♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ.ارباب
#پارت.14
_ چیه انقدر واق واق میکنی؟
کتفم رو از دستش درآوردم و گفتم:
_ درست صحبت کن! من واق واق نمیکنم، این سگ گنده و وحشی واق واق میکنه
لبخند چندشی کرد و گفت:
_ نازی وحشیه؟
_ چقدر هم که اسمش با خودش متناسبه!
در اتاق رو بست و دستم رو محکم گرفت و گفت:
_ زیاد حرف بزنی میندازمت جلوش، گوشت دخترای خوشگل رو دوست داره!
آب دهنم رو قورت دادم و چیزی نگفتم و اونم بدون اینکه چیزی بگه من رو کشید و شروع به حرکت کرد.
خواستم دستم رو دستش بکشم بیرون که بدون اینکه به سمتم برگرده گفت:
_ هار نشو وگرنه برمیگردی پیش نازی
این رو که شنیدم ناخودآگاه آروم شدم و با اکراه به دنبالش کشیده شدم.
از پشت درختها که بیرون اومدیم، اشکان رو دیدم که داشت سوار ماشین میشد!
سریع دستم رو از دست اون آقاهه کشیدم و به سمتش دویدم و به محض اینکه بهش رسیدم دستش رو گرفتم و گفتم:
_ اشکان کجا بودی؟
|?|
1401/10/08 15:31