قلبِ بنفش💜

578 عضو

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام
دل تو را میطلبد دیده تو را میجوید

👤صائب تبریزی

#gn💜🙊🌚

1403/09/22 22:59

#پارت_41
#برده



+دوران نامزدیتون این سفر دریایی از انگلستان به
آمریکا باشه و تو آمریکا هم میتونین برای جشن ازدواج تصمیم بگیرین.

سفر دریایی ...

رویای من ...

ماجرا جویی ...

تمام آرزوها و

خیالات شبانه ام جلو چشمم مرورشد

دریای آبی و بی انتها ...

اما یهو با چهره جیمز همه رویاهام از سرم پرید

چرا همیشه برای رسیدن به آرزوهام باید یه مانع

وجود داشته باشه

پدر نشست.

سوالی نگاهم کرد و گفت

+خب ملودی ... به نظرت از پس این سفر بر میای ؟

یا ترجیح میدی این نامزدی رو بذاریم برای پایان
این سفر و وقتی که جیمز میتونن برای مدتی تو انگلیس بمونن ؟

آماده بودم تا به پدر بگم این ازدواج شدنی نیست که فکری به سرم زد .

اگه قراره پدرو عصبانی کنم چرا

نذارمش برای بعد این سفر میتونم بعد از ماجراجویی

و رسیدن به خواسته هام بگم

ما تفاهم نداریم چرا ازش استفاده

نکنم؟

حالا که شانسشو داشتم

واقعا تصمیم خوبی بود

1403/09/23 17:00

#پارت_42
#برده



میتونم این سفر رویایی رو تجربه کنم و آخر این مسافرت بگم نمیخوام با جیمز ازدواج کنم

مسلما اگه اون موقع قبول نکنه ، الان هم این حرف منو قبول نمیکنه ...

ولی اینجوری میتونم این سفر دریایی رو تجربه کنم

با این فکر بلند گفتم

- باشه ... من با شما به این سفر میام


**



*جیمز*



انتظار نداشتم ملودی انقدر راحت قبول کنه .

برای همین بهش شک کردم نکنه نقشه ای تو سرش باشه

اما روی کشتی و وسط دریا هیچ راه فراری نداشت پس هیچ نقشه ای هم نمیتونست به من آسیب بزنه .

با قبول کردن ملودی ، لرد پیرس اونو فرستاد تا مقدمات این سفر رو آماده کنه و ما هم شروع به

برنامه ریزی مسیر دریایی کردیم

فردا صبح قبل از طلوع خورشید حرکت میکردیم و این

یعنی ...

دو ماه با ملودی روی کشتی ...

تو ذهنم بدن هوس انگیزشو مرور کردم .

این دختر باید مال من بشه ...

به زودی

1403/09/23 17:02

#پارت_43
#برده




*ملودی*


هم ذوق این سفر هم استرس بودن با جیمز
حالمو خراب کرده بود

مامان با شنیدن خبرسفر دریایی من انقدر شوکه شده

بود که تا چند دقیقه نتونست حرف بزنه

اما سریع به خودش اومد و رفت دنبال ملزومات سفرم

کمتر از یک روز وقت داشتم تا حاضر شم

با ندیمه هام در حال جمع کردن لباس هام بودیم که در اتاقمو زدن

با فکر اینکه مامانه سریع گفتم

- بیا تو

در باز شد وجیمز با لبخند پیروزمندانه اش

سوپرایزم کرد به ندیمه هام اشاره کرد و گفت

+میشه منو نامزدمو تنها بذارین

دخترا به من نگاه کردن و منتظر اجازه من موندن
با سر اشاره کردم میتونن برن بیرون
اونا هم با لبخند خاصی اتاقمو ترک کردن

نفسمو کلافه بیرون دادم چشمامو چرخی دادم
و منتظر نگاهش کردم

1403/09/23 17:03

#پارت_44
#برده



جیمز رو بست واومد سمتم

+میبینم که داری آماده میشی عزیزم

چیزی نگفتم که رو به روم ایستاد وکمرمو گرفت

+میخوام یه چیزی رو ازت بپرسم ملودی که خیلی مهمه .

میخوام راستشو بگی ... حقیقت محض

سر تکون دادم

+ منو قبول کردی یا به اجبار تن دادی

- چه فرقی داره برات ؟

+مسلما من دوست ندارم تورو از خونه و خانواده
دور کنم اونم بخاطر خواست یه طرفه خودم

دقیق نگاهش کردم .
یعنی جدی میگفت ؟
بگم نمیخوامت ولم میکنه ؟!
بدون تهدید ...
اونوقت این سفر چی ؟
رویام چی؟

ولی بی منظور نمی‌پرسید

موذی بود اینو خوب میدونستم

1403/09/23 17:07

#پارت_45
#برده




سفری که آرزوم بود . نمی خواستم آرزومو از دست بدم

مردد گفتم

- به اجبار نیست .

لبخند مشکوکی زد و گفت

+ خوبه ...

پس دیشب به تو هم خوش گذشته با فکر بهش بهشتم خیس شد

سرمو پایین انداختم

منو به خودش فشار داد که حس کردم چقدر کیرش سیخ شده تحریک شده بود به شدت
کنار گوشم گفت

+حالا که تو هم میخوای ...

چطوره یکم تا تنهاییم حست کنم

منتظر جوابم نموند و شروع به بوسیدن گردنم کرد

سینه ام رو تو یه دستش گرفت و با دست دیگه سعی کرد بند لباسمو باز کنه

سریع گفتم

1403/09/23 17:08

#پارت_46
#برده




_جیمز... لباسم نه...

خندیدو دامنمو داد بالا و در حالی که دستشو به پاهای لختم میکشید گفت

+ باید برای این سفر لباس هایی انتخاب کنی

که تنهایی بتونی بپوشی

اینو گفتو لبمو بوسید

دستشو بین پام کشید و انگشتشو آروم وارد شورتم کرد

پاهامو به هم فشار دادم و مانع شدم

لب پایینمو گاز گرفتو گفت

+ پاهاتو باز کن ملودی ...

صدای در اتاقم نجاتم داد سریع ازم جدا شد و منم لباسمو مرتب کردم

قبل جواب دادنم در باز شد و مامان اومد تو

با دیدن جیمز نگاهش بین ما چرخیدو گفت

× فکر میکردم تنهایی ملودی که اومدم داخل

جیمز سریع گفت

1403/09/23 17:09

#پارت_47
#برده




+منم داشتم میرفتم بانو... اگر با من کاری ندارین رفع زحمت کنم

مامان سر تکون داد و جیمز چرخید سمت من .

چشمکی زدو با همون لبخندپیروزمندانه از اتاق بیرون رفت

مامان مشکوک نگاهم کرد و گفت

×چی میگفتین ؟

- جیمز گفت باید برای سفر لباس هایی انتخاب
کنم که خودم بتونم به تنهایی بپوشم

ابروهای مامان بالا رفتو گفت

×منظورش چیه ؟ یعنی ندیمه هات نمیتونن باهات بیان ؟

_حتما نمیتونن خودت که قوانین رو میدونی جای زن رو کشتی نیست منم شرایطم ایجاب کرده و بابا با ریسک قبول کرد

سری تکون دادو از اتاق رفت بیرون

با رفتن مامان نشستم رو تخت.

به زور ایستاده بودم .

تنم داغ بود و بین پام خیس و داغ تر .

میدونم سفر سختی با جیمز دارم اما نمیتونم از این سفر بگذرم تا شب از جیمز خبر نشد

سر شام همه دوباره دور هم جمع شدیم

1403/09/23 17:10

#پارت_48
#برده




آخرین شام تو خونه بود فردا قبل از طلوع خورشید

باید سوار کشتی میشدیم

با وجود اصرار های مامان ،بابا اجازه نداد ندیمه هامو با

خودم ببرم

بابا اعتقاد داشت چون کشتی مسافرتی نیست

و تجاریه ، همین که از پس مواظبت از من بر بیاد سخته و نمیتونه مسئولیت دختر دیگه ای رو قبول کنه

حالا خودم باید تنهایی حمام میکردم و لباس میپوشیدم

از یه طرف خوب بود که باب میل خودم میپوشیدم و موهامو درست می کردم

از یه طرف سخت بود که خیلی رو کشتی تنها میشدم

چندتا کتاب هم برداشتم تا تو این مدت خودمو سر گرم کنم ندیمه هام برای آخرین بار کمک کردن
لباس هامو عوض کنم و لباس خواب بپوشم .

باهاشون خداحافظی کردم و قول دادم به عنوان سوغاتی از آمریکا براشون لباس مخصوص اونجا رو بیارم

کلی خوشحال شدن اما دلم برای لی لی تنگ میشد

اون قدیمی ترین ندیمه من بود

حتی همبازی دوران‌کودکی من

آهی کشیدم

1403/09/23 18:57

#پارت_53
#برده



+تو منو دست کم

گرفتی مامان ...

خیالت راحت باشه ...

من
هر چیزی که لازمه باشه میدونم ...

حالام بهتره هر دو بخوابیم

درو باز کرد

و مطمئن بودم به زور

مادرشو بیرون فرستاد

+ شب بخیر مامان

×ملودی ...

صدای بستن

و قفل کردن در اومد.

آروم سرمو از زیر تخت

بیرون آوردم

که دیدم دست به کمر بالای سرم

ایستاده .

آروم

گفت

+تو که گفته بودی

درو قفل کردی جیمز

بلند شدمو دراز کشیدم

رو تخت

بهش اشاره کردم بیاد بغلم و گفتم

- حالا که دیگه خودت قفل کردی ...

بیا که صبح باید زود بیدار

شیم

اومد رو تخت نشست

و دستاشو به سینه اش زد

+ بهتره بری اتاق خودت

بخوابی چون صبح

خیلی زود ندیمه

هام قراره بیان کمک کنم

حاضر شم.

1403/09/23 18:59

#پارت_59
#برده




برای همین گفتم

- دمر شو ....

بازوشو گرفتمو بلندش کردم

دمر گذاشتمش لبه تخت که اعتراض

کرد

+جیمز ... گفتی باشه برای فردا شب

- اون سر جاشه ...

اما الانم باید کار نیمه تمامتو

خودم تمام کنم

لباسش کامل از تنش در آوردم

اول گردنش بوسیدم

بعد کمرش با بوسه های خیس

مهمون کردم رفتم پایین تر

رسیدم به اون باسن ژله ای

کپلاش رو توی دستم گرفتم

و مالیدم از هم بازش کردم

زبونم روی بهشتش کشیدم

یه زبون کافی بود برای خیس شدنش

خیلی تب داغی داشت اینو دوست

داشتم بالش گذاشتم زیر شکمش

کیــ رمو بین پاهاش قرار دادم

امشبم باید لاپایی تحمل میکردم

تا فرداشب که اون سوراخ خوشگل

و دست نخوردش بتونم فتح کنم

*****


*ملودی*


با بسته شدن در آروم چشم هامو باز

کردم

دیگه هوا روشن شده بود که

جیمز رفت

بازم مثل دیشب خودشو روی

من خالی کردو تنم بوی اونو

گرفت

بلند شدمو پنجره اتاقمو باز کردم

هوای نسبت سرد بیرون

خیلی بهتر بود تا این بودی تند جیمز.

هرچند حداقل خودش اینبار بدنمو تمیز

کرد.

1403/09/23 19:02

#پارت_60
#برده



میدونم اگه فرداشب

پیش جیمز باشم دیگه با این

چیزا راضی

نمیشه ...

اما واقعا نمیدونستم باید چکار کنم

تازه چشم هام گرم شده بود

که با صدای در اتاقم بیدار شدم

ندیمه هام بودن و دیگه وقتی برای

خوابیدن برام نمونده بود

لعنتی به جیمز فرستادمو بلند شدم


تو کمتر از یکساعت تو

کالاسکه بودیم و به سمت

بندر حرکت

کردیم

جیمز رو به روی من با لبخند

پیروز مندانه ای نشسته بود

سعی کردم با نگاه کردن به منظره بیرون

بهش توجه نکنم

اما با نوک کفشش که زیر دامن

من بود قوزک پام رو نوازش

میکرد

بلاخره مسیر کذایی خونه تا

بندر تمام شد و برای اولین بار

میخواستم سوار کشتی بشم

پدر و جناب ملیر پیاده شدن و

رو به جیمز گفتن

+تو ملودی رو ببر به اتاقش و مستقر کن.

اوه نه ... منو جیمز دوباره تنها ..

1403/09/23 19:09

#پارت_80
#برده




شلیک آزمایشی انجام دادیم و وقتی خیالمون بابت آمادگی

همه چی آماده شد رفتم

دنبال ملودی تا برای شام با خودم ببرمش .

در اتاقشو باز کردو رنگ پریده نگاهم کرد

- اتفاقی افتاده ملودی ؟

+حمله کردن ؟

- کی ؟

+صدای توپ شنیدم ؟

بهمون حمله شده ؟

خندیدمو ازفرصت استفاده کردم و بغلش کردم

انقدر ترسیده بود که پسم نزد

- نه عزیزم ... خودمون

بودیم که داشتیم توپ هارو آماده

میکردیم ... نفس راحتی کشید

و خواست از بغلم جدا شه که گفتم

- اگه بهمون حمله بشه ما از پس اونا بر میایم ، کشتی ما

خیلی مجهزه و علاوه بر اون کشتی پدرت یکی از پیشرفته
ترین کشتی های روزه

1403/09/23 20:12

#پارت_61
#برده


جیمز چشم هاش برق زد و گفت

+ حتما ... خیالتون راحت

چشمکی بهم زد و گفت

- بیا بریم خانومم کلی کار دارم باهات



****


*جیمز*




من همیشه راجب خودم فکر میکردم یه مرد با کنترل نفس هستم

حتی خیلی از مرد های اطرافمو بخاطر بی طاقت بودن جلو زن ها مسخره می کردم

اما حالا خودم از همه بدتر بودم

بدن ملودی و حالت ها و رفتارش

همه یک پکیج سکسی و داغ

بود که منو بی طاقت میکرد

بی طاقت کم بود برای تعریف حالم منو داغون میکرد

از فرصت پیش اومده استفاده کردم و دستمو دور کمر باریک
ملودی حلقه کردم

1403/09/23 21:40

#پارت_64
#برده




خندیدمورفتم سمتش


- خوبه ... حالا من با تو.....

عقب نرفتو با اخم نگاهم کرد و گفت

+ فکر کنم خیلی کارداشته باشی اون بیرون

خندیدمو چونه اش رو نرم تو دستم گرفتم

- نه اندازه ای که اینجا کار دارم

رنگش یکم پرید

نگران شد استرس داشت و لب هاشو تر کرد

همینو میخواستم یه بوسه تر با ملودی

خم شدمو مماس لبش گفتم

- ببینم بوسه ات آرومم میکنه یا باید بریم رو کار!
لبمو رو لبش گذاشتم

و طبق انتظارم همراهیم کرد

تا آرومم کنه خوب بود ،

ملودی دختر شیطونی بود اما زرنگ هم بود

اما بر خلاف تلاشش که سعی میکرد نترس باشه

خیلی ترسو بود و

راحت میشد با تهدید رامش کرد

1403/09/23 21:41

#پارت_95




کلافه پاشد و نگاهی بهم

کرد

×کارم باهات تموم نشده

ملودی .....ولی الان با این نمیتونم

برم جلسه

اشاره ای به آلت سیخ شدش

کرد

که لبمو گزیدم

×بیا بخورش برام

_اما.....

عصبی پرید وسط حرفم

×میخوریش یا با اون سوراخ تنگ

و داغ عقبت شروع کنم؟

از تصورش ترسیدم و

تسلیم شدم

لبخند پیروزی زد

و نشست رو تخت

×بشین زمین بین پاهام

کاری که گفت کردم

×این دفعه دندون بزنی

کارت یکسره میکنم

با ترس خیره شدم به کیرش

بین دوتا دستام گرفتم

و کلاهش بردم توی دهنم

از خیسی و داغی دهن کوچیکم

آهی کشید

شروع کردم به بالا پایین کردن

مردونش توی دهنم

خواستم از دهنم درش بیارم

که سرمو گرفت و

تند تند تلمبه زد توی دهنم

داشتم

خفه میشدم اکسیژن کم داشتم

که ازم کشید بیرون

و خودش توی دستمال خالی کرد

دست گذاشتم روی گلوم و شروع کردم

سرفه زدن

دستم گرفت و بلندم

کرد

×آفرین ملودی....

برای شب خودت برام

حاضر کن دختر .....

بوسه ای روی لبم کاشت

و رفت بیرون

از خودم بیزار بودم

بهتر بود برم حموم

تا بلکه بتونم رد دستاش

از بدنم پاک کنم

1403/09/24 19:45

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_70



دستام رو با لرز به سمت کمربند

شلوارش بردم و شروع به باز

کردنش کردم
بعد به ارومی دکه های شلوارش

رو باز کردم که ویلیام گفت :

+ زودباش
برای همین منم با ضرب یکجا

شلوار و شرتش رو پایین کشیدم

که ویلیام موهام چنگ کرد و

صورتم با ضرب به کیرش نزدیکتر

کرد و گفت :

+ یالا بخورش

دهنم باز کردم و سر کلاهکش وارد

دهنم کردم که دیدم نمیشه کیرش

خیلی بزرگ بود واقعا نمیتونستم

تو دهنم جاش بدم از دهنم

در آوردم و با لحنی پر از بغض روبه

ویلیام گفتم :

_ نمیتونم تو دهنم جا نمیشه

همینجور که درحال حرف زدن بودم

ویلیام موهام چنگ زد و نصف ک🍆یرش

داخل دهنم کرد که برای چند لحظه

نتونستم نفس بکشم شروع کردم

به عوق زدن که ک🍆یرش رو در آورد گفت :

+ یا خودت با آرومی بخور یا خودم

شروع کنم

1403/09/27 17:40

#فصل_دوم


فصل دوم


#پارت_71



واقعا مجبور بودم خودم انجام بدم

وگرنه امشب دهنمو جر میداد

دستم دور ک🍆یرش حلقه کردم

و شروع کردم بالا و پایین کردن

که دیدم ویلیام چشماش بسه و داره

لذت میبره لیسی به سر کلاهک زدم که

آه بلندی از بین لباش خالی شد که من

برای ادامه کارم جدی تر و *** تر شدم

کلاهکش با صدا از دهنم در آوردم دستم

نزدیک لبم بردم با زبونم خیسش کردم

شروع کردم به مالیدن کلاهک ک🍆یرش

که آه های ویلیام بلندتر شد

چند ثانیه بعد ک🍆یرش با بد بختی داخل

دهنم کردم و شروع به بالا و پایین

کردن ، کمی که گذشت فکم درد گرفت

خواستم ک🍆یرشو در بیارم که ویلیام

جلوم گرفت و محکم داخل دهنم تلمبه

زده و آبش داخل دهنم خالی کرد که

نزدیک بود خفه بشم

ویلیام گفت :

همشو باید بخوری هرزه حتی یه قطرش

رو هم حروم نمی کنی

از دهنم در نیاورد و منم مجبوری

همش رو قورت دادم

1403/09/27 17:41

#فصل_دوم
#برده
#پارت_92



از بین بوته ها صدایی اومد

بر خلاف میلم زود دستم گذاشتم

رو قفسه سینش و ویلیام رو

آروم حلش دادم

و از خودم جداش کردم

از هم که جدا شدیم

با لپ های گل انداخته بهش گفتم :

_ ویلیام کارمون زشته

هنوز زوده قبل از ازدواج

اینکاررو بکنیم

ویلیام با شیطنت گفت :

+ کدوم کارا ما که کاری نکردیم

_ ویلیام همین الان منو بوسیدی

بعد میگی کدوم کار

ویلیام دستش گذاشت زیر چونم و سرمو بالا آورد و گفت :
الان که مزه این لب های خوشمزت رفت زیر زبونم

دیگه اصلا نمیتونم دست بردارم

و بوسه ریزی روی لبام کاشت

که من از اینکارش کلی خجالت کشیدم

و زود از دستش فرار کردم

و به سمت اتاقم دویدم

و برای خواب آماده شدم

کل وقتی که روی تخت دراز کشیدم

همش به فکر ویلیام بودم

و ذهنم درگیره امشب

و اتفاقاتی که قرار بود

بعد از این بیوفته بود

1403/09/27 19:33

#فصل_دوم
#برده
#پارت_99




ملودی


صبح با صدای زدن های دنیل

از خواب بیدار شدم

وقتی نگاهش کردم گفت :

+ملودی امروز هم باهام بازی میکنی

مثل ی گربه خودشو برام لوس کرد

لبخندی بهش زدم گفتم :

_اول باید صبحانه بخوریم

و اگه تو پسر خوبی باشی

و تمام صبحانت بخوری چرا که نه

ولی الان بدو بیا باهم

دست و صورتمون بشوریم

بعد بریم صبحانه بعدم بازی

با هم رفتیم به سمت روشویی

دنیل رو بغلش کردم

و کمکش کردم دست و صورتش بشوره

بعد هم با حوله براش خشک کردم

همین مراحل رو هم برای

خودم انجام دادم و به دنیل‌ گفتم :

_بدو برو لباسات عوض کن

تا منم موهام شونه کنم و

لباس بپوشم

به سمت کمد رفتن و از داخل کمد

لباسی با یقه دلبر انتخواب کردم

و پوشیدم و به سمت آینه رفتم

موهام رو شونه زدم

و یک طرفه بافت زدم

و روی شونه چپم انداختم

که در اتاق باز شد و دنیل وارد اتاق شد و گفت :

ملودی خوشگل شدم؟

1403/09/27 19:40

#فصل_دوم
#برده
#پارت_104

پارت هدیه❤




بعد از چند دقیقه

حوصلم سر رفت

نمیدونستم چیکار کنم

صدای بقیه و کتی شنیدم

که داشتن دنبالم می‌گشتند

تمام حواسم به سمت اونا بود

که دوتا دست روی کمرم نشست

از ترس جیغی زدم

+ تکون نخور

صدای ویلیام داخل گوشم پیچید

+ گربه کوچولو تو

اینجا چیکار میکنی

برگشتم سمتش و اخم کردم و گفتم :

_ هیس الان پیدامون میکنن

ویلیام از شدت تعجب

یه ابروش رو بالا انداخت و گفت :

_کیا؟؟

تا اومدم حرف بزنم

صدای کتی مانعم شد

* پیدات کردم

پامو محکم رو زمین کوبیدم

و رو به ویلیام گفتم :

_ بفرما دیدی گفتم

بازیمون خراب کردی

+ بازی!؟

کتی اومد جلو

و وقتی ویلیام دید گفت :

*عه آقا شما اینجا هستید ببخشید

نمیدونستم شما اینجایین وگرنه

مزاحم نمیشدم

1403/09/27 19:45

#فصل_دوم
#برده
#پارت_105

پارت هدیه❤


ویلیام رو به کتی گفت :

+ اشکال نداره

حالا میشه واضح بگید

داشتید چیکار میکردید؟

کتی با خجالت سرش آورد

پایین و گفت :

* راستش ما

با صدای خدمتکار ها و دنیل

حواسش داد به اون ها

و یکی از ابروهاش داد بالا و گفت :

+ اینجا چه خبره

امروز چرا همتون

دنیل دوید جلو و گفت :

بابا جات خالی داشتیم

قایم بشو بازی میکردی

دهن ویلیام باز مونده بود

از حرف دنیل

کم مونده بود اونجا بزنم

زیره خنده

ویلیام به همه اشاره کرد و گفت :

+ شما همه داشتید تو خونه من

قایم بشو بازی میکردید

که همه سرشون رو تکون دادن

ویلیام شوکه شد و خیره به دنیل شد

دنیل گفت :

° ملودی گفت بازی کنیم

سریع سرمو انداختم پایین

و تو دلم برای خودم فاتحه فرستادم

1403/09/27 19:45

#فصل_دوم
#برده
#پارت_110




-چیه مگه آدم ندیدی

از پررویی من خندش گرفت

+عجب رویی داری تو

ولی در جواب باید بگم آدم که

زیاد دیدم اما تو یه جونور

هستی که من مثلش ندیدم

خودمو گرفتم

و زیر چشمی نگاهش کردم

-بله که مثل من ندیدی

من تکم درضمن جونور اون زن

حسودته

منم فرشته مهربونم

از این همه وقاحت من

قهقه ای سر داد

بعد که تموم شد

صورتش نزدیکم کرد

که قلبم به تپش افتاد و با

چشمای گرد شده نگاهش کردم

سرش کج کرد و فاصله یه سانتی

پر کرد که چشمام بستم

منتظر بوسه بودم

که با حس زبونش گوشه لبم

چشمام باز کردم. کمی فاصله گرفت

ولی نه زیاد بازم نزدیکم بود

با انگشت دور لبشو کشید وگفت:

+اوم سس با طعم لب

یه دختر سکسی

توی دلم کیلو کیلو قند آب شد با

لقبی که بهم داده بود

1403/09/27 19:49

نصب اپلیکیشن نی نی پلاس

بودَنْت بَرایِ مَن
شُد زِندِگی
شُد دَلیل
شُد عِشق
شُد اُمید
شُد لَبخَند
بُودنت اِنقَدر قشنگه که
قُربُونِ لَحظهِ به لَحظهِ یِ بُودَنت🥺✨🫂

#Gn 💦🌚
@romankadee

1403/09/27 20:03

#فصل_دوم


فصل دوم



#پارت_152





کم کم تا روی نافم بوسه زد

روی شورت توریم مکث کرد

بوسه ای از روی شورتم‌ به بهشتم زد

بعد بینیش گذاشت از روی شورت

روی شیار ک🍑صم

شورتم خیس شده بود

نفس عمیقی کشید

+بوی زندگی میده برام

بهشت تو

شورتم گرفت و در آورد

چشماش با دیدن ک🍑ص تپلی

که بین پاهام بود برقی زد

زبونشو آروم روش کشید

خیسی ک🍑صمو حس کردم

کل خیسی بین پاهام مکید

بعد با انگشتش با دقت

لای ک🍑صم باز کرد

1403/09/28 23:51