#پارت_174
#قلب_پنهان
-قرار نیست نسبت ما زیاد طول بکشه آقای شیخ نجیب، من دلم میخواد همین امروز یا فردا جدا شیم و هرکس...
بین حرفم پرید و عصبی صداش رو بالا برد:
-زبون به کام بگیر، نکنه فکر کردی من مشتاقم اینجوری ادامه بدم؟! اینکه دوست نداری زن من باشی رو باید قبل از اینکه پام رو اون وسط بکشی، بهش فکر میکردی نه الان...
هنوز اِنعِکاس صداش تو سکوت اتاق میپیچید و من میلرزیدم.
کم کم داشتم عرق سرد میریختم.
-هیچکس الین... هیچ اَحَدی نباید بِشنَوِه و بدونه تو زن منی. پس تا وقتی که جفتمون رو خلاص کنم مثل یه دختر خوب و بدون اینکه دردسر درست کنی تو این عمارت میمونی تا برگردم. بعدش هم بی سر و صدا جدا میشیم و میری سراغ زندگیت!
داشتم به زندگیِ بعد از این ازدواج صوری فکر میکردم.
من هیچ جایی برای رفتن نداشتم. خانوادهم قبولم نمیکردند. خاله و عمو و دایی و عمه... هیچکس یه دختر هرزه رو که سه تا مرد رو رد میکرد قبول نمیکرد! داغیِ اشک رو تو چشمام حس کردم و لب گزیدم.
-از خونه برای انجام هیچ کاری بیرون نمیری و هرچی خواستی به بهجت میگی، متوجه شدی؟!
فقط سر تکون دادم.
-معمولا کسی اینجا نمیاد اما اگر اومد، میگی خواهرزادهی بهجتی نه بیشتر...
حقم این نبود، من دختر محمد زرگر بودم. دُردونهی خاندان زرگرها... تو کل فامیل من همیشه زَبانزَد بودم و شاید اگر پای اون بیمعرفت عوضی "مهرداد" به زندگیم باز نمیشد حالا داشتم تو اتاق خودم به رویاهای فانتیزیم فکر میکردم.
دیگه یه هَرزِهی متواری نبودم و یه تجاوز رو پشت سر نگذاشته بودم.
-اگه تمام و کمال متوجه منظورم شدی، میتونی برگردی اتاقت!
اتاقم؟! من فقط یه مهمون مزاحم بودم نه بیشتر...
-متوجه شدم فقط... گفتین مامانم برام... یعنی... وسایلام رو از مامانم گرفتین؟!
با لحن خاصی که متوجه حس صداش نشدم لب زد:
-بهشون نیازی نداری، سپردم برات وسایل ضَروری بِخَرَن، تو مدتی که اینجا میمونی بهشون نیاز پیدا میکنی!
بغضم رو با بزاق دهنم فرو دادم. چه میفهمید من دلتنگ مادرم بودم و با اون وسایلها میخواستم رفع دلتنگی کنم. حاضر بودم تا ابد با همین لباسها سر کنم ولی... -الین؟!
کاش مجبور نبودم هنوز سر پا بمونم و به حرف ها و دستوراتش عمل کنم. کاش اون عطر گیج کننده نبود تا هنوز هم با توپ پر حرف بزنم و از حقم دفاع کنم ولی...
تلخیش دست و پام رو سست میکرد.
-بله جناب شیخ نجیب؟! هنوز هم دستوری هست؟!
برای ثانیهای فقط نگام کرد و روی میز ضرب گرفت. بعد خیلی ریلَکس قد راست کرد و با اخم بهم زل زد.
1403/08/24 15:41