کلبه وحشت ❌

214 عضو

بلاگ ساخته شد.

توجه. توجه‌.

این بلاگ جای کسایی که مشکلات خاصی دارن توهم زیاد میزنن و یا بیش از حد ترسو ان نیست⛔⛔⛔⛔⛔


اولین بلاگ رمان ترسناک و داستان های واقعی در نی نی پلاس😵
اگه به داستانهای واقعی ؛ حوادث ؛ داستانهای ترسناک؛ داستنهای تعرض جنسی؛ علاقه داری جات توی بلاگ ماست🤭
آیدی بلاگمونو پایین برات میزارم خواستی عضو شو فقط به خط اول متنمون توجه کن🫱🏻‍🫲🏻🫱🏻‍🫲🏻🫱🏻‍🫲🏻🫱🏻‍🫲🏻🫱🏻‍🫲🏻
@dastan404

1403/05/18 03:03

چیزای ترسناکی که برای خودتون اتفاق افتاده رو بفرستین

1403/05/18 09:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

دهه 1980 این پسر بچه تو آمریکا ناپدید میشه و پدر مادرش نگران به پلیس خبر میدن ولی پلیس با کلی گشتن نتونست پیدا کنه

یک سال از این ماجرا میگذره بلاخره جسد 3 کودک تو این محل پیدا میشه ، متاسفانه به کودکان تَجـاوز شده بود بعد اونارو کشتن
پلیس نتونست قاتل این جریان رو پیدا کنه!

بعدا با پیشرفت ازمایش های دی‌ان‌ای 2017 تونستن چهره متهم رو بازسازی کنن ولی مشکل اینجاست که ، ایشون در سال 2006 از دنیا رفت...

بدون اینکه به سزای اعمالش برسه 🚶🏻‍

@tarsnak

1403/05/18 12:51

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

پرونده سیاه یک خواننده

در اوایل سال 2002، فیلمی منتشر شد که در آن «آر. کلی»؛ خواننده، ترانه سرا و تهیه‌کننده سیاهپوست امریکایی را متهم به رابطه غیراخلاقی با دختر کم سن و سالی می‌کرد. این فیلم که به صورت گسترده در میان هواداران این خواننده سیه چرده دست به دست شده بود، تا مدت‌ها تیتر یک رسانه‌های جهان بود. این درحالی بود که «کلی» این فیلم را تکذیب کرده و مدعی بود او تنها شبیه فرد متجاوز است.

این حواشی تا 10 سال موضوع بحث رسانه‌ها بود و در نتیجه «کلی» را به اتهام آزار و اذیت دختر 13 ساله و کم سن و سال و همچنین 13 مورد پورنوگرافی کودکان پای میز محاکمه کشاند. در جریان این محاکمه‌ها دختر نوجوان که ادعا می‌شد قربانی این خواننده معروف شده، صحت فیلم را رد کرد و سبب شد تا «کلی» از همه اتهامات تبرئه شده و از مجازات 15 سال حبس و ثبت‌ نامش در فهرست متجاوزان قسر در برود!

@tarsnak

1403/05/18 12:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

🚨با اجازتون صورتمون اگر ماهیچه نداشت الان شکلمون این بود ، دائم یه لبخند ترسناك داشتیم..
@tarsnak

1403/05/18 13:05

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/18 16:23

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/18 16:24

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/18 16:24

عکسای بالا مربوط،به پرونده ای هست که در ادامه راجع بهش توضیح میدم🙂

1403/05/18 16:25

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_دو
محمد بسیج ملقب به بیجه در سال 1361 در قوچان ، استان خراسان رضوی متولد شد. او شش خواهر و شش برادر ناتنی داشت و زمانی که چهار ساله بود مادرش به علت ابتلا به سرطان درگذشت. مسئله مرگ مادرش باعث شد تا بیجه در کودکی توسط پدر بداخلاق و کودک آزارش به شکل مداوم تنبیه شود.(2)
@tarsnak

1403/05/18 17:59

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس


#پارت_هفتم
طبق گزارشات بازپرسان و قاضی پرونده ، محمد بیجه از هوش بسیار بالایی برخوردار بود و کودکی دردناکش تاثیر مستقیم بر روی قدم گذاشتن او در این مسیر شیطانی داشته. همچنین محمد بیجه بارها در طول دادگاه گفت من پشیمان نیستم و اگر دستگیر نمیشدم به کشتار ادامه میدادم
درنهایت در 27 آبان 1383 محمد بسیجه ( بیجه ) به جرم خشونت جنسی ، آدم ربایی ، قتل ، مخفی کردن اجساد ، اعمال نکروفیلیا ، پدوفیلیا و تکه تکه کردن اجساد به اعدام در ملا عام در حضور تمام مردم شهر و خانواده های قربانیان محکوم شد.(7)
@tarsnak

1403/05/18 18:06

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/19 09:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/19 09:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

1403/05/19 09:56

عکس های مربوط،به این پرونده😬

1403/05/19 09:56

#داستان_های_شما

سلام ویدا جون
یکی ازاتفاقای ترسناکی ک برای من افتاده مربوط به 13سال پیشه
ماتوروستازندگی میکردیم وخونه خالم ایناازمافاصله داشت بین راه یه چهارراه بودوهست که به رودخونه روستامنتهی میشه..ماچون فاصله زیاد بود باماشین بابام رفتیم خونه خالم بعدساعت 12شب بودکه داشتیم برمیگشتیم وهیچکس توکوچه هانبود..رسیدیم به همون چهاراهه که گفتم..دیدیم سه نفرنشستن دونفرچادرمشکی داشتن که روبه روی هم نشسته بودن وصورتشون مشخص نبود..ویکی هم چادرسفیدداشت که روی جانمازنشسته بود.به همون طرف رودخونه..
وصورت ودست های اون هم مشخص نبود..اون سه نفرروهم من هم بابام هم مامانم دیدیم..ونمیدونم چراوانستادیم تاببینیم اونااونجااون وقت شب اونجا چیکار میکنن اصلاانسانن؟؟
13سال میگزره وهنوزبرامون تعجب اوره که اونشب اونجاچه خبربود.

@tarsnak💀

1403/05/20 14:56

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

:) مردای ایرانی همه جا ماشالله خودشونو باید نشون بدن

رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو💀
@tarsnak

1403/05/21 12:24

#ارسالی
سلام بچه ها
از وقتی یادم بود توی این خونه بزرگ شدم اما از همون اوایل حضور فرد یا افراد دیگه ای رو به جز خانوادم احساس میکنم و این احساس وقتی که تنهام بیشتر شدت پیدا میکنه .تا جایی که حتی صدا هم میشنوم،،بارها فکر کردم شاید توهمه
یه بار پدر و مادرم مسافرت بودن و فقط من و برادرم که 2 سال ازم کوچکتره خونه بودیم..من معمولا صبحا زود بیدار میشم..یه روز که زمستون هم بود خمار و گیج و منگ از خواب بیدار شدم که برم دستشویی..دسشوییمون توی حیاطه و برای اینکه بری اونجا باید از اشپزخونه و هال و راهرو بگذری..همونطور با چشمای نیمه بسته که از کنار آشپزخونه رد میشدم درش باز بود و دیدم یه سایه ی مرد مانندی روی سطل زباله خم شده بود، اولش ک ویندوزم بالا نیومده بود بی تفاوت رد شدم اما یهو به خودم اومدم و سریع رومو برگردوندم اما دیدم کسی نیست،،گفتم بیخیال حتما توهم زدم بعد از اون دوباره برگشتم بخوابم که دوباره صدای سطل آشغال و سر و صدای یکی توی اشپزخونه به گوشم خورد،،میدونستم داداشم نبود ،،همینکه یواشکی میخواستم برم چک کنم سر و صداها میخوابید
خونه ی ما خیلی قدیمیه و طبق گفته ها انگار این خونه رو روی چندتا قبر قدیمی ساختن..

این یکی از داستان هاس ،،داستانای دیگه ای هم هستن که توی نوشته های بعدی میفرستم

ممنون که تا اینجا همراهی کردید
🌚@tarsnak

1403/05/21 20:47


خواهرم پرستاری میخونه،اونم تو کرمان،خوابگاهشون هم یجورایی تو بیابون هست و اتفاقات زیادی اونجا واسه بچه ها افتاده،خلاصه خواهرم،چند هفته قبل،خواب میبینه،که تو نمازخونه خوابگاه هست،و خودش داره تنها نماز میخونه،وقتی نمازش تموم شد،میبینه،یه زن گوشه خوابگاه نشسته،و یه کاغذ گرفته جلوی صورتش،خواهرم نزدیکش که میشه،اون زن کاغذ رو از جلوی صورتش میبره کنار،و چهره اش مشخص میشه،یه پیرزن با چشمای قرمز و موهای طوسی رنگ،و صورت پر از چروک، صبح،خواهرم با صدای ،پلی شدن آهنگ از گوشیش بیدار میشه،و هر کارم میکنه،نمیتونه از طریق لمس صفحه گوشی،اون آهنگ رو قطع کنه،و مجبور میشه خاموشش کنه،

همون روز،خواهرم،تو بیمارستان باید. فشار بیمارها رو میگرفت،گفتش حدود سی نفر بودن تو بین این سی نفر،یه خانم چاق و ساکت بود که اولین نفر اومده بود،ولی منتظر موند،تا همه برن،و اخرین نفر بیاد،تا فشارشو بگیرم،وقتی اومد سمتم یه بوی خیلی بدی استشمام کردم،کلا انگار همه جای بدنش بو میداد،،ازش اسمشو پرسیدم ،ولی جواب نداد،دوباره دوباره پرسیدم،ایندفعه با یه لحن خاص و عجیب گفتش اسمم ماپری جنی زاده هست،وقتی اسمش رو گفت من سریع به پاهاش نگاه کردم،که ببینم،آیا غیر عادی هست یا نه،که کاملا عادی بود،خلاصه فشارشو گرفتم و رفتش،

وقتی رفتش ،تازه ترس به جونم افتاد،و با خودم گفتم،چرا ازش نترسیدم، (اینم اضافه کنم،که خواهر من،تقریبا هر خوابی ببینه،اون اتفاق رخ میده،من شک ندارم،اون شخصی رو که دیده ،صد در صد جن بوده،)

خودش میگه یه هم اتاقی داره،که مدیوم هست و و با جنها در ارتباطه،و این اتفاقی که واسش رخ داده،بخاطره اون دختر هست،)..واسه خود منم،چند تا اتفاق تو خونه قبلیم رخ داده،

تو این خونه،خیلی از شب ها،وقتی میخوابیدم،انگار یه نفر،مچ پاهام رو میگرفت، و روحمو رو از بدنم جدا میکرد،و روحم تو اتاق شناور میشد،

یا گاهی اوقات بدنم قفل میشد در حالی که چشمام باز بود،دو دفعه خیلی خیلی ترسیدم،یه شب خسته بودم،و سریع خوابم برد،حس کردم،یکی مچ پاهام رو گرفت،و روحم رو کشوند توی حمام،و منو محکم گرفت،و یه آینه گرفت جلوی صورتم،منم هی زور میزدم،که تو اینه رو نگاه نکنم،که مبادا چهره اون رو ببینم،یه دفعه دیگه، تو اتاقم خواب بودم،که یهو بدنم قفل شد،و صدای وحشتناک یه خانم رو بالای سرم میشنیدم،در حالی که چشام باز بود،یا چند دفعه دیگه،از صدای انفجار وحشتناک از خواب ببدار میشدم،و فک میکردم،جایی منفجر شده،ولی فقط من شنیده بودم،من خودم فکر میکنم خونه قبلیمون ناپاک بوده،حتی صاحبخونمون هم بچه هاش مشکل

1403/05/22 19:47

جسمی و روحی داشتن.
@tarsnak

1403/05/22 19:47


#پارت_اول
ما توی شمال توی یه روستا زندگی میکنیم که همش شیش یا هفت دقیقه با شهر فاصله‌ داریم..
کوچه ای که ما توش زندگی میکنیم یه کوچه‌ی عجیبه..
میشه گفت صد متر اولش که میای فکر میکنی کوچه بن بسته ی جور خطای دیده البته..
یکم که نزدیک میشی میبینی پیچیده شده به سمت راست و حداقل سیصد متر راه داره..
اخر کوچمون، مثل بقیه کوچه ها نیست که با ی خونه تموم شده باشه..
اخرین خونه‌ای که توی کوچه ما هست صد، دویست متر با اخر کوچه فاصلع داره..
که اخر کوچه میرسه به بیجار..(بعضی ها احتمال داره ندونن، همون مکان هایی که گندم میکارن)
ولی قبل از اینکه برسه به بیجار ی خونه خیلی کوچیک هست ..
ی روز که عمم اینا میان خونه ما، تصمیم میگیرم بریم بیجار چون طبیعت قشنگیه و بوی خیلی عالی ای داره..
خلاصه راه رفتیم رسیدیم به اخر کوچه..
تازه اونجا بود که فهمیدیم صاحب اون قسمت راه رو بسته و در ساخته و کلا هیچ‌‌ راهی به بیجار و طبیعت نداشتیم و اگه میخواستیم بریم باید از کوچه بعدی میرفتیم..
خلاصه برمیگردیم میریم..
اقا چند روز بعدش پسر عمم و یکی از دوستام و خودم میریم ته کوچه ...یعنی قدم زنان رفتیم اصلا حواسمون نبود..
وقتی رسیدیم دیدیم صدای بچه گربه میاد..
اول میخواستیم محل ندیم ولی چون دوستم عاشق گربس..
سریع از دیواری که زیاد ارتفاع نداشت بالا رفت دید ی بچه گربه ای که انگار تازه به دنیا اومده باشه به رنگ طلایی روی ایوون اون خونه کوچیک ته کوچه نشسته و فقط میو میو میکنه..
خلاصه به دوستم گفتم من اصلا اینجا حس خوبی ندارم..بیا بریم اینا..
دوستم اصلا بهم گوش نداد پرید تو حیاط اونجا و رفت دویید بچه گربه رو بگیره.و
ببین تنها حیوونی که اونجا بود فقط بچه گربه بود..
ولی همین که دوستم به اون گربه دست زد خداشاهده موقعی که گربه رو گرفت و داشت راه میومد که دوباره از دیوار بیاد بالا یه سگ که شرط میبیندم از هیکل دوستمم درشت تر بود شروع کرد به واق واق و دویید سمت دوستم..
دوستم گربه رو سریع گذاشتم رو دیوار..
خودش اومد بالا..
اومد اینطرف سمت ما ..تا اومد گربه رو از بالای دیوار برداره..
گربه دوباره افتاد اونطرف دیوار..
بعد من همینطوری داشتم عقب عقب میرفتم یهو پام رفت تو گل پام پیچ خورد افتادم پایین..
یکم همینطوری موندم تا شرایطو درک کنم..
بوی تعفن افتضاح تو مغزم پیچید..
کنارم ی دیوار بود ک ی محوطه کوچیک اونورش بود من تاحالا ندیده بودمش..
خلاصه چندتا سنگ بلوک اونجا بود ..
پامو گذاشتم رو اونا رفتم بالای دیوار..
چیزی که اون پشت بود حالمو بهم زد و من تا ی مدت فقط با یاد اوری اون صحنه گریه میکردم..نه از سر دلسوزی، از سر ترس و وحشت..
ی

1403/05/22 19:51


#پارت_دوم
ما همه دنبال پسر عمم رفتیم چون پیداش نبود..
دیدیم جلوی در افتاده..
رفتیم سمتش دیدیم..پاهاش..دستاش خونیه..
صورتش چنگ گرفتس..
مثل اینکه سگ بهش حمله کرده بود وقتی رفت دکتر و بیمارستان و بعد چند روز رفتم خونشون باهاش حرف زدم به گفته خودش سگ اینطوری بهش حمله کرده بود(به زبون خودش میکم)
=بخدا داشتم تو کوچه با داداشت بازی میکردم گفتم بچست یکم باهاش بازی کنم وقتی برگشتم پشتم به اون بیجار ته کوچه بود یهو صدای سم اسب شنیدم..برگشتم یهو یچیز مثل بختک افتاد روم من کوبیده شدم به زمین..
هیچ ایده ای نداشتم اون لعنتی چیه خیلی سنگین بود..
فقط وقتی تونستم ی نگاه بندازم دیدم همون سگست که اونجا دیده بودیم..
خیلی بزرگ بود نتونستم تکون بدم خودمو..اخر دندوناشو کشید رو دستم با پنجه هاش چنگ زد منو...
بعد یهو اومد تو حیاط مامان بزرگ...
من جلوی در افتاده بودم داشتم میدیدم تو در و باز کردی اومدی بیرون یهو سگ به سمت تو اومد انگار میشناخت تورو..
بخدا میخواست تیکه پارت کنه ..
وقتی دید دایی داره با چوب دنبالش میکنه راهشو کج کرد دوباره اومد بیرون...=

این از حرفایی که بهم زد..
بعدش خانوادمون از اون مرده و سگش شکایت کردن..
مرده گفت من سگو بردم و اینا خیالتون راحت ولی همیشه وقتی تو کوچه ای صدای سگ میشنویم..
تازه خونه عمه کوچیکمم نزدیک اون بیجار و ته کوچست هر وقت میرم اونجا انگار سگه پشتمه.و
از اون موقعس که از سگا وحشت دارم هم من هم پسر عمم..
الان هم دارن اون ته نزدیک به اون باتلاق (نمیدونم کسی ازش خبر داره یا نه) خونه میسازن..
کسایی که دارن خونه میسازن سه بار اعتراض کرده چون فکر میکردن کار ما بوده..
مثل اینکه سه دفعه دیوار بالا میارن و وقتی برمیگردن همه ریخته و سنک بلوکا شکسته شده...
نمیخوام اسم روستامونو بگم ولی ..خیلی عجیبه..
@tarsnak

1403/05/22 19:53

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

1403/05/22 19:54

عزیزان چنل 💀کلبه وحشت💀درخواست چالش داشتن یه سری از ممبرا.....
منم تصمیم گرفتم امشب رو با موضوع چالش:
(ترسناک ترین و بدترین کابوسی که تا با حال دیدین)
شروع کنم


حتما حتما پیوی برام ارسال کنید من به طور ناشناس پیام هارو اینجا میزارم تا بقیه بخونن
لینک کانالو بفرست واسه اون دوستت که میدونی عاشق وحشت و رمان ترسناکه🙂👍
@tarsnak@tarsnak@tarsnak

1403/05/22 20:11