده کیانا-زهرمار شما چراهی دارین میخندین؟ به زور گفتم -این دختره…. دیگه نتونستم ادامه بدم سرمو گذاشتم رو میز و از ته دل خندیدم از همه جالبتر اونجاش بود که کامران برداشت گفت -بله کاری دارین؟ بعد اینکه خوب خندیدم واسشون توضیح دادم چرا میخندیدیم اونام بعد اینکه کلی خندیدن مشغول حرف زدن با خودشون شدن کیوان-مامان من جیش دارم -باشه -من میبرمش خودمم میخوام دستامو بشورم -باشه عزیزم کیوان پاشو با زن دایی برو دست کیوان و گرفتم و رفتم سمت دستشویی های رستوران منتظر پشت در واستاده بودم تا کامران بیاد بیرون داشتم اطرافمو دید میزدم که دیدم دوتا مرد خیلی بد دارن بهم نگاه میکنن وقتی متوجه نگاهم شدن سریع خودشون و زدن به اون کوچه وا مردمم دیوانه شدن خدا شفاشون بده -زن دایی بریم من اومدم -عزیزم تو برو پیش مامان اینا من برم دستامو بشورم سرشو تکون داد ورفت منم رفتم تا دستامو بشورم تو دستشویی بودم که دیدم اون دختره الناز اومد تو با یه لحن بدی رو کرد بهم و گفت -ببین دختره عوضی حالت و بعدا میگیرم با تعجب بهش گفتم -با منی؟ ادامو در اورد و گفت -نه با عمتم با ترحم برگشت طرفش و گفتم -شفات میده عزیزم امیدوار باش بعدم با یه پوزخند ازکنارش رد شدم دیدم که از حرص سرخ شده بود دختره پررو

1401/08/27 15:39

رفتم نشستم سرجام و ارشو بغل کردم کامران دستشو انداخت دورم و گفت -دختره چی گفت؟دیدم اومد دستشویی -ولش کن بابا روانی بود بعدم با بدجنسی گفتم -اگه دیونه نبودن که عاشق تو نمیشدن -اااا اینجوریاس باشه خانوم بهم میرسیم کامران میخوام به آرش شیر بدم چیکار کنم -ولش کن بزار بریم خونه بعد -3 ساعته نخورده شیر تایم خاص داره شالمو طوری انداخت سرم که چیزی معلوم نباشه راحت به جوجو شیر دادم ناهارمون و اوردن بعد خوردن کامران لم داد رو صندلی و گفت -به خدا اگه بذارم حساب کنی کاوه کاوه که داشت دندوناشو خلال میکرد گفت -جون داداش ما که این حرفا رو نداریم من حساب میکنم این دوتا داشتن کل کل میکردن که منصور گفت من حساب میکنم رفت پای صندوق زدم به کامران و گفتم -ااا کامران پاشو ببینم کامران سریع از جاش بلند شدو بالاخره تونست منصورو راضی کنه تا خودش حساب کنه اومدن سر میزو گفتن -بریم کیفمو برداشتم ارشم بغلم کردمو از جام بلند شدم کامران ارش و ازم گرفت دخترا داشتن بهمون نگاه میکردن دستمو دور بازوی کامران حلقه کردم و از جلوی دخترا رد شدم بیرون که رفتیم کامران گفت -خوب حالا کجا بریم؟ کاوه-بریم یه پارکی دور بزنیم موافقین؟ همه موافقت خودشون و اعلام کردن سوار ماشین شدیم و رفتیم به نزدیکترین پارک کامران زیر اندازی که تو جعبه داشت و بیرون اورد بعد پیدا کردن جای مناسب زیر انداز و پهن کردیم و نشستیم -بهاری پاشو راه بریم که هوا هوای دونفرست -آرش و چیکار کنم؟ -ابجی آرش و نگه میداری ما بریم و بیایم؟ کیانا با لبخند گفت -آره بده این خوشگله رو ،شما دوتام برین تشکری کردمو دست کامران و که به طرف دراز شده بود گرفتم و بلند شدم اوم اروم راه میرفتیم و از هوا لذت میبردیم -بهار؟ -هوم؟ -نظرت راجب من چیه؟ -هاااان؟ -میگم نظرت راجب من چیه؟ با شیطنت نگاش کردم و گفتم -نظر خاصی ندارم فقط خیلی ادم مزخرفی هستی یه تای ابروش و داد بالا و واستاد و رو به من گفت -جووووون؟ -بادمجون -خانومی امروز داری خیلی شیرین میزنی ها حواست هست؟ پشت چشمی براش نازک کردم دستشو کشیدم و دوباره راه افتادیم -کامران؟ -ها؟ -کامران؟ -چیه؟ -کامران؟ -ای بابا بله؟ -کامران؟ منتظر بودم که الان بگه زهرمار ولی برخلاف انتظارم گفت -جونم؟ -چه خبر از دوست دخترای رنگارنگت؟ -ای ضدحال،خوبن سلام دارن خدمتتون بعدم برگشت و چشمکی بهم زد منم نامردی نکردم و گفتم -سلامت باشن سلام برسونی بهشون با دست دیگش من و بغل کرد و به خودش فشار داد -شیطونی نکن دیگه خانوم خانوما با دیدن تاب و سرسره ها با ذوق بهش گفتم -کامران بریم تاب بازی؟ -بشین بچه من با این هیکلم بیام تاب

1401/08/27 15:39

سواری؟ -اره خوب مگه چشه بعد کامران و در حال تاب سواری تصور کردم و زدم زیر خنده کامرانم خندش گرفت و زد زیر خنده -رو اب بخندی بهار با چشم غره ای که دوتا خانوم ازاونجا رد میشدن بهم رفتن ساکت شدم و دست کامران و گرفتم و رفتیم طرف تاب سریع نشستم روش و به کامران گفتم -هولم بده اومد پشت سرم واستاد وهولم داد و گفت -نگاه تو رو خدا مثلا مامان یه بچه ای ها با لجبازی گفتم -خوب باشم مگه مامانا دل ندارن اومد جلوم واستاد و گشیشو در اورد و ازم عکس گرفت -ااا خوب یه اماده باشی میگفتی -خوب بیا این یکی فیلمه بعدم شروع کرد فیلم گرفتن -بسه دیگه کامران چقدر فیلم میگیری؟ -خوب بعد به خانومی که اونجا بود گفت بیاد ازمون یه عکس بگیره کامران اومد کنارم و دستشو دورم حلقه کرد منم سرم و گذاشتم رو شونش و رو به دوربین لبخند زدم بعد تشکر از خانومه یکم دیگه بازی کردم -بهاری بسه دیگه پاشو بریم -باشه بعدم از رو تاب پریدم پایین که کامران دعوام کرد -این چه وضع پایین اومدن دختر الان اگه میفتادی چی؟ لبخند پرعشوه ای بهش زدم و دستش و گرفتم و گفتم -عزیزممم خدانکنه -خوب خدانکنه دیگه -حالا بریم برگشتیم پیش بچه ها کنار لادن نشستم کاوه-خوش گذشت؟ لبخندی بهش زدم و گفتم -بله جای شما خالی -دوستان به جای ما آرش بغل کیانا بود و کیوان داشت باهاش بازی میکرد کامران-ای کاش یه توپی چیزی داشتیم یه بازی میکردیم منصور-اره حیف شد الان یه والیبال میچسبید چه عجب این منصورم حرفی زد ما فهمیدیم بچه لال نیست لادن-حالا باشه یه وقت دیگه امشب میریم پارک سر کوچتون بازی میکنیم -ای گل گفتی زن داداش،آبجی این فنچول بابا رو بده کیانا-چیکارش داری جاش خوبه -ای بابا آبجی یعنی ما نباید دلمون واسه ای جوجوم تنگ بشه؟؟ -خوبه خوبه حالا نیم ساعت ندیدیش -حالا هرچی -نمیدمش هرکاری میخوای بکن کیوان-مامان توکه من و تاب بازی نبردی کاوه ازجاش بلند شدو گفت -بلند شو دایی جون خودم میبرمت کامران-فقط زودی بیاین که بریم اون دوتام باشه ای گفتن و دست تو دست هم راه افتادن سمت وسایل بازی هرکی واسه خودش جفتی پیدا کرده بود و داشت باهاش حرف میزد کامران و منصور ،من و لادن و کیانا از هر دری میگفتیم و میخندیدیم عروسی نوشین و علی آخر هفته بود یه باغ اجاره کرده بودن خارج از شهر نوشین که فهمیده بود بچه ها از امریکا برگشتن زنگ زده بود و اونارم دعوت کرده بود لادن-بهار واسه عروسی لباس داری؟ -نه باید بخرم شماها لباس دارین؟ کیانا-من که لباس با خودم اوردم با تعجب گفتم -مگه میدونستی عروسیه؟ لادن-نه بابا این هروقت میاد ایران با خودش لباس مجلسیم میاره شاید لازمش بشه که این

1401/08/27 15:39

دفعه واقعا نیازش شد وا چه اخلاقا داشت این ها -توچی لادن؟ -نه من نیاوردم،تو کی میری لباس بگیری؟ -فردا صبح بریم؟ -اره بریم -فقط من آرش و چیکارش کنم؟ کیانا-خوب من هستم دیگه -مگه تو با ما نمیای؟ -نه من که لباس دارم شماها برین -باشه پس فردا صبح خودمون دوتا بریم این مردام که نیستن احمالا با کامران برن شرکت -باشه اینجوری بهتره با اومدن کاوه و کیوان بحثمون و تموم کردیم و بعد جمع کردن وسایل راه افتادیم طرف ماشین اخ که فقط دوس داشتم برسم خونه و یه چرت بزنم وقتی رسیدیم بی حال از همه عذر خواهی کردم و گرفتم خوابیدم کامران-بهار بلند شو دیگه چقدر میخوابی ؟میخوایم بریم پارک پاشو -ساعت چنده؟ -7 و نیم بلند شو -باشه *** و قوسی به بدنم دادم و رفتم دست و صورتمو شستم -اماده بشم؟ -اره زود باشه بچه هام دارن اماده میشن -آرش کجاست؟ -پیش کیوانه؟ -وا بچه رو سپردی دست کیوان؟ -اره بابا نگران نباش رو زمین گذاشتمش کیوانم گفتم مراقبش باشه کامران کپشن شلوار ورزشی مشکی puma شو تنش کرد کلاهشم رو سرش گذاشت منم شلوار ورزشم خاکسترسمو که کنارش سه تا خط صورتی داشت پام کرم با یه مانتوی کوتاه خاکستریو استیناش و دم بالا شال صورتیمم سرم انداختم و موهامو فرق ریختم تو صورتم بعد یه ارایش مختصر گوشیم و از رو میز برداشتم و رفتم بیرون کالجای صورتیمم پام کردم لباسای ارش و کیانا عوض کرده بود کامرران آرش و بغل کرد و رفت بیرون هرکدوم ازماهام یه تیکه وسیله برداشتیم کامران-کیوان دایی برو اون توپ والیبال و از زیر پله ها بیار کیوان اطاعت کردو با توپ برگشت پارک یه میدون اونطرف تر از خونه بود واسه همین پیاده رفتیم چون شب بود یکم هوا سرد شده بود مردا جلوتر میرفتن و ما پشت سرشون بودیم -کامران؟ برگشت طرفم -جانم؟ -ارش و بیار بده من تو اینارو بگیر هوا یکم سوز داره سرما میخوره کامران وسایلای دستمو گرفت و ارش و تحویلم داد پتوی ارش و محکم دورش پیچیدم و به خودم چسبوندمش پارک شلوغ بود بعد پیدا کردن جای مناسب زیر انداز و پهن کردیم و روش نشستیم کامران-اقایون پاشین بریم به دور مجردی بزنیم کاوه و منصورم که لباس ورزشی پوشیده بودن از جاشون بلند شدن و دنبالش رفتن کیانا-منصورجان کیوانم با خودتون ببرید بعدم رو کرد به کیوان و گفت -پاشو پسرم با بابا اینا برو کیوانم فرستادی باهاشون رفت آرش و رو زمین گذاشتم و پتوش و دورش پیچیدم توی ساک یه بالش کوچولو مخصوص آرش اورده بودم بالشش و گذاشتم رو زمین و سرشو گذاشتم رو اون کیانا شنلی رو که با خودشو اورده بود که اگه یه موقع سردش بشه انداخت رو آرش پسر کوچولومم چشاش و بست و راحت خوابید با سوالی

1401/08/27 15:39

که کیانا یه دفعه پرسید هنگ کردم -بهار از زندگیت راضی هستی؟کامران و دوست داری؟دیگه اذیتت نمیکنه؟ ساکت بهش نگاه کردم که با ناامیدی گفت -ولی بهار به خدا کامران خیلی مرد خوب و دوست داشتنی هست -مگه من چیزی گفتم؟ -خوب نه ولی این سکوتت دلیل رضایتت نیس -درسته که به زور زنش شدم و باهاش ازدواج کردم ولی الان خیلی دوسش دارم و از زندگیم راضیم با خوشحالی گفت -راست میگی؟ کاست و بیار ماست بگیر -اره دروغم چیه با خوشحالی خودشو به طرف من خم کرد و بوسیدم و گفت -خیلی ازت ممنونم بهار نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم خندم گرفت ازین کاراش واسه همین با خنده گفتم -بیخیال بابا کیانا حالت خوب نیست ها لادن-این و بیخیال بابا باز جو گرفتتش -لادن شما چند ساله ازدواج کردین؟ -ما تقریبا 3 ساله -نمیخواین بچه دار بشین؟ کیانا-همین و بگو خانوم میترسه یکی بزاد و هیکلش از رو فرم بیفته این یانا عجب ادمی بود همچین با حرص این حرفارو میزد که ادم فقط دلش میخواست بخنده کیانا و لادن کل کل میکردن و من بلند میخندیدم کامران خودشو کنارم پرت کردو گفت -چه خبره صداتون 100 متر اونطرف تر میاد؟ بعدم سرشو گذاشت رو پاهام و دراز کشید -توچرا اینقده میخندی؟ -به کارای این دوتا کیانا-کامران جان راحتی شما داداش؟تعارف نکن یه وقتی -اخه به توچه پاهای زنمه مال خودمه اصلا دوس دارم سرمو بذارم رو پاهاش ای بابا حالا به چی میخندیدین؟ لادن-فضول و بردن جهنم کامران پرید وسط حرفش و گفت -گفت کی با لادن بود که پرید وسط؟ لادن پشت چشمی نازک کرد و گفت -ایششش کامران-اوا کاوه این زنت چرا اینجوریه؟ کاوه اهی کشید و گفت -هیچی نگو داداش که دلم خونه لادن یکی زد پس کله کاوه و باحالت قهر ازجاش بلند شدو رفت اونطرف کاوه بلند شد بره دنبالش که کامران گفت -ولش کن بابا میبینه نمیری دنبالش ضایع میشه خودش برمیگرده مام کلی بهش میخندیم بعدم با این حرفش بلند زد زیر خنده نوچ نوچ هرچی دور ما جمع بودن همشون یه چند تخته ای کم داشتن کاوه-زهرمار اگه تو اون حرف و نمیزدی این قهر نمیکرد منم مجبور نبودم برم دنبالش کامران-ااا به من چه؟میخواستی اون حرف و نزنین کاوه میخواست جوابشو بده که بلند گفتم -ای بابا بس کنید دیگه برو دنبال لادن کاوه سرشو تکون داد و رفت کامران سرشو بلند کردو رو به من گفت -ای جونم جذبه پشت چشمی واسش نازک کردم که گفت -ای وای زن منم از دست رفت اگه من دوباره گذاشم تو با این لادن بگردی اوففففففف اگه ولش میکردی تا خود صبح حرف میزد با کلافگی گفتم -بس کن کامران سرمون رفت چقده حرف میزنی -وااا؟ والا !! به جای حرف زدن پاشو برو یه چیزی بگیر بخوریم من گرسنمه -ساعت

1401/08/27 15:39

خواب خانوم بچه ها وقتی شما خواب بودین غذا پختن و اوردن برگشتم طرف کیانا و گفتم -اااا؟ -بله ؟ -حالا چی پختین؟ کیانا چپ چپ نگام کرد و گفت -خوبه توم مثل اون شوهرت پررویی خندیدم و چیزی نگفتم لادن و کاوه برگشتن کامران بلند شدو گفت -پاشین بازی کنیم همه موافقتشون اعلام کردن قرار بود وسطی بازی کنیم من و کامران و لادن تویه گروه،کاوه و کیانا و منصورم تو یه گروه کیوانم کرده بودیم نخودی ما وسط بودیم بازی اوج هیجانش بود که با صدای گریه آرش من از بازی اومدم بیرون بغلش کردم و اروم اروم راه میرفتم وقتی ساکت نشد یادم افتاد که الان چند ساعته من به این بچه شیر ندادم نشستم رو زیر اندازو شالمو طوری تنظیم کردم که چیزی معلوم نباشه و به آرش شیر دادم و بازی بچه هارو نگاه میکردم با خستگی نشستن وهنوزم داشتن باهمدیگه جروبحث میکردن کامران گوشه شالمو داد کمی داد بالا و به ارش که چشاش باز بود نگاه کرد -قربونت بره بابایی نگاه چه جوری داره شیر میخوره با صدای پسری که از پشت سرم اومد سریع کامران و زدم کنارو شالم و درست کردم -ای جونم عجب چیزی کامران از عکس العمل من برگشت به پشت نگاه کرد -جونم کاری داری اقا اینجا واستادی؟ -زمین خداست دلم میخواد هرجا واستم شما مشکلی داری کامران اومد بلند شه کا دستشو گرفتم و گفتم =کامران جون آرش بیخیال کامران نشست سرجاش و رو به پسره گفت -برو اینجا وانستا وگرنه من میدونم با تو پسره برو بابایی گفت و با دوستاش دور شد کاوه-کامران دنبال دردسری ها کامران شونه ای بالا انداخت و چیزی نگفت آرش و از خودم جدا کردو شالمم مرتب فردا صبح با لادن رفتیم بازار اونم دوتایی بعد کلی گشتن به اصرار لادن من یه لباس مجلسی صورتی رنگ دکلته برداشتم با کیف و کفش ستش لادنم لباس نشکی برداشت که به نظرم تو تنش خیلی شیک وا میستاد لباس بهار لباس لادن بعد اتمام خریدا برگشتیم خونه حسابی از پا در اومده بودیم اقایون خونه نبودن رفته بودن همه باهم شرکت کیانا بعد دیدن لباسا کلی اطشون تعرف کرد و گفت خوشگله به زور کیانا رفتم پروش کردم روز 5 شنبه رسیده بود قرار بود با کاوه بریم ارایشگاه ازون طرفم کامران بیاد دنبالمون از آرایشگر خواستم موهام و شنیون کنه اونم خیلی شیک موهام واسم دراورد و یک ارایش ملایم صورتیم واسم کرد تو اینه که خودم نگاه کردم خیلی خوشم اومد خیلی ناز شده بودم اون دو نفرم حسابی ترکونده بودن و حسابی شوهر کش شده بودن ساعت 7 و 30 اقایون اومدن دنبالمون لباسامون و تو همون ارایشگاه پوشیده بودیم و اماده رفتیم بیرون مردا تو ماشین نشسته بودن اتمال خراب شدن لباسا بسیار زیاد بود واسه همین

1401/08/27 15:39

کاوه و منصور و کامران و جلو نشوندیم کامرانم یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات مشکی پوشیده بود موهاشم فشن زده بود بالا حسابی بهار کش شده بود تا رسیدن به باغ 1 ساعت فاصله بود تازه اگه به ترافیک نمیخوردیم بعد رسیدن کمرم خشک شده بود تو ماشین کامران آرش و بغلش داشت ما خانوما جلو رفتیم و اقایونم پشت سرمون مجلسشون مختلط بود و حسابیم شلوغ لباسامون و در اوردیم و رفتیم تا به عروس دوماد تبریک بگیم نوشین و بغلش کردم و بهش تبریک گفتم رومو کردم طرف علی و گفتم -مامان من و نبینم اذیت کنی ها علی اهی کشید و با ناراحتی ساختگی گفت -باباجان این مامان تو مارو اذیت نکنه ما این و اذیت نمیکنیم نوشین با استرس دستمو گرفت و گفت -ولش کن اینو بعدم دستمو کشید و من و کنار خودش تو جایگاه نشوند علی با اعتراض گفت -اااا اونجا جای من بود ها!!!من الان کجا بشینم نوشین بی حوصله گفت -علی من باهاش کار دارم چه میدونم یه دو دقیقه برو با این اقایون اون وسط قر بده اه بچه ها رفتن سر میز نشستن و فامیلای علی ریختن دورش و به زور بردنش وسط نوشین-بهار دارم از استرس می میرم چیکار کنم؟ دستاش یخ کرده بود بهش نگاه کردم دیدم تو چشاش اشک جمع شده -اااا ،دختره ی دیوونه رو نگاه چه جوری بغض کرده نبینم گریه کنی ها وگرنه من میدونم و تو،استرس واسه چی داری بابا همه تو شب عروسیشون کلی شادن و حال میکنن اون وقت تو نشستی اینجا میگی استرس داری سرشو تکون داد و چیزی نگفت اهنگ تموم شد و علی برگشت سرجاش با دیدن قیافه زنش گفت -بهار با این چیکار کردی که اماده گریه کردن -هیچی بابا مامانم راضی با ازدواج با تو نیست میخوان به زور شوهرش بدن این اصلا تورو دوست نداره یکی دیگه رو دوس داره الانم یاد عشقش افتاده نوشین خنده ای کرده و رو به من گفت -گمشو دختره لوس -خوردی بهار حالام پاشو بذار نه نه ،بابات دوکلوم باهم حرف بزنن از جام بلند شدم و رو به هردوشون گفتم -باشه من و دک کنید ولی گفته باشم کارای بد بد نکنید ها من ازون جا دارم نگاتون میکنم نوشین دسته گلشو خواست پرت کنه طرفم که گفتم -عزیزم من که شوهر کردم شما باید این دسته گل و واسه دخترای مجرد بندازین نه من که شوهر و بچه دارم بعدم سری از رو تاسف تکون و دادم و اون دوتا رو تنها گذاشتم

1401/08/27 15:39