رمان برزخ ارباب😍❤

96 عضو

کسی نیس

1402/01/18 13:27

‌سلام بزار ????

1402/01/18 13:42

بسم الله الرحمن الرحیم ??

1402/01/18 14:04


شروع رمان گریه میکنم برات.....???
‌‌
ی پارت بخون کراش میزنی روش ????

1402/01/18 14:04

?✨?✨?✨?✨?
#گریه.میکنم.برات
#شروع.رمان

دستامو بردم بالا توهم قفلشون کردم کشو قوسی بدنم دادم ومحکم نفسمو فوت کردم.
اخیش کمرم خشک شده بودا.اخه اینم شد زندگی؟!!! یه پسر علاف و بیکار خیرسرمون لیسانس گرفتیم نشستیم پای چت روم ولی خدایی خیلی حال میدادمعتادش شده بودیم منظورم خودمو محمدو فرزادِ دوستایه خل و چلم.
میرفتیم تو چتروم گاهی اوقات با اسم دختر می رفتیم مخ پسرارو میزدیم گاهی با اسم پسر میرفتیم مخ دخترارو میزدیم بعدشم یجا قرار
میزاشتیم باهاشون میرفتیم ازدورمیدیدمشون اگه مالی بودن ک چه بهتر میرفتیم جلو اگرم نه که انقدر بدبخت منتظر وایمیستاد که زیر پاش علف سبز می شد و ماهم هرهر کرکر میخندیدیم
حتی یادمه یبار مخ یه دختررو تو چتروم زدم عکسشو برام فرستادبدک نبودگفتم خوبه یکم میخندیم واسه همین واسه فردا باهاش قرار گذاشتم منم قیافم خوب بود همیشه دوستام میگفتن برو مدلینگ شو البته اگه پارتی داشتم حتما اینکارومیکردم همیشه عاشق این بودم ک پول مفت دربیارم.
خلاصه که با دختره قرارگذاشتم رفتم سرقرار اما با چه وضعی؟! شلوار و پیرهن بابامو پوشیدم شما
تصور کنین شلوار پارچه ای با پیرهن گشاد استین بلند با کتونی البته ازحق نگذریم کتونیام مارک دار بود اما موهامو خشگل کردم و از اتاق زدم بیرون یهو‌‌.‌‌‌...


?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆
?☆

1402/01/18 14:05

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.1

‌مامانم تا منو دید دهنش وا موند! اوا خاک عالم چرا لباسای باباتو پوشیدی ودر حالی که خندش گرفته بود و هم تعجب کرده بود رفت سمت گوشیه تلفن؛ خب خداروشکر زیاد سوال پیچ نمیشم.
همینطوری که میرفتم سمت جاکفشی گفتم مامان جان لباسامو نمیشوری همین میشه دیگه!!!!
صدای مامانو میشنیدم که به فحش بسته بود
-غلط کرد ی پسره ی الدنگ؛ معلوم نیست میخواد چه غلطی بکنه هی تو اتیش بسوزون ببینم اخر میتونی بدبختمون کنی.
اوه مامانو نگاه الان قضیه رو جنایی میکنه !!!
اون روز وقتی رفتم سرقراربا دختره اولش که رفتم کنارش وایستادم اصلاانگار منو ندید و مثل اینکه دنبال *** دیگه ای میگشت یهو زوم کرد روم...
خیلی مظلوم درحالی ک سرم پایین بود گفتم سلام
صدای محمدو فرزاد ازبیست متر جلوتر میومد که هرهر می خندیدن دختره بنده خدا که حسابی جا خورده بوود گفت:خودتی؟!
خجالت کشیدم گفتم بله سامیارم(اره جون عمم)... اروم سرمو آوردم بالا تو چشماش نگاه کردم و گفتم شما چقدر نازی فریبا خانووووم و یه لبخند ضایع نثارش کردم
بدبخت فکر کنم عقش گرفته بود اخه ناهار جاتون خالی ابگوشت زدم با پیاز مسواکم نزدم(البته عمدا)
فریبا ک داشت.....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

1402/01/18 14:06

پارت اولشم سنجاق کردم که گم نکنید?

1402/01/18 14:06

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.2

فریبا ک داشت گریش درمیومد گفت :توعکست بهتر بودیا چرا لباسای پیرمردارو پوشیدی به بابای من میگه پیرمرد زنیکه البته خدایی بابامم اینارونمیپوشیداشاره کردم به صندلی
-بشین عزیزم خسته میشی
-باشه مرسی
-نگفتی؟
-چیو؟اهان لباسام خوبه که عشقم من راحتم توش
-با قیافه برزخی بلندشدو گفت:
-منو مسخره کردی مرتیکه؟؟؟
-اوهوع این چقد زبل بود !نشد تیغ
بزنمش حیف معلوم بود پولداره ها..
همینطور ک مثل میرغضب نگام میکردگفت باتوام ها فک کردی گوشام درازه چشمامو خمار کردمو گفتم جوووووون توفقط حرف بزن...
با کیفش زد تو سرم و برو گمشویی نثارم کرد و رفت.
محمد و فرزاد که دیگه داشتن چمنارو
گاز میزدن.
خلاصه این شده بود زندگی ما،البته بچه بدی نبودم ولی ...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.3

آها یادم رفت خودمو معرفی کنم من سوران فراهانی 23سالمه مکانیک خوندم رشتمم بعضی
وقتا ک خیلی بیکار میشینم واسه خودم طراحی قطعات خودرو میکنم زبانو کامپیوترم بدک نیست ولی چه کنیم این دخترا نمیزارن به جایی برسم قیافم خوبه راضیم ازش یه برادربزرگتر دارم ک ازدواج کرده و تهران زندگی میکنه ماهم که ساری هستیم بله درسته مازندرانی هستم بابام کارمند بازنشسته اداره مالیات و مامانم خونه داره زندگی خوبی داریم خداروشکر ...
صبح با صدای ترق و توروق و جارو برقی کشیدن مامان بیدار شدم اومدم بیرون و تادهنمو وا کردم غرغر کنم نگام افتاد به ساعت یا خدااا ساعت
یازده و نیمه الان اگه حرف بزنم مامان یه کف گرگی میاد برام پس سریع کمونه کردم رفتم سمت دسشویی و بعد از انجام کارهای مربوطه رفتم واسه خودم چای ریختم نشستم پشت میز وقت ناهار بود دیگه پس صبحونرو بیخیال شدم.
مامان اومدو گفت سوران پاشو برو
فروشگاه یکم خرید کن حسام اینا تو راهن تاشب میرسن .
به آق داداش چ عجب!!!!!....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.4

-مزه نریز پسر پاشو هزار تا کار دارم
-مامان چرا اخه برم فروشگاه بخدا سوپری سرکوچه همرو داره
-نه پسرم بن کارت داریم فقط برو فروشگاه...
رفتم آماده شدم یه نگاه بخودم انداختم
دخترا بمیرن برات جیگر.....
یه شلوار کتان یخی و یه کاپشن چرم مشکی پوشیده بودم هواسرد بودموهامو خامه ای دادم بالا و زدم بیرون206بابا رو برداشتم و رفتم سمت فروشگاه اوه اوه چقدر شلوغ بود اصلا جای پارک نبود

1402/01/18 14:07

خلاصه باهربدبختی میشد پارک کردمو رفتم تومشغول تهیه لیست بلندبالای مامان بودم که یهو دیدم یه دختره پیچید تو ردیفی که من بودم مدام پشت سرشو نگاه میکرد و اصلا حواسش به جلو نبود و انگار اصلا منو نمیدید
خواستم دهنمو وا کنم و بگم حواسش به جلوش باشه که یهو ...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.5

به پاکتی که حالا پخش زمین شده بود نگاه کردمو برگشتم سمتش بووووووم
و تا خواستم بگم خانوم مگه کوری...یهو زبونم لال شد عجب هلووویی بووود بهشم نمیخورد سنی داشته باشه فوقش پونزده شونزده میزد لباس مرتب و ساده ای که تنش بود رو تکوند
خودمو جمع و جور کردم و گفتم دختر جون اینجا جای قایم باشک نیست جلوتو نگاه کن هیچی نگفت فقط نگام کردتو چشمای اشکیش خیره شدم چقدر گیرا بود یه مظلومی تو نگاهش بود"ببخشیدی" گفتو زودی دور شد
هاج و واج مونده بودم وا من که چیزی بهش نگفتم چرا گریش گرفت؟؟؟؟ چقدر لوسن این دخترا....
***
به سالم برادر گلم مشتاق دیدارباهاش دست دادمو ب*و*س ی دمش و کلی
رفع دلتنگ ی کردم.خیلی حسامو دوست داشتم پنج سال ازم بزرگتر بود شش ماه پیش ازدواج
کرد و رفت تهران اونجا تو یه کارخونه
مدیر فنی بود اوضاعش بدنبود....
پشت بندش نادیا اومد تو باهمون لبخند همیشگیش ینی اینو میزدی بازم میخندید خیلی ماه بود خدایی؛همسن سال خودم بود زدم پشت
کلشو گفتم نیشتو ببند...
-چطوری گلابی؟خوش اومدی بابا
_عه چرا میزنی مردم آزار عوض خوشامد گوییته؟
نمیگ ی این داداش ما دلش برا من تنگ میشه خب بزار زودزود ب یاد ببینتم.
-ایشششش خودشیفتگیت بدخیمه خوب نمیشی سوران جان تو که.....
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.6

نزدیکای عید بود و قرار بود ده روزی بمونن حالا ک دورم شلوغ بود کمتر چتروم میرفتم بهتر کی بشه ترک کنم خسته شدم از الافی...
روز اول عید بود همه اماده شدیم بریم خونه مادرجون این رسم همیشگی بود روز اول عید میرفتیم اونجا کل فامیل هم بودن. خیلی دوست داشتم ماشاالله زیاد بودیم خودمون یه ایل بودیم وازاون جایی که دختر زیاد داشتیم منم همیشه حسابی خوشتیپ میکردم.خب کی بدش میاد مورد توجه باشه؟!
از اتاق که بیرون اومدم نادیا سوتی زد و گفت:
خب حالا کی تورو میگیره انقد تیپ زدی!؟!
-اوهوع دلشونم بخواد ی نیم نگاه
بهشون کنم(حالا خدایی ک به من زن
میداد مگر اینکه باهم میرفتیم گدایی.)
اونروز خیلی خوش گذشت. چقدر ک با بچه های فامیل بازی کردیم.

1402/01/18 14:07

کلی دخترارو دست انداختیم کلا با دختر عموهام ودختر عمه هام راحت بودیم مثل ناموس بودن برام و من هیچوقت به خودم اجازه نمیدادم که نگاه بد بهشون داشته باشم طرفای ظهر بود تو رفت و آمد اماده کردن بندوبساط ناهار بودیم که گوشیم زنگ خورد
شماره ناشناس بود باخودم گفتم حتما ازون دختر سیریشاست ک خرجشون بالا زده بود و پیچونده بودمشون و می خواستم جواب
رد بدم اما....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت_7

اما پشیمون شدم شماره مال تهران بود شاید ازمون قبول شدم زنگ زدن!!!! دکمه اتصالو زدم
-الو....الو....الوووووو
قطع کرد!!!!!!
ای بابا مردم مریضن هاااا.....
* -**-********
روی تخت دراز کشیده بودم و به حرفای حسام فکر میکردم' دیروز رفتن و قبل از رفتنشون باهام حرف زد.
-سوران تا کی میخوای ول بچرخی داداش؟؟
-چیکار کنم اخه حسام؟چندجا ازمون دادم ولی میدونی که از کار پشت میزی خوشم نمیاد.
_ببین سوران یه قطعه هست تو شرکت ازالمان وارد میشه دونه ای هفت ملیون اگه بتونی طراحیش کنی قطعا میتونیم نصف
قیمت بفروشیم به کارخونه.
__داداش مگه کشکه اخه فکر میکنی میخرن ازما اخه؟
_پسر به امتحانش می ارزه خدارو چه دیدی حالا تلاشتو بکن!
-باشه چشم"
-پس من عکس و یسر ی مشخصات می فرستم برات ببینم چه میکنی"
با یاداوری قضیه لبخند ی زدم وبلند شدم و به ایمیلم سرزدم که دیدم بله عکسشو فرستاده بود .
یه دوساعتی مطالبو خوندم و تحقیق کردم و بلند شدم.
داشتم آماده میشدم برم بیرون که گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم:
-الو!!!!

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.8

الو....ببخشید ....
و بعدشم سریع قطع کرد.یه دختر بود.یه لحظه به شماره نگاه کردم بله همون شماره ناشناس بود که اونروز خونه مادرجون زنگ زد.
خوب چرا قطع میکنی دختر خوب'؟
همین لحظه دوباره گوشی زنگ خورد.
این دفعه میخواستم با تشر جواب بدم که دیدم اسم کوثر رو گوش ی چشمک میزنه.
ای بابا این چی میگه دیگه باز!!!
-الووو....سلااام
سلام کوثر خوبی؟
-خوبم بیمعرفت ولی انگار تو بهتری؟
_نه سرم شلوغ بود خب مهمون داشتیم گفته بودم که
-عزیزم دلم برات تنگیده
(اووووف اینو کجای دلم بزارم)
باکمی مکث گفتم: واسه همین بیست روز یبار زنگ میزنی؟
-خب حالا بدهکارم شدیم؟بیا یجا ببینمت سورانی.
باشه کجا؟
-کافی شاپ همیشگی....
حالاواسه سرگرمی بدنبود حوصلمم سررفته بود ...
کوثر تویه اتلیه کار میکرد و ازصدقه سریش کلی عکس گرفته

1402/01/18 14:07

بودم که البته هنوز نداده بودبهم...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.9

یه دست لباس مرتب پوشیدم وبا ادکلن دوش گرفتم و راه افتادم.
ازدور دیدمش ازهمین دور هم ارایش زنندش تو چشم بود؛
من نمیدونم این دخترا چرا انقدر ارایش میکنن؟ والا واسه ما پسرا همین قدر که سبیل ندارین خوبه دیگه بابا خواهر من خودت باش 'طرف هلو میگیره لولو از آب درمیاد....
توهمین افکار بودم که رسیدم بهش، بلند شد ایستاد .بایه لبخند بهش دست دادم و نشستیم.
-سوری جون میدونی عاشق ژستاتم عشقم؟
خوب میدونستم اونم فقط واسه قیافمه که باهامه وگرنه افاده ای تر ازین بود که بخواد با بی.محلیای من بازم دنبالم باشه اووووووف، انقدر بدم میاد بهم میگه سوری جون
دوتا بستنی سفارش دادیم (بیاباید خرج اینم بدم)
باید هرجور شده شر این یکی و ازسر خودم کم کنم وگرنه موی دماغ میشه...
تو فکر بودم با صداش بخودم اومدم
-سورانی ...سوری . ..سورییییی
عهههههههههه انقدر بهم نگو سوری خوشت میاد اسم خودتو نصفه بگن؟
دستشو زد زیر چونشو چشاشو ریز کرد و گفت نصفه بگو ببینم!!!
اومدم دهنمو وا کنم دیدم خیلی ضایس که اسمشم نمیشه نصفه گفت...اینم خیلی شیطون بودا نبود؟
یه نگاه خبیث کردمو با یه لبخند خبیث تر گفتم دلت می خوادااااا
-عه سوران. لوس نشووو
حالاازخداش بودا ینی یکم رو میدادم بهش خودش بساط خونه خالی رو محیا میکرد، واسه همین زیاد بهش رو نمی دادم.
یهو بی مقدمه گفتم:


?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.10

دارم نامزد میکنم‌‌‌‌...
-هه .جدا؟خوش بحالت.کی هست حالا؟
حرصش گرفته بود کامال واضح بود.
_با نامزدم دیگه اسمش نفسه میشناسی؟
لباشو کج کردو گفت :هه هه با مزه فکر نمیکنی الان با من ی به نفس خانوم خیانت میکنی؟
_نه چون اومدم بگم و برم وهمونطورم یه قاشق بستنی گذاشتم دهنم.
با صورت عصبی بلند شد و گفت :فکر نمیکنی سرکار گذاشتن دخترا کار خیلی مسخره ایه؟
توچشماش نگاه کردم و جد ی گفتم من کسی رو سر کار نزاشتم فکر نکنم توام عاشق سینه چاکم باشی ... پوزخند ی نثارش کردم
و ادامه دادم یادم نمیاد قول ازدواج بهت داده باشم؟!!!؟
کف دستشو زد رو میز و رفت.
چند قدم بیشتر نرفته بود که برگشت و از تو کیفش یه پاکت دراورد و پرت کرد جلوم (بی ادب)بعدهم با ناراحتی رفت .
یه لحظه دلم سوخت آخه این چه کاریه ازخودم بدم اومد.
پاکتو باز کردم آخی تمام عکسام بود..
.چقدر نامردم من....بستنیشم که نخورد...

1402/01/18 14:07

همینطوری که خیلی عذاب وجدان داشتم اروم اروم بستنی دست نخورده کوثروهم
کشیدم جلوم و مشغول شدم
(خب چیه نکنه فکر کردین مثل این فیلما اشتهام کور شد میزارم میرم ؟نه من بمیرمم میخورم نه که خسیس باشم ها کلا از
اصراف بدم میومد ... والا )
**
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.11

با طراحی قطعه حسابی سرم گرم شده بود و کمتر علاف بودم بعدازظهرا با بچه ها میرفتیم باشگاه بعضی شباهم میرفتیم بیرون.
یه نگاه به ساعت کردم عقربه ها ساعت سه رو نشون میداد سعی کردم تا شیش ک باشگاه میرم یه چرتی بزنم.
اما هرکاری کردم نشد که نشد؛گوشیمو برداشتم یکم توتلگرام چرخیدم یهویی یاد شماره ناشناسی افتادم که قطع میکرد.
کنجکاو شدم بدونم کیه تاجایی که من یادم میاد با دختر ی توتهران نبودم!
خلاصه شماررو گرفتم بعد ازسه تا بوق جواب داد:
-الو....
صداش گرفته بود انگار خواب بوده (مثل اینکه سرظهره ها)
الو سلام...
-بفرمایید !
جواب سلام واجبه
-سلام بفرمایید
عذر میخوام دوبار با گوشیم تماس گرفتید منتها ظاهرا قطع شد با من کاری داشتین؟
با کمی مکث جواب داد:
-یادم نمیاد
ولی من یادم میاد همین شماره بود سیو کردم چون ممکن بود ازهمکارا باشن(همکار بی بیت خودمم)

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

1402/01/18 14:07

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.12

اشتباه گرفتم اقا ببخشید !
چقدر صداش قشنگ بود یه آرامش عجیبی داشت.نمیدونم چرا ولی اون روز شمارشو پاک نکردم و به اسم ناشناس سیو کردم.
******
آرام:
درو که باز کردم مهدیه جیغ جیغ کنان وارد شد و پرید بغلم همیشه همین بود بعدشم شروع کرد تف مالی کردن صورتم.
وااای دلم برات یه ذره شده بود دختر خوش گذشت؟زود تند سریع سوغاتی منو بیار ک میخوام برم.
خندم گرفته بود تا یه دقیقه پیش دلت واسه من تنگ شده بود یا سوغاتی می خواستی؟
صداشو کلفت کرد و گفت:تورو که بد میخوامت ضعیفه...
همون لحظه مامان اومدو ازدیدن مهدیه چشماش برق زد .سلام دخترم خوش اومدی .
سلام خاله جون سفر خوش گذشت؟
جات خالی دخترم. آرام جان برید تو اتاق من چای و میوه میارم...
خدایی مامان بهترین مادر دنیاست....
خب من" آرام محجوب" تازه هفده ساله شدم یه داداش کوچیکتر ازخودم دارم پنج سالشه و باید بگم من عاشق خوانوادمم .
وضع مالیمون تقریبا خوبه خداروشکر بابت همه چیز...
-آرام راستی زنگ زدی به الینا؟
با یاداوریش یکم متعجب شدم و گفتم:آره ولی فک کنم شماررو اشتباه دادی
من و مهدیه و الینا دوستای صمیمی بودیم اما الینا بخاطر یسری مشکلات خانوادگی از تهران رفت و ما تقریبا ارتباطمون قطع شد.

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.13

ی مدت پیش که بطور اتفاقی الینا' مهدیه رو دیده بود, شمارشو داده بود و ازش خواسته بود که بهم بگه حتما باهاش تماس بگیرم.
چن وقت پیش که زنگ زدم فک کردم شاید گوشیش دست داداشش بوده چون یه پسر جواب داد و من بدون حرف قطع کردم
اما وقتی دوباره زنگ زدم و بازهم همون پسر جواب داد فکر کردم شاید اشتباه گرفته باشم و وقتی خود پسره زنگ زد مطمعن شدم ک اشتباه گرفته بودم.
با صدای مهدیه بخودم اومدم
-هوووی کجایی دختر؟؟؟
هیچی بابا همینجام میگم فکر کنم
شماررو اشتباه دادی آخه زنگ میزنم یکی دیگه برمیداره !
-برو باباچرت نگو بیار ببینم چی نوشتی؟
شماررو چک کرد معلوم شد بععله اشتباه نوشته بودم.
******
سوران:
تمامـ وقتم پر شده بود یکسر پای سیستم بودم.
یه ماهی میشد که روش کار میکردم به جاهای خوبی هم رسیده بودم، ولی هنوز خیلی کار داشت..

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.14

نه اینطوری نمیشد باید ابزارو از نزدیک ببینم باعکس نمیشه این شد که بلند شدم و شماره ی حسامو گرفتم.
یه

1402/01/18 14:08

بوق..دوبوق..ده تا بوق شماره خونشونو گرفتم یه بوق..دوبوق..ده تا بوق ای بابا چرا جواب نمیدن نگران شدم و شماره نادیا رو گرفتم یه بوق.. دو بوق..سومین بوق که خورد جواب داد.
بدون اینکه مهلت بدم شروع کردم:
الو بابا کجایین چرا جواب نمیدین ؟نادیا باز این داداشه مارو چیکارش کردی ؟بله دیگه یا طبق معمول بردی جیبشو خالی کنی یا دستکش کردی دستش داره ظرف میشوره دستش بنده جواب نمیده...
سکوت بودو سکوت!!
!عه چرا جواب نمیده!...
نادیا؟
-الو ببخشید فکر کنم اشتباه گرفتید !
سریع به گوشی نگاه کردم اوه اوه من چرا بجای نادیا 'ناشناسو گرفتم؟؟!!!
ببخشیدی گفتم و قطع کردم.
****
به عکسایی که کوثر ازم گرفته بود نگاه میکردم خدایی قشنگ شده بودن ،چند وقتی می شد مخ زنی نکرده بودم یه آن بفکرم
رسیو مخ همین صداقشنگرو بزنم " پس شمارشو گرفتم.
وصدای ارامش بخشی بود که تو گوشم پیچید :
-
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.15

-سلام بفرمایید !
ببخشید زنگ زدم عذر خواهی کنم ازتون
-بابته؟
(ینی یادش نیست من یه ساعت پیش زنگ زدم؟)
اوممم خب من یساعت پیش مثل اینکه اشتباه شماره شمارو گرفتم
-اها بله یادم اومد اشکالی نداره
من میخواستم شماره زندا.....
-بله گفتم که اشکالی نداره
من من کردم و گفتم: میشه بازم اشتباه زنگ بزنم بهتون؟
-یعنی چی ؟واسه چی زنگ بزنید؟
(چقدر خنگه میخوام حال معلماتونو بپرسم خب معلومه دی گه میخوام مختو بزنم کوچولو)
خب راستش نمیخوام مزاحمتون بشم فقط اگه امکانش هست گاهی وقتا...
و صدای بوق ازاد که نشون میداد تماس قطع شده
ای بابا قطع کرد که، داشتم واسه خودم حرف می زدم.
زود رفتم تو تلگرام و با این که افلاین بود براش نوشتم:
چرا قطع کردین خب من قصد مزاحمت نداشتم صداتون خیلی ارامش بخش بود من فقط چون کسی رو ندارم خواستم یکم درد
و دل کنم فقط همین(آخی بمیرم برا خودم انقد کوه دردم آخه یکی نیست بگه بیغم تر از تو مگه هست)
گوشی رو گذاشتم و برای شام ازاتاق رفتم بیرون بعدازشامم یکم با بابا فیلم دیدیم و برگشتم تو اتاق رفتم سمت گوشیم ک‌...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.16

بععله جواب داده!
جواب داده بود:
-به خاطر صدام زنگ زد ی؟
(پ ن پ عاشق چشمو ابروی ندیدت شدم اینم شاس میزدا و همین انگیزمو واسه مخزنی بیشتر کرد)حداقل یکم م ی خندیدم.
زود جواب دادم:
اره راستش خیلی دلم گرفته بود'صدات ارامش بخش بود من هیچکس رو ندارم باهاش حرف بزنم

1402/01/18 14:08

گفتم شاید یه غریبه بتونه چند دقیقه تحملم کنه!!!!
_جواب داد:
-خب آخه من که کاری نمیتونم انجام بدم براتون _همینقدر که دلم سبک بشه خوبه
-باشه زنگ بزن
آخ ججوون مخرو زدم... خسیس حالا میمردی خودت زنگ بزنی؟
اونشب اولین تماس درست و حسابی بود که باهم داشتیم
هر چی گفتم اسمتو بگو میگفت اسمم به چه دردت میخوره!!! کلی واسش خالی بستم خودم خندم گرفته بود'الان ازنظر اون من یه پسر بی اعتماد بنفسم که چون زیاد قیافه ندارم هیچکس آدم حسابم نمیکنه و بازور خرج خودم و مادر پیرم رو درمیارم بنده دراین شخصیت جدیدبچه طلاقم و شغلم هم نگهبانی تو یه شرکته..
.
انقدری دلش برام سوخته بود که همون اول قطع کرد تا خودش زنگ بزنه پول تلفنم زیاد نیاد.
برام عجیب بود با این توضیحاتی که من ازخودم دادم خودم از خودم بدم میومد اون چطوری انقدر اروم به حرفام گوش میداد ولعدش سعی میکرد ارومم کنه. اون شب ازش اجازه خواستم تا هرزگاهی باهاش در تماس باشم و اون هم قبول کرد...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.17

آرام:

نمیدونم بابا چرا انقدر ازین کوروش خوشش میاد! من بعدازاون قضیه ازش متنفرم و اگه تحملش میکنم فقط به احترامه عمه ملوکه که یدونه پسرش زندگیشه، با یاداوریش صورتم ازانزجار جمع شد ده سالم بود کوروش تازه شونزده سالش شده بود ازهمون اولم بدنیت بود،با بچه ها داشتیم تو باغ قایم باشک بازی میکردیم، پشت درخت قایم شده بودم، که پیدام کرد .
اومد جلو و به بهونه این که پیدام کرده و گیرم انداخته منو تو بغلش گرفت ،با این که سنم کم بود ولی ،متوجه می شدم اینکه دستاشو رو بدنم میزنه عادی نیست ..با ترس از دستش فرار کردم .ازون روز ببعد ازش میترسم و سعی میکنم یجاباهاش تنها نباشم .زرنگم هست تا میبینه کسی نیست با نگاهش ادمو درسته قورت میده ولی تا کسی میاد سرشو میندازه پایین همه به عنوان یه الگو تو خونواده ازش یاد میکنن...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.18

باصدای نحسش سربرگردوندم یجوری نگاهم میکرد حالا خوبه من هیچوقت دوست نداشتم جلب توجه کنم.
-اینقدر بهم فکر نکن دختر بالاخره یا خودم میام یا نامم...
-هـــــــه ،حالم ازت بهم می خوره البته جرئت نداشتم بهش بگم و تمام فحشای عالمو تو دلم نثارش میکردم.
ازش رو برگردوندم تا نبینمش و رفتم سمت اشپزخونه .
همون موقع با صدای زنگ گوشیم مسیر اومدرو برگشتم که دیدم کوروش خم شده رو گوشیم "با صدای عصبی گفتم

1402/01/18 14:08

فضولم ک هستی؟!
برگشت سمتم و با یه پوزخند مسخره گفت یه دوست کارت داره و دور شد..
.اه چندش...با لبخند رفتم سمت گوشی اما به لطف وراجی های اون تا برداشتم قطع شد.
گوشیو برداشتم رفتم تو اتاقم و شماره سورانو گرفتم نمیدونم چرا ولی حس خوبی بهش داشتم هیچ وقت اهل دوستی نبودم اما سوران فرق میکرد تواین هفت ماه حتی یکبارم حرف نامربوط نزده و این حس خوبه منو تقویت میکرد..

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.19

اونطوری که میگفت مشکلات زیادی داشت و ازین که میتونستم با حرفام ارومش کنم
خوشحال بودم.

سوران:
بعدازاون شب هر چند شب یبار بهش زنگ میزدم
دیگه کمتر براش خالی میبستم و ازدرددلای واقعیم میگفتم.ولی هیچوقت هم نگفتم حرفای روز اول دروغ بوده. .توهمون چند تماس اول اسمشو بهم گفت"ارام"اسمش واقعا بهش میومدبه صداش به حرفاش که توش آرامش موج میزد.دختر ساده ای بود ازحرفاش معلوم بودچون هرچی میگفتم باور میکرد بعضی اوقات انقدر دستش مینداختم ک خودم منفجر می شدم .
اما اون وقت ی می فهمید فقط میخندید .
این چرا ناراحت نمیشد آخه؟
هفت ماه میگذره و من یجورایی بهش عادت کردم هرچی اصرار کردم می خوام به عنوان یه دوست بدونم با کی حرف میزنم و عکسشو برام بفرسته اما قبول نکرد و میگفت تو فضای
مجازی عکس نمی زاره منم با اون دروغای شاخ داری ک از اوضاع ظاهریم براش شرح دادم جرئت نمیکردم عکس بفرستم و جالب تر اینجاست که اونم هیچوقت ازم نخواست عکسی ازخودم بهش بدم. حالا نمیدونم چرا گوشیش رو جواب نمیده
آخرین بار که باهاش حرف زدم گفت قراره برامون مهمون بیاد، سرش حسابی درد میکرد "یه لحظه نگران شدم .
توهمین فکرا بودم که گوشی تو دستم لرزید با دیدن اسمش که "سنگ صبورم"سیو کرده بودم لبخند ی رو لبم نشستو بدون معطل ی جواب دادم:

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.20

_الو دختر معلومه کجایی؟؟
-سلام خوبم توخوبی؟همینجام بابا فقط یه خرمگس رو گوشیم نشسته بود تا کیشش کردم قطع شد
_خرمگس؟لابد از خرمگسم میترسی؟
-اره خب خیلی چندشه آخه
ای بابا ازدست شما دخترا...
اون روزم بعدازکلی چرت و پرت گفتن و خندیدن راضی شدیم قطع کنیم
البته اگه مامانش صداش نمی کرد هنوزم رضایت نمیدادم بره.
همون دومین باری که بهش زنگ زدم بهم گفت میخواد به مامانش بگه باهام حرف میزنه،شاخام داشت سبز میشد این دیگه کیه میخواد بره به مامانش چی بگه خب؟ بگه به دردو دلای اسکول

1402/01/18 14:08

ترازخودم گوش میدم؟ خب بمن چه بزار بگه اینم یه مدلش بود دیگه!!! ازحرفاش میشد فهمید که با مادرش خیلی راحته ،باباش براش حکم زندگی داره و وضع مالیشونم خوبه. بعد از هشت ماه تلاش بی وقفه بلاخره قطعه طراحی شد..البته دردسراش هنوز ازین ببعد بود.
ولی خوشحال بودم که بلاخره تونستم به یه دردی بخورم...
قرار شد بریم تهران تا با حسام دنبال کارای ساخت یه نمونه از این قطعه وغیره باشیم.
اولش میخواستم خودم برم ولی، بلاخره مامان و بابا روهم راضی کردم تاهم بیان یه سر به بچشون بزنن هم آب وهوایی عوض کنن.
سه روز مداوم با حسام دنبال جایی میگشتیم که بتونه یه نمونه تمیزاز قطعه طراحی شدم بزنن....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.21

وصدالبته موفق هم شدیم.در مقایسه با نمونه خارجیش حتی بهتر هم شده بود...
نمونه رو برای تست دادیم به شرکتی که حسام توش کار میکرد تا ببینن و نظر قطعی شون رو بدن... یه هفته ای میشد تهران بودم, فرصت رو مناسب دیدم آرامو ببینم و صدالبته رابطه مون رو تموم کنم به هرحال درست نبود بیشتر ازین سرکارش بزارم اما خب ازسرکنجکاوی دلم میخواست کسی رو هشت ماه باهاش حرف زدم رو ببینم . این شد که گوشیو برداشتم و باهاش تماس گرفتم...
صدای اروم و قشنگش بود که تو ی گوشم پیچید :
الو سوران؟
-سلام بلند بالایی دادمو گفتم خبرنگیرم اصلا یادتم نمیاااااد سورانی وجود داره مردست ؟زندست؟
-عه لوس نشو خدا نکنه ،کجا بودی حالا خبری ازت نبود؟...
هیچی دنبال کارا ی ثبت شرکتم....
اوخ اوخ کلا یادم رفته بود من نگهبانم￾
شرکت؟کدوم شرکت؟
-هیچی ولش کن...
اومممم خب من تهرانم و باید بگم که میخوام ببینمت....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

1402/01/18 14:08

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.22

خیلی سریع ب زبون اوردم...
_چی؟تهرانی؟راست میگی سوران؟..
راست میگم حالا میای بببنیم همو؟
-نمیدونم صبرکن چند دقیقه دیگه خبر میدم بهت.
باشه ای گفتم و منتظر خبر شدم...داشتم باخودم فکر میکردم خب الان اگه منو ببینه که میفهمه کلی خالی بستم براش!!!اصلا نکنه ببینتم سیریشم بشه؟! ولی نه بهش نمیاد ازون جور دخترا باشه... همین طور با خیالاتم دست به یقه بودم که زنگ زد...
الو جانم:
سلامی دوباره سورانی...
سلامـ چیشد میای ببینیم همو؟
اره ساعت شیش بیا ....
ساعت نزدیک 4بود. رفتم یه دوش گرفتم .یه هفته بود خونه حسام بودم، مامان اینا که سه روز بعد برگشتن ولی من بخاطر این کار لعنتی مجبور شدم بمونم خودم دوست نداشتم زیاد مزاحم عروس داماد بشم. میخواستم برم پیش فرزاد که دانشجو بود اینجا.ولی نادیا نزاشت و گفت خیلی بهش برمیخوره اگه برم.(بعله دیگه بس که آقاعم من)
صدای نادیا رو ازتو حموم می شنیدم

برای اینکه من بشنوم بلند بلند حرف میزد :
هی میگم بهش زن بدینااااحســـــــااااام این داداشت چقدر میره حموم؟!

خندم گرفته بود،سری تکون دادم.. بچه پررو ...صدای قهقهه زدن حسام می اومد ...ازدست این نادیا... موهامو که خوب سشوار کشییدم رفتم سراغ لباسام که دیروز با فرزاد خریدم..
.یه تیشرت سبز خوشگل با یه شلوار جین مشکی یه نگاه به خودم انداختم یاد حرفای مادر جون افتادم که میگفت:
پسرم مگه خدای نکرده شپش گرفتی که موهاتو اینشکلی کردی؟
میگفتم مادر جون مده خـبــــ....
-نمیدونم مادر والا قدیما یکی که شپش میگرفت اینجوری دور موهاشو میزدن وسطشو میزاشتن...
با یادآوریش لبخند نشست و لبام..

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.سوم

داشتم باخودم می خندیدم که نادیا وارد اتاق شد
-بسلامتی خلم که شدی با خودت میخندی!!!!
در حالی که خندم کمی شدت گرفته بود گفتم:
-یاد حرفای مادرجون افتادم به موهام گیر میداد
نادیا که انگار یهو چیزی یادش اومده باشه گفت:
آرررررره به شلوار منم گیر داده بود،
میگفت پارچه کم داشتی خب نمیدوختی مادر چرا کوتاه دوختی میپوشی!!!
بعدم عین خلا شروع کرد به خندیدن
به ساعت نگاه کردم داشت دیر میشد واسه همین زدم بیرون...
آبان ماه بود هوا خیلی خوب بود نه سرد بود نه گرم ترجیح دادم یکم پیاده روی کنم
با خودم فکر میکردم الان ارام منو ببینه چه عکس العملی نشون میده؟؟؟
اصلا خودش چه شکلیه ناخوداگاه از تصور قیافش خندم گرفت ، فکر کن شیش من

1402/01/18 14:08

سببیل و پرز داشته باشه با دندونای زرد، رژ جیگری ام بزنه؛کلا جیگریه واسه خودش... با لبخند رو لبم، قدم میزدم که، دوتا دختر ازکنارم رد شدن یکیشون گفت:

وااااای الی ببین پسررو چه خوشجله جوووون لبخندشو...
اون یکیم زد تو کلشو گفت چشا درویش...
ای خدا آخه اینا رو با چی خلق کردی؟ته مونده گِل بودن فکر کنم !

قدیما دخترا یکم حیا داشتن والا
بدون توجه بهشون دستامو کردم تو جیبم و راهم رو ادامه دادم.
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.چهارم

ده دقیقه زودتر اومده بودم.
روی صندلی نشستم و به اطرافم نگاه میکردم...
خب تا وقت دارم یکم مردمو دید بزنم..
اونیکی که انگاری قهره چون پسره داره منت میکشه!

اون دوتای دیگرو چه لاوی میترکونن.نمیگن پسر مجرد اینجا هست؟....
بعضیام چنان تیپای انچنانی زدن که با زبون بی زبونی میگه بیا منو...
خیلی آدم مقیدی نبودم ولی معتقد بودم ادم اولین هارو باید با عشقش تجربه کنه، هرچند گاهی اوقات شیطون پیشنهادای خوبی میداد نمیشد ردش کرد.
تقریبا وقتش شده بود. سنگینیه نگاهی رو ,روی خودم حس کردم برگشتم سمتش خشگل بود ولی زود ازش چشم گرفتم, با خودم گفتم :دیگه چشم چرونی بسه... ولی چقدر اشنا بود، یهو یه چیزی مثل جرقه ازذهنم گذشت و سریع درباره برگشتم سمتش و نگاش کردم. نگاهش رو من بود .نکنه ارامــــه ...
خودشه این باید ارام باشه .
ولی.....ولی....کجا دیدمش؟
عههههه- این همونیه که اون روز تو فروشگاه خورد بهممممممم....اررررره خودشه اونم با یه حالت بهت بهم نگاه میکرد چند قدم رفتم سمتش و همزمان با هم گفتیم:
-توووووووووووو
به انگشتامون که به سمت هم گرفته بودیم نگاه کردم یه لحظه ازحالت خودم خندم گرفت.توچشماش خیره شدم نمیتونسم‌چشم بردارم.....

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.پنجم

همونطوری که هنوز تونگاهش رنگ تعجب بود گفت:
تو سورانی؟!!!!بعدشم زیر لبی چیزی گفت که نشنیدم.
با یه لبخند ملیح گفتم اره سورانم ...
انگار باور نکرده بود چون مدام دور و برشو نگاه میکرد.
تازه نگاهم به زنی افتاد که کنارش بود انقدر تو بهت بودم که اصلان ندیدمش..
بیشترازهمه ازین خوشم اومد که با مادرش اومده بود.خیلی تعجب کردم ..
...همونجا بود که فهمیدم ارام با بقیه دخترای اطرافم فرق داره...همونجا بود که مسخش شدم.
اون چشما،اون نگاه گیرا ،اون رفتار ،اون سادگی تو پوشش ،همه و همه باعث شده بود منی که دخترارو درسته قورت

1402/01/18 14:08

میدم حالا
دربرابر این خاله ریزه لال مونی بگیرم.
ارام همچنان تو ناباوری دست و پا میزد بنده خدا حقم داره من که هیچی ازش نمیدونستم اونو یه دختر چاق و زشت تصور کردم. چه برسه به اینکه من از قیافه داغون خودم براش شرح داده بودم!!!
دعوتشون کردم به کافی شاپی که همون نزدیکی بود.
در حالی که سعی میکردم افکارمو متمرکز کنم به ارام نگاه کردم که داشت نگاهم میکرد با لبخندی رولبم گفتم چیزی شده؟
تو....تو...ولی تو گفتی که....
میدونستم چی میخواد بگه خندیدم و گفتم حالا قضیه داره برات میگم...
مادرش زن خوب و روشنفکر ی بنظرم میومد .
اصلا نمیتونستم باور کنم این همون ارامیه که این همه به چرت و پرت های من گوش میداد.
منی که تا همین چند دقیقه پیش اومده بودم تا همه چیو تموم کنم حالا به همه چیز فکر میکردم الا تموم شدن این رابطه...
آرام بعد ازعذر خواهی بلند شد و به سمت سرویس بهداشتی رفت.
مادرش یه نگاه بهش انداخت و وقتی ازرفتنش مطمئن شد بی مقدمه شروع کرد:

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.ششم

ببین پسرم با آرام اومدم چون خودش ازم خواست،ازطرفی هم کنجکاو بودم کسی رو که هفت ماهه با دخترم درد دل میکنه و
الان خواسته ببینتش ازنزدیک ببینم اما الان میبینم اون شکل و ظاهری که توصیف کردی نیستی .میخوام بهت بگم اگه واقعا هدفت فقط وقت گذروندنه " بهتره ادامه ندی ؛ من دخترمو خوب میشناسم همونقدر که عاقله همونقدرم زودرنجه...
شاید تاحالا واقعا ازروی ترحم خواسته کمکت کنه ولی با دیدنت.....
کمی مکث کرد و گفت:
نمیخوام اذیت بشه می فهمی که؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم .اره میفهمیدم...
با فنجون توی دستم بازی می کردم.خواست چیزی بگه ولی با اومدن آرام انگار پشیمون شد.
سرمو بلند کردم بهش لبخند ی زدم که با لبخند جوابمو داد.یه قلوپ ازقهوه اش خورد و گفت:
نمیخوای قضیه ای که گفتی رو تعریف کنی؟
چی میگفتم؟
ببخشید که سرکارت گذاشتم؟
یا ببخشید که تمام دردو دلام چرت و پرت بود؟اونم جلو ی مادرش؟!؟
وقتی ازخونه به قصد گفتن حقیقت اومدم بیرون حتی ذره ای فکر نمیکردم برام مهم باشه.
الکی به ساعت تو دستم نگاهی کردم و یه حالت نگران به خودم گرفتم و گفتم:
اوه اوه من خیل ی دیرم شده ی کار واجب دارم شرمندتونم باشه بعد درموردش حرف می زنیم.
با بلند شدن من اونا هم بلند شدن.مادرش گفت:
ماشین داری پسرم یا برسونمت؟
نه نه ماشین هست(نمیدونم چرا اینو گفتم)فقط میدونستم میخوام برم.
ببخشید که اینجوری شد

1402/01/18 14:08

.

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.هفتم

شماهم به زحمت افتادین همراه آرام اومدین.
لحظه اخر یه نگاه بهش کردم داشت نگام میکرد .با مهربونی لبخندی به صورنش پاشیدم و گرم خداحافظی کردم...ولی انگار دلم اونجا جا موند. دستامو تو جیبم کردم وروی برگای خشک پاییز راه میرفتم.یه حس عجیبی داشتم.قطعا عاشقش نبودم ولی نمیدونم چرا همش تصویرش تو ذهنم بود.
پــــــووووف-نه من نباید بهش فکر میکردم من هیچیم بهش نمیخورد.اون پاک بود. خیلی پاکـ ... یه صدایی بهم میگفت مگه تو چیکار کردی که پاک نیستی؟چیکار کردم؟
هـــه! تو رابطه با دخترا فقط مرحله آخرو نرفتم دیگه. اما اون خیلی پاکه من نباید بهش فکر کنم...بانوکـ پام برگارو شوت کردم.هوا داشت سرد می شد.سویشرتم که حالا رو دستم انداخته بودم رو تنم کردم...سعی کردم قدم هامو تندتر کنم و دیگه بهش فکر نکنم....
با وجود اصرار نادیا و حسام ترجیح دادم یکی دوروزه باقی مونده ای رو که تهرانم برم پیش فرزاد.نمیدونم چرا هر چی سعی می کردم بهش فکر نکنم؛ بیشتر میومد تو فکرم.
کلافه دستی تو موهام کشیدم،مگه اون با بقیه دخترا چه فرقی داره؟همرو پیچوندی اینم روش... صدای مادرش توسرم اکو شد -همون قدر که عاقله همون قدرم زود رنجه ...نمیخوام اذیت شه...
اره درستشم همینه ،نباید بهش وابسته بشم،من هیچیم به اون خوانواده نمیخوره. باخودم درگیر بودم...
تو فکر کردی همه چیز به همین راحتیه؟
اولش همه چیز واسه همه قشنگه،اون تو نازو نعمت بزرگـشده توچی؟از بی پولی باید انگشتتو بکنی تو دماغت..

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.هشتم

وقتی ببینی چشش یه چیزیرو گرفته و تو نمیتونی بخری براش میفهمی چه غلطی کردی!
حالا چه خودتو تحویل گرفتی؟اصلا از کجا معلوم اون تورو بخواد. اگرم بخواد وقتی بفهمه این همه مدت سرکار بوده تفم نمیندازه تو صورتت پس ادامه ندیم بهتره.
تصمیمـ گرفتم بهش زنگ نزنم تا وقتی ببینه خبری نمیگیرم اونم بیخیال بشه.
کارم تقریبا تو تهران تموم شده بود. این دوروزم فرزاد با زور نگهم داشت یکم بگردیم باهم، منم بدم نمی اومد .
روی تشک زوال دررفته اتاق فرزاد دراز کشیدم، خیلی خسته بودم دیشب درست و حسابی نخوابیدم.
دست راستم رو روی پیشونیم گذاشتم و نگاهم به سقف دوخته شده بود مجموعه ای ازحس های متفاوت بهم هجوم اورده بود
.ازطرفی کشش شدیدی به ادامه رابطه داشتم ازطرفی عقلم بهم نهیب میزد.توی جام

1402/01/18 14:08

کلافه قلطی زدم .
اه بسه پسر تمومش کن چه مرگـــــــته؟
همون موقع فرزاد اومد داخل اتاق چته پـــــسر کشتیات غرق شدن؟کلافه میزنی؟ببینم نگو عاشق شدی که اصلا باور نمیکنم.گروه خونیت نمیخوره عشق؟....فرزاد حق داشت...من هیچوقت معتقد به عشق نبودم.از نظرم عشق محدودیت بود.
چرا ریشاتو زدی؟چرا ریشاتو نزدی؟- کجا رفتی؟با کی رفتی ؟-چرا نگاش کرد ی ؟چرا.....چرا....
عشق مراقبت میخواد،توجه میخواد،دوست داشتن بیش از حد میخواد.عشق حسودی بی منطق میخواد.همه ادما که عشقو فقط
خریدن کادوهای گرون قیمت نمیدونن.هروقت تونستی همه اینارو برای کسی داشته باشی میتونی بگی عاشقی.
گوشیم زنگ خورد...خودش بود ..انگار منتظر زنگش بودم.بلاخره زنگ زد
میخواستم جواب ندم. ولی ،حس کردم بی احترامیه یه عمر وقت و بی وقت واسه سرگرمیه خودم مزاحمش شدم حالا بدون علتی
که اون درکش کنه نباید طرد شه.
دکمه اتصال رو زدم:
سعی کــــردم سردتر ارقبل باشم...

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.بیست.نهم

الو...
با شنیدن صداش تو اوج تشویش بهم ارامش تزریق میشد .
الو سوران؟!
سلام ارام خوبی؟چیز ی شده؟
باید چیزی بشه ک زنگ بزنم؟کجایی خبری نبود ازت نگرانت شدم!
با بیتفاوت ترین لحن ممکن گفتم:
نه من خوبم مشکلی نیست
عجیبه که چیزی نگفت. ناراحت نشد و خیلی معمولی ازمـ خداحافظی کرد. مگه میشه مطمعنا ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد همیشه همین بود ناراحتی از صداش معلوم نبود.
ازاین همه بی احساس یه خودم قلبم فشرده شد،اما چیکار کنم که خودمو مجاب کرده بودم تمومش کنم.یه آن تصمیم گرفتم همه چی و بگم و خلاص..
پیام دادم:میتونی ساعت 6بیای همون پارک؟البته تنها؟
جواب داد:
اره میام شیش منتظرتم...

آرام:
وقتی دیدمش به چشمام شک کردم اولش فک کردم اشتباه گرفتم.
ولی وقتی دیدم اونم با تعجب نگام میکنه نظرم عوض شد.
اصلا فکر نمیکردم این شکلی باشه.
برام اشنا بود...اره تو شمال دیدمش تو فروشگاه خوردم بهش...همون موقع هم محوش شدم.
یعنی میدونسته منم؟
شمارمو ازکجا آورده؟
همه چیز تصادف بوده؟
نمیدونم چرا دیگه بهم زنگ نزد؟!
ازروزی که دیدمش دیگه خبر ندارم ازش...
نکنه ازم خوشش نیومد؟قلبم با این فکر فشرده شد،ولی من که زشت نیستم؟!
نکنه اتفاقی براش افتاده؟خیلی عجله داشت.
معمولا اون همیشه بهم زنگ میزد مگر اینکه تماس بی پاسخ ازسمتش داشتم که من بهش زنگ

1402/01/18 14:08

میزدم.

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
#گریه.میکنم.برات
#پارت.سی

گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم .باید مطمعن بشم حالش خوبه.
علاوه براون باید به من یه چیزایی رو توضیح میداد...
جواب داد...لحنش خیلی سرد بود...حس کردم نمی خواد زیاد حرف بزنه....بهتر دیدم زیاد سوال پیچش نکنم ،اگه دوست داشته باشه خودش حرف میزنه....حتما نمیخواد رابطمون ادامه پیدا کنه...نمیدونم چرا ولی بجای اینکه ازدستش ناراحت باشم دلم براش شور میزد.
توفکر بودم که ازطرفش یه پیام برام اومد.
تقریبا شیرجه زدم روگوشی... خواسته ببینیم همو ...خوشحال شدم منم دلم میخواست دوباره ببینمش.

سوران:
استرس بدی داشتم، اصلانمیخواستم اینطوری تموم بشه،حتما وقتی بگم من کیم و اصل هدفم از تماسام عشق و حال خودم بوده ازم بدش میاد. دوباره سرموقع.مثل اونروز ساده و شیک
باهمون متانت و ارامش همیشگیش اومد سمتم،سلام داد و به فاصله صندلی کنارم نشست.
به معنای واقعی کلمه چشاش سگ داشت.
سعی کردم خشک برخورد کنم...بالحن جدی گفتم:
خوبی؟
سرشو تکون داد و گفت: من خوبم تو خوبی؟
زل زده بود تو صورتم و اصلا اثری از
ناراحتی تو صورتش نبود .
سربرگردوندم و تو چشماش خیره شدم ،سریع سرشو انداخت پایین .آخی خجالت کشید ...
من که ارتباط بادخترا برام عادی بود و خجالت نمیکشیدم
اما انگار اون خجالت میکشید معلوم بود تو این فازا نیست.
همون طور که سرش پایین بود و با دسته ی کیفش بازی میکرد .دلخور گفت:نمیخوای حرف بزنی ؟
ازقبل منو میشناختی؟
چرا بهم دروغ گفتی ؟تو که بدبخت بیچاره نیستی...بعدم سرشو اورد بالا و منتظر نگام کرد.
دیگه وقتشه باید بگم. نگاهم روازش گرفتم و به روبروم دوختم و شروع کردم:
ببین آرام، یه چیزایی هست که بایدبهت بگم:
اونروز مادرت بود نتونستم برات توضیح بدم.
راستش -اولین باری که بهت زنگ زدم و گفتم دلم گرفته و همه ی حرفایی که بهت زدم دروغ بود هیچکدومش راست نبود. ازقبلم نمیشناختمت همه چی ز اتفاق ی بود شاید بگی چرا ؟اما من تمام اون کارارو واسه تفریح کردم .خیلی موقعا تلفنی دخترارو سرکار گذاشتم اما نه هشت ماه.
اون روزم که خواستم ببینمت فقط ازروی کنجکاوی بود و بعدش تصمیم داشتم همه چیو تموم کنم و این هندی بازی رو که اما وقتی دیدمت که بامادرت اومدی که چقدر پاک و ساده ای ازخودم بدم اومد.فقط می خوام که منو ببخشی ...
برگشتم سمتش دیدم با چشمایی که هرکدوم اندازه درقابلمست نگام میکنه
انگار خیلی داشت به خودش فشار میاورد، چون قرمز شده بود.

1402/01/18 14:08

یهو.......
?☆?☆
?☆
?☆?
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.سی.یکم

یهو عین بمب منفجر شد...و شروع کرد به خندیدن:
ســـــوران شوخی نکن راست میگی؟
ماتو مبهوت نگاش میکردم .
همینطوری که میخندید گفت خیلــــی نامردی و در حالی که سعی میکرد خندشو کنترل کنه گفت :
یعنی تا حد ی دلـــــم برات سوخته بود که اونروزی که با مامانم اومدم واست پول آورده بودم بدم بهت خرج دوا دکتر مادرت
کنی ...
و چون فکر کردم شاید نگیری مامانمم گفتم باهام بیاد راضیت کنه
حالا دیگه این من بودم که خندم گرفته بود
اما اون آروم شده بود و با یه لبخند گوشه لبش به خندیدن من نگاه میکرد.
خداروشکر که ناراحت نشد نمیخواستم ناراحتش کنم.
دستمو انداختمـ به پشتی صندلی و یکم برگشتم سمتش و گفتم:
خب پس بخشیدی دیگه ؟
—هرچند کارت درست نبود ول ی خیلیم مهم نیست .
بیشتر خوشحالم ازاین که اون جوری که میگفتی نیستی .
.خیلی بده ،بعضی موقع ها انقدر دلم به حالت میسوخت که گریم میگرفت.
زبونم نمیچرخید که بگه این اخرین دیدارمون باشه از گفتنش قاصر بودم دلمم اینو نمیخواست .
با دیدن خنده هاش ،با دیدن چشماش،لبخنداش،وهمه مهربونیش به کل یادم رفت چه عهدی بسته بودم ،چه قصدی داشتم که
اومدم اینجا،همشو فراموش کردم ینی انگارمیخواستم که فراموش کنم.
ازهمون روز بود که فهمیدم دوسش دارم.شاید حسم هنوز درحد عشق نبود ولی دوسش داشتم که این قضیه که حتی ذره ای
ناراحتش نکرد باعث نگرانی من شده بود.
اون روز خیلی خوش گذشت.
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

1402/01/18 14:08

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.سی.دوم

باهم بستنی خوردیم ،خندیدیم،ازخودم براش گفتم،ازخودش برام گفت.
نمیدونم تاحالا براتون پیش اومده ازکسی انرژی مثبت بگیرین؟وقتی کنارشی احساس قدرت کنی؟
من کنار ارام یه همچین حسی رو تجربه میکردم.
عاشق ارامشش بودم ، داشت کم کم روم اثر میزاشت.
وقتی اومدم خونه ی فرزادحس میکردم دلم میخواد پیشش می بودم.
اولین کسی بود که بهش حس پیدا کرده بودم.
اونـ زیبا بود و من مطمعنم بخاطر زیباییش جذبش نشده بودم چون هنوز فکر میکردم عاشقش نیستم و حسم فقط در حد دوست
داشتن بود.
این دوست داشتن به خاطر پاکی و مهربونی ذاتیش بود.
آرامـ خوش قلب بود از بچه تا پیرمرد رو و پیرزنو با محبت نگاه می کرد.و من اینرو خیلی دوست داشتم. یاد حرف های مادرش افتادم...
(اون دختره و زود وابسته می شه نمیخوام اذیت شه)
چرا یادم رفته بود؟
همه چی یادم رفته بود.
اگه این رابطه همینجوری ادامه پیدا کنه ؟اگه دل ببندم؟اگه دل ببنده؟اگه خوانوادش راضی نشن به من آسو پاس بدنش؟که صددرصد هم همین میشه،اونوقت چیکار کنم؟
اصلا گیرم دادنش ولی من که هیچی از ایندم معلوم نیست!
شدیدا روی این قضایا حساس بودم...
.خب دستشو بگیرم ببرم کجا؟
کسی که خرج ماهیانش اندازه کل حقوق بابای منه .اونوقت زود خسته میشه چجوری میخوای دلشو خوش کنی؟
من غیر از همین قیافه هیچی ندارم که صدالبته برای آرام بهتر ازمن پیدا میشد .

?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆
?☆?☆?☆?
?☆?☆?☆
?☆?☆?
?☆?
?☆

#گریه.میکنم.برات
#پارت.سی.سوم

نباید وابستش بشم،نبایدوابستم بشه
...ای خدا.....چرا لال میشم وقتی میبینمش؟
افکارمو متمرکز کردم و سعی کردم منطقی باشم.
بدترین چیز برا ی من این بود که نتونم خواسته های کسی رو که قرار عشقم بشه انجامـ بدم...
با خودم گفتم:
منکه فردا قرار برگردم،حالا ک همه چیزروهم بهش گفتم،دیگه ام نمیبینمش،پس همه چیز فراموش میشه دیگه .
صدای فرزاد باعث شد ازعالم هپروت بیام بیرون.
آی آی سوران تو چته ؟فازت سنگینه هااا...یمدتی همش تو فکری دارم بهت شک میکنما.
هیچی بابا.... خوابم میاد فقط!!!
راستی سوران کارات به کجا رسید؟
هیچی قطعه رو دادیم قرار تست کنن،منتظر جوابشونم.
ایشالاحله پسر خودتو اذیت نکن
فرزاد فکر میکرد دردم اینه
زد رو شونم و ادامه داد:
پاشو اماده شو با بچه ها میخوایم بریم بیرون...
دستامو تو بغلم گرفتم و با نوک پا رو زمین ضرب میزدم.
نمیدونم چی شد؟من اینجا چی کاار میکنم؟کی اومدم اینجا؟
وقتی به خودم اومدم دیدم سرکوچشون

1402/01/18 14:09