The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

💓ارباب عمارت💓

24 عضو

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_361

_ نمیخوام نمیتونم‌...

تقه ای به در خورد که هر دو ساکت شدیم

_ آرمان جان..

این صدا حکم فرشته نجاتمو داشت

همینکه چند دقیقه فرمان آروم باش بهش میدادم برام کافی بود

_ عزیزم‌ میای یه دقیقه کارت دارم مادر...

خدا میدونه چقدر خوشحال بودم

انگار‌ حکم آزادیم از دست این دیوونه امضا شده بود


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/08 20:35

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_361 _ نمیخوام نمیتونم‌... تقه ای به در خورد که هر دو سا...

..

1402/01/16 23:24

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_362

نگاه خشمگینشو سمت من سوق داد

به اجبار از روی بدنم بلند شد و سمت در رفت

با صدای آرومی خطاب به مادرش گفت

_ الان میام

سمتم چرخید و دهن باز کرد و خواست چیزی بگه

اما انگاری پشیمون شد که نگاه تیزی بهم انداخت

دستگیره درو بدون هیچ حرفی پایین کشید و بیرون رفت

دلم میخواست کمی بشینم تا نفسم جا بیاد

از ترس و هیجان و تقلایی که کرده بودم به نفس نفس افتاده بودم

تقلا برای چیزی که حق خودم بود

اون اجازه نداشت اینطوری به حریمم تجاوز کنه

اما بازم صدام درنمیومد و نمیتونستم هیچی بگم

وقتی واسه تلف کردن نداشتم

میترسیدم کارشون زیاد طول نکشه

سریع از روی تخت پایین پریدم و سمت کمد لباس ها رفتم

بدون اینکه دقت کنم کدوم لباس خوبه و بده و به فکر تیپش باشم

سریع استین بلند و شلواری انتخاب کردم و تنم کردم

به هرحال که همشون قیمت بالا و خوشگل بودن

هرچیزی رو با هرچی میپوشیدم بهم میومد

دیگه نیازی نبود زیاد فکر کنم

هرچند خودم روی تیپم حساس بودم

درسته مال و اموالی نداشتم که باهاش لباس های رنگ و وارنگ بخرم

هر روز خدا بخوام فکر کنم چی رو با چی بپوشم

اما با همون دو دستی هم که داشتم

هر سری تیپ جدید میزدم تا به نظر بقیه خوب بیاد

کسیو نداری و بدبختی ام توی سرم نزنم

شاید واسه همینم از ترکیب رنگ و تیپ یه چیزایی حالیم بود

اما الان تنها چیزی که برام مهم نبود همین مسئله بود

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/17 03:03

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_363

حیا و حریم خصوصیم خیلی بیشتر از تیپ مزخرفم اهمیت داشت
سریع تاپ و شلوارکو از تنم خارج کردم

بلوز و شلوار جایگزینش کردم و تنم کردمشون

با باز شدن در تیکه آخر شلوارمو بالا کشیدم

نفس راحتی از سر آسودگی کشیدم

چه به موقع درو باز کرده بود اگر یکم زودتر بود آبروم میرفت

میدونستم ممکنه اینطوری بیشتر عصبانی بشه

اما من که کار خودمو کرده بودم دیگه چه اهمیتی داشت اون ناراحت بشه یا نشه

با دیدنم نگاه گذرایی از سر تا پام انداخت

اخمش پررنگ تر شد و درو بست و جلو اومد


_ این بار قسر در رفتی...شانس اوردی مامان در زد

میتونستم جوابشو بدم و حرصشو در بیارم

اما به نفع خودم نبود با این گولاخ که قد و هیکلش چند برابرم بود دهن به دهن بزارم

اولش فکر میکردم به خاطر رازش میتونم سوارش بشم

اما بعدش فهمیدم هرچقدرم گوشتش لای دندونم گیر باشه بازم تو سری خور منم

امکان نداره اون به کسی مثل من باج بده

هرچند چیزی که من ازش میخواستم حتی باج هم نبود

من حق ساده خودمو میخواستم و بس

اما اون همینم ازم دریغ کرده بود

با این حال ادمی نبود که بتونم دو کلام منطقی باهاش حرف بزنم

پس ترجیح میدادم خفه خون بگیرم که کار بالا نکشه

درو از پشت قفل کرد و کلیدو برداشت

ابرومو بالا دادم و عصبی پرسیدم

_ این چه کاریه...؟؟

سمت تخت رفت و نشست

در کمال آرامش رو بهم گفت

_ عوضش کن

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/17 03:03

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_364

متعجب ابرویی بالا انداختم و لب زدم

_ چی؟؟ چیکار کنم؟؟

دستاشو پشت بدنش گذاشت و تکیه گاهشون کرد

کمی بدنشو سمت عقب متمایل کرد

نگاه خریدارانه ای بهم انداخت و پرسید

_ از کی اینطوری خودتو میپوشونی؟؟

اصلا متوجه حرف و سوالش نمیشدم

وقتی سکوتمو دید از جاش بلند شد و سمتم اومد

ناخوداگاه و بدون تفکر قدمی به عقب برداشتم

به در کمد چسبیدم که توی فاصله کمی ازم ایستاد

دستشو پیش برد و استین بلوزمو از روی بازوی دستم گرفت و کشید

_ این چیه؟؟ این شلوار چیه هاا؟؟

کلافه از سوالای بیخودش دستمو پس کشیدم
که بلوز از دستش رها شد

با کلافگی نگاهی به سر تا پاش انداختم و پرسیدم

_ خودت میفهمی چی میگی اصن؟؟

نکنه حافظت رو از دست دادی؟؟ اینکه تنمه بلیزه اینم شلوار جین..

سوال بعدی...تعارف نکن بپرس

اخمی کرد و با جدیت لب زد

_ اونی که احمقه تویی...منظورم اسمش نیست خانوم دانا

منظورم اینه که چرا اینا رو پوشیدشون؟؟

نمیدونستم منظورش چیه..

با اینکه سوالشو درست کرده بود اما بازم نمیدونستم جواب چیه و میخواد چی ازم بشنوه

برای همین خلاصه اش کردم و با پرویی گفتم

_ چون دلم میخواست

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/17 03:04

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_365

اخمش پررنگ تر شد

میدونستم جوابم به مزاقش خوش نمیاد

به هرحال دلم میخواست کار خودمو بکنم

هرچند میدونستم پیش همچین شخصیت مغروری غیر ممکنه

وقتی دیدم اوضاع خیطه و عصبی تر شده ؛ برای اینکه از اتفاق دوباره اون موقعی جلوگیری کنم

بدون هیچ حرفی خواستم از بغلش رد بشم و بیرون برم

که دستش دور بازوم حلقه شد و نگهم داشت

آب دهنمو آروم قورت دادم و خودمو برای هر واکنشی اماده کردم

_ عوضشون کن بعد برو هرجا میخوای بری

انگار این صبح مزخرف قرار نبود تموم بشه

باید حالا حالاها توی اتاق گیر میموندیم تا آقا از دنده لجش بیاد پایین

سمتش چرخیدم و کلافه از گیر الکی و بیخودش لب زدم

_ میشه بگی الان دیگه چته؟؟

ناراحتی اینطوری لباس عوض کردم...

محض اطلاعات بدن خودمه خواستم عوض کنم

نکنه انتظار داشتی منتظر شما بمونم بعد عوض کنم

حتما به خاطر این ناراحت بود که گیر سه پیچ شده بود دوباره عوضش کنم

تک‌خنده ای تمسخر آمیزی کرد و گفت

_ فکر کردی واسه همچین چیز مسخره ای ناراحت میشم؟؟

با این حرفش متعحب نگاهش کردم

خودش داشت به زور لباس از تنم در میورد حالا میگفت ناراحت نشده؟؟

اگه این نبود پس گیر دادنش واسه چی بود دیگه؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/17 03:05

این رمان ها رو از کجا آوردن دانلود کردن هرچقدر گشتم نبود دلم میخواد بدونم آخرش چی میشه پیداش نمیکنم ???

1402/01/23 21:28

پاسخ به

این رمان ها رو از کجا آوردن دانلود کردن هرچقدر گشتم نبود دلم میخواد بدونم آخرش چی میشه پیداش نمیکنم ...

???

1402/01/23 21:49

پاسخ به

این رمان ها رو از کجا آوردن دانلود کردن هرچقدر گشتم نبود دلم میخواد بدونم آخرش چی میشه پیداش نمیکنم ...

جیییییییزه

1402/01/24 00:18

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_366

اخمی کردم و دست به سینه نگاهش کردم

_ نه نشدی لابد اونی که گیر الکی میده منم...

ابرویی بالا داد و پوزخندی روی لب نشوند

_ فکر کردی من معطل دیدن بدن توام ؟؟

که حالا ناراحت بشم واسش؟؟

قدمی بهم نزدیک تر شد و توی صورتم لب زد

_ چیزی که واسه من زیاده دختر...

تا دلت بخواد تن دخترای مختلفو دیدم و لمسشون کردم

به هیچ کدومشون هم التماس نکردم واسه درآوردن لباسشون

خودشون به اشاره ای ل** میشدن

موس موس میکردن و التماس میکردن تا من لمسشون کنم

حالا چی شده که فکر کردی گیر دیدن بدن یه بچه دهاتی و پایین شهرم؟؟

چرا اینجور تحقیرم میکرد

مگه غیر این بود؟؟ مگه نمیخواست به زور لباس تنم کنه

حالا داشت با کلماتش خردم میکرد

نمیتونستم صورتمو بی حالت نشون بدم

جوری وانمود کنم که برام اصلا مهم نیست

صورتم گویای ناراحتی و حس بدی که داشتم بود

نمیتونستم صورتمو کنترل کنم که چیزی رو نشون نده

_ اونو به موقعش آدمت میکنم

اما نه به خاطر اینکه معطل دیدن بدنت باشم

فقط به خاطر اینکه بفهمی باید از کی و کجا اطاعت کنی

الانم لباس هاتو عوض میکنی بعد‌ میری...

قدمی ازش فاصله گرفتم

با نفرتی که توی صدام و چهره ام بود کمی صدامو بالا بردم و گفتم

_ مگه نمیگی مهم نیست پس چی میگی عوض کن عوض کن...
بیشعور تر از تو خودتی...حتی حرفت با کارات نمیخونه عوضی

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/24 09:24

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_367

سیلی محکمی توی صورتم نشست

برق سیلی اش و ضرب دستش به قدری سنگین بود که لحظه ای چشمام سیاهی رفت

طعم گس خون که دیگه برام عادی شده بود

عادت داشتم که کیسه بوکس بقیه باشم

هرکس از هرجا کم میاورد روی من خالی میکردش

چیزی نبود که برام عجیب باشه

اما این حقارت رو از همچین آدمی قبول نمیکردم

نمیزاشتم هر *** و ناکسی هرچی لیاقت خودشه هست رو بار من کنه

اونم فقط به خاطر اینکه پول داشت

فکر میکرد آدما خریدنی هستن میتونه با پولش هرکاری بکنه

فقیر بزرگ شده بودم..

اونم توی سخت ترین و بدترین شرایط ممکن..

اما واسه این شرایطم به هیچ احدی اجازه سواستفاده نمیدادم

خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد

دستشو پیش برد و لباس توی تنمو کمی به سمت جلو کشید

_ این چیه پوشیدی گدا و گشنه؟؟

هرشخصیتی داری برای خودت داری..

اینجا باید آدم باشی..

اونجوری باشی که من میگم

میخوای آبرومو جلوی مادرم ببری

چطور عروسی که همچین لباسی توی خونه میپوشه

یکم به خودت برس؛ ناسلامتی زنی

چطور میتونی اینجوری بچرخی..

هرچند انتظاری هم ازت نمیره

از این به بعد خودم لباسات رو مشخص میکنم

جوری که من میگم میگردی و میپوشی

سمت کمد رفت و تاپ مشکی و شلوار جینی بیرون کشید

_ اینا رو میپوشی یکمم آرایش میکنی

توی این خونه نامحرمی نداری که با روسری و استین بلند و شلوار میگردی

بهشون گفتم یه دختر اونور آبی بودی

بعد تو جلوی شوهرتم اینجوری لباس میپوشی

از غیرتش حالم بهم میخورد

صد دفعه خداروشکر میکردم که ما هیچ نسبت واقعی باهم نداریم

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/24 09:25

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_368

خب میفهمیدم منظورش چیه

چون گفته بود یه دختر اونور آبی هستم

یعنی باید همه رو میریختم بیرون براشون

این دروغی بود که خودش گفته بود چرا من باید تاوان میدادم

_ نمیتونم اینا رو بپوشم

این آشی نیست که من پخته باشم که حالا نگران شور و شیرینی اش باشم

پس به من هیچ ربطی نداره

وقتی داشتی غمپزشو در میکردی دنبال یکی میگشتی که اونور آبی باشه

اینقدر اپن مایند باشه که تموم خودشو به نمایش بزاره

من متاسفانه اینطوری نیستم

در و دهاتی و عقب مونده ام

همینم که هستم...

درضمن تا حالا پامو از تهران اونورتر نزاشتم

پس حودت فکر کن میخوای چه دروغ دیگه ای واسه باقی دروغات سرهم کنی

چون این چیزی نیست که من‌‌ نگرانش باشم

با هر حرفم رنگش قرمزتر میشد

انگار سرش عین یه بمب درحال انفجار بود

که هر لحطه رگ های گردنش برجسته تر میشد

صورتش قرمز تر از قبلش میشد

سمت در رفت و قفلش کرد

لباسها رو روی تخت پرت کرد و با عصبانیت لب زد

_ یا اینا رو میپوشی یا خودم تک تک لباسات رو....

بلایی سرت میارم که دیگه روی حرف من حرف نزنی

از اتاق میرم بیرون لباس عوض کنی

ولی این آخرین باره فهمیدی؟؟

فقط وای به حالت اگر بیای پایین و این لباسها تنت نباشه

نموند تا حرفی بزنم و قدمای بلندشو سمت در برداشت

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/24 09:27

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_369

از اتاق بیرون رفت و درو با ضرب پشت سرش بست

به قدری محکم بود که جا خوردم و تکون ریزی خوردم

نگاهی به تاپ و شلوارک جین مشکی انداختم

حتی با اینکه شلوارکم بود بازم روی رونش یکمی پاره بود

اصلا از طرح پاره و پوره اش خوشم نمیومد

دلم نمیخواست همچین چیزی رو بپوشم

مستأصل به در نگاهی انداختم

چجوری باید با اینا میرفتم بیرون...

اگه غیر از اینم میرفتم میترسیدم تهدیدش رو عمل کنه

از اون آدم هیچی بعید نبود

پوف کلافه ای کشیدم

به هرحال که بهم محرم بودیم اما بازم...

سرمو به دو طرف تکون دادم

باید خودمو قانع میکردم چاره ای جز این نداشتم

لباسامو از تنم خارج کردم

با اینکه فکرم و روحم و قلبم تمومشون میخواستن با تموم وجود باهاش مخالفت کنن

اما چاره ای جز سرکوبشون نداشتم

سو*** فنر دادی از توی کمد برداشتم

تاپ مشکی رو به همراه شلوارک پوشیدم

نگاهی توی آیینه به خودم انداختم

*** هام فرم‌گرفته و خوشگل بودن

با اینکه فقیر بودم و نمیتونستم به خودم برسم

اما هیکلم به خاطر پیاده روی ها و مسیر هایی که مجبور بودم بدون سواری به اجبار برم خیلی روی فرم بود

تاپش به قدری چسبون بود که اصلا حس خوبی نداشتم

از طرفی رون های سفیدم زیادی توی چشم بود

به خاطر پوست سفیدم این تاپ مشکی زیادی همه چیزو برجسته میکرد

پوف کلافه ای کشیدم

نگاهی به در انداختم و با تنفر لب زدم

_ خدا لعنتت کنه..

نگاهی به لوازم آرایش ها انداختم

من اصلا بلد نبودم آرایش کنم

رژ لب صورتی رنگی که با لبام هم خونی داشت برداشتم روی لبم کشیدم

کمی رنگ و رو بهش داشت و خوشگل ترش کرد

اون گفت لباس بپوشم

آرایش اجبار نکرده بود..

حتی اگر این کارو میکرد چطور کاری که بلد نبودم باید انجام میدادم؟؟

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/01/24 09:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1402/01/24 09:29

پاسخ به

?⚘?⚘?⚘? ? اربــابــِ عــمارتـــ? #پارت_369 از اتاق بیرون رفت و درو با ضرب پشت سرش بست به قدری ...

چرا دیر ب دیر پارت میزارین..???
اینقد دیر ب دیر پارت میزارین داستان یادمون میره چی بود

1402/01/28 01:46

پاسخ به

چرا دیر ب دیر پارت میزارین..??? اینقد دیر ب دیر پارت میزارین داستان یادمون میره چی بود

عزیزم دست من نیس که نمیزارن باید پارت بزارن منم بزارم اینجا دست من نیس که نگاه میکنم الانم نگاه کردم بعد پارت 369 فعلا خبری نیس

1402/01/28 12:08

پاسخ به

عزیزم دست من نیس که نمیزارن باید پارت بزارن منم بزارم اینجا دست من نیس که نگاه میکنم الانم نگاه کردم...

باشه عزیزم?

1402/01/28 13:14

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_370
با باز شدن ناگهانی در درست عین آدمی که برهنس و احساس امنیت نمی‌کنه سریع دستمو جلوی بدنم گرفتم

خودمم حوب میدونستم به این لباسا عادت ندارم

ته لباس بازی که میپوشیدم یه تاپ بود

کی تا حالا از این لباس ها تنم کرده بودم که الان توش راحت باشم

با دیدن گلنسا دستامو پایین انداختم

تک سرفه ی مصلحتی کردم و صاف ایستادم

وقتی دید تو اتاقم و از بی مقدمه داخل شدنش جا خوردم سریع جلو اومد

همونطور که میزد توی صورتش گفت

_ وااای خانوم ببخشید ترو خدااا

به خدا نمیدونستم اینجایید...

اخه دیدم اقا پایینه گفتم شمام لابد پایین هستید

اقا دیروز بهم گفت بالا رو تمیز کنم منم اومدم واسه این کار...

ترو خدااا شرمنده...

از این همه معذب بودن و خم و راست شدنش حال منم بد میشد

دستشو گرفتم و مانع فرود اومدن دستش توی صورتش شدم

لبخند گرمی زدم و با مهربونی گفتم

_ خیلی خب عزیز دلم حالا که چیزی نشده

منم الان میرم شما با خیال راحت به کارت برس

این که دیگه اینقدر معذرت خواهی نداره

از رفتارم جا خورده بود

معلوم بود جا میخوره...

اینقدر با این بدبخت بد رفتاری کرده بودن که حد نداشت

فکر میکرد واسه هرچیز کوچیکی باید تنبیه بشه

آدمای این خونه انسانیت سرشون نمیشد
پول کورشون کرده بود...

فکر میکردن وقتی پول دارن همه چیز خریدنیه

سمت در رفتم و برای اینکه خیالش راحت بشه گفتم

_ من دیگه اینجا کاری ندارم راحت به کارت برس

در رو آروم پشت سرم بستم و بیرون رفتم


|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/02/03 00:29

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_371

برگشتم و هنوز قدمی برنداشته بودم که محکم توی سینه شخصی فرو رفتم

نیازی به نگاه کردن نبود...

مگه چند تا مرد توی این عمارت بود؟!

اونم به این گولاخی و قد بلندی...

قدمی عقب رفتم و به در چسبیدم و دست به سینه شدم

_ پوشیدم دیگه....چی میگی باز...؟؟

حرفی نزد و نگاهی از سر تا پام انداخت

نگاهش جوری بود که حس میکردم بدون لباس جلوش ایستادم

معذب کمی توی خودم جمع شدم

دستمو جلوی سینه هام بردم که به مچ دستم چنگ زد و پایین آوردش

متعجب نگاهش کردم که با جدیت گفت

_ شبیه این عقب مونده ها رفتار نکن

سینه ات رو بده جلو و سر بالا...

اینجوری میخوام جلوشون ظاهر بشی

دستمو از توی دستش بیرون کشیدم و اخمی کردم

_ لازم نیست بهم بگی چیکار کنم

خودم بلدم چطوری باید انجامش بدم...

خواستم برم که به بازوم چنگ زد و عقب کشیدم

_ چرا آرایش نکردی؟؟

برو تو آرایش کن بعد بیا...بدووو

خوبه همه اینا رو بهت گفتم و بازم...

حرفشو قطع کردم و عصبی از امر و نهی کردن های خسته کننده اش گفتم

_ ای بابا ولم کن دیگه...

آرایش و لباس...

مگه عروسک باربی توام من

فکر کردی میتونی هرجور دلت میخواد رفتار کنی

حواسم بود صدامو بالا نبره تا گلنسا بویی نبره

صورتشو به صورتم نزدیک کرد

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/02/03 00:29

?⚘?⚘?⚘?

? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_372

نگاهشو روی تک تک اجزای صورتم چرخوند

با نزدیک تر شدنش سرمو به در چسبوندم

_ میری داخل آرایش میکنی برمیگردی یه کلام...

جوری با جدیت و شمرده شمرده کلماتش رو بیان کرده بود که هیچ جای مخالفتی نداشتم
اخم های گره کرده اش و رگ گردن متورمش بهم میفهموند که اجازه حرف زدن ندارم

با ابروهاش به در اشاره کرد و لب زد

_ یالا برو تو...

خواست درو باز کنه که مانعش شدم

_ گلنسا داخله...

همین الان اومده بدبخت

ما میریم تو مزاحم کارش میشیم

پوزخندی روی لب نشوند

همونطور که نگاه خیره اش رو به مردمک لرزون چشمام دوخته بود گفت

_ یه کارگر وظیفشه توی هر شرایطی کارشو انجام بده

من بگم بره...میره، بگم بمون باید بمونه

هر کاری که بهش بگم باید انجام بده

قرار نیست من به خاطر اون کارمو عقب بندازم
اون باید جایگاه خودشو بدونه و بفهمه نقشش توی این عمارت چیه...
خوب میدونستم این تیکه ها و حرفا برای گلنسا نیست

در واقع برای اونم بود
اما این تیکه ها بیشتر به خاطر من بود

تا بهم بفهمونه جایگاهم کجاست
بی هوا درو باز کرد و دستشو پشت کمرم حلقه کرد تا تعادلم بهم نخوره

بدنمو به بدنش چسبوند و نگاهی به داخل انداخت
گلنسا که از دیدنمون شوکه شده بود

ناگهان تیشرت آرمان از دستش روی زمین افتاد
آرمان حلقه دستشو از دور کمرم شل کرد و به گلنسا اشاره کرد

_ برو بیرون من کار دارم

یکم دیگه بیا تمیز کاریتو ادامه بده
گلنسا که بدجوری شوکه شده بود و چشماش دو دو میزد سری به نشونه تایید تکون داد

سرشو پایین انداخت و سریع از اتاق بیرون رفت

چرا اینقدر شوکه شده بود؟؟

مگه جن دیده بود؟؟!

|?| ✨??「 ????↬@FiLM_SRIALO...*」

1402/02/03 00:30

بچه ها یکی رمان رو از رو بیکا ارسال کنه من دارم برنامه رو پاک میکنم نمیتونم دیگه ارسال کنم اینجا

1402/02/04 14:52

خوب چی باید سرچ کنیم

1402/02/04 16:07

پاسخ به

بچه ها یکی رمان رو از رو بیکا ارسال کنه من دارم برنامه رو پاک میکنم نمیتونم دیگه ارسال کنم اینجا

لینک روبیکارو بهمون بده

1402/02/04 16:15

رمان سرا، اربابِ عمارت??
بــســـمــ الــلــه الـرحــمـــن الـرحــیـمـ

ب هوایی ک دهد مژده تورا جان بدهم?♥
‌‌
☔?‌رباب عمارت?☔
خواندن بدون عضویت حرام است!❌

تأسیس 1401/11/22
#تابع‌قوانین‌روبیکا

لطفا جهت حمایت از کانال اعلان ها رو روشن کنین??❤‍?
"لینک قابل نمایش نیست"

1402/02/04 16:32

پیدا کردم دوستان

1402/02/04 16:32