✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_267
با شنیدن این حرفش حس کردم تموم دنیا رو سرم آوار شد خیلی راحت داشت از جدا کردن پسرم ازم صحبت میکرد ، قلبش حسابی سیاه شده بود
_ بسه انقدر گریه نکن سرم و خوردی زود باش وسایلتون رو جمع کن پایین منتظرم شنیدی
با چشمهای قرمز شده ام خیره بهش شده بودم ک بدون هیچ حرف دیگه ای گذاشت رفت چقدر بیرحم شده بود ، قلبش حسابی سنگ شده بود
دوست داشتم بمیرم هیچ چیزی دیگه نمیتونست باعث بد شدن بیشتر حالم بشه
با گریه مشغول جمع کردن وسایلم شدم چون چاره ی دیگه ای نداشتم خودش اینطوری خواسته بود
* * * *
_ به هیچ عنوان بدون اجازه ی من حق نداری جایی بری شنیدی ؟
پوزخندی بهش زدم :
_ اسیر آوردی ؟
نگاهش سرد خالی از هر حسی بود
_ دهنت رو ببند
با شنیدن این حرفش بهم برخورد حق نداشت چیزی بهم بگه رسما داشت با روح و روان من بازی میکرد
_ تو حق نداری با من اینطوری صحبت کنی آریان من برده ات نیستم مادر بچت هستم زنتم پس باید بهم احترام بزاری .
کمی گوشه ی دهنش به حالت تمسخر کج شد رسما انگار میخواست دیوونم کنه
_ جدی نمیدونستم خوب شد بهم گفتی
_ تو داری من و مسخره میکنی
_ نه
بعد با حالت سرگرمی داشت بهم نگاه میکرد انگار خوشش اومده بود با اعصاب و روان من بازی کنه دوست داشتم با دستای خودم خفه اش کنم اینطوری واسم بهتر بود
_ تو واقعا مریضی دوست ندارم بیشتر از این به حرفات گوش بدم
بعدش خواستم برم ک داد زد :
_ وایستا
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
〖↝@Naell_2?✨〗
✿┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅┄┅✿
#عروسـهـ_سیزدهـ_سالهـ_ارباب??
#ᑭᗩᖇT_268
با شنیدن صدای دادش ترسیده سرجام ایستادم خیره بهش شدم ک گفت :
_ کدوم گوری داری میری ؟!
با چشمهای گشاد شده از تعجب داشتم بهش نگاه میکردم واقعا حق نداشت این شکلی باهام صحبت کنه ، قلبم داشت تند تند میزد
با صدایی ک لرزش داشت جوابش رو دادم :
_ پیش پسرم !
_ من بهت اجازه دادم بری ؟
_ فکر نمیکنم حرفی واسه ی گفتن داشته باشی ک بهم گفتی بمونم
_ این رو تو مشخص نمیکنی
از نگاهش میترسیدم یه چیزی تو نگاهش بود ک باعث ترس من میشد
خواستم برم اما بهتر بود وایستم چون بی شک یه کاری دستم میداد
به سمتم اومد حالا دقیقا روبروم ایستاده بود
_ خیلی نترس شدی ، پشتت به چی گرمه هان ؟!
نفسم رو لرزون بیرون فرستادم واقعا داشتم ازش میترسیدم ، مخصوصا وقتی داشت با این تن صدا باهام صحبت میکرد
_ من پشتم به چیزی گرم نیست
_ ببین خوب گوشات رو باز کن چی دارم بهت میگم ، اصلا اجازه نمیدم تو باهام بازی کنی
با چشمهای گشاد شده داشتم بهش نگاه میکردم من چرا باید بخوام باهاش بازی
1401/10/01 22:50