The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

رمان کده🤪

3 عضو

♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_370

خانمه دوباره مشغول گریه کردن شد که قاضی رو بهشون گفت:

_ اون آقای به ظاهر خواستگاری که میگید بین این افراد نیستن؟

و به ردیف اول اشاره کرد که جفتشون به اون سمت خیره شدن و بعد از چند ثانیه، پدره در حالی که از ته دلش آه میکشید و داد میزد رو به یکیشون گفت:

_ خود از خدا بی خبرشه، الهی خدا ازت نگذره که دخترمو ازم گرفتی، خدا ازت نگذره عوضی!

و بالافاصله با خشم از جایگاه بیرون اومد و به سمتشون حمله ور شد اما چندنفری پاشدن و جلوش رو گرفتن و بعد به همراه خانمش از سالن بیرون بردنشون...

سالن پر از همهمه شد که قاضی همه رو به سکوت دعوت کرد و دوباره به سمت ما نگاه کرد و گفت:

_ خانم ها الهه حمیدی و یلدا زمانی به جایگاه شهادت تشریف بیارید

اون دوتا دخترایی که کنارم نشسته بودن پاشدن و هردو به سمت جایگاه رفتن و بعد از اینکه قسم خوردن، شروع به حرف زدن کردن:

_ شیش ماه پیش ما به تولد یکی از دوستامون دعوت شده بودیم و تولد مختلط بود‌.

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_371

اونجا با یه پسری آشنا شدیم که به ما پیشنهاد داد تا با یه راه ارزون و سریع از کشور خارجمون کنه و به ترکیه بفرسته...

یه نگاه به دختر کناریش کرد و اون با اشاره به یکی از مجرم هایی که اونجا نشسته بود، گفت:

_ اون آقا بود؛ ما همیشه عشق این بودیم که بریم ترکیه اما نه پولش رو داشتیم و نه ویزاش رو به همین خاطر به پیشنهادش نه نگفتیم و قرار شد سه روز بعد ساعت پنج صبح با یه مقدار پول تو یه مکانی که خودش مشخص کرده بود ببینیمش اما همون شب تو مهمونی از طریق یکی از دوستامون فهمیدیم که اینا یه باند قاچاق دخترن!

ساکت شد و همون دختر اولی دوباره شروع به حرف زدن کرد:

_ اگه دوستمون به ما اخطار نداده بود، شاید ما هم به سرنوشت دختر اون خانم و آقا دچار شده بودیم.

و دختر دومی سرش رو به نشونه ی تایید حرفهای دوستش تکون داد و گفت:

_ ما خیلی کنجکاو بودیم تا بفهمیم قضیه ی این باند چیه و وقتی فهمیدیم که دستگیر شدن اومدیم شهادت بدیم تا شاید یه کمکی کرده باشیم
_ متشکرم بفرمایید بشینید

هر دوتا دخترها به سمتم اومدن و روی صندلیها نشستن‌.
متوجه شدم که الان نوبت شهادت منه!
قلبم چنان تند میزد که حس میکردم داره از جا کنده میشه؛ استرس کل بدنم رو گرفته بود و دستام میلرزید!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_372

_ و شاهد آخر خانم سپیده جهانی، لطفا به جایگاه شهادت تشریف بیارید

صورتهای متعجب فرهاد، فرناز و خود بهراد که به سمتم چرخیدن رو دیدم اما حتی نیم

1401/10/14 15:16

نگاهی هم به سمتشون ننداختم و با قدمهای محکم اما بدن یخ و پر از استرس به سمت جایگاه شهادت رفتم و ایستادم.

یه نگاه به سمت صندلی ها انداختم و با دیدن پیمان یا همون اشکان، چشمام پر از اشک شد!
کسی که یه روز عاشقانه دوستش داشتم اما تمام کاراش فقط یه نقشه ی کثیف بود!
باعث و بانی تمام بدبختیام اون کثافت بود و حالا با تموم وجودم ازش متنفر بودم!
از خودمم متنفرم بودم که یه روزی احمقانه این لاشی رو دوست داشتم و به خاطر اون به زندگیم‌ گند زدم!

نگاهم رو از سمتش برگردوندم، آب دهنم رو قورت دادم و دستم رو روی قرآن گذاشتم و با صدایی که میلرزید، گفتم:

_ قسم میخورم که جز حقیقت چیزی نگم
_ شروع کنید

همون لحظه در سالن باز شد و پدر و مادره اون دختره که خودکشی کرده بود واردسالن شدن و همون ته نشستن.
نگاهم رو از همشون گرفتم و برای اینکه بدون ترس همه چیز رو تعریف کنم، به قاضی زل زدم و گفتم:

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_373

_ من یه وکیلم، لیسانس وکالت دارم و قرار بود با کمک پدرم یه دفتر بزنم. زندگی خیلی خوبی داشتم و در کنار پدر و مادرم خوشبخت بودم اما با ورود یه شخص به زندگیم همه چیز عوض شد!

به اشکان اشاره کردم و با بغض گفتم:

_ اون آقا در نقش یه عاشق وارد زندگی من شد، روزها و ماه ها بهم عشق ورزید تا موفق شد من رو عاشق خودش کنه و بعد گفت که میخواد بیاد خواستگاریم.
اومد اما پدر و مادرم تو همون نگاه اول فهمیدن آدم خوبی نیست و بهم گفتن که موافق نیستن تا باهاش ازدواج کنم اما منی که از عشق دروغین اون کور شده بودم جلوی پدر و مادرم ایستادم و وقتی دیدم نمیتونم راضیشون کنم، باهاش فرار کردم.
قرار بود بریم یه شهر دیکه و ازدواج کنیم و بعد برگردیم پیش خونواده مون اما تهش از یه خونه ی بزرگ که پر بود از دخترایی مثل من بود سردرآوردم!

بغض توی گلوم اجازه حرف زدن نمیداد پس مکث کردم که قاضی گفت:

_ لطفا ادامه بدید

سرم رو پایین انداختم و گفتم:

_ اون روز توی اون خونه، همه مون رو چک کردن و اونایی که دختر بودن رو داخل یه اتاق انداختن تا از مرز رد کنن و به ادمای بد.. بفروشن و اون دسته ای که دختر نبودن رو بُردن تا اعضای بدنشون رو بفروشن!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨

#برزخ_ارباب
#پارت_374

اشکای روی گونه ام رو پاک کردم و گفتم:

_ همه مون رو صف کردن تا ببرن که یه نفرشون جلوم رو گرفت و من رو از صف جدا کرد و به خونه ی خودش بُرد

اینبار با دست به بهرادِ عوضی اشاره کردم و گفتم:

_ اون بخاطر شباهت مسخره ای که با نامزد سابقش داشتم من رو به خونه اش برد.
هزاربار سعی کردم

1401/10/14 15:16

فرار کنم اما هربار گیر افتادم و نتونستم برم و درآخر تهدیدم کرد که اگه برم پدر و مادرم رو میکشه و من رو از این طریق زندانی خودش کرد.

سرم رو پایین انداختم و مشغول گریه کردن شدم که قاضی گفت:

_ حالتون خوبه؟
_ خوبم
_ میتونید ادامه بدید؟
_ بله

آب دهنم رو قورت دادم؛ دلم نمیخواست این حرفها رو جلوی این همه آدم بزنم اما برای قطعی شدن قصاص این حیوون ها، مجبور بودم پس گفتم:

_ بهم‌ تج*اوز کرد، کتکم زد، اذیتم کرد، تهدیدم کرد؛ هر روز و هرشب و حتی یه لحظه هم راحتم نذاشت تا اینکه من حامله شدم...

با داد و فریادهایی که بهراد به راه انداخت، حرفم رو قطع کردم و با ترس بهش خیره شدم!

|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」

1401/10/14 15:16

خب بعد

1401/10/14 15:50

دختر قاطی نمیکنی رمانا رو باهم ?

1401/10/14 15:52

پاسخ به

فرار کنم اما هربار گیر افتادم و نتونستم برم و درآخر تهدیدم کرد که اگه برم پدر و مادرم رو میکشه و من ...

مبینازود

1401/10/14 16:19

پاسخ به

هرخری ک هس?

??

1401/10/14 16:20

پاسخ به

فرار کنم اما هربار گیر افتادم و نتونستم برم و درآخر تهدیدم کرد که اگه برم پدر و مادرم رو میکشه و من ...

پلیز بقیش ??

1401/10/14 16:52

خانوما رمان س.ک.س.ی میخایین بزارم؟

1401/10/14 16:53

پاسخ به

خانوما رمان س.ک.س.ی میخایین بزارم؟

خخخخ ترو خدا بزار این رومانای نا س.ک.س.ی تمون بشن باز خخخخ

1401/10/14 17:15

پاسخ به

خخخخ ترو خدا بزار این رومانای نا س.ک.س.ی تمون بشن باز خخخخ

گروه جدا دارم

1401/10/14 17:16

اهان

1401/10/14 17:19

لبنک بده بپرم توش

1401/10/14 17:19

بله

1401/10/14 17:19

پاسخ به

لبنک بده بپرم توش

خصوصیه ی چی بزار کنار اسمت ببرمت

1401/10/14 17:20

چطور سر در نمیارم

1401/10/14 17:26

مثلا چی بزارم

1401/10/14 17:26

کنار اسمی ک گذاشتی ی چیزی بنویس

1401/10/14 17:26

پاسخ به

مثلا چی بزارم

عدد یا ی حرف یا کلمه

1401/10/14 17:26

اوکی

1401/10/14 17:28

پاسخ به

گروه جدا دارم

منم اد کن

1401/10/14 17:37

پاسخ به

کنار اسمی ک گذاشتی ی چیزی بنویس

اسم من تکه پیدام میکنی

1401/10/14 17:37

پاسخ به

اسم من تکه پیدام میکنی

ادت کزدم

1401/10/14 17:38

پاسخ به

ادت کزدم

?

1401/10/14 17:40

پاسخ به

?

??

1401/10/14 17:40