پارت #163
خدا...
دستم را باال آوردم...چه شد؟sorry که همیشه معنای تاسف نمی دهد...گاهی یعنی ببخشید...شاید منظورش این بود که
ببخشید برو کنار...ببخشید...وقت ندارم...ها...یا missing…همیشه که معنای از دست دادن نمی دهد..شاید منظورش این
بوده که دلش تنگ شده...دلش تنگ شده حتما...سرم را چرخاندم...شاداب با صورت سفید و دهان باز به مانیتور نگاه می
کرد...صخره را قورت دادم و گفتم:
-شاداب...sorry به فارسی چی میشه؟
با چرخاندن مردمکش هزاران قطره اشک با هم چکید.
نه...اینها ترجمه بلد نبودند...
-نشنیدی می گن you miss I؟ یعنی دلم تنگ شده...معنیش این میشه...مطمئنم...
با دستانش صورتش را پوشید و همانجا کنار میز نشست...!
شاهو را صدا زدم...اما هیچ *** صدایم را نمی شنید...
دستم را جلو بردم و اتاق سبز را لمس کردم...چرا نفسم منقطع شده بود؟انگار تمام پله های برج میالد را تا آخرین طبقه
دویده باشم...
-دیاکو...
جواب نداد...هیچ *** جواب نداد...
-داداش...
مانیتور را بغل کردم....به جای دیاکو...
تنگه...حتی این پرستار خارجیه...اونم دلش تنگته...زود باش داداش...یاال...همه منتظریم...بسه هرچی اون تو بودی...بیامی بینی؟حواست هست؟من اینجام...منتظرم...منم دلم تنگ شده...بیا بیرون دیگه...بیا همه دلشون واسه خنده هات
بیرون مرد...بیا بیرون و بخند...بیا بیرون و داد و بیداد کن..بیا بیرون و بزن تو گوشم...فقط بیا...اونجا جای تو نیست...اونجا
حق تو نیست...بیا بیرون...من دیگه غلط بکنم عذابت بدم...غلط کنم تنهات بذارم...غلط کنم باعث نگرانیت بشم...بیا
بیرون...خودم نوکرتم...تا ابد..دربست...دیگه نمی ذارم اذیت شی...هرچی تو بگی..هرجور تو بخوای...فقط بیا...
کسی بازویم را کشید...با خشونت هلش دادم:
-من این حرفها حالیم نیست...sorry و missing نمی فهمم...تو نمردی...اینا تو رو نمی شناسن...مگه عزرائیل می تونه جون
تو رو بگیره؟مگه خدا می تونه اینقدر ظالم باشه...اینهمه آدم بیخود و به درد نخور...چرا باید تو رو از من بگیره؟چرا؟
صدای ظریف و گریانی در کنار گوشم التماس می کرد و دستم را می کشید.مانیتور را رها کردم و راست ایستادم...باز که این
دختر گریه می کرد...انگشتم را روی اشکهایش کشیدم و گفتم:
شه..وقتی که مطمئن شه مریض نیست..بیاد خواستگاریت...آخه..همه نگرانیش این بود تو جوونی بیوه شی...حاال که دیگهچیه شاداب؟چرا گریه می کنی؟دیاکو حالش خوب میشه...برمیگرده خونه...پیش من...پیش تو...اصال شاید وقتی که خوب
خوبه...دیگه مریض نیست..دیگه درد نداره...توام که دوستش داری...همه چی درست میشه..فقط باید زود واسش یه بچه
بیاری..آخه داداشم عاشق بچه ست...یکی و دو تا هم نه...زیاد...آخه داداشم خونواده شلوغ دوست داره...نگران
1401/11/13 07:35