The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

داستان فاطیما

306 عضو

پارت 11🌺🌺

نماز تمام شد و ذکر شمار از کیفم درآوردم ذکر میگفتم اونم همش نگام می‌کرد میگفت نچ هم به من هم یه دختر دیگ ک پشت سرمون نشسته بود میگفت امروز چ روز نحسی دوتا بچه ک مال بیرونن اومدن نماز منی ک 40 سال نماز جمعه خون بودم خراب کردن ن من ن اون دختر هیچی نگفتیم یه پیرزن جوابش داد گفت خواهر چته مشکلت چیه با این از وقتی نشستی غر زدی اینو ک گفت ومنم گفتم واقعا نمیدونم مشکلش چیه اخه کاری بهشم ندارم حتی رو نمازم مرتب میگفت نچ اتفاقا این نماز همه رو خراب کرده بعد به من گیر داده گفت خانم تو با این بی چادری اومدی رو صندلی هم تو هم این دختره پشت سر ینی میخواین بگین خیلی نماز خون هستین گفتم کافر همه رو به کیش خود پندارد اومد سمتم ک حمله کنه گفتم چته واقعا سنت زیاده ولی احساس میکنم خیلی کم داری آخه من حامله ام دم زایمانم هست نمیتونم خم شم همه گفتن دیدی گناه این دختر شستی اون دختری ک هم پشتمون نشسته بود چادرش زد کنار گفت منم دیسک گردن دارم گردنبند زدم همه با اون زن دعوا کردن و از مسجد زد بیرون اومدن دورم بهم گفتن اینقد حرف زد تو دل ما هم آشوب شد حلالمون کن بارداری گردنمون نباشه گفتم ن شماها ک دفاع کردین شما حلال کنین رفتم به سمت ک مردم جم میشن ک یکی یکی امام جمعه ببینن به همه یه کاغذ دادن گفتن اگ روت نمیشه ک بقیه مشکل بشنون داخل برگ بنویس منم همین کار کردم و چند نفر دیگ هم اومدن گفتن میشه برا ما هم بنویسی براشون نوشتم همه برا هم دعا میکردن میگفتن ایشالا مشکل همه حل شه

1403/03/24 02:09

پارت 12🌺🌺

بهم صندلی دادن گفتن رو زمین نشین اگ ماه آخری بیا رو صندلی بشین تمام اون مدت ک اونجا بودم دعا میکردم امیدوار بودم بعداز 2ساعت ونیم نوبتم شد ک برم برگه رو تحویل امام جمعه دادم بدون اینک بخونه سریع کلمه ای ک توش نوشته بود وام دید گفت تحویل فلانی بده و من گفتم واقعا بهم وام میدن گفت بله حتما توکل برخدا نمیدونین چطوری من پاشدم چطوری قدم برداشتم میگفتم خدایا این وام نصیب منم بشه تمام نشه و تو دلم میگفتم خدایا شکرت نی نیم ببین حل شد برات خرید میکنم نامه رو گرفتن امضازدن گفتن ببر کمیته منم بردم دوباره کمیته پیش معاون اونجا آقای علیپور گفت مگ تو وام نگرفتی گفتم ن بهم گفت نمیشه و حتی به شما گفت ولی منو فرستادین اونجا گفت باشه گفت ما اصلا وام به امام جمعه نمیدیم الان هرچی هس فقط به افرادی ک تحت پوشش هستن میدن این نامه امضا هیچ اعتباری نداره گفتم تو خدا کاری کنین من کسی ندارم ن خانواده ای ن دوستی ن آشنایی من الان خونه یکی از دوستام به سختی زندگی میکنم ینی همین امروز بهم بگ بزن بیرون من جایی ندارم برم گفت نچ باشه امضاش کرد گفت ببر همون 24 متری کارش انجام بده گفتم الان میگ نمیشه گفت ن دیگ هم امام جمعه امضا کرد هم من دیگ بهت تعلق میگیره ایندفه امیدی نداشتم گفتم بازم نمیشه وقتی رسیدم خیلی گرم بود اوایل تیر بود وحشتناک هوا گرم باردارم باشی همش اینور اونور باشی خیلی سخته همون مرده گفت خب میشه بری بانک ببینی اعتبار هست گفتم مگ خودتون نمیدونین گفت چرا ولی خودت بری از بانک بشنوی بهتر گفتم باش کجاست میرم گفت برگه ک دستت بده بهش دادم دیدم با خودکار کروکی مسیر بانک میکشه خیلی بهم برخورد دیگ هیچی از اون نوشته ها معلوم نبود گفت فهمیدی گفتم بله اسنپ میگیرم گفت نیازی نیس رو میدون شهداس گفتم بلد نیستم اسنپ بگیرم بهتر هم ساعت 12 شده هم اینک زود برم بانک تعطیل نشه شما تعطیل نیشین و اینک باردارم دیگ نمیتونم راه برم تو این گرما گفت یه دقه اس ها گفتم حالا اسنپ بگیرم داشتم میگرفتم گفت نگیر بزار من شرایط بانک بهت بگم اولا 10 میلیون هس دوما بهت تعلق نمیگیره 3تا ضامن میخوای دوتا کارمند و1 چک و حتما خودتم شاغل باشی ازاین چیزا منم با عصبانیت برگه رو ازش گرفتم تیکه تیکه کردم گفتم این چیه کروکی کشیدی و این شرایط مگ میخوام میلیارد بگیرم من اگ ضامن داشتم ک دردم نمیشد اگ شاغل بودم ک وام 10 تومنی با این همه شرایط برا چیم بود گفت همینه من ک مقصر نیستم دیدم تماس گرفتن رو گوشی اتاقش گفت بله به پسرت بگو بیاد وام 50 تومنی براش نگه داشتم به بانک گفتم با یه ضامن حل میشه نگران نباش فقط بهش

1403/03/24 02:25

بگو تا فردا بیاد سمتم نامه بهش بدم زود کارش انجام بده گفت خانم چی میگی وام میخوای گفتم تو ک تازه گفتی 3ماه رو نوبت این 10 تومنی 3تا ضامن این همه شرایط حالا آشنات زنگ زده سریع 50 تومن وام میدین بدون هیچ نگرانی این همه شرایط گفت خانم اونم یه بدبخت مث تو آشنام نیس گفتم بدبخت خودتی ک این همه مردم سرکار میذاری زنگ زد به علیپور 10 تا گذاشت روش تحویل داد برگشتم کمیته اصلی گفتم جریان این گفت تو مقصری میگ تو برگ پاره کردی و فوش دادی گفتم من 10 نفر دورم گرفتن دیدن اون بی منطق من اگ فوش دادم جزا میدم اگ ندادم با این حالم نفرینش میکنم گفت باشه میتونی فردا بیای با مدیر کل حرف بزنی گفتم توروخدا اینقد اینور اونورم نکنین من ک خودم لنگ پولم همشم دارم کرایه میدم

1403/03/24 02:25

پارت 13🌺🌺

گفت خب همینه کار اداری رفتم خونه ناامید داغون محبوبه گفت چ کردی گفتم هیچی نگم برات گفت اره اینا همیشه اینجورن فک میکنی راحت میتونی وام بگیری ولی نمیدن به این راحتی پوست طرف میکنن منم یه حموم کردم و زیرش فقط گریه میکردم ناهار نخوردم خوابیدم عصرش به یکی از دختر عموهام زنگ زدم گفتم کجایین هنوز مسافرت هستین گفت اره فعلا نمیایم گفتم تا برم خونه یکی بمونم هم از خونه اش مراقبت کنم هم اینک راحت باشم گفت ن نمیشه بری خونه خودت بمون گفتم امین باهاش مشکل دارم گفت اصلا حرفش نزن بخوای ادامه بدی ناراحتی حرف بزنی مسافرت زهر میشه هیچی نگو تا برگردیم..

من همش کارم گریه بود از خودم تو اون حالت عکس میگرفتم ک خودم سرگرم کنم..

چندروز گذشت از دفتر امام جمعه تماس گرفتن گفتن حتما مراجعه کن میخوایم مشکلت حل کنیم شنبه راس ساعت 9 اینجا باش منم از چهارشنبه تا شنبه بعدی باز لحظه شماری میکردم هردقه تقویم زیر رو میکردم ک ببینم کی شنبه میاد تو اون مدت هم بیکار نبودم بازم شبا میرفتم دم خونه مادرشوهر ازشون کمک میخواستم بازم دست رد به سینم میزدن وکلی فوش بهم میدادن شنبه رسید ساعت 7 آماده شدم نشستم با لباسای بیرون تا ساعت بشه 8ونیم اسنپ بگیرم برم

1403/03/24 02:31

امروز حتما بیشتر ادامه رو مینویسم شرمنده بخدا این چندروز خیلیا گفتن بنویس زودتر ولی خیلی گیر بودم ذهنم خسته بود ایشالا فردا بیشتر مینویسم شبتون بخیر باشه ❤

1403/03/24 02:33

پارت 14🌺🌺

شنبه ساعت 8 ونیم بود خواستم اسنپ بگیرم محبوبه گفت عه امروز حتما میری گفتم آره باورم نمیشه بهم زنگ زدن گفتن بیا مشکلت حل کنیم گفت باشه خودم میرسونمت کجاست گفتم نادری پشت مصلی است گفت باشه بریم باهاش رفتم محبوبه گفت حیف بخدا دیرم میشه فاطی وگرنه باهات میومدم گقتم ن برو به کارت برس من میرم وقتی وارد شدم یه عالمه خانم بچه کوچیک بودن تعجب کردم گفتم فک کردم فقط به من گفتن بیا همینجوری نگاه اینور اونور میکردم تا رسیدم به میز خدمت و پرسیدم گفتن بله یه جا پیدا کن بشین تا نوبت بشه بری تو اون اتاق از 9 صب تا 1ونیم نوبتم شد رفتم تو اتاق انتظار نشستم هر چند نفر چندنفر می‌فرستادن اتاق انتظار خبرنگار آوردن و فیلمبرداری کردن و گفتن هرکی راضی نیس چهراش بپوشونه منم اینکار کردم یه خانمی پیشم بود گفتم میدونستم نمیومدم فک کنم همه مون مسخره هستیم فقط میخوان نمایش بزارن ک ما اینیم گفت حالا تو موندی تو بدبختی خودت اومدی چطور کارنمیکنن والا میکنن تو چهرات بپوشون والا من ازخدام نشونم بدن بحثی نکردم گفتم چقد آخه بعضیا نمیفهمن ک از ما سواستفاده میشه اینا افتخار نیس اینا کاری نمیکنن واسه کسی مارو جم کردن ک تو اخبار نشون بدن ک چقد کار میکنن برا بدبخت بیچاره ها و تو همین فکر بودم دیدم خانم یوسفی مسول اونجا گفت بیا از شانست ببین کیا اومدن دادستانی هم اینجاس بدو بدو اول بیا اینو ببین مشکل خونه ات بگو با وسایل خونه ات گفتم همه ک گفتن نمیشه گفت تو پاشو یکی گفت نوبت منه گفت این باردار گناه داره بزار اول این بره من رفتم دادستانی دیدم گفت کارت چیه گفتم جریان اینه گفت خب شکایت نکردی گفتم ن والا همه دوستام گفتن شکایت کنی میتونه ادعا کنه پوستم میکنه ميندازم زندان گفت این خبرا نیس اینا مگ حقوق خوندن گفتم یکیش خونده گفت پس بد خونده اولا فردا صب حتما برو عریضه نویسی بده برات بنویسن ک یه شکایت برا خونه داری و یکی هم برا تو این شرایط انداخت بیرون و آواره ات کرد یکی هم برا وسایل منزلت بنویس هر 3تا رو ببر بده دفتر قضایی خودشون میدونن کدوم دادگاه بفرستن برا رسیدگی گفتم چیزی توش هس گفت معلومه حتما هس گفتم باشه فردا میرم..

خانم یوسفی بالاسرم بود گفت رئیس کمیته هنوز دیدی گفتم ن معاونش دیدم گفت پاشو پاشو اینم اینجاس سریع بیا بریم اونور یه دکترم اونجا بود دکتر گفت من تو بیمارستان گلستان کار میکنم بیا من با بیمارستان صحبت میکنم ک رایگان عملت کنن گفتم حتما گفت بله اینم مشخصات من نوشت داد دستم گفت این تنها کاریه ک میتونم برات کنم مدیر عامل کمیته هم نشسته بود گفت ن آقای دکتر ما هزینه

1403/03/24 16:31

بیمارستان رو تقبل میکنیم گفت تحت پوشش هستی گفتم ن گفت پس الان سریع برو پیش معاونت کمیته تا دیر نشده خودت میتونی برسونی گفتم بله اسنپ میگیرم سریع میرم یه نامه نوشت ک اینو سریعا بدون معطلی تحت پوشش کمیته دربیارین

1403/03/24 16:31

پارت 15🌺🌺

تو دلم باز غوغایی به پا شد از شوق ذوق گفتم خداروشکر ایندفه درست شد تا رسیدم اونجا در زدم نگهبانی درباز کرد گفت تعطیل هست فردا هم تعطیل نمیدونم الان مناسبت چی بود گفت دوشنبه بیا گفتم آخه نامه دارم گفت بخدا هیچکس نیس منم نگهبانم من ک کار نمیتونم کنم بزار پیشت گمش نکن دوشنبه بیا ساعت 2ونیم بود اسنپ گرفتم رفتم خونه محبوبه خواب بود منم سریع بدنم شستم چندبار همون نامه رو خوندم با احتیاط مراقبت میکردم ک گم نشه یهو چون خونه محبوبه شده بود کاروانسرا از دزد و فراری و معتاد همه چی تو اون خونه پیدا می‌شد 😂

حتی از عمد مرد می‌آورد تو خونه بمونه خودش میزد بیرون میرفت میگفت با خانمش قهر کرده جایی نداره اینجا مث تو باشه گفتم بابا من خانمم این چی میخواد پیش من گفت اینم مث تو مشکل داره مگ من تورو بیرون کردم گفتم آخه من کرایه میدم گفت اینم میده همش دنبال جا میگشتم چون تحمل این شرایط نداشتم..

دوشنبه شد رفتم کمیته بهم گفتن نمیشه تو رو تحت پوشش دربیاریم آقای شیبه نمیدونه ک تو شوهر داری گفتم چرا بهش گفتم گفت سیستم تورو نمی‌پذیره دست ما نیس ک بزاریمت من گریه میکردم گفتم آقای شیبه گفت میخواد هزینه بیمارستان بده گفت آقای شیبه به کسایی میتونه کمک کنه سیستم راه میده ک تحت پوشش باشن حالا برو پیش فلانی شاید بتونه منو هربار تو این اتاق اون اتاق می‌فرستادن همه دیگ مشکلم فهمیده بودن

1403/03/24 16:37

پارت 16🌺🌺

ناامید برگشتم خونه عصرش رفتم دم خونه مادرشوهرم اینقد لگد میزدم به در ک پام حس نمیکردم آرش پسرش اومد هولم داد گفت چ مرگته مگه کلانتری نگفت نیای اینجا گفتم غیرت ندارین گفت نداریم گفتم شما چقد حیون هستین گفت درست فهمیدی در محکم بست رفت من شروع کردم به لگد زدن به در خونه باز.. اومد در باز کرد یه چوب دستش بود زد محکم تو پام گفت هرری وگرنه اینجا میکشمت همسایه ها اومدن گفتن چرا اینکار میکنین باهاش گفتن کسی دخالت نکنه اونا بهم گفتن هرچی هست برو اینا برات کاری نمیکنن من پیاده تو خیابونا رد شدم گریه میکردم رفتم نشستم دم یه کافه تازه باز کرده بود و همینجور فقط گریه میکردم اومد گفت خانم خانم شرم بلند کردم گفت برات آب آوردم میتونی بیای تو مغازه هرچی خواستی مهمون من گفتم ن ممنون بلند شدم چندقدم رفتم و اونم رفت مغازه برگشتم منم رفتم مغازه گفتم آب میدی بهم همینجوری گفت اره بیا باردار هستی بشین رو اون میز براتون کیک میارم شکلاتی خیس دارم کیک وانیلی گفتم ن کیک نمیخورم فقط آب میخورم گوشیم درآوردم فقط به امین زنگ میزدم جواب نمی‌داد پیام میدادم فوش بارونش میکردم و نفرینش میکردم گریه اشکام همینجوری تند تند می‌ریخت دیدم برام کیک از هردوش آورد یه تیکه و گفت نوش جان رفت پشت میز خودش نشست من نگاه کردم ببینم نگاه میکنه یا ن دیدم اصلا بخاطر ک من خجالت نکشم خودش مشغول کارای مغازه کرد دوتا کیک خوردم و رفتم صندوق پیشش حساب کنم گفت حساب شده بفرما گفتم اینجور نمیشه میشه پس یه شماره کارت بدین اگ وضعم خوب شد بیام حساب کنم گفت هیچ نیازی نیس ایشالا مشکلت حل شه گفتم خدا برکت بهت بده از مغازه زدم بیرون..

همش تو خیابون چرخ میخوردم میگفتم الان کجا برم اون از خونه محبوبه فامیلام نیستن و خونه مادرشوهرم جایی ندارم کجا بمونم چیکار کنم اوج گرما بود خودم باردار خیس بودم از عرق محبوبه زنگ زد گفت فاطی کجایی یه دوستی دارم میخوام ببینیش گفتم اونم مث بقیه یا دزد یا فراری معتاد گفت خیر این دختره آدم حسابی من فقط با این و تو رفت امد خونوادگی داشتم کل خانواده اش میشناسم و اونم همینجور گفتم باش میام یکم دیگ

1403/03/24 16:48

پارت 17🌺🌺

تو مسیر خونه بودم رسیدم دیدم همون دوستاش بازم نشستن فقط مشورب میخورن و می‌خندن دیگ از هرچی خنده بود متنفر بودم مخصوصا وقتی ک خنده های الکی میکردن چندشم میشد بدون سلام وارد خونه شدم گفتن چی شده گفتم حالم خوب نیس میرم حموم برگشتم نگاهشون کردم گفتم لطفا دست خودتون باشه نگین مفت کوفت باشه به اندازه ظرفیت بخورین ن اینک منو تو این شرایط بترسونین یکی سنگ کوب کنه یکی غش کنه این خنده هاتون اولشه بازم گریه نشه و من اعصاب ندارم محبوبه بهشون گفت فاطی اعصاب نداره پس امشب آدم باشین و درست بخورین اونام گقتن باشه من رفتم حموم یکی از آقایون اومد در زد گفت فاطی خانم گفتم بله گفت یه لحظه میشه درباز کنی گفتم چرا گفت میخوام چیزی نشون بدم گفتم بزار وقتی دراومدم الانم هیچکس پشت در نباشه حالا من لختم درباز کنم چی ببینم گفت پشت در باش سرت نشون بده گفتم موهام چی برو نمون اومدم میبینم رفت منم حموم کردم و رفتم موهام خشک کردم و تو اتاق موندم محبوبه اومد گفت دوستم اومده الان دیدم باهاش یه دختری با تیپ ساده اومده داخل گفت سلام من مینا هستم گفتم فاطیما هستم دست دادیم گفت چرا تنها نشستی گفتم حوصله نداشتم به محبوبه گفت محبوبه منم واقعا میدونستم این عتیقه ها اینجان نمیومدم تو ک میدونی من از کسی خوشم نمیاد این زنا کی هستن شوهر خانواده ندارن اگ اتفاقی بیوفته پوستت میکنن ردشون کن برن این مردا چین این وسط چرا این آدمای ناسالم دورت نگه میداری گفت اوووه ولم کنین خوبه فاطی و مینا باهم جور هستین چون دوتا تون علاقه به جم ندارین اُمل هستین در بست رفت

1403/03/24 16:55

پارت 18🌺🌺

مینا گفت چرا اینجایی گفتم دلیلش گفت اره محبوبه گفت برات ناراحت شدم گفتم ممنون یهو صدای جیغ داد اومد پریدیم بیرون دیدیم یکی از پسرها همینجور افتاده رو زمین قرص خورده بود مشورب زیاد خورد دیگ نتونست راه بره بعد چندساعت حالش اومد سرجاش یه داستان سرهم کرد ک کسی دعوا نکنه ترحم برا خودش خرید گفت من از بچگی اینجور میشدم ماهم گفتیم اخی ناراحت شدیم فرداش ک رفت گفت مواد میکشم وقتی مشروب میخورم بدنم قفل میکنه محبوبه گفت خدا رحم کرد بهمون این پسره داشت همه مون به فنا میداد مینا ک اومد موند اون پسره ک با زنش قهر کرده بود بیرون کرد گفت چیه با ما باشه و دیگ تا چندروز هیچکس نمیومد هرکی زنگ میزد میگفت مینا اینجاست نمیتونین بیاین دخترا میگفتن حالا این دختره کیه ک مارو از پاتوقمون کرده بیرون میایم خشتکش پاره میکنیم گفتم محبوبه نگاه اینا فقط اینجا رو پاتوق میبینن وگرنه براشون مهم نیس چ اتفاقی میوفته حتی یکی بمیره میگن اینجا خونه تو برات دردسر میشه

1403/03/24 17:00

پارت19🌺🌺

گفت به خودم ربط داره و خودم همه رو میشناسم منم برا تنهاییم اینا میارم ک سرگرم باشم درصورتی ک محبوبه یه مریض بود از عمد اینکار میکرد ک بقیه بگن وای محبوبه چ دختر خوبیه هرکی میاد سمتش با خوبی راه میده خونه اش و ازشون مراقبت میکنه من بهشون گفتم ک دادستان اونروز گفت میتونی شکایت کنی دیدم مینا و محبوبه گفتن ن نمیشه امین میاد ادعای حیثیت میکنه خونه دیگ مال تو نیس و مال اونه تو نمیتونی ثابت کنی گفتم خدارو چ دیدی گفتن ن به چندتا هم گفت بیاین مشورت بدین همه ترسوندنم گفتن ن این کار نکن برات دردسر میشه قید امین بزن و خونه رو فراموش کن یه آقایی گفت من مردم بلدم چطور حال امین بگیرم گفتم چطوری گفت تو کاریت نباشه اسم فامیلش بنویس من پیداش میکنم ولی از اون خونه نصف مال من میشه گفتم نمیشه گفت من تلاش می‌کنم خونه رو برات زنده کنم بیا قبول کن گفتم تو پیدا کن خونه بشه مال من دوباره باشه فهمیدم اینم معتاد بوده توهم میزده هربار یه حرفی زد بعدم گفت نمیتونم شروع کنم پیداش کنم برا شروع 100 میلیون میخوام گفتم من اگ 100 میلیون پول داشتم اینجا نبودم میرفتم یه خونه رهن میکردم ک این همه در دیونه نبینم بلند شدم برم تواتاق محبوبه گفت باید 100 میلیون بدی بهم وگرنه اینجا نمیتونی بمونی گفتم ندارم الان تا خونه بگیرم یکاری میکنم میفروشم یا هرچی بهت میدم گفت ن من این همه مدت نگهت داشتم گفتم خب من الان 1ونیم کرایه دادم 10 میلیون هم وسیله خوردنی گرفتم ک یذره هم گیر خودم نیومد همه اش مهمانات خوردن هولم داد گفت مگ تو کی هستی توام مهمانی فهمیدی ولی موندم چرا گورت گم نمیکنی دستور میدی کی بیاد کی نیاد گفتم به من چ کی بیاد روزی میرسه به این حرفم میرسی برات دردسر بزرگ میشه

1403/03/24 17:07

پارت 20🌺🌺

گفتم اینقد بیارشون با بچه هاشون با این مردا ک اسماشون هم درحد لقب معرفی میکنین تو حتی یه اسم واقعی از اینا سراغ نداری ن فامیلی میدونی ن میدونی خونه اشون کجاست هیچی مطمئن باش من برا تو دردسر نمیشم ولی اینا برات روزی یه دردسر بزرگ میشن گفت ن همه درست گفتن ک من تورو راهت ندم حتی همین مینا همه بهم گفتن اینو راه نده برات شر میشه گفتم من چ شری شدم من ک همش دنبال یه راه بدبختی برا خودمم اینان ک میان مواد میکشن و مشروب میخورن و سیگار قلیون میکشن غش ضعف میکنن من چ دردسری میشم برا شما مینا هیچی نمی‌گفت همه پشت سر من خیلی حرف میزدن میگفتن معلوم نیس بچه کیه و کردش بیرون ازاونورم تو صورتم خوب دلسوز خودشون نشون میدادن ک یه وقت به امین زنگ نزنم ک بگم بیاد حتما منو میکشه چون توهم داشتن مغزشون بدتر ازمن کار نمی‌کرد منو همش میترسوندن به امین پیام دادم تمام حرفای دلم تو وات براش نوشتم ک چ بلاهایی داره سرم میاد و چقد گیر کردم اگ مردی اگ دلت برام برام شده سرسوزن میسوزه اگ این بچه نمیخوای براش اتفاقی بیوفته بیا نجاتم بده چندروز گذشت هرچی وات نگاه میکردم سین نکرده بود هردقه ک چشم به وات می‌خورد هی میگفتم کی نگاه میکنه ینی جوابم میده 6روز از اون پیام گذشته بود نصف شب جوابم داد کجایی زود جواب بده من صب برا نماز ک دیدم سریع جواب دادم اینجام و این خونه هستم آدرس فرستادم درجا گفت لوکیشن بده فرستادم آفلاین شد خبری نشد گفتم بازم دروغ گفت نمیاد رفتم وضو گرفتم نمازم به زور خوندم رو همون سجاده دراز کشیدم گفتم خستم خیلی خستم چیکار کنم به پهلو صورت فقط اشک می‌ریختم خوابم برد ساعت 8 صب محبوبه اومد گفت فاطی چرا اینجور خوابیدی گفتم خوابم برد صبحونه خوردم بهش گفتم لوکیشن دادم امین دیدم دیونه شد گفت چرا اینکار کردی الان میاد همه مون میکشه گفتم چی میگی من نمی‌ترسم از اون چرا باید اینکار کنه گفت اون الان وحشی شده فک میکنه میخوای بری شکایت کنی هردقه میگی شکایت میکنم می‌ترسه یه بلایی سرمون میاره اصلا محل نده گفتم اون خودشم محل نداده آفلاین شده گفت بهتر اصلا بلاکش کن بره

1403/03/24 17:16

داریم میریم بهشت زهرا امشب ادامه مینویسم ❤

1403/03/24 17:24

سلام بچه ها یکی دوروز بخاطر کولرم خراب بود خونه عموم هستم الان درست شده دوباره نیاز به سرویس گاز گیری داره ک عموم همه اینارو انجام داد واسم الان کولر پیش تعمیری هنوز خبر نداده بهمون بریم براش..

ظهر ساعت نزدیک 2بود بهم مشتری زنگ زد همیشه هم بهشون میگم از دوروز نهایت یکروز قبل بهم بگین ک من آمادگی داشته باشم شاید بخوام قبلش برم بچه رو بزارم جایی خلاصه گفت مامانم مهمان داره جشن داره لطفا برسون خودت تا 4 منم سریع غذا رو آماده کردیم خوردم شستم آماده شدم رفتیم مامانش سبزی برا تمیز کردن داشت و تمیز کاری گردگیری و ظرف شستن داشته سبزی هاشم خیلی بود برا فردا مهمان داشتن من میدونستم نمیرفتم با فریاد برا سبزی بهشم گفتم بی زحمت تا من کارام کنم فریاد بخوابه سبزی تمیز میکنم ک خراب نکنه (من زمانی ک به فریاد مشغولم تایم میگیرم و اون ساعتی ک هدر میره رو جزکارم هیچوقت حساب نمیکنم) قبول کرد رفتم سمت مرغ هاشون 5تا مرغ کامل بود 2 دوتا رو گفت جوجه ای هستن ک اون دوتا خودشون خورد شده بودن من وسایل آوردم نشستم مرغ تمیز کردم اونم رفت سبزی هاش گذاشت من تند تند مرغ ها رو کارشون کردم بسته بندی کردم براش گذاشتم فریزر..

ظرف های اونجا روشستم سریع رفتم دم سبزی ها فریادم فقط می‌ریخت من گفتم سرپا تمیز میکنم اینجور راحتم ک سبزی ها رو خراب نکنه بلندشون کردم گذاشتم رو اپن من هی تمیز میکردم ‌دیگ فریاد بهانه آورد ک خوابش میاد رفتم خوابوندمش 20دقه شد..


سبزی ها هم رو اپن بودم ک رفتم همون خانم میخواست تمیزشون کنه برداشت همه ریختن رو زمین جم نکرد من رفتم گفتم الان خودم جم میکنم ک مویی چیزی قاطی نشه گفت ن مگ کسی با بچه میتونه کاری کنه گفتم چیزی نشد گفت واسه تو نشد برا من خیلی شده این وضع کار نیست گفتم خاله جان ببخشید من هول شما رو نفهمیدم برا این سبزی ها میذاشتی من میومدم خودم برمی‌داشتم میذاشتم زمین الانم ک بیشتر کار رو کار من گذاشتین گفت تو ک پولت میگیری از عمد اینجور کردی جوابش ندادم خلاصه تمام کارا رو کردم سبزی خیس کردم گفت خودم میشورم دیگ منم آماده شدم گفت چقد برات بگم دخترم واریز کنه گفتم از 4و40 دقه به کارت دست زدم تا 8ونیم بود نیم ساعتم ک برا فریاد گذاشتم گفتم 8 حساب کنین گفت باشه خودم نقد دارم بهت میدم رفت از کیفش 130 تومن درآورد بهم داد کفش هام پوشیدم فریاد بغل کردم گفتم مابقی کو گفت همین دیگ ساعتی مگ چقد میگیری گفتم 120 تومن هست ولی من 110 میگیرم گفت اوووی چخبره مگ چیکار کردی حیف ک خودم نتونستم وگرنه خودم انجام می‌دادم مگ این کارا چیه کار معمولی گفتم خب به هرحال شما انجام ندادین من

1403/03/25 21:02

انجام دادم قرار نیس ک برا این چیزا مفت کار کنم گفت ن مفتی ک نیس زحمت کشیدی گفتم به دخترتون زنگ میزنم اون واریز کنه دخترش گفت باشه ولی خودش میگفت مامان یه 70 تومن دیگ بزار روش بهش بده 😕 گفتم نزدیک 4ساعت شد ساعتی 110 همراه با اسنپ 80 تومن شده زنه گفت چخبره و... شرکت ارزون میگیره گفتم اتفاقا شرکت 120 میگیره حتما هم هزینه اسنپ حساب میکنن گفت این پولا خوردن نداره گفتم من کار کردم چرا باید نخورم این چیه میگی حالا دختر شما شاغل هست برا ساعتی 50 هزارتومن میره چرا شما ک اینقد چشم دارین دنبال این پول کارگر میگیرین 😕😕دیگ زدم بیرون گفت من دیگ نمیزارم کسی بیاد اینجا گفتم بهترین کار همینه 😐

1403/03/25 21:02

همین الان دختره زنگ زد گفت برا زن داداشمم فردا برو گفتم شرمنده کارنمیکنم دیگ

1403/03/25 21:03

شرمنده بچه ها این چندروز گیر بودم نشد بنویسم فریاد میخوابوندم خودمم کنارش بیهوش میشدم..

لباسشوییم رسید 😂هنوز نبردم خونه خودم منتظرم کولر ک سرویس شد ببریمش لباسشویی هم ببریم دیگ فقط گفت درش بده تعمیر کنن واشر این چیزا براش بگیر بازم خوبه میمیرم تا ببرمش خونه دیگ خداحافظ با دست لباس شستن 😂 ایشالا قسمت همه اونایی ک ندارن داییم دیشب زنگ زد گفت هربار روشنش کردی برام دعا کن گفتم باشه میگ کار خونه چی شد معلوم نشد به محضی ک درست شد بنامم کنی کسی ازت نبره 😂 تو خودت بگو کمین کردی ببری بقیه هم مث تو

1403/03/27 16:07

بچه ها سجاد مرتب زنگ میزنه مرتب میگ بیا بیرون همدیگر ببینیم بخش گفتم تا 1ساعت دیگ خبر میدم ک میام یان

1403/03/27 17:25

🌺🌺ادامه داستان 🌺🌺

1403/03/28 02:39

پارت 28🌺🌺

زمانی ک تهران بودم خونه اون سالمند بودم برا نی نی تو راهیم یه دست لباس بیمارستانی خریدم یه کوله لوازم از دیجی کالا هربار دلم می‌گرفت اونارو بغل میکردم نگاه میکردم آرامش خاصی بهم میدادن دلم به اونا گرم بود..

محبوبه همش میگفت تو فقط تونستی اینا رو بخری پول نداری ن فقط محبوبه بلکه همه اونایی ک اون تایم منو تو خونه محبوبه دیده بودن میگفتن تو هیچی نداری بچه وقتی تا قبلی دنیا میاد خانواده اش یه اتاق مجزا با تمام وسایل مورد نیاز فراهم میکنن اما تو چی فقط تونستی یه ست بیمارستانی با یه کیف بخری همین دیگ هیچی نداری گفتم خدا بزرگ بازم تلاش می‌کنم میخرم هرروز با اون شکم میرفتم خونه ها مردم تمیز کاری میکردم محبوبه همه پولا رو جا اینک تو خونه اش هستم ازم می‌گرفت چشم دنبال اون پولا بود میگفتم کاشکی الان نمیدادم میتونستم برا نی نی خرید میکردم از خرید کردن هیچی نمیدونستم هیچی هیچکسم از فامیلم نمی‌گفت فاطی چی خریدی یا نخریدی بزار ما برات بخریم هربار بهشون غیرمستقیم حرف میزدم میگفتم نی نی چی نیاز داره میگفتن برو سیسمونی خودشون میدونن چی بهت بدن خیلی روزای بدی داشتم از اینک ن بچم لباسی داره ن خریدی ن پدری داره و الانم ک بحث روی فروش بچه ام هست و محبوبه چی گیرش میاد این وسط ازاینک دلال برا بچم پیدا میکنه

1403/03/28 02:46

پارت 29🌺🌺

مرتب گوشی من زنگ می‌خورد میگفتن فلانی هستی میگفتم بله میگفتن شماره از فلانی گرفتیم میخوایم ببینیمت بچه دختره یا پسره چند میفروشی حتی یکی میگفت ندارم 1میلیون بیشتر ندارم میگفتم آخه تو ک 1میلیون بیشتر نداری غلط میکنی بچه مردم ببری خودت چی داری میگفت بخدا آرزو بچه دارم گفتم تو الان 1تومن داری فردا از کجا میاری میدی بهش بعدا فهمیدم اینا بچه رو میخرن ک ببرن رو چهارراه ها برا گدایی با محبوبه دعوا میکردم خجالت بکش چی میخوای از جونم چیکار داری تو میگفت باید بچه رو بفروشی من پول لازمم به امین ک میگفتم اینا اینجور میگن بیا منو ببر میگفت راست میگن من پدر نیستم نمیشم بچه رو بفروش یه زخمی از زندگیت بگیر بعد به فامیل بگو بچه مرده وقتی زایمان کردم گفتم به این راحتی گفت دقیقا به این راحتی

1403/03/28 02:49

پارت 30🌺🌺

رفتم به مادر امین گفتم اینا اینجور میکنن گفت خب بفروش به ما چ مگ ما بچه نگه کن هستیم گفتم شما یذره وجدان ندارین مادرش گفت من حتی دلم برا خودم نمیسوزه حتی بچه هامم بمیرن دلم نمیسوزه برا بچه تو دلم بسوزه هههه گفتم به امین بگین بیاد رو زندگیش گفت ما امین چ میدونیم کجاست من امین نمیشناسم و برادرش اومد دستم گرفت تا رو خیابون کشوند گفت مگ تو عقل نداری غرور نداری دختر تو کی هستی ک هردقه هردقه میای اینجا و ما خوردت میکنیم توهین تحقیر میکنیم از رو نمیری اگ ایندفه اومدی با ماشین زیرت میگیرم من از اونجا نرفتم تا صب تو اون گرما نشستم به روبه روی خونه اشون ساعت 4صب بود ک همسایه اش از بالا پنجره اشون کوچه رو دید من نشستم هنوز اومد بهم گفت تو هنوز اینجایی این خیابون پر از سگ نمیترسی گفتم چرا من خیلی از سگ میترسم ولی چاره ای ندارم گفت بیا بریم خونه ما دراز بکش حامله ای گفتم ن گفت خواهش میکنم التماس میکنم بیا گفتم نمیشه گفت من زنم تنهام بیا گرمه تشنه ای حامله ای خدا منی ک دیدمت اینجور ولت کنم برم قهرش میگیره خم شد زیر بغلم گرفت گفت دستم رد نکن بلند شو بلند شدم رفتم سمت خونه اونا برام سریع رفت تخم مرغ درست کرد آورد با شربت پرتقال خنک گفت بخور جون بگیری نشستم خوردم حرف زد گفت شکایت کن امین آدم حسابی نیس گفت حیف تو خیلی خوشگلی حیف نیس گفت چرا به بابات نمیگی بیاد یقه بگیره برادری چیزی نداری حرف نمیزدم باهاش وقتی تخم مرغ خوردم گفت اگ کم بود درست کنم گفتم ن کافی بود ممنون گفت خب چرا به بابات نمیگی بهش همه چی بگو گفتم ندارم گفت خدارحمتش کنه برادر چی گفتم ندارم تک فرزندم گفت مادرت هم چیکار کنه زن تنها گفتم مادرم ندارم گفت شوخی میکنی گفتم ن بچه بودم فوت کردن گفت خسته ای بخواب گفتم ن بیدارم صب میرم شما بخوابین گفت ن منم بیدارم از خودت بگو چطور با امین آشنا شدی بهش گفتم با دستمالش بازی می‌کرد و گوشه چشمش پاک کرد گفت خیلی ناراحت شدم خدا امین ذلیل کنه حداقل بگو تو ک اینجور میکنی اول بپرس طرف تو زندگیت آروم بودی یا سختی کشیدی اگ آروم بودی بیام نابودت کنم آخه تو چی داشتی ک بازم گیر این خدا نشناس افتادی برام پتو آورد گفت دراز بکش خوب نیس برا بچه همش اینجور بشینی ساعت 6 صب بود گفتم ن من میرم گفت دخترم میدونم سخته ولی دیگ نیا خودت کوچیک نکن اینا آدمی نیستن ک دردت بفهمن کاری کنن اینا رو بسپار به خدا

1403/03/28 13:31

پارت 31🌺🌺

وقتی از اونجا زدم بیرون دلم خیلی شکسته بود برا خودم ک کسی نداشتم دنبالم راه بیاد دنبالم یقه بگیره خیلی دلم شکسته بود رفتم تا دم قبرستون ولی پام جون نداشت ک برم رو مزار از دور فقط نگاه کردم برگشتم خونه محبوبه وقتی رسیدم گفت فاطی این چ قیافه ای چرا اینجوری هستی چی شده گفتم هیچی میخوام بخوابم گفت باشه منم دارم میرم بیرون تا چندروز نیستم وقتی محبوبه میرفت چندروز نمیومد خونه نفس راحت میکشیدم دیگ کسی نبود ک راه بده خونه اون چندروز تنها بودم برا خودم بودم مینا گفت تماس بگیر بهزیستی راه کار بهت بده من تماس گرفتم ساعت 9 صب با مرکز بهزیستی و گفتن کسی داری گفتم ن پدر مادر ندارم فقط فامیل پدری رو دارم گفتن خونه کی ساکن هستی گفتم خونه یکی از دوستام گفتن باشه منتظر تماس ما باش بزودی تماس میگیریم نیم ساعت از تماس گذشته بود دیدم بهم زنگ زدن سریع جواب دادم گفتن آدرس میدی گفتم بله بهشون آدرس دادم و سریع اومدن باهام تماس گرفتن ما رسیدیم در براشون باز کردم فقط یه خانم اومد خونه نشست و بهش گفتم چایی آماده کردم گفت ن ممنون اینجا خونه دوستت گفتم بله گفت آقا هم تردد داره گفتم نگو دلم خونه دیگ حالم بهم میخوره گفتم ولی نگاه کنین اینجا خونه دختره لباساش اینا هست اتاق ها رو میتونی بگردی لباس مردونه نیس همش زنونه هستن گفت نیازی نیس مشخصه از اون لباسای پشت در گفتم بله گفت خب ما کمک میکنیم گفتم همش میگن بچه ات بفروش و اینا گفت ن اینکار نکنی از بچه ات سواستفاده میشه گدایی میکنه فردا یا اعضای بدنش میفروشن گفت بزودی بهت زنگ میزنیم و خبر میدیم چیکار کنی گفتم باشه ورفت

1403/03/28 13:31

پارت32🌺🌺

فردای اونروز بهم زنگ زد گفت خانم زارعی میتونی بیای بهزیستی گفتم بله آدرس میدین گفت کیانپارس هستیم خیابان 15 غربی رو به روی اداره ثبت احوال گفتم باش میام گفت ساعت 9 اینجا باشین منم فردا صبح رفتم گفتم باهام تماس گرفتین گفت بله من خانم فلانی هستم خواستیم از نزدیک شمارو ببینیم شما الان آمادگی دارین ک ببریمت کمپ گفتم بله کمپ کجا گفت اول یه نامه میدیم بهت ببر آزمایش عدم اعتیاد بیار و آزمایش ها وسونوهات و چنددست لباس هم برا خودت بیار اینا رو آوردی بیا اینجا ک ما بفرستیمت کمپ گفتم چی هست گفت اینا رو انجام بده بیا برات توضیح میدیم گفتم آخه من تو عمرم قلیون هم دست نزدم دیگ اعتیاد چی گفت درسته ولی قانون هست انجام بدین منم رفتم انجام دادم بردم براشون عدم اعتیاد رو بهم یه نامه داد گفت ببر دادگاه امضا بگیر برامون بیار منم با لباس تو دستم و هی اینور اونور رفتم خلاصه امضا گرفتم خود خانم قاضی گفت مطمئنی میری اونجا گفتم بله بهم گفتن ک بیا حتما گفت باش ولی صب برو گفتم بهم گفتن منتظرم هستن گفت بله کمپ مث اینجا طبق ساعت اداری هست بعدش تحویل نمیگیره منم خب هیچ اطلاعی نداشتم چی هست اصلا شبم به محبوبه رفتم گفتم من دیگ دارم میرم خونه بهزیستی بمونم دیگ راحت میشم ازت ازبس زجرم دادی گفت فاطی ببخش بازم به فروش بچه فک کن تو سنی نداری چرا خودت گرفتار این بچه کنی من فردا صبش رفتم بهزیستی دوباره با لباس چیزام گفت آماده ای گفتم بله اینم نامه مجوز دادگاه رو گرفتم خوندش امضا زد و گفت بشین تماس میگیرم بیان گفتم ببخشید اونجا کجاست گفت جای خوبیه برات خیالت راحت چندبار زنگ زد کسی جواب نداد گفت میتونی بری کمپلو به این آدرس بهزیستی اونجا خودت تحویل بده منم تماس میگیرم هماهنگ میکنم مث اینک کسی نیس ک بیاد دنبالت گفتم باشه خودم میرم اسنپ گرفتم رفتم کمپلو بهزیستی گفتم با فلانی کار دارم بهم گفتن بله برو اتاق دست چپ اولین اتاق رفتم گفتن باید بری ته راه رو اونجا باید تحویل بدی خودت منم 1ساعت اونجا وایسادم یه سری نامه دادن امضا میزدم و گفتم چیه اینا چقد کار داره امضا زدن چقد بهم میدن هزینه بیمارستان تنها میدن یا لباس هم میخرن برا بچه گفت اره دیگ هم هزینه بیمارستان هم لباس میگیرن برا بچه نمیشه ک برا بچه چیزی نگرفت گفتم ممنونم گفت لباس آوردی گفتم بله ولی خب تا زایمان اونجام بعدش تا چقد میتونم بمونم گفت همیشه باید بمونی گفتم ن فقط تا مدتی بمونم کافیه گفت نمیشه مگ الکیه ازاونجا بزنی بیرون گفتم میشه توضیح بدین چی هست

1403/03/28 13:31