The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان فاطیما

306 عضو

امین بهم پیام داد اگ خونه رو بزنی بنامم میام گفتم چی میگی تو چ خونه ای گفت همین اگ میخوای ابروتون نره باید کاری ک میگم بکنی عموم شرط گذاشت بود ک هیچوقت تو بدترین شرایط هم ک شده خونه رو به امین ندم یا نفروشم منم برا همین قبول کردم ک عموم راضی به ازدواجم با اون شد...

هرچی میگفتم بیا حلش کنیم میگفت فقط همون ک گفتم اگ پیام بدی چرا چی گوشیم خاموش میکنم ابروتون بره منم ناچار گفتم باشه نصف نصف گفت حله درجا با خنده اومد داخل محضر همه هم کل زدن و من خنده اجباری کردم خطبه عقد جاری شد...

بهم میگفت بخند حداقل الکی ک کسی شک نکنه بزور راضی شدی ما رفتیم خونه عموم یه جشن خودمونی گرفتیم و همه رفتن دیگ خونه شون منم امین اومد خونه من زندگی کرد میگفت چقد تو زرنگ بودی هیچ لو ندادی مجردی زندگی میکنی فاطی کیا اومدن اینجا رفتن گفتم هیچکس به کسی حتی دخترم اجازه ورود نمیدادم میگفتم الان خونم تردد درست میکنه گفت اره خو تو راست میگی گفتم امین کی عروسی بگیریم کی بریم ماه عسل گفت چ عروسی ماه عسلی مگ دختر بودی گفتم چ ربطی داره هستن بچه دارن میرن ازدواج میکنن رو رسم میرن گفت ما نداریم اینجور رسمی بقیه ک میگفتن کی عروسی میگیرین مجبور شدم بگم دیگ عروسی نیس شرایط نداریم امین خیلی شکاک بود مث رامین بود اون حرفای قشنگ تمام شد بجاش کتک زدن و کارت بانکی گرفتن شروع شد

1403/03/20 02:36

وقتی میرفتم سرکار همه میگفتن چیزی شده میگفتم بخاطر استراحت کم شده خسته بنظر میرسم امین هم وقتی میرفت معلوم نبود کی میاد وقتیم میاد دعوا به پا می‌کرد ک منو گول زدی عقدت کنم پس کی خونه میزنی به نامم مگ نگفتی هربار به بهانه ای کتک میزد اصلا براش مهم نبود فقط تو یه چیزی هیجان نداشت برعکس رامین بود براش رابطه اهمیت نداشت..

مرتب میگفتم باید برم برا محل کارم گفتن واکسن بزنم گفت نزن تا خودم بیام ببرمت همش میگفت نمیومد یهو دیدم خیلی حالم بد شد تب لرز شدید داشتم به امین گفتم سرما خوردم گفت حتما کروناس با عجله رفتم بیمارستان تست گرفتن مثبت شد از ترس ک کسی مریض نشه سریع اسنپ گرفتم رفتم خونه به کل ماشین اسنپ اسپری الکل میزدم میگفتم حلال کنین...

به امین زنگ زدم گفتم مثبت ریه هام درگیر هستن تو نیا خونه میترسم مریض شی فقط بیا کارتم ببر برام میوه بخر گفت وقت ندارم گوشی قط کرد اونموقع ها هنوز اسنپ رستوران و *** میوه نانوایی کار نمی‌کرد من وارد برنامه اسنپ شدم موتور انتخاب کردم مبدا زدم فلکه بوستان مقصد زدم بوستان 2 شماره راننده گرفتم گفتم آقا پول همراهتون هست گفت بله گفتم بی‌زحمت سیب زرد و پرتقال و لیمو شیرین از هرکدوم 5تا بگیرین اومدین حساب میکنم برام خرید آورد نقدی حساب کردم رفت به عموم گفتم کرونا گرفتم

1403/03/20 02:56

مرتب میگفتن بیا اینجا میترسم اتفاقی بیوفته میگفتم ن من اینجا یکی هستم شما دوباره مریض میشین گفت آخه هرکدوممون گرفتیم تو آزمون مراقبت کردی الان بزاریم تنها باشی گفتم مراقبم اینجور بهتر گفت میام پیشت گفتم ن اصلا گفت چیزی نیاز نداری برات بیارم گفتم ن همه چی دارم با اینک چیزی نبود تو خونه شب دیدم آیفون زنگ خورد عموم گفت بیا دم در یه بسته ماسک آورد یه بسته دستکش و یه بطری الکل... میوه و یه قابلمه غذا و دمنوش هم دارچین زعفرون وعسل طبیعی و آویشن کوهی و ازاین چیزا آوردن گفتن مرتب تو فلاسک درست کن بخور خوب میشی هردقه تصویری صحبت کن ک بدونیم خوبی

1403/03/20 02:59

به امین زنگ میزدم یکی درمیون جواب میداد ولی به عموم اینا ک میزدم با ذوق جواب میدادن میگفتن الان چطوری رفتی سرم زدی میگفتم اره بهترم میگفتن کو فلاسک نشون بده دمنوش میخوری گفتم بخدا خیلی میخورم خیالتون راحت باشه با دمنوش ها لک بینی شروع شد گفتم بیا ت واین اوضاع و احوال پریودی هم اضافه شد وای چ بد 😰


خیلی دلم درد میکرد و حالت تهوع هم اضافه شد و امونم بریده بود با دمنوش ها هم بدنم به حدی ورم کرد ک کف پاهام نمیتونستم رو زمین بزارم و تمام بدنم کهیر زد جوری ک من کف پا رو نمیتونستم صاف بزارم رو زمین به گوشه های پاهام راه میرفتم به امین گفتم گفت به من چ یه دونه ازیترومایسین بخور خوب میشی گفتم هم پریودم هم حالا تهوع دارم هم بدنم خارش گرفته کهیر زدم ورم کردم بیا ببرم دکتر گفت وقت ندارم خودم اسنپ گرفتم رفتم دکتر باز سرم برا کرونا زدم و دوتا امپول زدم برا کهیر و قرص دادن گفتن رو تایم بخور خوب میشی برگشتم به حدی حالت تهوع هام زیاد بود ک دیگ نمیتونستم چیزی بخورم با آب خالی هم بالا میاوردم به امین گفتم گفت منم قبلا گرفتم یه دوره اس خوب میشی رفتم دکتر باز بهم گفتن باردار نیستی گفتم ن کرونا دارم گفتن خیلی خوب سرم زدم و... یه دکتر آقا بود گفت خانم دوبار رفتی سیتی اسکن شدی الان ریه هات درگیر نیستن ولی چون متاهل هستی یه آزمایش بارداری بگیر شاید دلیل تهوع اینجوری بارداری باشه همین گفتم باشه حالا شما یه چیزی بدین ک من تهوع کم شه گفتن تو سرم برات زدن من از همون داروخونه بیمارستان 2تا تست بارداری گرفتم رفتم خونه همون شب یکیش زدم دیدم دوتا قرمز کمرنگ شده فردا صبش یکیش دیگ زدم دیدم پررنگ شده هردوتا به امین هرچی زنگ زدم جواب نداد عصر تصویری گرفت گفت دارم میام خونه گفتم امین یه چیزی نشون بدم گفت چیه گفتم نگا این گفت ای جان بابا شدم مبارکه گفتم خوشحالی گفت مگ من دل ندارم گفتم آخه خیلی فرق کردی گفت علتش ببین چیه گفتم نمیدونم گفت نمیدونی خب دیگ هیچ

1403/03/20 03:09

گفتم حالا بیا خونه بهترم گفت من اگ مهم بودی تو اوج کرونا هم میومدم مگ من از کرونا میترسم اومد خونه یه کیلو لیمو شیرین آورد اینقد پلاسیده بودن هی میگفت اینا رو برا تو آوردم بخور خوب شی زود همونجا رابطه خواست گفت دیگ نمیشه اذیتت کنم نی نی داریم چندروز موند شروع کرد به بهانه باز گفت بریم خونه بزن به نامم گفتم امین تو برا خونه بود گرفت زدم گفت اره پس چی فک کردی میومدم بگیرمت به مامانش ک میگفتم میگفت به من چ خودت خواستی هیچ کاری نمیکرد با امین حرفی نمیزد گفتم امین بچه سقط میکنم ازت جدا میشم گفت گوه میخوری جونت میگیرم دست به بچه من بزنی

1403/03/20 03:12

گفتم نمیبینم ک ذوقی داشته باشی برا این زندگی گفت همین ک هست من فقط خونه به نامم باشه تا بتونم به این زندگی دل ببندم هربار دوستاش دوست دخترای دوستاش می‌آورد خونه ومن کلی دعوا میکردم میگفتم اینا چین گفت همینه ک هست گفت فاطی خداشاهده بری سرکار میام ابروت میبرم گفتم امین بزار برم تو ک ن خرجی میدی ن چیزی حداقل میرم ک خرجم دربیارم گفت حالا میبینی چیکار میکنم رفتم صب سرکار امین خواب بود ساعت 11 بود ک دیدم صدای داد بیداد میاد و یه عالمه فوش بهم اومد داخل گفت *** نگفتم نیا سرکار همه اینا تو رو میکنن ها خیلی خجالت کشیدم و کیفم برداشتم با گریه زدم بیرون گفت سوار ماشین شو نشستم یکی محکم زد تو دهنم گفت نگفتم بیای ابروت میبرم هنوز مونده منو بشناسی

1403/03/20 03:15

بچه داشت بیشتر می‌شد من هنوز ن دکتر رفتم ن چیزی همش تو فکر سقطش بودم مرتبط به مادرش پیام میدادم میخوام سقط کنم این زندگی نمیخوام میگفت مگ من بچه دارت کردم برو به شوهرت بگو هرچی به امین میگفتم کتک بود همش..

دیگ تصمیم گرفتم برم دکتر زیر نظر دکتر باشم وقتی رفتم برا اولین بار ک صدای قلبش شنیدم یه نفس عمیق کشیدم خندیدم گفتم خانم دکتر شوهرم نیس میتونم از صداش ضبط بگیرم براش بفرستم گفت بگیر گفتم چقد خوبه این صدا چ لذتی داره گفت همینطور این آزمایش هارو بگیر بیا منم همون طبق دکتر ک گفت انجام دادم بردم ویتامین دی 8 بود خیلی کم بود برام فولیک اسید خارجی نوشت و با روزی 1بار تا پایان بارداری ویتامین دی بخورم اونم با دوز 2هزار

1403/03/20 03:20

امین میگفت بخدا اگ خونه نزدی به نامم اینقد میزنمت و میزنم تو شکمت هم خودت بمیری هم اون بچه خودت میدونی دیگ میگفتم باش بخدا خونه میزنم به نامت فردا صبح ما شنبه بعدی رفتیم دفتر اسناد و کارای خونه رو انجام دادم گفتم نصف گفت اون برا قبل عقد بود الان دیگ باید کامل باشه وگرنه بازم همون اش همون کاسه قبول کردم برام پیتزا ناهار خرید و یه جعبه شیرینی گرفت رفتیم خونه اون خوشحال بود و من ناراحت دیگ هیچ محلی نمی‌داد مشروب می‌خورد دوستاش میگفت میومد برا عید هم منو فرستاد خونه عموم گفت برو تنها نباش من هستم اینجا مراقبم تو همون تایم نوه عموم هم بستری شد کل اسفند ماه من هرچی پول داشتم دیگ از محل کارم تمام شد دم اسنپ کرایه و غذا و... به امین گفتم گفت ندارم اگ داشتم ک تو نیاز نبود بگی خودم میدادم دیگ 28 اسفند بود ک 500 هزارتومن برام فرستاد گفت حالا برو من حتی کرایه نداشتم حتی هزارتومن ک برم بیرون هرچی بهش پیام میدادم ک پول کرایه بده میگفت ندارم ندارم چیکار کنم بزور اون 500 فرستاد تا رفتم

1403/03/20 03:26

بقیه فردا میگم ❤

1403/03/20 03:27

دوستان خیلی گفتن من لجباز بودم یها فقط به فکر شوهر کردن بودم اینجور نبود خیلی میخواستم عقب بکشم ولی بخاطر خودفامیلم ک بیشتر ازاین بخاطر این موضوع هم خارش نکنن تو چشمم اینکار کردم چون یه کارایی میکنن ولی همش تیکه میپرونن و هی متلک میزنن من بخاطر این موضوع قبول کردم وگرنه خودمم همونجا با خاری تن دادم به این دیگ میدونستم امین آدم الکیه ولی نمیتونستم بیشتر ازاین اونجا برگردم چون یه عده با دوستای خانوادگی اومده بودن من نمیتونستم اونجا رو اینجور ول کنم تا آخر عمر متلک اون روز می‌شنیدم کسی جای کسی نیس شاید شما هم اون لحظه جای من بودین این کار میکردین من الانم خواستگار دارم میام میگم ولی بنظرتون قبول میکنم؟!! چشمم باز تر شده و بهتر میتونم بفهمم لطفا اینقد قضاوت نکنین ک من مرده شوهر کردن بودم هستم

1403/03/20 12:14

🌺🌺عید 1400🌺🌺

1403/03/20 14:40

امین بزور 500 فرستاد برام من درجا ماشین گرفتم رفتم خونه عموم گفت فعلا بمون من خونه نیستم تنها نباشی من ک همیشه تنها بودم اون بیشتر وقتا نبود...

رفتم اونجا خانواده ها جم بودن من رسیدم همه خوشحال بودن دم عید من بزور خوشحال بودم ک بگم همه چی گل بلبل کافی بود به کسی بگم من مشکل دارم درجا همون بحثا و حرفا میزدن زمانی ک پول نداشتم کلا آدمم حسابم نمیکردن اون عید نمیدونستن ک من پول ندارم گفتم چون باردارم میخوام پس انداز کنم هیچ *** حرفی از سیسمونی نمیزد میگفتن به امین بگو بگیر میگفتم اره میگیره من داروهام رو از خونه نبرده بودم یادم رفت به امین مرتب زنگ میزدم میگفتم کجایی داروهام بده میگفت من وقت ندارم برم خونه دارو بخرم برو بخر حالا چیه گفتم پول ندارم برام بخر همون ویتامین دی فک کنم 45تومن میشد ولی فولیک اسید خارجی 130 تومن بود نمیتونستم هزینه بدم برا اونا دوباره بیخیال شدم گفتم وقتی رفتم خونه شروع میکنم به خوردن...

تا 13 اونجا بودم دیگ هرکی اونجا بود رفتن رو خونه زندگی خودشون من بودم خجالت میکشیدم میگفتم امین نیس وقتی اومد میرم هردقه میگفتم کلید خونه رو بده سوپری یا برام بفرست تا برم خونه میگفت چی داری تو خونه گفتم چقد بمونم گفت بمون همیشه من بزور اینقد وادارش کردم تا اومد دنبالم رفتیم 15فروردین بود برا خونه پنیر و چندتا کیک خرید گفتم اینا چین من زن حامله باید با این 3تا دونه کیک پنیر سر کنم برام میوه بخر آجیل بگیر میگفت ندارم اگ داشتم ک میخریدم وارد خونه شدیم رفتم دستام شستم گفت من رابطه میخوام گفتم من نمیخوام گفت بجهنم رفت دراز کشید رو تخت خوابید من بیدار بودم رمز گوشی نداشتم ببینم این مدت چیکار میکنه اصلا امین با کیل درارتباط هست.. یهو گوشیش زنگ خورد دیدم تو عالم خواب جواب دادگفت خونه هستیم فاطی اینجاست نمیشه بیاین گفتم کیه اشاره کرد چیزی نگم گفت باش چرا قهر میکنین میام بینتون درست میکنم با اون خدافظی کرد گفتم کی بود گفت دوست دختر افشین گفتم تو بخاطر دوست دختر افشین تو هفت عالم خواب پریدی حرف زدی بعد منی ک زنتم بعد هزار پیام هزارتماس یه جواب کوتاه میدی بدون خدافظی قط میکنی تازه اینقد کدخدایی ک میخوای بری بین اونا رو درست کنی بلند خندیدم گفتم خدایا شکرت چیا ک نمیشنوم برو بیرون از خونم گفت چی گفتم گمشو از خونم بزن بیرون همون پنیر و کیک بهش دادم گفتم برو بسلامت گفت رفتم بد پشیمونت میکنم گفتم برو پشیمونم کن هرری..

چندروز از امین خبری نبود تا این ک شب ساعت 11 تماس گرفت فاطی چطوری گفتم خوبم گفت میخوام باهات حرف بزنم گفتم حرفی نیس گفت آماده شو تنها نیستم

1403/03/20 14:59

اومد دیدم دوست دختر افشین تنها همراهش گفتم پس افشین کو گفت 2ساعتی میشه کار داشت ما تو خیابونا چرخ خوردیم نمیدونستم کجا بریم گفتیم بریم پیش فاطی گفتم خوبه اینجا هم جای دله دخترا دوست پسراس گفت درست صحبت کن دختر خوبیه گفتم آره ساعت 11 شب دوساعت با مرد متاهل تو خیابون چ گشتی داشت بزنه خونه ندارن این دخترای خوب..

دختره بلند شد بره گفت ن تو نرو کسی ک باید بره فاطی گفتم اینجا خونه منه کیو ازکجا میندازی بیرون گفت یاد نرفت اینجا به نام منه گفتم هرچی سکوت میکنم فایده نداره گفت ن با تو فایده نداره من این زندگی نمیخوام مهلت میدم ازاینجا تا 3روز دیگ بزنی بیرون گفتم حتما با اون دختره پاشد رفتن من کارم همش گریه بود..

مث آدما مریض همش دراز بودم نمیدونستم چیکار کنم چی بخورم خربزه با پنیر گرفته بودم با نون روزی چندبار میخوردم یا سیب زمینی گوجه مخلوط میکردم میخوردم هیچی نمیتونستم بخرم بخورم

1403/03/20 14:59

3روزی ک گفت اومد خونه من دید دراز کشیدم گفت وسایلات کو گفتم وسایل چی گفت جم کن برو گفتم شوخی میکنی گفت خیر از زندگیم گمشو بیرون منو با همون لباسای خونه انداخت بیرون حتی نذاشت دمپایی بپوشم در زدم گفتم باز کن چندتا همسایه اومدن نگاه میکردن گفتم در بسته شد پشت سرم الان شوهرم خوابه میاد باز میکنه برام رفتن چندبار آیفون زدم در زدم اومد دستم کشید داخل خونه گفت زود جم کن برو گفتم تو دیونه ای کجا برم آخه الان شبه گفت باشه سقط کن گفتم الان؟! ک تکون میخوره گناه داره گفت برو بابا گناه گناه حالیم نیس سقط بزور راضیم کرد ک برم پیش ماما اون گفت چندهفته ای گفت خیلی خطرناک نمیشه کار من نیس به امین گفتم تلفنی با ماما حرف زد فایده نداشت قبول نکرد باز رسید به 6ماه گفت سقط کن رفتم همون ماما گفت مشملی نیس راحت سقط میشه گفتم 4ونیم ماه بود نکردی این چطور سقط میکنی گفت دارو میدم برو خونه استفاده کن سقط میشه گفتم بند ناف کی میبره بعد نصف شب با یه بچه ک ازم خارج شده چطوری برم بیمارستان بگم بیاین اینو ازم جدا کنین گفت شوهرت نیس گفتم اگ بود ک اینجا بود به امین گفتم میرم خونه گفت حق نداری بمون درستش میکنم منشی گفت ماما کارت داره میگ بیا روز تا شب اینجا بمون اگ دردت گرفت ما کمکت کنیم گفتم نصف شب چی گفتن ن نمیتونیم اینجا بسته میشه گفتم خدافظ

1403/03/20 15:07

امین زنگ زدم گفتم انجام ندادم گفت خودم میام اینقد میزنمت ک سقط میشه..

چندروز گذشت اومد خیلی کتک زد گفت قبول کن دوست دخترافشین میاد پیشت میمونه گفتم خودت چی گفت من نمیتونم بمونم کار دارم..

قبول نکردم گفت فردا شب اومدم خونه نباشی منم نمیدونستم کجا برم میدونستم دیگ اگ بیاد واقعا میندازه بیرون من وسایل مورد نیازم جم کردم به آگهی تو دیوار پیام دادم ک من دارم میام تهران جایی هم ندارم به محض ک اومدم کار هست گفتن بله کسایی ک از شهرستان میان درجا براشون کار پیدا می‌کنیم ک الاف نشن من بلیط اتوبوس گرفتم مقداری وسایلم فروختم ک پول تو دستم باشه وقتی اومد گفتم دارم میرم مطمئنی برم جواب نداد دعوا کرد چرا وسایلم فروختی کتکم زد بزور باهام رابطه برقرار کرد عین کسایی ک تجاوز میکنن من فقط گریه میکردم میگفت *** من تورو دارم میکنم برا آخرین بار چون ک قرار از این به بعد همه بکننت چرا من نکنم رفتم حموم بالا آوردم و بدنم فقط محکم با لیف میکشیدم قرمز قرمز شد بزور زدم بیرون آماده شدم اسنپ گرفتم رفتم ترمینال اونجا به بچه های عموم گفتم چندروز بیا میمونم اونجا گفتن نیای ما از تو خوشمون نمیاد خیلی نشستم تو اتوبوس ک منتظر بودم یکی هم ک شده بهم بگه بیا اینجا ماشین حرکت کرد و من با چشای گریون فقط نگاه گوشی میکردم یه دستم به شیشه زدم نگاه میکردم گفتم رفتم کسی نبود ک بهم بگ بمون همش میگفتم شاید امین بهم زنگ بزنه بگ تمام این چیزا شوخی بود فاطی برگرد

1403/03/20 15:13

اندیمشک برا نماز شام دسشویی نگه داشت من پیاده شدم یه ساندویچ سرد گرفتم با آب معدنی و چندتا کیک..

گوشیم زنگ نمیخورد به زن عموم زنگ زدم گفتم با امین مشکل دارم گفت نیا سمت ما بخدا اینقد مشکل داریم حد نداره گفتم میدونم ن خودم حلش میکنم قط کردم به امین پیام دادم گفتم تو راهم دارم میرم تهران اینا شوخی نیس جواب نداد تا نزدیک خرم آباد گفت کجایی گفتم دارم میرم تهران گفت *** چرا خودت اواره کردی چرا نرفتی خونه عموهات گفتم تو ک میدونستی هیچکس منتظرم نیس گفت حالا برو یه کار پیداکن من فعلا کار دارم کارام تمام شد میام دنبالت

1403/03/20 15:17

قط کردم امیدوار شدم ک میاد دلش برام سوخته ساعت 10 شب بلیط اتوبوس بود ساعت 9نیم صب رسیدم تهران به اون خانم زنگ زدم گفت بیا فلکه دوم صادقیه شرکت اونجاس من هرچی اسنپ میزدم نیومدن ترمینال گفتن راهمون نمیدن لغو میزدن وسایلم یه کوله پشتی بود یه چمدون کوچیک با یه ساک اینا چیزی نبودن ولی برا منی ک نزدیک 7ماه بود خیلی بودن تاکسی ها هم میگفتن تا اونجا 150 می‌بریم گفتم میبرم تا بیرون اسنپ ارزونتر 70 میبره بلند کردم یه مسیری رفتم دیدم یه پیرمرد اومد گفت کمکت میکنم گفتم ن ممنون گفت دخترم سنم بالاس ولی کور نیستم زنی ک حامله اس نباید بجز بار شیشه خودش چیزی برداره ولی تو ماشالا این همه وسیله برداشتی قبول کردم کمک کرد رفتیم بیرون ترمینال اسنپ گرفتم گفتم حلال کن گفت حلالی ایشالا هرچی هست مشکلت رفع شه گفتم ممنون رفتم

1403/03/20 15:23

ادامه بمونه برا بعد

1403/03/20 15:23

سلام خانما از این به بعد خونه محبوبه خیلی اتفاق افتاد دلم میخواد تو اون مدتی ک بودم اونجا از ذره ذره اتفاقات بنویسم شاید خیلی بدرد اونایی بخوره ک فک میکنن محیط بیرون از خونه امن تر هست کسایی ک راحت خونه دارن خانواده دارن ولی فرار میکنن و پناه به افرادی میارن ک بیشتر غرقشون میکنه به جای نجات دادنشون من خیلی ساده به همه چی نگاه میکردم همیشه فک میکردم همه دیدگاهشون با من یکی اما امین ک منو بیرون کردن و مثل فراری ها زندگی کردم و این آدمای جورواجور دیدم خیلی دیدم نسبت به آدما تغییر کرد گاهی از سایه خودمم میترسیدم ک نکنه کسی بیاد بلایی سرم بیاره اینا برام درس بزرگی بود ک تو زندگیم دیدم فهمیدم همچین آدمایی واقعیت دارن ن فیلم هستن ن مجازی اینا خود آدمای واقعی هستن ک میتونن اینقد بد باشن از ورودم به خونه محبوبه فک میکردم دنیا بهتری هست اما اینجور نبود بزودی میام مینوسیم این چندروز یکم خسته شدم امروز ادامه رو مینویسم ❤

1403/03/21 16:04

بهم گفتن فعلا نرم خونه بخاطر اینک یهو دوباره نریزن تو خونم منو بچم بزنن ما شاهدی داریم همسایه ها هستن ولی میدونیم ک هیچکدوم نمیان کسی دیگ تو این دوره زمونه خودش تو دردسر همسایه نمیزاره زنش خیلی اهل دعاس تو خونه عموم چندتا دعا دیدن تو خونه خدیجه عموم باز دیدن

1403/03/22 02:39

سلام امروز پسرعموم از رضایت‌ بر نگشت شورا پرونده رو دادسرا کیفری انتقال داد..

خبر خوب اینک حضانت فریاد تایید شد برا قاضی شذهد هامو بردم 💃

1403/03/23 15:20

سلام بچه ها خوبین امروز برام روز خوبی بود خیلی خوشحالم فردا میریم بهشت زهرا با بچه ها عموم اینا...

تو دادگاه بهم گفتن بچه اومد و یه تنه جلو تمام این مشکلات وایسادی ازوقتی دنیاش آوردی مسولیت بزرگی عهده گرفتی الانم حکم حضانت بهت دادن ( منتظر قطعی شدن رای هستم ک ایشالا بزودی گفتن رای میاد) بهم گفتن اینک اینجور سربلند دراومدی خم نشدی ینی میتونی فریاد اونجوری ک صلاحش هست بزرگ کنی گفتم ایشالا تلاشم میکنم میدونین بخدا شعار نیس فریاد برا منی ک هیچکس نداشتم گاهی به عمویی ببینم بچه هاشون برا من هم همه کسه تو این دنیا فقط اونو دارم دلم میخواد روزی ک بزرگ شد بگم چ کارایی کردم ک تورو بزرگ کردم یه جا فقط بشینم از ثمره این تلاش لذت ببرم به خودم افتخار کنم بگم سخت بود ولی گذشت اینقد مطمئن هستم از خودم ک میدونم روزی میرسه اگ من الان سختی میکشم بچم تو آسایش میزارم نتیجه تمام زحمت هام میبینم فقط امین ک میدونم آخرش افسوس میخوره بخاطر فریادی ک اونموقع حاضر نیس حتی تو صورتش نگاه کنه آرزو میکنه یک لحظه فریاد ببینش ایشالا روزی میرسه شرمساریش همه ببینن ک با این بچه من چ کرده 💔

1403/03/24 01:42

🌺🌺ادامه داستان 🌺🌺

1403/03/24 01:44

پارت 9🌺🌺


کارت خرید1میلیونی رفاه رو از معاون کمیته گرفتم فقط اشکام می‌ریخت وگفت ای بابا پناه برخدا دقیقا چی میخوای تو آخه چطور با این حال با این وضع ولت کنیم بری گفتم بهم وام بدین یکاری کنین ک بتونم هزینه زایمان داشته باشم و یکم خرید مهم برا بچه کنم گفت میدونی کمیته 24متری کجاست گفتم ن والا گفت اسنپ داری برام بازش کن ک مسیرت انتخاب کنم برو پیش فلانی ببینم چیکار میکنه اون برات وام درست میکنه من خیلی امیدوار شدم حتی جلوم تماس گرفت گفت این خانم با این مشخصات میاد کارش راه بنداز تو دلم عروسی بود گفتم جور شد خنده از لبم نمی‌رفت رسیدم کمیته 24متری بهم گفتن برو تو اون اتاق رفتم و چندتا ارباب رجوع داشت و صبر کردم رفتن بعد گفت مشکلت چیه خانم بهش گفتم منو آقای علیزاده فرستاده گفت اها باشه باهام بنده بخدا تماس گرفت ولی متاسفانه شما شرایطش ندارین وقتی داشت باهام حرف می‌زد گفتم بهش ولی گفت بزار بیاد ببینم میتونی یا ن من امپرم رفت بالا گفتم میدونی این کرایه ماشین شاید برا تو هیچ باشن ولی برا منی ک هزارتومن حکم میلیون داره ینی چی منو الکی میفرستین اینور اونور از خدا بترسین زدم بیرون از اتاق دنبالم اومد گفت خانم خانم برگشتم دیدم گفت وایسا میدونی کی میتونه گره از مشکلت حل کنه گفتم ن کی گفت امام جمعه برو پیش امام جمعه و مشکلت بگو اون صددرصد برات حلش میکنه گفتم شاید مث شما باشه گفت ن اون دیگ اما اگر نمیاره بازم یه نوری بود ک تو دلم روشن شد گفتم اینم امتحان کنم ضرر نداره

1403/03/24 01:52

پارت 10🌺🌺

رفتم اونروز خونه محبوبه گفت چ شد چی کردی گفتم نپرس همه امروز منو می‌فرستادن از این اتاق به اون اتاق دیگ پاهام جون نداره ناهار هم درست نکرده بود من با سختی سیب زمینی سرخ کردم خوردیم خوابیدم از دوشنبه تا جمعه هربار هرثانیه هر دقیقه هزاران بار لحظه شماری میکردم ک جمعه شه برم پیش امام جمعه محبوبه میگفتم بنظرت کاری میکنه میگفت ناامیدنشو برو ضرر نداره روز جمعه شد و من با خوشحالی کامل وضو گرفتم رفتم وقتی رسیدم فقط دعا میکردم بتونم ببینمش از چندنفر پرسیدم امام جمعه تا کی میشینه گفت نگران نباش تا آخرین نفری ک تو مسجد باشه میمونه مشکل حل میکنه گفتم واقعا مشکل حل میکنه گفت معلوم خدا بزرگ گفتم ایشالا با خوشحالی راه میرفتم بال نداشتم ک پرواز کنم رسیدم رو صندلی ها نشستم بعد جابه جا شدم گرم بود هوا و رفتم رو صندلی جلو کولر نشستم من یه مانتو گشاد تنم بود با یه شلوار بارداری گشاد بلند روسریم هم حجابی بستم و نشستم اول کمی قرآن خوندم امام جمعه سخنرانی میکردیه خانمی پیشم اومد نشست سلام داد جوابش دادم خیلی نگاهم می‌کرد گفتم اگ گرمتون هست میتونین جای من بشینید من جای شما میشینم گفت ن من جای کافر نمیشینم گفتم چی گفت آخه تو از نظر من کافری گفتم متوجه نشدم گفت دختر به این جونی چرا باید رو صندلی بشینه خب تو ک نمازی نیستی نخون مجبور نیستی بیای نماز کسی رو خراب کنی گفتم من با اینکار نماز کسی خراب میکنم اگ خراب میشد ک صندلی نمیذاشتن بعدم من جای بزرگ شدم ک تمام مسائل دینی از حفظم و کلی کتاب خوندم پای ممبر خیلیا نشستم گفت چ غلطا دیگ جواب ندادم بهش نماز شروع شد و رو نماز همش میگفت نچ نچ نچ من با سعی کردم آرامشم حفظ کنم نمازم به راحتی بخونم

1403/03/24 02:01