The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان فاطیما

306 عضو

پارت33🌺🌺


گفتن اگ رفتی کمپ دیگ گوشی نمیگیری دستت ینی نگهبان ازت تحویل میگیره و شماره افرادی ک خیلی بهت نزدیک هستن ازونجایی ک میگی پدر مادر نداری سازمان بهزیستی به کسی ک بزرگت کرده میگ قیم فقط اونا حق تلفن حرف زدن باهات دارن گفتم دیدن چی گفت ن متاسفانه شما از کمپ نمیتونین بزنین بیرون گفتم ینی چی نفهمیدم ینی من اونجا چیکار کنم با بچه گفت بچه هم نمیتونین با خودت باشه چون بچه مستقیم میره شیرخوارگاه حتی نمیتونی ببینیش چون هم خودت هم بچه آسیب روحی میبینین خندیدم گفتم ینی چی ینی من زندانی میشم گفت قانون گفتم باورم نمیشه خب من دور از بچه میکنین دور از فامیل دوراز تلفن اینجوری خودم باتمام مشکلاتم افسردگی میگیرم این همه چیز هم ازم دریغ میکنین بنظرتون زنده میمونم گفتن روانشناس میاد باهاتون حرف میزنه دارو میخورین گفتم پس اعتیاد به قرصم میکنین روانیم میکنین من نمیتونم اینجور رو کاشکی ازاول برام توضیح میدادین اینقد تو این شرایط هزینه اسنپ و تو دادگاه این همه انتظار نکشم گفتم شما برا یه هزینه رایگان زایمان طرف تو کمپ زندانی میکنین اگ فامیلم بعدن دلشون بسوزه بیان کمک کنن من برم کمپ دیگ درم نمیارن گفت نمیتونن درت بیارن گفتم چرا پس چطوری کسی از اینجا خلاص میشه گفت اینقد باید برن بیان و از خونه هاشون بازدید بشه و چیزی بهت بدن اگ شرایطش داشتن و کارشناس تایید کرد صلاحیت نگه داری تو رو دارن ماتورو تحویل میدیم و مرتب سرکشی میکنیم گفتم اگ من بچه رو خواستم باید اینجور کنم گفتن بله گفتم من نمیمونم این چیه گفتن خیلی خوب باید بیای بنویسی ک نمیخوای بمونی امضا بزنی گفتم فقط بگین چی بنویسم ک برم اینجا ها رو نبینم گفتم بجای کمک کردن طرف به جنون میکشونین اینکار درست نیس انسانی نیس گفت ما قانون بهزیستی گفتیم گفتم پس درسته کسایی ک میرن بهزیستی میگن با دیونه خونه فرقی نداره

1403/03/28 13:31

پارت34🌺🌺

ازاونجا زدم بیرون محبوبه زنگ زد گفت فاطی کجایی جاگیر شدی گفتم بابا اینا اینجور میگن گفت دیدی گفتم خیری ازاینا بهت نمیرسه بیا خونه منتظرم اینجا کامل توضیح بده چی شد رسیدم برا خودش مینا توضیح دادم کلی خندیدن گفتن بیا چاره ای نیس بچه رو بفروش دیگ هیچی برام نمیومد همه میگفتن تو توان مالی نداری بچه گناه داره خیلیا اومدن بچه رو میخواستن میگفتن این اندازه بده میگفتم ن من 200 میلیون میگیرم میگفتن نداریم گفتم منم کمتر 200 قبول نمیکنم اگ هرکی داشت بیاد میفروشم میخواستم محبوبه اینا بفهمن ک درسته زن شوهر میان برا بچه من ولی همونا هم پول ندارن اونا فقط زن شوهر بودن بیشتر هم دلال بودن وقتی میفهمیدن ک اینا هم ن پول دارن ن آدم حسابی هستن میگفتن خوبه ک بچه رو ندادی به اینا یه شب زمانی ک دیگ محبوبه اینا باورشون شد بجز من کسی نمیتونه بچه رو نگه داره بهم یکی زنگ زد جواب دادم

1403/03/28 13:31

پارت 42🌺🌺

گفتن مگ میشه با کفش باشی برو دمپایی بخر گفتم بخدا از 10 صب تا الان ک 4ونیم ظهر همش بدو بدو بودم دیگ نمیتونم برم بازار حال ندارم گفت بازار ن برو دم بوفه تو حیاط اونجا بخر گفتم چنده گفتن نمیدونیم برو بخر بیا منم فقط از1 تومن امین 450 تومن داشتم خود خانم دهکری ک گفت واقعا نداری گفتم بخدا ندارم حتی هیچی برا بچه نگرفتم گفت نگران نباش تا گفت زایمانت برات تهیه میکنیم... همون لحظه عموم 1 تومن زد به کارتم گفت بیشتر نیاز نداری منم ک دیدم اینا همه کار میکنن گفتم ن ممنون به خانم دهکری ک گفتم گفت 1تومن به حساب بیمارستان بزن 😂 حداقل یچی بده گفتم باشه رفتم دمپایی خریدم 35هزارتومن شد دیدم یکی دنبالم داد میزد خانم فرار نکن فرار نکن بیای ها خانمای ک میدونن بخص زایشگاه کجاست بیمارستان راضی تا همون بوفه ک تو حیاط هست چقد فاصله اس اون خانم ازاونجا تا بوفه داد میزد من میگفتم این باکیه هی نگاه به اینور اونور میکردم گفتم کسی هم نمیدوه به کی میگ فرار نکن دیدم یهو یکی دستم گرفت گفت فرار نکنی گفتم چی گفت بیا بریم داخل فرار نکنی گفتم چی میگ جلو مردم گفت نمیدونم ترسیدم فرار کنی گفتم من چرا فرار کنم اومدم دمپایی ک گفتی بخرم من این همه بدو بدو کردم برا بستری برا دمپایی خریدن فرار کنم ابروم جلو مردم بردی گفت ببخش رفتم داخل با عصبانیت گفتم این خانم چرا اینجور کرد گفت آخه خیلیا فرار میکنن گفتم من خیلیا نیستم چرا فرار کنم چرا خیلیا فرار میکنن کی میاد با شکم پر فرار میکنه 😕 گفتن ببخشی ناراحت نشو گفتم بیخیال دیگ مهم نیس شما هم روش

1403/03/30 03:09

پارت 43🌺🌺


بهم گفتن لباس بپوش و لباسات بردار تا بیایم معاینه وقتی اومدن گفتن هنوز باز نیس لباسات تحویل بده گفتم کیف بچه این چیزا دستم باشه گفت خانم تو هی میخوای این اتاق اون اتاق بری هی باید این چیزا دستت باشه بده به همراهت منم ک نداشتم به همون خانم دهکری زنگ زدم گفت بده به خانم نگهبان الان میاد ازت میگیره اومد گفت من اینجام هرچی نیاز بود بهم بگو بخرم برات گفتم ممنونم ولی نمیدونستم کاشکی قبلش آب معدنی آب‌میوه چیزی میخریدم هیچی نبود کسی هم نبود برام بره بگیره دیگ منم اونایی ک همراه داشتن و براشون وسیله می‌آورد میخواستم بگم برام بیارن این کارتم ولی روم نمیشد خجالت میکشیدم از همون صب دیگ تشنه بودم تا شب ساعت 9 ونیم دیگ داشتم میمردم تا یکی از دوستای محبوبه اومد اونو باراول بود دیدم گفت نمیزارن من بمونم اینجا وگرنه میموندم گفتم همین ک زحمت کشیدی تا اینجا اومدی بخدا دنیا رو بهم دادی گفت چیزی نمیخوای بگیرم روم نمیشد بهش بگم گفتم ن ممنون گفت بدون تعارف گفتم میشه این کارتم توروخدا قسمت میدم از کارتم بخر 1دونه آب معدنی بخر برام گفت باشه کارت برد ولی نخرید از کارتم برام 2دونه آب معدنی و1 تک دانه بزرگ آب میوه خرید اومد با چند تا لیوان یکبارمصرف رفت...

همون درجا از تشنگی کل آب و بیشتر آب میوه رو خوردم تشنگیم برطرف نمیشد

1403/03/30 03:15

ادامه بمونه برا بعد ❤❤

1403/03/30 03:16

🌺🌺ادامه داستان🌺🌺

1403/03/30 14:08

پارت 44🌺🌺

با هم اتاقی هام حرف میزدم میگفتن با مادرشوهر اومدیم یه عده هم میگفتن خانوادم اینجان خودمم کاز در اونجا اومده بودم داخل دیدم تو سالن انتظار یا تو بلوار چقد آدمه ک همه همراه هستن منتظرن دخترشون یا زنشون یا خواهرشون یا عروسشون زایمان کنه اما من کسی نبود خیلی ناراحت میشدم ولی خودم جلو دیگران ناراحت نشون نمیدادم رفتم از سرپرستار گوشیم گرفتم تماس با امین هرچی میگرفتم جواب نمی‌داد میگفتم شاید الان ببینه من تنهام ناراحت شه نمیدونم چرا بقیه ک میدیدم میگفتن الان شوهرامون منتظرن منم میگفتم شاید اونم منتظر من باشه 😓

دیدم چندتا تماس بی پاسخ بود محبوبه و مینا بود اول شماره مینا گرفتم گفت فاطی به مامانم گفتم بیاد پیشت چیزی نیاز داری بگیره گفتم مینا نیاین توروخدا اینا ک نمیزارن کسی بیاد داخل میاین چیکار تازه مامانتم تازه عمل کرده کجا بیاریش تو سالن الکی بشینین گفت خب هرچی میخوای بگو برات بیاریم تحویل بدیم گفتم چیزی نیازی ندارم ولی ممنون ک زنگ زدین گفت بخدا خیلی نگران بودیم حتی دیشب اومدم هرکاری کردم نگهبانی راهم نداد گفتم اره میدونم اون دختره ک از سمت محبوبه هم اومد کارت شناسایی نشون داد اومد داخل وگرنه نمیذاشتن بیاد گفت باشه پس بیخبرمون نزار هرچی شد زنگ بزن گفتم ممنون تو همون حالت مینا 10 میلیون برام واریز کرد گفت گوشیت شکوندم گفتم چرا اینکار کردی گفت ن من مقصر بودم گفتم پس اینا رو قرض قبول میکنم پول بیاد دستم حساب میکنم باهات گفت نگران نباش..

بعد به محبوبه زنگ زدم گفت فاطی یچی میخوام بگم ناراحت نشو با اون خانمه ک دیشب اومد پیشت گفتم اره گفت داریم میایم ببینیمت گفتم کسی راه نمیدن اینقد رو نزنین گفت ن میخوایم بیایم باهات حرف بزنیم گفتم چ حرفی حالا خودم تصور کنین تو چ فشارهایی بودم و چقد سختی کشیدم و سرم فشار هم بهم وصل بود اینا میخواستن بیان به محضی بچم بدنیا بیاد این دختره ببره 😕 دختری ک خودش به قول خودش طلاق گرفته بود 10 سال بچه دار نمیشد ولی یه بچه 18 ساله هم داشت میگفتم این بچه برا چیش از کجا میدونه ک دیگ بچه دار نمیشه بعدم برا این نیاین خودم تو اوج فشارم الان دیدم عصرش اومد گفت اومدم فک کردم زایمان کردی گفتم ن هنوز گفت میخواستم اگ زایمان کنی بچه ببرم من قیافم 😂

1403/03/30 14:19

پارت 45🌺🌺

اما چیزی نگفتم تو دلم گفتم این چقد *** اخه رو چ حسابی اینا فک میکنن من بچه میدم اینا کی هستن توروخدا گفتم ببخشید من حالم خوب نیس داری میبینی فشار بهم وصله میشه بری گفت آره اگ چیزی شد محبوبه خبر کن زود خودم میرسونم بچه ببرم گفتم اره حتما حتما برو خدافظ😕


خیلی برا زایمان بهم فشار اومد خیلی زجر کشیدم هر مامایی یا دکتری میومد معاینه می‌کرد دیگ زخم زخم بودم جیغ میزدم مگ کافر هستین بابا نیاین اینقد معاینه نکنین یه دکتری گفت میفهمم ولی تو دهانه رحمت 2میدونی ینی چی هنوز جا داری ولی الان 41هفته هم گذشته خیلی خطرناک پس بزار با معاینه باز شه و زایمان کنی وگرنه هم خودت هم بچه براتون اتفاقی میوفته هرچی معاینه میکردن 3روز گذشت از صب تا شب کارشون معاینه بود دیگ ذلیل شده بودم داد میزدم سزارین کنین بااینک میترسیدم یه دکتری اومد دستم گرفت فشار داد گفت چیه اینقد داد میزنی گفتم درد دارم 3روز کشتینم از بس معاینه کردین گفت همینه اگ میخواستی میرفتی خصوصی گفتم چقد هزینه سزارین میشه میدم جور میکنم کلیه بفروشم فقط خلاصم کنین از این همه درد گفت نمیشه میخواستی سزارین شی نمیومدی دولتی میگفتم نمیخشمت گفت نبخش مگ به ببخش توعه رفت من هربار درد میگرفتم و ول میشد به زن عموم زنگ زدم گریه کردم گفتم نمیاین گفت اینجا اینقد شلوغ صدات نمیاد گوشی قط کردم چندبار زنگ زد جواب ندادم دیگ فرداش ک گوشی گرفتم دیدم چقد تماس بی پاسخ هس از محبوبه زن عموم مینا ولی دوباره امین گرفتم یکبار دوبار سه بار 10 بار جواب داد گفت چ مرگته گفتم دارم میمیرم گفت بجهنم بمیر گفتم بیا منو ببر ازاینجا توروخدا ازبس معاینه ام کردن دارم میمیرم گفت بمیر بمیر بمیر قط کرد به مینا زنگ زدم گفت چطوری تنها کسی بود ک واقعا نگران بود از ته دلش ناراحت بود گفتم هنوز زایمان نکردم گفت چخبره چقد دیر گفتم میگن دهانه رحمت باز نیس دارم میمیرم گوشی قط کردم رفتم تحویل دادم به هیچکس دیگ زنگ نزدم شب یه سرم بد زدن تو دستم ک هرکی هم میومد چک چک میزد توش ک سرم رد شه هرچی میگفتم بابا دستم درد میکنه سرم بزنین تو یه دست دیگم یا جای دیگ میگفتن چخبره هردقه برات وقت بزاریم گفتم بخدا شماها کافرین دین ندارین گفتن اره ما مگ هرچی بیمار میگ باید گوش بدیم میرفتن شب آخر دیگ جون میدادم انگار فقط ذکر میگفتم به هزار زور درد میگفتم دیگ دارم میمیرم ضعف میکردم نمیتونستم چیزی بخورم میومدن میگفتن چته صدات دیگ در نمیاد پاشو آب بخور میگفتم نمیتونم بزارین بمیرم دیگ صب درد زایمانم اینقد شدید شد هرچی داد میزدم بیاین اومدن تخت آماده کردن وگفتن

1403/03/30 14:33

پاشو گفتم نمیتونم یکی دستم بگیره گفت چقد ناز میکنه اه گفتم بخدا دارم میمیرم نمیتونم بلند شم یه دکتری گفت دستش بگیر تا بلند شه به اونی ک تخت آماده میکنه و نظافت کار بود گفت اینا نقش بازی میکنن ولش کن

1403/03/30 14:33

پارت 46🌺🌺

به هزار زور خودم بلند شدم گفت بیا رو این تخت اینقد موهام از درد گرفتم میکشدیم تو اون چندروز میگفتن نکن خانم راه برو گفتم نمیتونم دستم بگیرین درد دارم گفتن چقد ناز میکنی آخه این ناز کردنت برا شوهرت نگه دار ن ما خودم رفتم رو تخت نشستم دراز کشیدم هی میگفتن زود باش دیگ زور بزن بچه خفه شد همونی ک همش میگفت برو خصوصی روش داد زدم برو بیرون بزار خفه شه بمیره منم بمیرم ولم کن اون دکتری ک زایمان کرد همه رو کرد بیرون یه پرستار ک وظیفه اش نبود اومد فقط سر بزنه کمکم کردن راحت زایمان کردم انگار خدا اون دکتر و اون پرستار رسوند خیلی براشون دعا کردم بعد نیم ساعت من همون جور ول بودم تا یکی اومد بهم آب‌میوه داد و بلندم کردم حموم کردم و لباس پوشیدم بچه هنوز اونجا بود رفتم گفتم توروخدا گوشیم بدین گفت چرا گفتم بدین عکس بگیرم میخوان بچم ببرن دیگ میگفتن حالا میارنش آوردنش اونوقت بگیر گفتم بدین تورو خدا گفت اه زود بیا تحویل بده بهمون دیگ

1403/03/30 14:38

پارت 47🌺🌺

گوشی بردم چندتا عکس گرفتم خواستم برم تحویل بدم دیدم خانم دهکردی اومد گفت فاطمه جان تبریک میگم زایمان کردی گفتم اره توروخدا بیا نگاش کن چقد نازه خودم ک کسی نداشتم بچه رو هم میخوان ببرن ازم اونم مث من کسی نداره ناراحت شد گفت من برمیگردم گریه میکردم اون خانم منو برد اتاق اخری ک دیگ زایمان کردیم باید اونجا معذرت میخوام ادرار میکردیم تا ما رو ببرن بخش هرکار کردم نمیومد به خانمه گفتم بهشون بگو کردم گفت نمیشه وگرنه نمیزارن بری بهم گفت اینقد آب بگیر رو خودت تا ادرارت بیا حتی شده چندقطره ولی باید بیاد آخرش اومد گفتم شد گفت پس وسایلت جم کن برم تخت آماده کنم دیدم خانم دهکردی اومد با یه کمپوت آناناس چندتا کیک گفت بخور جون بگیری رنگت خیلی زرد شده رفت منم نشستم خوردم همه رو بعد خانما اومد صدام زد رفتیم بخش دیگ

1403/03/30 14:42

پارت 47🌺🌺

دیدم همه همراه دارن ولی من ندارم تخت بهم نشون دادن آماده کردن برام رفتم خوابیدم تا نزدیک 2ظهر ک بچه رو آوردن برام اینقد تو اون مدت بی خوابی داشتم ک مث جنازه ها خوابیدم بزور دیدم دارن تکونم میدن صدا میزنن خانم زارعی گفتم بله گفت پاشو بچه رو شیر بده الان بچه ضعف میکنه پتو رو کشیدم رو خودم گفت عه باتو هستیم گفتم اونموقع ک میگفتن خفه میشه الان میگن ضعف میکنه ولم کن خوابم میاد اصلا هوش خودم نداشتم روم کردم به سمت دیگ دیدم دوباره اومدن با خنده میگن بابا بخدا بچه ضعف میکنه گناه داره گفتم کدوم بچه گفت بچه خودت گفتم من هنوز حامله ام گفت اوووه این بیهوش 😂 دست زدم به شکمم دیدم چیزی نیس سریع نشستم گفتم کو گفت بابا زایمان کردی اینم بچه ات بغلش کن گفتم نمیتونم گفت چی گفتم بابا تازه خودم بزور بیدار شدم هنوز گیجم بلدم نیستم بچه بغل کنم میخواین بندازمش بکشمش گفتن بیا بهت نشون بدیم اینکار کردن بچه رو با ترس گرفتم گفتم اگ خواست بیوفته حواستون باشه زود بگیرینش با خنده گفتن باشه حالا شیر بهش بده لباس تنش کن گفتم بلد نیستم اینم یادم دادن گفت همراه داری گفتم ن به خانمای اونجا گفتن یکی تونست بیاد کمک کنه یادش بده چطور پوشک کنه و لباس تن بچه کنه یکی اومد گفت اینجوری گفتم تورو خدا حواست باشه چیزی نشه گفت ن ببین اروم انجام میدم توام یاد بگیر برام لباس کرد قنداغ کرد داد دستم چقد اروم خواب بود منم صداش کردم گفتم میشه بیای ازم بگیری بزاری رو تخت من بخاطر اون بچه همش نشسته بودم میگفتن دراز بکش خودت تازه زایمان کردی تو همون چندروز ک دم زایمانم بودم خانم دهکردی برام یه پتو نوزادی و چنددست لباس دست دوم بودن همه آورد گفت ببین اینام وسایل بچه ک اینقد نگران بودی انگار دنیا رو بهم داده بودن... زنگ زدم مینا گفت فاطی الان با مامانم خالم داریم میایم پیشت همه اومدن بهم تبریک گفتن رفتن دوباره محبوبه زنگ زد جواب دادم گفت از مینا شنیدم کی مرخص میشی گفتم نمیدونم گفت اون خانم گفت چی شد فاطی بچه میده گفتم تو حالت خوبه واقعا 😕 گفت باشه ماهم نمیتونیم بیایم ببینیمت گفتم باشه نیاین یکی از دوستا دیگه اش اومدبرام چندتا قنداغ و کلاه آورد از مال بچه اش کمکم کرد شیرم بیاد تو سینم و تو دسشویی رفتن خیلی کمک کردبهم

1403/03/30 14:53

پارت48🌺🌺🌺

همون دوستش بهم گفت اگ مرخص شدی بهم زنگ بزن این شمارم خودم میام کمکت..

فرداصب گفتن هم خودت هم بچه مرخص هستین دیدم خانم دهکردی و خانم مددکار اومدن گفتن بازم تبریک میگیم بهت گفتم ممنونم خانم دهکردی گفت فاطمه بیا بیرون حرف بزنیم گفتم بچه رو چیکار کنم گفت خانمم صادقی پیشش هست گفتم اخه شاید نتونه گفت دختر برو نوه دارم چی میگی 😂 همه شون خندیدن گفتم امروز مرخص میشم خانم دهکردی گفت آره میدونیم گفت برا بچه ات چ فکری داری میخوای بدی به خانواده باباش گفتم اینا ک میگن بچه رو میگیرن گفت کیا گفتم بیمارستان توروخدا حواستون به بچم باشه فک کنین بچه خودتون هست نزارین گرسنگی بکشه حواستون بهش باشه فقط گریه میکردم گفت چی میگی چرا بیمارستان باید بچه رو بگیره گفتم دوستامون گفتن ک اگ مددکار اینجا پول بده بچه رو میبرن شیرخوارگاه گفت بله دختر خوب بچه هایی ک بابا ندارن گفتم خب بچه منم نداره گفت متوجه نشدی گفتم ن گفت بچه هایی ک از طریق روابط نامشروع باشن این جور بچه رو میفرستن میرن ن بچه تو رو گفتم ینی الان با خودم ببرمش گفت بله کی بهتر از خودت گفتم واقعا گفت شک داری گفتم ن با خنده خواستیم بریم تو اتاق گفت فاطمه رئیس بیمارستان میدونی گفت چی گفتم ن گفت برو بهش بگو خیلی شیر بودی جای بچه تو داخل شیرخوارگاه نیس تو ثابت کردی ک میتونی بچه رو خوب بزرگ کنی گفتم واقعا گفت ن فقط اون بلکه رئیس حقوقی و چند نفر دیگ ک توروندیدن واقعا مشتاق هستن ک ببیننت گفتم دستشون درد نکنه یکی اومد گفت ما گواهی بهت نمیدیم باید شناسنامه باشه گفتم من سند ازدواج دادم بهتون گفت اون حساب نیس شناسنامه باید باشه چون ما شناسنامه رو میگیریم تحویل میدیم گفتم خب حالا این با سند چ فرقی داره گفت بامن بحث نکن به شوهرت زنگ بزن ک بیاره منم هرچی شماره امین گرفتم دیدم فایده نداره جواب نمیده به خانم دهکردی گفتم اینا سند نمیدن امینم جواب نمیده گفت درستش میکنم سند اومد ازم گرفت و برد گواهی ولادت بهم دادن ساعت 4ونیم بود ک بهم گفتن مرخص هستی منم هرچی به دوست محبوبه زنگ میزدم جواب نمی‌داد دیگ بهم گفتن باید بری ترخیص بگیری گفتم باشه گفت اجازه نداره بیمار بره گفتم بابا من میتونم خودم میرم گفت نمیشه همراه به مینا زنگ زدم گفت بخدا دیشب رفتیم مسافرت تا نزدیک 2هفته نیستیم به محبوبه زنگ زدم گفت من ساعت 9 شب میرسم اهواز به عموم اینا زنگ زدم گفتن کجایی گفتم خودتون گفتن ما شیرازیم گفتم منم زایمان کردم اصفهانم 😕نخواستم دیگ هیچکس ببینم ازشون وقتی هربار زنگ میزدم نبودن چ بدرد میخوردن دیگ مونده بودم چیکار کنم

1403/03/30 15:19

پارت 49🌺🌺

همون پرستاری ک کمک کرد زایمان کردم گفتم توروخدا بزار برم گفت نمیشه همراه باید باشه گفتم ندارم گفت الان مددکاری هم نیس کمک کنه خلاصه بازار زور التماس گذاشتن برم بچه رو گذاشتن ک کسی نبرش رفتم کارای ترخیص کردم فک کردم دیگ مددکاری پول میده ولی نداد 😐آخرش همون پول مینا بدرد خورد و 6 تومن بهشون دادم گفتم زیاده گفت ن 5روز بیمارستان بودی گفتم بهم نرسیدن گفت هرچی گفتم دستم عصبش پاره کردن گفت کم نمیشه دست ما نیس خلاصه دیگ پول دادم رفتم 😐بچه گرفتم اسنپ گرفتم رفتم خونه محبوبه ولی دنیا مال من بود ک بچم تو بغلم هس دوست محبوبه زنگ زد گفت فاطی کجایی گفتم نزدیک خونه گفت بخدا شرمنده تابچم گذاشتم پیش شوهرم اومدم دیر شد اومد دم خونه محبوبه همدیگر دیدیم رفتیم بالا محبوبه خواب بود گفتم تو ک گفتی ساعت 9 میرسی گفت آره زودتر اومدم منم از 4ونیم تا 6ونیم بود وقتی رسیدم خونه دیگ دوست محبوبه رفت..

منم سریع تا بچه خواب بود حموم کردم بدنم شستم و موهام ازبس تو هم گره خورده بودن دوساعت طول کشید تا صاف شدن 😕

بچه رو بیدار کردم محبوبه گفت دارم میرم تهران چندروز نیستم تو ک تنهایی نمیترسی گفتم ن راحت باش ولی اینقد میترسیدم چون میدونستم زن تازه زایمان کرده نباید تنها میموند خیلی ناراحت بودم کسی نبود ک بیاد پیشم

1403/03/30 15:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

ایشالا ک همه رعایت کنیم ❤..

فقط نفهمیدم رعایت دمای 24درجه کولر چیه چیکار کنیم

1403/03/30 15:27

اینجا 62درجه اس خوزستان 😑

1403/03/30 15:28

پارت 66🌺🌺

از سیسمونی یه کرم برا سوختگی گرفتم 170 تومن.. یه تاب گرفتم 470تومن... یه حوله 220 تومن... یه بالشت 40 تومن... دودست لباس هرکدوم 150 تومن...تشت حمومش 150 تومن... یه بسته توپ 110 تومن... با یه جغجغه 40 تومن این اولین لباسهایی بود ک نو بودن تن فریاد میخواستم کنم اولین حوله بود ک داشت تا 6ماهگی من با لباسای دیگش سر بدنش خشک میکردم یا اولین اسباب بازی جغجغه بود ک واقعی بود مابقی پولا هم دادم مینا و عموم برا بدهکاریم..

همیشه برا فریاد چندتا قاشق میذاشتم تو سطل ماست تکون میدادم جای جغجغه ولی بیشتر ترس داشت از صداش ولی توپ و جغجغه ک دیده بودم میذاشتم جلوش دلم میخواست بشینم فقط اون لحظه به تمام حرکات و ذوق کردناش توجه کنم اون لحظه تمام دنیا مال من بود اگ کم خریدم ولی حس کردم به موقع بود برا فریاد 😍

منم شکایت کرده بودم و الان نوبت برام اومد وبازش کردم دیدم زده بود 6 اسفند اولین رسیدگی به جلسه به امین عکسش فرستادم درجا زنگ زد گفت مگ نگفتم شکایت نکن حل میکنم گفتم دیگ تمام شد گفت رفتی چ گفتی گفتم خودت اومدی میبینی گفت فاطی خیلی دلم تنگ شده واست گفتم فریاد اصلا نمیپرسی حالش یا بچه تو نیس یا از یکی دیگه اس خبر ندارم گفت این چ حرفیه بچه چطوره گفتم فریاد خوبه گفت همونی ک میگی بزار بیام حرف بزنیم گفتم کجا بیای گفت مگ خونه نگرفتن عموت اینا اینقد بی عرضه هستن گفتم به توچ ک بی عرضه ان مگ وظیفه اوناس یا تو نامرد گفت حالا دیگ بزار بیام حرف بزنیم بگم چقد مشکلات داشتم گفتم اخی حتما بیشتر از من بوده گفت تا نگم باور نمیکنی بخدا

1403/04/01 02:26

پارت 66🌺🌺

گفت من تو خارج گرفته بودن گفتم چ حرفا اینا رو برا خودت فک فامیلت بگو بیشتر باور میکنن گفت باورت نشد گفتم خودت چ فکری میکنی قط کردم چندبار زنگ زد پیام داد گفت پشیمون میشی جواب ندی ها براش نوشتم 6 اسفند منتظرم همین فرداش زنگ زد گفت فاطی بیام ببینم مشکل چیه و به دخترا ک گفتم باز ترسوندم ولی مینا گفت بشین حرف بزن ببین چیکار میکنه بهش آدرس دادم اومد گفتم من ک گفتم آب نداریم بعد این همه اومدی دست خالی گفت حالا دیگ یه وقت دیگ میخرم گفتم برو آب بخر بیار برامون رفت اومد گفت آسانسور نداره گفتم نچ گفت بازم خوبه راحتی چی بود همش اواره بودی و خونه مردم الان برا خودت راحتی گفتم اره خونم پس گرفتم از مستاجری هم راحت میشم راحت پام میزارم روپام چیزی نگفت فریاد خواب بود گفتم بیدارش کنم گفت ن ن گفتم چرا اونوقت گفت فعلا بیا حرف بزنیم گفتم باش شروع کن گفت تو بگو چیکار کردی این مدت گفتم مهم نیس تو بگو از مشکلاتت گفت بخدا منو خارج گرفتن و... گفتم چقد راحت دروغ میگی گفت نمیای رابطه داشته باشیم دلم تنگ شد گفتم ن خیر چرا باید با تو رابطه داشته باشم تو کاری کردی ک حالم از هرچی مرد بهم میخوره گفت جان فریاد بیا گفتم برا هوست جان بچم قسم نخور من شکایتت کردم پس نمیگیرم زمانی پس میگیرم ک خونم بدی طلاق بگیرم گفت ن من طلاق نمیدم گفتم ن بابا گفت چرا باید طلاقت بدم من پشیمون شدم گفتم آره 1روز هستی 1ماه نباشی گفت دیگ هرچی طلاق نمیدم فریاد بیدار شد گفت من برم دیگ گفتم طلاق نمیدی 😂 بچه رو نبینی هم این چ روشه گفت خب نمیخوام مهرش تو دلم بشینه گفتم گمشو گفت ن حالا ک تا اینجا اومدم ببینمش بچه رو از تو تاب برداشت و گفت ای بابا چقد خوبه به تو رفت گفتم اره خدا دونست ک شکل کی کنه گفت خفه شو گفتم شدی به حق علی دست فریاد بوس کرد گفتم نکن بچه حساسه چون از قیافه اش معلوم بود اون بوسی ک کرد از ته دلش نبود 2دقه تو بغلش بود داد دستم گفت شکایت پس بگیر من دیگ هستم منم دوروز بعدش نوبت داشتیم رفتم دادگاه اون نیومد وقتی برگشتم گفت چرا هرچی زنگ میزدم جواب ندادی گفتم فریاد تاصب بیدار صبا میخوابیم گفت اها جایی ک نرفتی گفتم ن نرفتیم گفت خوبه قط کرد زنگ زدم گفتم خب برنامه ات چیه گفت نمیتونم بیام چندماه دیگ میام گفتم خوبه بسلامتی قط کردیم

1403/04/01 02:37

🌺🌺ادامه بمونه برا فردا ولی خیلی مسخره نیس تو سند ازدواج نوشته مردی ک از 4تا 6 ماه خونه رو بدون دلیل ترک کنه طلاق محسوب میشه یا اگ زندان بره یا بیماری ناعلاج بگیره... منو وقتی 6ماهم بود از خونه بیرون کرد و بچم رسید به 6 ماه ک شکایت کردم 1401 دقیقا 1سال طلاقم طول کشید خودشون مینویسن تو سند ازدواج خودشون عمل نمیکنن 😐 یا خونه ک این همه مدرک هست خودشون تو قانون میگن طبق این اون بهش تعلق میگیره ولی بازم میگن ن باید صبر کنی به وقتش خودمون میدونیم کی بدیم 😕اینا قانونای ما پلیس مملکت ما تا حکم دستت نباشه نمیاد جایی برات ولی کشورهای خارجی فیلما شون نگاه زنگ میزنن پلیس میرن 🤔درجا بازداشت میکنن یا درجا توقیف میکنن یا همین کشورهای خارجی ک بهمون یاد دادن بگیم مرگ بهشون سقط مجازات میکنن ولی کشور خودمون ک سفت گرفته اینا رو قاضی ها میپرسیدن نمیخواستی سقط کنی؟! یا کلانتری بهم میگفت کاشکی سقطش میکردی ماها خیلی فرق داریم با خیلی جاهای دیگ... اینقد برا یه چیزی باید بریم بیایم تا خودمون خسته شیم دیگ نریم دادگاه مملکت ما اینجور از همه چی خستمون کردن 😕

1403/04/01 02:53

سلام چندروزپیش تو برنامه دیوار آگهی دیدم نوشتم ک من خانم هستم با بچه نگهداری از دوتا بچه حقوق 10 تومن...

چندبار نوشت شماره تماس بدین گفتم شما بدین گفت خانم هستم منم شماره دادم درجا زنگ زد آقا بود گفت من خانمم خونمون گلستان هست و کی میتونین بیاین گفتم الان ک ساعت 8ونیم تازه من الان میخوام بچم ببرم پارک بعدش شام بدم اصلا نمیشه گفت خب میشه شما بیاین پارک ک ما داریم میریم گفتم متاسفانه اونجا دور به من ولی فردا حتما میام عصر گفت آخه فردا 2تا خانم قرار بیان گفتم باهم میان گفت ن گفتم حالا منم سومی میشم نمیشه گفت چرا ولی گفتم شاید شما بیشتر نیاز دارین اینا گفتم تا قسمت هرچی باشه گفت باش خب میخواین ما بیایم پارک گفتم اگ خواستین بیاین گفت آدرس بده بهش دادم بااینک چندبارم گفت کجایین بعد ک آدرس دقیق دادم گفت به ما خیلی دور هستین میشه بیاین من اومدنی براتون اسنپ میگیرم گفتم شما خوب آقا خانواده هستین میگ دوره من توقع دارین این وقت شب بیام تازه میگی هنوز مغازه ای یا میگی خونم داریم میریم پارک هربار یچی میگی گفت خب پس بزارین برا فردا دیگ گفتم باشه دیگ خودم نمیخواستم چون میدونستم داره دروغ میگ

1403/04/01 12:21

درجا تو روبیکا نوشت میشه عکستون ببینم

1403/04/01 12:22

گفتم ن عکس نمیدم گفت میشه بپرسم دوست پسر دارین یا اهل دود چی هستین گفتم ازم تلفنی سوال کردین گفتم نیستم دیدم برام یه آدرس فرستاد گفتم این چیه گفت هماهنگ باشین فردا به این آدرس بیاین گفتم شما اولا کسی برا مغازه تون نمیخواین بگیرین اگ برا خونه اس و بچه پس بهتره من بیام خونتون ببینم بچه ببینم خانمتون ببینم گفت درسته خانمم فردا میاد مغازه گفتم هرچی باید اول خونه ببینم بچه هاتون بعدم شما ک تلفنی گفتین ما روز جمعه مون خراب نمی‌کنیم مصاحبه نمیگیریم بعد گفتین 2تا خانم عصر میان خونه حالا چرا من باید بیام مغازه با این آدرس مغازه ات هم معلومه ک از منم بدبخت تری نمیترسی اگ اومدم خلافی ازت سر زد دست درازی کردی دودمانت به باد بدم دیگ جواب نداد 😕گفتم اینقد مردم گول نزنین برا اون چیزتون اگ بکن باشین خانمتون رازی کنین ن مردم گفت فهمیدم شما رو ما نمیخوایم کسی میخوایم ک راحت باشه گفتم تازه پرسیدم ک طرز لباس چطور باشه گفتین پوشیده گفت ن ما راحت میخوایم گفتم اره اگ راحت میخواستی خو خانمت درجریان این آگهی بود اگ آگهیت درست بود شماره داشتی ن مخفی بود از ترس شماره میگیری ک مبادا زنت یا کسی بشناست اول میخوای ببینی اون خط میشناسی یا ن

1403/04/01 12:31

بچه ها ما عقل داریم چشم داریم میبینیم کدوم کاندید صلاحیت بیشتر داره..


قالیباف چی میگ من آمار خزانه رو دارم تمامی یارانه ها بودجه اضافه هستن..

جلیلی 8سال به صورت خاموش نذاشت برجام به سرانجام برسه تمام بچه های اینا کجان از درس بهترین عروسی بهترین سفرها میگن بچه ها میگن بابا ما درس بخونیم خارج روزی بهترین خدمت کنیم به ایران اینا باباهاشون بهترین خدمت نکردن چ برسه خودشون ک دم عشق بازی وخوش بازی هاشونن

1403/04/01 14:04

یا جلیلی جلوی دارو رو گرفت ک وارد نشه گفت باید ایران خودش تولید کنه چ افرادی بخاطر بی دارو مردن و...

1403/04/01 14:04

تو میز گرد مگ میکروفن قط نکردن چون داشت اختلاص قالیباف تو دوران شهردار بودنش میگفتن 😕

1403/04/01 14:04