خبر نداری
_ آره از هیچی خبر ندارم جز اون لبخند پیروزمندانه و دستی که یک سال پیش برای دوربین خونتون تکون دادی و رفتی که رفتی...
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_423
با به یاد آوردن اون روز، دوباره به خودم لعنت فرستادم و زیرلب گفتم:
_ کاش پام میشکست و نمیرفتم!
_ سپیده داری دیوونه ام میکنی، بیا بریم بشین درست حسابی حرف بزن
سرم رو به نشونه ی باشه تکون دادم و جلوتر از اون از آشپزخونه خارج شدم.
روی اولین مبلی تو راهم بود نشستم و اونم روبروم نشست و گفت:
_ خب بگو
سرم رو پایین انداختم و یکم مکث کردم که گفت:
_ بگو دیگه
_ مرور کردنشون سخته، عذاب آوره
_ مگه چی گذشته بهت؟
_ چیزایی که حتی فکرشم نمیتونی بکنی
با استرس به چشمام خیره شده و چیزی نگفت؛ منم بغضم رو قورت دادم و شروع به تعریف کردن، کردم...
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_424
از همه چیز گفتم، از تمام سختیها و دردهایی که کشیدم، از حامله شدنم، از سقط بچه ام و...
انقدر گفتم و گریه کردم که نفسم بند اومد!
مینا تمام مدت با ناباوری، ترس و گریه به حرفام گوش میداد؛ مشخص بود فکر نمیکرده این همه درد و رنج کشیده باشم و با شنیدن حرفام به شوک افتاده بود...
_ باورم نمیشه سپیده!
_ گفتم فکرش رو هم نمیکنی
_ چطور این همه بلا سرت اومده و ما خبر نداشتیم؟ چطور این همه درد کشیدی و دم نزدی؟
تمام این حرفها رو با گریه میزد و حال منم هرلحظه بدتر میشد.
یادآوری اتفاقات تلخی که برام افتاده بود باعث شد که زخم قلبم دوباره سر باز کنه و حالم بدتر بشه!
اشکام بی مهابا روی صورتم میریخت و حالم رو بهتر که هیچ خراب تر هم میکرد...
_ سپیده؟
سوالی بهش نگاه کردم که با بغض گفت:
_ این بهرادی که میگی فامیلیش رادمنش نیست؟!
با تعجب اشکم رو پاک کردم و گفتم:
_ میشناسیش مگه؟
_ آره اما...اما نمیدونستم تو هم یکی از شاکی های اون پرونده ای
_ من خودم خواستم هویتم پنهان بمونه
مینا یکم با ناراحتی نگاهم کردم که شک کردم و گفتم:
_ چیشده مینا؟
_ راستش امروز تو دانشگاه که بودم یه کلیپی رو دیدم
_ خب؟
_وقتی داشتن از دادگاه با ماشین به زندان برمیگردوندش، به یه نحوی فرار کرده و هنوز هم پیدا نشده!
|?| ✨??「 ????↬@Romaan__Nab...」
♥️✨♥️✨♥️✨
#برزخ_ارباب
#پارت_425
با شنیدن این حرف یه لحظه حس کردم کل بدنم خشک شده!
بهراد...بهراد عوضی فرار کرده؟ یعنی الان آزاده؟
_ بهراد؟
_ آره
با فکر اینکه ممکنه دوباره به اون روزای وحشتناک برگردم، وجودم پر از ترس شد و گفتم:
_ من نمیخوام دوباره به اون دوران برگردم، نمیخوام، نمیخوام
مینا
1401/10/27 12:39