?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_17
_ یکم سریع تر راه بیا
با صداش به خودم اومدم
برای اینکه از همچین جایی بیرون نندازتم
قدمامو کمی سریع تر ورداشتم
باهاش هم قدم شدم و اروم گفتم
_ چشم
با رسیدن به در عمارت کفشاشو دراورد و داخل شد
_ برای ورود باید چک بشی
اگر همه چیز اوکی باشه
اونوقت راحت قبولت میکنه و میتونی حقوق خوبی دربیاری
کار سختی هم ازت نمیخواد
من که اصلا یه کلمه از حرفشم نفهمیدم
فقط در جواب تایید حرفاش سرمو تکون دادم
همراهش داخل شدم
با دیدن عمارت بزرگ با مجسمه ها و تابلوهای بزرگ گیج به اطرافم نگاه کردم
این خونه رو فقط توی قاب تلویزیون دیده بودم
_ ندا......ندا....
با صدا زدن اسم کسی توجه منم جلب شد
دختر مو بلوند و خوشگلی با دامن کوتاه و تاپ صورتی که تن داشت
اهسته قدماشو از پله ها به سمت پایین برداشت
_ سر اوردی مگه؟؟
چیه خب ؟؟ دارم میام دیگه....
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_18
با دیدن اون دختر اعتماد به نفسم ریخت
قدمی عقب برداشتم
پشت مرد پنهان شدم
انگار میخواستم زشتی های خودمم بپوشونم
اون کجا و من با این لباسهای پاره کجا
_ کجاست ؟؟
_ کی رو میگی؟؟
انگار تازه دختر متوجه حضور من شد
سرشو کمی خم کرد
اخمی بین ابروش نشست و گفت
_ چشمم روشن این دیگه کیه؟؟
_ نگران نباش من همین تو یدونه برای هفت پشتم بسی دیگه از این غلطا نمیکنم
دختری که فهمیده بودم اسمش ندا است
پوزخندی زد و گفت
_ با این به من خیانت کنی؟؟
از لحنش مشخص بود داره تحقیرم میکنه
غیر از اینم انتظار نمیرفت
چرا باید من رو ادم حساب میکرد اصلا؟؟
_ آرمان کجاست؟؟
ندا با این حرفش پشت چشمی نازک کرد
با ابرو به طبقه بالا اشاره کرد و گفت
_ بالاست دیگه ؛ چطور مگه....
_ اینو اماده کن براش....
برگشت به من نیم نگاهی انداخت
که مشخص بود منظورش از این منم
ندا با تعجب گفت
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_19
_ آماده ؟؟ اماده واسه چی؟؟
پسر متعجب نگاهش کرد و گفت
_ انگار تو در جریان هیچی نیستیاااا
الان ارمان میاد دردسر میشه
کار راه بنداز دیگه...
ندا خواست باز چیزی بگه
که با صدای بمی ساکت شدن هردوشون
_ چه خبره اینجا؟؟
گفتم یکم اسایش میخوام
نه تنها پلاس شدید اینجا عمارتم گذاشتید روی سرتون؟؟
صدای کفشش که هر لحظه از پله ها پایین میومد
به ما نزدیک تر میشد ترس به جونم انداخته بود
نمیدونم چرا اینقدر ترسیده بودم
از این مردی که هنوز ندیده بودمش
پشت پسر پناه گرفتم و لباسش رو توی
1401/09/28 20:30