The chronograph is started when the event is seen and stopped when it is heard. The chronograph seconds hand indicates the distance from the event on the telemetric scale. Telemeter: on account of most replica watches using a telemeter scale, best rolex replica Three different views from three different continents on the finalists in the Chronograph category at this years Grand Prix d . Audemars Piguet Replica Uk omegasphereco uk.

کلبه وحشت ❌

225 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_چهاردهم
@tarsnak

1403/05/21 14:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_پانزدهم
@tarsnak

1403/05/21 14:47

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_شانزدهم
@tarsnak

1403/05/21 14:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_هفدهم
@tarsnak

1403/05/21 14:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_هجدهم
@tarsnak

1403/05/21 14:52

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_نوزدهم
@tarsnak

1403/05/21 14:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_بیستم
@tarsnak

1403/05/21 14:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

#پارت_بیستویکم
@tarsnak

1403/05/21 14:53

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

•• ارواح همه جا حضور دارند اما گاها از چیزی یا از حضور شما ناراحت میشوند و با این علامت ها به شما هشدار میدهند:

درمناطقی ک این موجودات ماورایی حضور دارند ب طور ناگهانی هوا سرد خواهد شد

صداهایی ک برای شما عجیب هستند نشانه ای قوی میباشند. مانند صدای پا وقتی ک شما تنها هستید. در زدن و یا تقلید صدای نزدیکان شما

آنها ممکن است با وسایل بازی کنند. امواج رادیو رو خراب کرده و یا چراغ ها رو خاموش و روشن کنند

حتی ممکن است با شما بازی کنند. وسایل شما مانند تلفن همراه و یا ساعت تون رو قایم میکنند و بعد ها درجایی ک هیچ ربطی ندارد پیدا خواهد شد .

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarsnak

1403/05/22 19:43

باتلاق گرد اون وسط بود..
چهارتا درخت دراز و بلند دورش بود..
ی لاستیک وسط باتلاق افتاده بود و ی خرگوش چشم قرمز که چشماش باز بود وسط باتلاق انگار گیر کزده بود و چون کسی به دادش نرسید مرده..
چشم چرخوندم دیدم اونور تر چندتا استخون و جمجمه افتاده..
ی لونه سگ بود اونجا ک طوری فلزی شبیه حصار بود..انگار دوتا دست سگ توش گیر کزده بود..
اونور تر از لونه ی حیوون چهار پا افتاده بود ..
من رو دیوار بودم دقیقا پایین دیوار چندتا اردم له شده بود..
و هرچقدر از بوی تعفن بگم کم گفتم..
صدای سگ زیاد شد..
اونور ترو دیدم..همون سگ که دوستمو دنبال کرده بود با قلاده بسته شده بود به دیوار..
نمیدونم چطوری دنبال دوستم دوییده بود در صورتی که جلوش هم حفاظ داشت..
خلاصه با صدای ماشین که داشت میومد ته کوچه من سریع اومدم پایین..
تا اومدیم بدوییم بریم..
ی پراید سفید جلومون نگه داشت..
دوستم خونشون خیلی با ما فاصلع داشت و به عنوان مهمون اومده بود..
پسر عمم هم چند کوچه با ما فاصله داشت و خونه ماعم که همونجا بود..
خلاصه ی مرد قد بلند از ماشین پیاده شدو اومد سمت من..
گفت اینجا چیکار میکنید گفتیم داشتیم نگاه میکردیم دور و اطراف..
اخم کرد اومد نزدیک گفت کدومتون رفتید تو حیاط من..
ما لال شده بودیم نمیتونستیم حرف بزنیم..
با اخم بیشتر اون مرده دیگه ما دوییدیم و فرار کردیم..
چند روز گذشت و من یکسره شبا صدای بچه گربه میشنیدم و خواب نداشتم...
تا اینکه چند هفته بعد پسر عمم اینا اومدن خونمون..
اینم بگم که خونه ما و خونه مادربزرگم(از سمت پدری) توی یک حیاطیم..
من و عمم و دختر عمم و مامانم و مادربزرگم تو خونه بودیم..
پسر عممو داداشم تو کوچه بودن..
که یهو دیدیم صدای داد و فریاد و گریع میاد.
در خونه رو باز کردم تا اومدم رو ایوون دیدم یچیز بزرگ مشکی شبیه گرگ یا سگ دور حیاط ما چرخید..عموی من هم دنبالش که بندازتش بیرون..
بعد از در خونه رفت بیرون..
@tarsnak

1403/05/22 19:51

#ارسالی_خاطرات_شما
سلام ویدا جون خاستم یه خاطره که برا خودم ترسناکه تعریف کنم شاید جلبم باشه برا بقیه

زندایی من سر یه ماجرایی باشوهرش دعواش میشه اولش داییم تهدید میکنه ک خودشو میسورونه داییم ک بهش توجه نمیکنه از هرسش میره تو انباری نفت میریزه رو خودش و متاسفانه خودسوزی میکنه اون شب داییم تا 4 صبح بیمارستان بود بعد که با پسرخاله ام میان خونه برا استراحت همین ک میخوابن پسرخاله ام چند بار یه زن تو خونه میبینه که بلند قد و چادر مشکی سرشه دار دور داییم میچرخه و گریه میکنه وقتی تعریف کرد ما بهش توجه نکردیم و اهمیت ندادیم تا اینکه چند روز بعدش زنداییم فوت میکنه
روز قبل از خاکسپریش همه رفته بودن خونه پدرزن داییم کسی نبود من فکر کردم خونه داییمن رفتم دنبال مادرم اماهرچی در زدم در باز نکردن سرم چرخوندم دیدم که یه زن چادر مشکی پشتمه ازم پرسید با کی کار داری گفتم خونه دایبمه با مادر البته صورت طرف کاملا پوشیده بود همین که چندقدم رفت جلو دیدم برگشت قسم میخورم اون لحضه هیچ وقت یادم نمیره که زنداییم تو شمایلش دیدم لبخند زد ورفت
همین ک بخودم امد انگار یکی بهم گفت تا جایی ک میتونی دورشو بدو انقدر دویدم تا سراسیمه به مامانم رسیدم ب همه میگفتم زندایی زندس بخدا چرا باور ندارید خونس عین دیوونه ها شده بودم تا وقتی ک مادرم پیش یه دعانویس رفته بود گفته بود که پری دیده ب چشمش چهل روز ن سرخاک بره و ن تنها بمونه ودعا برام نوشت تا یه مدت دستشوییم تنها نمیرفتم
هنوزم هنوز یادش می افتم وحشت میکنم بقران (البته اون موقعه من اول راهنمایی بودم) الان بهتر شدم ونترس



رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو
@tarsnak

1403/05/22 22:14

#ارسالی_خاطرات_شما
#چالش
سلام ویدا جان خوبی عزیزم واسه چالش وحشت کده پیام میدم چالش کابوس زمستون 1402 بود که من هرروز تب و لز میکردم میلرزدم مثل بید حالم اصلا خوب نبود چند روزشو هرچقدر دکتر میرفتم هیچی به هیچی به قدری حالم بد بود که اصلا نمی دونستم چکار کنم با آمپول و سروم هم حالم خوب نمیشد یه شب که خیلی لرزم زیاد شده بود سعی میکردم خودمو بخوابونم ولی نمیتونستم بخوابم همش تا چشمامو می بستم حس میکردم یه چیز سیاه بالا سرم نشسته بعد از دو سه ساعت کلنجار رفتن با خودم با کمک قرص خواب تونستم بخوابم که کاش من نمیخوابیدم همون چیز سیاه که میگم حس میکردم می اومد بالا سرم تو خوابم بود اذیتم میکرد شکنجم می داد بهم میگفت تو بچه منو کشتی تو بچه منو کشتی منو شلاق میزد به قدری تو خواب گریه میکردم که بالشتم خیس شده بود اون چیز سیاه ترسناک شده بود کابوس من فقط میگفت تو بچه منو کشتی و شکنجم میداد ناخن دست و پامو با انبر میکشید قیافه خاصی نداشت فقط یه نور سیاه بود که پا نداشت سم اسب داشت به جای پا خلاصه تو‌خواب انقد جیغ زده بودم گریه کرده بودم هرکار میکردن شوهرم و مادرشوهرم نمی تونستن منو بیدار کنن شوهرم میگه اخر سر یدونه محکم زده تو گوشم تا به هوش بیام دقیق فردای اون روز من کامل خوب شدم
.
.
.

رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو
@tarsnak

1403/05/22 23:30

#خاطرات_شما
سلام ویدا جان .
منم یکی از خاطرات ترسناکمو میگم من اوایل ازدواجم بود ک یه روز غروب از خواب ک بیدار شدم بابام خاب بود بلند شدم رفتم توی اشپز خونه برقو هم روشن نکردم ک بابام اذیت نشه رفتم ظرفامونو بشورم داشتم ک همینجور ظرف میشستم خونه هم تاریک بود بعد از توی آینه ظرفشویی خودمو نگا کردم دیدم یه سایه از پشت سرم رد شد منم بدو بدو اومدم از اشپز خونه بیرون یهو یه پای بزرگ پر از مو و یک پارچه سیاه روش اوفتاده رفت تو اتاق خابمون اومدم توی هال نشستم هعی صدای دست جیغ میومد از توی اتاقمون دیگه *** بخودم سریع برقامونو روشن کردم ..‌.... دیگه به بعدش بازم خیلی چیزا دیدم. ولی دیگه اهمیت نمیدم .
.
.
.رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو
@tarsnak

1403/05/23 15:53

#ارسالی
چن سالی هست که انگار یکی توی ذهنمه و باهام حرف میزنه ولی معلوم نیست صدای دختره یا پسر...و جالبه که یه چیزایی میگه که به واقیت تبدیل میشه و این واقعا هم باحاله هم ترسناک.
چند مدت پیش با یه پسر آشنا شدم که در این باره خیلی چیزا میدونست و کتابایی داشت که جادوگر و دعا نویسا ازش استفاده میکردن ولی این زیاد بلد نبود ازش استفاده کنه تا اینکه یک روز بهم یه وردی گفت که بگمش و بخابم
ظهر بود منم از مدرسه برگشته بودم و خسته و کوفته و نشستم و وردو خوندم ت خابیدم
هرکاری میکردم خابم نمیبرد...و اینکه من عادتمه وقتی میخابم پتورو میشکم رو سرم همینکه این کارو کردم بعد از چند دقیقه یهو کل بدنم بیحس شد و نمیتونستم تکون بخورم و چیزی بگم...بعدش حس کردم یکی تو اتاقمه و داره دورم میچرخه و صدای پاهاشو میشنیدم ولی صدای پاش به صدای پای ادم نمیخورد بیشتر به صدای پای اسب میخورد
حدود 10 دور دورم چرخید و صدای پاهاشو میشنیدم و خیلی ترسیده بودم و همش تو ذهنم بسم الله میگفتم و یهو بدنم از بیحسی در اومد و وقتی پتورو برداشتم دیدم کسی تو اتاقم نیست.
@tarsnak

1403/05/24 23:15

ارسالی
سلام من زهرام و یک اتفاق برام افتاد گفتم به شما هم بگم واقعی هم هستمن تو اصفهان زندگی میکنم و خوب یه روزی با 5 تا از دوستام رفته بودیم باغ ، در واقع باغ نبود حتی درخت هم نداشت فقط یک خونه داشت تازه خونه هم خالی بود یه یخچال داشت و دو تا هم اتاق . 6 عصر رفتیم وقتی رسیدیم 7و نیم شده بود که خوب تا ساعت 12 شب هم داشتیم صحبت می کردیم ، من خیلی به مجودات ما ورائی اعتقاد دارم و خوب این خیلی برام جذاب بود ، خلاصه بحث به جن و ارواح کشیده شد و هر *** نظر خودشو میگفت . اونجا من احساس بدی داشتم چون میدونید دیگه تو باغ خالی در مورد این چیزا حرف بزنی خوب حس بدی داره ، یکی از دوستام که اسمش مهرداد بود گفت نظرتون چیه احظار روح انجام بدیم همه هم در جا قبول کردن من هم با همون حس بدی که داشتم قبول کردم احظار که انتخاب کردیم یکم سخت بود ، باید هر *** که میخواست تو احظار شرکت کنه باید نوک انگشت خون اومده باشه و نوک شمع رو خواموش کنه ، حالا مشکل اینجا بود که شمع نداشتیم و از کاغذ به عنوان شمع استفاده کردیم، خلاصه انجام دادیم که طبق معمول هیچ اتفاقی نیوفتاد شب که شد حدود 2 شب که خواستیم بخوابیم من رفتم بیرون یکم هوا بخورم ، صدای خیلی عجیبی شنیدم ، انگار ناله یک بچه 3 ساله بود ، من هم بدون اینکه به کسی بگم با چراغ قوه گوشیم به بیرون باغ رفتم ، خیلی کارم احمقانه بود خودم قبول دارم . وقتی رفتم بیرون یک سگ سیاه دیدم یادمه حتی چشماش هم خاکستری تیره بود ، وقتی این سگ رو دیدم و بهش خیره شده بودم حس کردم یکی پشتم وایساده و یک لحظه تنگی نفس شدید گرفتم در حدی که به زور نفس می‌کشیدم و چشام نیمه بسته بود ، بعد از چند دقیقه بی هوشی به خودم اومدم دیدم رو زمین افتادم و یک مرد جلوم  نشسته وقتی چهرشو دیدم ، انگار صورتش سوخته بود  همون موقع یکی از رفیقام از پشتم اومد و وقتی سرم رو بگردوندم دیدم دوستمه و وقتی برگشتم دیدم اون مرده نیست ، این اتفاق حدود 5 ماه پیش برام اتفاق افتاد و هنوز هم خواب های خیلی بد میبینم
@tarsnak

1403/05/24 23:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

جالب بدونیدتو کره جنوبی، فقط افرادی که دارای اختلالات بینایی هستن میتونن مجوز ماساژ درمانگر رو دریافت کنن. این میراثیه که از موقعی که کره مستعمره ژاپن بود توش به وجود اومد اونم بخاطر اینکه ماساژور لذت شهوانی نبره..👽
@tarsnak

1403/05/25 02:16

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

😨در دهه 1920 در یکی از معادن زغال‌سنگ در سیبری، کارگران ادعا می‌کردند که صدای گریه و ناله‌هایی عجیب از اعماق زمین به گوش می‌رسید. بعد از حفاری بیشتر، مشخص شد که این صداها از یک شبکه غار زیرزمینی مرموز می‌آیند که به هیچ نقشه‌ای ثبت نشده بود. کارگرانی که برای کاوش به غار فرستاده شدند، هرگز بازنگشتند و معدن به سرعت تعطیل شد. این حادثه به عنوان یکی از مرموزترین و ترسناک‌ترین داستان‌های منطقه به یاد مانده است.
@tarsnak

1403/05/25 22:39

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

گُرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است. گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو یا در پی طلسم شدن از سوی *** دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل می‌شود.

از گرگینه‌ها در داستان‌های هزار و یک شب یاد شده و در این داستان‌ها آن را قُطرُب نامیده‌اند.

زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی دانسته‌است.


گرگینگی یا گُرگ‌دیسی به توانایی انسان در تبدیل شدن به گرگ که در باورهای خرافی عوام یا افسانه‌های اروپایی میسر پنداشته می‌شود می‌گویند.

گرگینگی در افسانه‌ها یکی از حالت‌های تغییر شکل است.

@tarsnak

1403/05/26 22:03

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@tarsnak

1403/05/26 22:03

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

-📌 داستان اصلی کورالین چه بود؟؟

-⚡️ چیزی که تو تیک تاک میگن اینه

- 🔥 داستان واقعی یک کودک در نروژ
داستان جایی شروع میشه که پدر کورالین میمیره و مادرش دچار اختلالات روانی بود و وضعیتش بدتر میشد کورالین رو کتک میزد… کورالین وضعیت سختی رو تحمل میکرد و مادر برای وضعیت مالی به یک محله دیگر نقل مکان کردن
بعد نقل مکان کورالین یک در کوچک پشت دیوار پیدا کرد …. کاغذ دیواریو پاره میکنه ولی پشت دیوار اجر بود ، مادرش عصبانی میشه و شروع به کـتک زدن و خفه‌ش میکنه… بعد یکساعت میفهمه اون مرده و میزنه زیر گریه و بهش میگه چشماتو باز کن… برای اینکه ثابت کنه اون زندس چندتا دکمه بر میداره و شروع به دوختنش به چشماش میکنه… همسایه ها بعد چندروز متوجه بو بد میشن و با پلیس تماس میگیرن جسد کورالین رو پیدا میکنن و مادرش رو به دلیل اختلالات روانی به تیـمارستان منتقل میکنن .😐
@tarsnak

1403/05/27 16:29

- تعدادی از گزارش های از مشاهده شدن این فرد در خواب

- برخی او را مهربان و صمیمی میدانند ولی برخی دیگر رذل و پست👇

1- من این مرد را در خواب دیدم که در خیابان قدم میزد و درجهت مخالف من و از کنار من رد میشد. او از من قدبلندتر بود و شروع به صحبت با من کرد. او گفت: من به تو ایمان دارم. تو میتوانی از پس این فشارها و رنج ها برآیی.

2- من این مرد را در خواب دیدم که قصد کشتن من را داشت. من به تنهایی درحال قدم زدن بودم که این مرد با همین لبخند به آرامی به سمتم آمد. همینطور که به من نزدیک میشد سعی کردم جیغ بکشم اما نمیتوانستم. لحظه ای که خواستم فرار کنم، شروع به خندیدن کرد. نمیتوانستم سریع بدوم درهمین لحظه از خواب پریدم. این مرد را بازهم در خواب و در مکان هایی دیگر دیدم.

3- من این مرد را در خواب دیدم. واقعًا خواب عجیبی بود. در شهری متروک رها شده بودم و به دنبال کمک بودم. این مرد را دیدم که از پنجرهای به من نگاه میکرد. من وارد یکی از خانه ها شدم و روی تختی نشستم. آنگاه صدای غژغژی شنیدم؛ به اطراف نگاه کردم و آن مرد را دیدم. تابه حال چنین خوابی ندیده بودم و بعد از آن هم ندیدم.

4- من در بیمارستانی قدیمی ایستاده بودم و یک برانکارد قدیمی در آنجا رها شده بود. تابه حال در چنین مکانی نبودم؛ اما احساس کردم که آنجا را میشناسم. درحالیکه از راهرویی عبور میکردم، این مرد را دیدم که با اشاره، مرا صدا میزند تا او را دنبال کنم. به دلایلی به نظر ترسناک میرسید. به طور نامفهومی برسر من فریاد میکشید. بنابراین سعی میکردم که به دنبالش بروم. اما وقتی از راهرو گذشتیم، درحالی که لبخند میزد و یک چاقوی جراحی در دست داشت، درمقابلم ایستاد. آنگاه متوجه شدم او قصد جانم را دارد. سعی کردم فرار کنم اما نمیتوانستم حرکت کنم. درحالیکه به طور عجیبی میخندید، سعی کرد تا گلویم را ببرد. در همان لحظه از خواب پریدم؛ اما گلویم به شدت درد میکرد به طوری که قادر به صحبت نبودم.

5- او به سمتم آمد و دستم را گرفت. من 6 سال داشتم و او حدود 32 سال. او به من گفت که به تختم بروم و بخوابم. من به حرفش گوش کردم و خوابیدم. بعداز مدتی او اسم مرا صدا زد و مرا از خواب بیدار کرد اما پتو را از روی سرم برنداشتم. او به طور خوشایندی گفت: بیدار شو الکس. من به تو صدمه نمیزنم. من پتو را به آرامی از روی سرم کنار زدم و او را دیدم. او برروی لباسش برچسب اسمی داشت که متوجه شدم نام اوست. اسم او دان بود.

رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو💀🚷
@tarsnak

1403/05/27 23:18

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

قبر با پنجره و پله!؟⛔😐


رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو💀📛
@tarsnak

1403/05/30 02:28

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

@tarsnak

1403/05/30 12:29

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس


 کدخبر: 1031105 1403/05/28 23:45:32



طبق آخرین جزییات اعلام شده ماجرا بدین شرح بوده که یک مرد میانسال با این زن جوان، آشنایی قبلی داشته است و پس از اختلاف بر سر موضوعی، نتوانسته خشم خود را کنترل کند و با تهیه چاقو ، ضرباتی به گردن و دست او وارد کرده است. سپس با همان چاقو ضربه ای به گردن خود زده است. بر اساس گزارش‌ها دقایقی بعد مجروحان حادثه با آمبولانس راهی بیمارستان شهید محمدی شدند. متاسفانه صبح امروز زن مصدوم علیرغم تلاش پزشکان به علت شدت جراحات وارده، جان خود را از دست داد. مرد ضارب نیز در بیمارستان بستری است.

@tarsnak

1403/06/01 11:20

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس


#حوادث_ایرانی


لعنت بر پدر و مادر اونی که میشینه همه جا میگه بچه بیارید که اون وقت دوتا روانی مثل پدر و مادر این بچه بیان تحت تاثیر این حرفا قرار بگیرن و بچه بیارن!





رمان های ترسناک و واقعی میخونی عضو شو🔞💀
@tarsnak

1403/06/01 12:57