امین بهم پیام داد اگ خونه رو بزنی بنامم میام گفتم چی میگی تو چ خونه ای گفت همین اگ میخوای ابروتون نره باید کاری ک میگم بکنی عموم شرط گذاشت بود ک هیچوقت تو بدترین شرایط هم ک شده خونه رو به امین ندم یا نفروشم منم برا همین قبول کردم ک عموم راضی به ازدواجم با اون شد...
هرچی میگفتم بیا حلش کنیم میگفت فقط همون ک گفتم اگ پیام بدی چرا چی گوشیم خاموش میکنم ابروتون بره منم ناچار گفتم باشه نصف نصف گفت حله درجا با خنده اومد داخل محضر همه هم کل زدن و من خنده اجباری کردم خطبه عقد جاری شد...
بهم میگفت بخند حداقل الکی ک کسی شک نکنه بزور راضی شدی ما رفتیم خونه عموم یه جشن خودمونی گرفتیم و همه رفتن دیگ خونه شون منم امین اومد خونه من زندگی کرد میگفت چقد تو زرنگ بودی هیچ لو ندادی مجردی زندگی میکنی فاطی کیا اومدن اینجا رفتن گفتم هیچکس به کسی حتی دخترم اجازه ورود نمیدادم میگفتم الان خونم تردد درست میکنه گفت اره خو تو راست میگی گفتم امین کی عروسی بگیریم کی بریم ماه عسل گفت چ عروسی ماه عسلی مگ دختر بودی گفتم چ ربطی داره هستن بچه دارن میرن ازدواج میکنن رو رسم میرن گفت ما نداریم اینجور رسمی بقیه ک میگفتن کی عروسی میگیرین مجبور شدم بگم دیگ عروسی نیس شرایط نداریم امین خیلی شکاک بود مث رامین بود اون حرفای قشنگ تمام شد بجاش کتک زدن و کارت بانکی گرفتن شروع شد
1403/03/20 02:36