نزد و فقط نگاهم کرد
لابد ناراحت شده بود بی اجازه رفتم سر یخچال
اخه من فکر کردم خوابه و نمیخواستم بیدارش کنم
میخواستم بعدا اجازه بگیرم ازش
البته شایدم نمیخواستم.....
دروغ چرا ؛ میخواستم بخورم برم بخوابم
چون فکر میکردم بیدار نیست فکر اجازه اینا نبودم
خم شد و از روی زمین پنیر رو برداشت
لبمو زیر دندون کشیدم و ترسیده از رفتارش گفتم
_ ناراحت شدید؟؟ به خدا میخواستم اجازه بگیرم
یعنی گشنه ام بود از گشنگی معده ام ضعف میرفت
میخواستم نون و پنیر بخورم
بعد شما خواب بودی گفتم بیدارت نکنم و بعدا ازت اجازه بگیرم
بی هیچ حرفی بازم نگاهم کرد
گاوم زاییده بود ؛ عصبی شده بود حتما
_ اقا من.....
پنیر رو توی دستم گذاشت و دستشو توی موهاش که روی پیشونی اش ریخته بود کشید
_ چی میگی تو؟؟ مگه خوردن اجازه میخواد؟؟
منم اولش همین فکرو کرده بودم
اما اونطوری که نگاهم کرد و بازخواستم میکرد با نگاهش
گفتم لابد اشتباه فکر کردم و باید اجازه میگرفتم
_ اخه اقا من.....یعنی فکر کردم....
از تته پته حرف زدنم کلافه شده بود
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_76
چشماش از زور خستگی هنوز کامل باز نمیشد
ترجیح دادم ساکت بشم
تا از این بیشتر عصبی اش نکنم
وقتی دید ساکت شدم خسته لب زد
_ میری کنار از جلوی یخچال؟؟
سریع سرمو به نشونه مثبت تکون دادم
اما برخلاف تاییدم نمیتونستم تکون بخورم
تک خنده ی عصبی کرد
مشخص بود قشنگ دارم دیوونه اش میکنم
دستشو اروم روی بازوم گذاشت
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_77
خیلی آروم به کنار هلم داد تا از جلوی یخچال بکشم کنار
_ نمیدونم از دیدن من هول کردی اینقدر که مغزت این طور قفل کرده
یا به خاطر اینکه صبحه مغزت نمیکشه
نفس عمیقی کشیدم تا کمی ریلکس بشم
واقعا به خاطر دیدن اون بود که اونطور هول کرده بودم
برای همینم نمیتونستم هماهنگ با چیزی که میگم کار کنم
_ از این نفست مشخص بود از دیدن منه
چرا ؟؟ مگه لولو دیدی؟؟
در یخچال رو باز کرد و همونطور که داشت باهام حرف میزد دنبال چیزی توی یخچال گشت
ابمیوه ای بیرون کشید و سمتم برگشت
وقتی دید هیچ جوابی نمیدم
در یخچال رو بست و سوالی رو بهم گفت
_ چی شد ؟؟ چرا جواب نمیدی؟؟
با برگشتن نگاهش روم دوباره دست پاچه گفتم
_ هااااا ؛ اره...
سمت میز رفت و پشتش جای گرفت
بهم اشاره کرد تا جلو برم
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...*」
?⚘?⚘?⚘?
? اربــابــِ عــمارتـــ?
#پارت_78
به اجبار پاهای لرزونمو حرکت دادم
سمتش رفتم و کنارش بغل
1401/09/29 01:01