♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_341
فرناز سرش رو تکون داد و با اعتراض گفت:
_ نه نه من میرم
_ تو بمون پیش بابا
_ اما...
فرهاد حرفش رو قطع کرد و با کلافگی گفت:
_ گفتم تو بمون پیش بابا
_ باشه، از حال مامان بهم خبر بده ها، نگرانم
فرهاد هم سرش رو تکون داد و پشت سر مامورای اورژانس از سالن خارج شد.
بابای بهراد روی صندلی نشست و با دستاش سرش رو گرفت؛ متعجب نگاهش کردم اما چیزی نگفتم.
یعنی چه اتفاقی افتاده بود که مادرشون غش کرده بود؟
انگار که این سوال برای فرناز هم پیش اومده بود چون کنار باباش نشست و گفت:
_ بابا جون خوبی؟
_ نه
_ چیشد بابا؟ مامان چرا بیهوش شد؟
_ بیچاره شدیم فرناز
_ چرا؟
_ خونه خراب شدیم
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
1401/10/06 16:50